گنجور

گفتار سی و نهم

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که خبر است از رسول علیه السلام که روزی بیرون آمد سوی یاران خویش و اندر دست راست پاره زرینه داشت و اندر دست (چپ) پاره حریر گفتهذان محرمان علی ذکورامتی و حلال لا نسیها گفت این هر دو زر و ابریشم حرام است بر مردان امت من و حلال است بر مادگان امت من و بدین قول ظاهر او علیه السلام گفت که (اگر) مرد با پیرایه زرین چون انگشترین و کارد و کمر و جز آن چنانکه اندرو و هیچ چیز جز زر نباشد نماز کند یا جامه که تار و پود آن ابریشم باشد بی پنبه نماز کند نماز وی روا نباشد از بهر آنکه با حرام نماز روا نباشد و آنچه رسول گوید حرامست حرام باشد چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی :و ما آتیکم الرسول فخدوه و ما نهیکم عنه فا نتهوا و اندر تاویل (اینکه) حرام است زر و ابریشم گوئیم آرایش جسم مردم بجامه است و پیرایه و ابریشم شریفتر از همه بافتنیهاست کزو جامعه ها کنند و زر شریفتر از گوهر های گداختنی است کزو پیرایه کنند و هر دو دلیلانند بز مرتبت ناطق که او شریفتر از همه خلق است و ابریشم از نبات بمیانجی حیوان پدید آمده است و نماز را بر جامه باید کردن کز نبات باشد رسته از خاک و خاک دلیل است بر مومن و نبات دلیل است بر باطن شریعت و علم حقیقت و دعوتیکه او تاویل نماز است بمومن سزاوار است بعلم باطن و نبات دلیل است بر امام که او از خاک بی میانجی پدید آمده است همچنانکه امام از اساس بی میانجی پدید آمده است و ابریشم دلیل است بر حجت که او بمیانجی امام پدید آمده است از اساس و امام بدعوت که او نماز حقیقی است سزاوارتر از حجت است و از آنست که نماز بر نبات بشاید کردن و بر ابریشم نشاید کردن و سیم دلیل است بر اساس و باسیم نماز شایسته است و سیم به بها همره زر است چنانکه تاویل معنی تنزیل است و مردان اندر دعوت حدود دین اند چون ناطق و اساس و امام و حجت و داعی و ماذون وزن اندر دعوت مستجیب است و نماز دلیل است بر پیوستن بخداوند دور و معنی این قول که گفت زر بی سیم و حریر بی پنبه حرامست بر نران امت من آنست که گفت ناطق حدود دین را از راه تاویل باید پیوستن بمن تا مرتبت مرا بشناسند از راه تنزیل و ظاهر شریعت و بدانچه گفت ایندو چیز مر مادگان را از امت من حلال است آن خواست که مر مستجیبانرا رواست که بظاهر پیوسته باشند بمن از بهر آنکه چون حجت و داعی که ایشان خداوندان دعوت باشند و تاویل بدانند و کار ببندند ایشانرا مرتبت مردی باشد و ناطق و اساس را بحقیقت بشناسند و اگر مستجیب ظاهری را نپذیرد و از راه ظاهر بدعوت پیوسته نشود و باطن را خود نیافته باشد نه مرد باشد اندر دین و نه زن باشد و تاویل آنکه زن را نشاید که بمسجد اندر آید آنست که مسجد مثل است بر داعی یعنی بر مستجیب نشاید که بی ظاهر شریعت بداعی پیوندد و از آن گفتند که زنان را نیکوتر باشد که با پیرایه و ابریشم نماز کنند و ابریشم مثل است بر ظاهر کز باطن پیدا آمده است از بهر آنکه نبات دلیل است بر باطن و کرم چون چیزی از نبات خورد آنگه از باطن خویش مر خویش را چیزی ظاهر می سازد چنانکه پیله از دهن بیرون آرد و کرم دلیل است بر ضد دعوت که او از باطن همی ظاهر پدید آرد و لطیف را همی کثیف گرداند پس بدین سبب نماز روانیست با ابریشم محض مگر که باو پنبه باشد آنگه روا باشد همچنانکه پرستش خدای باید که بظاهر و باطن بیکجای باشد این است آن چیز که یاد کرده شد و السلام.

گفتار سی و هشتم: گوئیم بتوفیق خدایتعالی که حقیقت استبرا خالی کردن رحم ماده است مر خزانه او را از نطفه دیگری و کسی که کنیزکی بخرد برو واجب شود اندر ظاهر شریعت که دست برو فراز نکند تا او را حقیقت معلوم نشود بحایض شدن آن کنیزک که اندر رحم او نطفه کسی دیگر نباشد و چون حقیقت معلوم گشت که رحم او پاک است روا باشد که با کنیزک نزدیکی کند و تاویل این موضع آنست که کنیزک و زن مثل است بر مستجیب و مستجیب مر ماذونرا و ماذون مر داعی را وداعی مر حجت را تا بناطق که مرد حقیقت است اندر عالم دین و چون حدی بر حدی دیگر که فروتر ازو باشد مسئله بگوید چنان باشد که خداوند با کنیزک خویش فراز آید یا مرد بازن خویش و چون مستجیب یا آن حد فروردین از ماذون خویش یا از آن حد برترین خویش بدیگر ماذون جدا افتد یا از آن صاحب جزیرت خویش بدیگر صاحب جزیرتی (افتد) چنان باشد که زنی یا کنیزکی بدیگر خداوند افتد پس بدان (جهت) صاحب جزیرت دیگر را نشاید که بآن داعی گشایش سخن کند بلکه بایدش صبر کردن تا آن داعی آنچه از صاحب جزیرت بیشتر شنوده است صورت بندد و راست کند یا آنرا تباه کند و رها کند هم چنانکه خداوند کنیزک دست بدو باز ننهد تا آن نطفه از رحم او تمام پاک شود و بپالاید تا دو گفتار مختلف اندر نفس آن داعی از دو صاحب جزیرت یا اندر نفس مستجیب از دو داعی شوریده نشود و صورت از و بحاصل آید و نیز گوئیم که مثل اینکه چون دو شوهر بدو دست فراز کنند چون مثل مستجیب باشد که دو داعی مر او را کنیز کنند و این نه بظاهر روا باشد و نه بباطن و مومن آنست که از بدیها ظاهر و باطن پرهیز کند (و) اندر نیکیها ظاهر و باطن رغبت کند این است تاویل و بیان استبرا که چنین یاد کرده شد و السلام.گفتار چهلم: گوئیم بتوفیق خدایتعالی و بجود ولی زمان علیه السلام که خدایتعالی فرموده است حد زدن مر مردوزن را که زنا کنند بصد تازیانه قوله تعالی:الزانیه و الزانی فاجلدوا کل واحد منهما مائه جلده و لا تاخذکم بهما رافه فی دین الله ان کنتم تومنون باالله و الیوم الاخر و لیشهد عذابهما طائفه من المومنین گوید مرد و زن زنا کننده را صد تازیانه بزنید هر یکی را تا شما را رحم نیاید بر ایشان اندر دین خدای اگر شما مومنان باشید بخدایتعالی و بروز باز پسین و ببیند عذاب ایشانرا گروهی از مومنان و این فرمان از خدایست سبحانه و محمد رسول علیه السلام مر آنرا تفصیل داد بفرمان خدایتعالی هم چنین که خدایتعالی فرمود که نماز کنید و زکوه بدهید و رسول علیه السلام گفت بچه وقت کنید هر نمازیرا و زکوه را هر نقد و ستور و غله چه دهید پس رسول علیه السلام مر زنا کننده را از زن و مرد چون (مرد) بی زن باشد و زن بی شوهر باشد هر یکی را صد تازیانه حد فرمود زدن و هرکه از ایشان جفت خویش دارد و زنا کرده باشد مرو را رجم فرمود و آن سنگسار کردن باشدکه نیمه اعضای فرود تنش بزمین اندر گیرد و سنگ بر سرش همی زنند تا بمیرد و بعامه مومنان ظاهر شریعت این است و هر که ازین فرمان بیرون آید عاصی باشد و این دو حد است مر زنا کننده با جفت و بی جفت را و تاویل این فرمان اندر کتاب باطن شریعت این است که رسول صلی الله علیه و آله مرد حقیقت است اندر دین مر همه خلق را و همه امت بدانروی کزوی فایده همی گیرند اندر علم دین او را بمنزلت زنانند از مردان هم چنانکه مردان بکار زنان ایستاده اند رسول بکار امت ایستاده است چنانکه ایستادگی مردان بکار زنان و خدایتعالی همی گوید قوله تعالی:الرجال قوامون علی النسابما فضل الله بعضهم علی بعض اندر زیادتی و اندر ایستادن رسول علیه السلام بکار امت خدایتعالی همی گوید قوله تعالی:یا ایها المدثر قم فانذر چون درست شد که رسول علیه السلام مرد همه امت است گوئیم فرود از رسول علیه السلام هر استادی مرد شاگرد خویش است اندر نفسانی و هر شاگردی زن استاد خویش است بدانچه ازو فایده گیرنده است چنانکه ناطق مرد است مر اساس را و اساس زنست مر ناطق را بمرتبت نفسانی و اساس مرد است مر امام را و امام شویست مر حجت (را و حجت ) شویست مر داعی را و داعی شویست مر ماذون را و ماذون شویست مر مستجیب را پس هر حدی زبرین شویست مر حد زیرین (را) و حد فرودین زن است مر حد زبرین را، و زبان اندر تاویل بمرتبت فرج مرداست و گوش بمنزلت فرج زنست و شنوانیدن از گوینده مجامعت است وزن بی شوی شنونده بیعهد است و مرد بی زن شنواننده بیفرمانست و تاویل حد زن با مرد بی زن و زن بی شوی که با هم گرد آیند بصد تازیانه و آن ده عقد است آنست که چون کسی باشد (که) بمنزلت دعوت رسیده باشد و او را فرمان نباشد بسخن گفتن و سخن گوید مر مستجیب را که مرورا داعی نباشد هر دو را ازده حد روحانی و جسمانی بباید افگندن و بظاهر اول و ثانی و جدو فتح و خیال و ناطق و اساس و امام و حجت و داعی باز باید بردن (و) این حد زدن روحانی باشد مرورا و تاویل سنگسار کردن مرد را که اوزن خویش دارد و زنی که شوهر خویش دارد و زنا کنند آنست که چون داعی باشد یا ماذون که ایشانرا فرمان داده باشند بحدود زیرین سخن گفتن مر گروهی را که عهد ایشان دارند و میان ایشان زنا شوهرگی افتاده باشد بعهد میثاق آنگه این داعی یا ماذون سخن گویند مر مستجیب دیگر داعی را که عهد ایشان ندارد و عهد دیگر داعی دارد مر گوینده و شنونده را سنگسار نفسانی واجب آید پس باید که هر دو را بظاهر شریعت و بکتاب خدای باز برند و آن مثل است برزمین اندر گرفتن مر نیمه زیرین ایشانرا از بهر آنکه نیمه زیرین ایشان مثل است بر ظاهر شریعت که اندر دعوتست و کتاب خدای مثل است برزمین که نعمت ها را مایه است اندر لذات جسمانی و باید که هر دو را سنگ بر سر همیزنند تا بمیرند و تاویل این حال آنست که سنگ انداختن مثل است بر مسئله های سخت و مشکل یعنی بگفتن مسئله های استوار مر ایشانرا بمالند تا نفسهای ایشان اندر آن مرده شود از زندگی علم حقیقت و نیز نتوانند اندر علم شریعت شروع کردن چنانکه کالبد بسنگ زدن مرده شود و نتواند جنبیدن پس آنکس که او را رجم جسمانی کنند او رنج جسمانی بیند و از لذات عالم جسمانی نومید شود و هر که مرورا رجم نفسانی کنند رنج نادان بیند و از لذات عالم روحانی بریده شود و بعذاب جاودانی پیوندد باید که مومن گمان نبرد که سنگسار نفسانی آسان تر است از سنگسار جسمانی که سنگسار جسمانی آسان تر است از سنگسار روحانی از بهر آنکه رنجهای جسمانی گذرنده است و رنجهای نفسانی باقی است و نیز گوئیم که ایزد تعالی اندر معاملات که میان خلق باشد اندر معاملات دنیا دو گواه فرمود گرفتن بر درستی آن چنانکه فرمود:و استشهدوا شهیدین من رجالکم گفت چون مر یکدیگر را وام دهید دو مرد راستگوی گواه گیرید چون زنا را یاد کرد چهار گواه خواست چنانکه فرمود قوله تعالی:لو لا جاوا علیه باربعه شهدا فاذلم یاتوا با لشهدا فاولئک عندالله هم الکاذبون گفت چون بزنا دعوی کنند چهار گواه باید که بگذرانند و چون آن گواهان نیارند آن گویندگان بنزدیک خدای دروغ زنانند معنی این آیت اندر باطن چنانست که اگر آن چهار گواه نباشد آن گوینده آن زنا خود کرده باشد و بظاهر معنی این آیت درست نیاید از بهر آنکه ممکن باشد که کسی زنا کرده باشد و آن چهار گواه نباشد کسی آن بگوید لازم نیاید که سوی خدای دروغ زن باشد از بهر آنکه خدای دانا است که او همی راست گوید هرچند او گواه ندارد که راستگوی را بسوی خدای بگواه حاجت نیست که او جلت کلمته عالم الغیب است و رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت اگر کسی کسی را بکشد دو گواه خواست و بر زنا چهار گواه خواست و معنی این اندر ظاهر شریعت چنین است که کشتن فعل کشنده است و گواه برو یکتن همی باید که این او کشت و کشته خود با خویشتن دارد که حاضر است بدان سبب (است) که همی دو گواه بسنده باشد و اندر معاملات دنیا هم دو گواه خواست از بهر آنکه خداوند حق همی ایستاده است بدعوی خویش و خصمش منکر است و گواه برو یکتن همی باید که او سوم ایشان است و چون اندر خصومت مال یکتن منکر باشد دو گواه واجب آید (و) چون در زنا هر دو تن منکرند چهار گواه واجب آید پس این بیان روشن است مر خردمندانرا مگر که خاطر گردانیده از محبت خاندان حق است و تاویل این ظاهر آنست که ظاهر مر باطن را همچون پوستی است مر تن را و چون تن شکل مردم دارد پوست برو بر شکل مردم باشد و پوست که او بشکل گاو باشد بدان سبب (است که) جسد بشکل گاو باشد پس این ظاهرها که یاد کردیم بر باطن خویش هم برین منزلت است و چون مومن خردمند ظاهریرا بروئی از رویها ببیند بداند که باطنش مانند این است (و) چون بشنوانند نفس او مر آنرا بتواند پذیرفتن پس گوئیم باطن وام دادن آنست که کسی سخن بگوید بر کسی و آنگه آنسخن ازو همچنان باز خواهد چنانکه داعی مر مستجیب را سخن از تاویل بگوید آنگه باز خواهد تا (باز گوید) همچنانکه یادگرفت که او گفت مرو را از بیم آنکه تا صورت او کسر نشود پس این مانند وام ظاهر است که کسی را (ده درم) وام دهند و آنگه ازو همچنان ده درم باز خواهند و اندر ظاهر خداوند ده گانه را دو گواه باید که آنها گویندکه این سیم بدو داد و مر داعی را دو گواه باید که او سخن گفت مر مستجیب را و گواه خداوند دو درم دو مرد راستگوی باید و گواه داعی حجت باید و امام که ایشان گواهان دو جهانند که ایشان فرموده باشند مر داعی را این سخن بمستجیب دادن و همچنانکه اگر گواه ظاهر نباشد آن ده درم خداوند سیم ظاهر نشود همچنان اگر مر داعی را ایندو گواه نباشد او داعی نباشد و بی علم باشد همچنانکه این دیگر بی سیم است و تاویل کشته آنست که مردی از تاویل که معنی کتاب خدایست بیفتد که اندر آن زندگانی جاوید است همچنانکه کشتن آنست که زندگانی ظاهر آزرده شود و چون داعی سخن بگوید ظاهر بر سبیل کژ که مردم شنونده را اندر آن معنی تاویل ازو نفصانی پیدا شود یا مر آن شنونده را معلوم کند که این چیزیرا که همی شنوی بظاهر این معنی نیست و چون بر آنکس سخن سخت و قوی افتد و شنونده نا امید شود از کتاب خدایتعالی و گمان برد که آن خود باطل است آن چون هلاک شونده باشدکز زندگانی نومید شودو مثل این چنان است که استاد خواهد که شاگرد را بزخم ادب کند تا نیکوتر آموزد و شاگرد ضعیف اندر آن زخم هلاک شود پس سخن داعی بآن شنونده از خداوند تالیف باشد و خداوند تاویل بدین سبب مرکشته را دو گواه بباید بیش نباید اندر ظاهر که باطنش این است که گفتیم و تاویل آنکه اندر زنا چهار گواه باید آنست که زنا کردن مثل است بر سخن گفتن بیفرمان خداوند زمان علیه السلام و چون کسی بیفرمان اندر دعوت سخن گوید از چهار حد گوید چون ناطق و اساس و امام و حجت کز ایشان دو بدین زمان گذشته اند و دو بزمان باقی اند بجای ایشان چون(یکی) ازین چهار تن اندر زمان سخن گوید بیفرمان خداوند زمان علیه السلام زنای باطن کرده باشد و این چهار حد عظیم برو گواه باشند بدانچه او کرده باشد و او بیاویزد آویختن سخت گنه کاران چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی: ولا یز نون و من یفعل ذلک یلق اثاما گفت آنها که زنا کنند هر که آن بکند هلاک خویش بیند این است تاویل خواستن چهار گواه بر آنکس که زنا کند و اما تاویل آنکه زنا بفرج کرده شود و زنا کننده را برپشت زنند آنست که قوت فرج از پشت است (و) مر پشت را ضعیف کند که آن مایه از آنجا رفته بود و تاویل این موضوع آنست که فرج بسوی شکم (باشد) و شکم دلیل است بر باطن و پشت دلیل است بر ظاهر وکسی که زنای باطن کند آنست که سخن گفته باشد از تاویل بیفرمان پس مرو را بر ظاهر باید بردن مر آن را ظاهر را برو تباه باید کردن چنانکه سوی آن باطن نیاید از آن ظاهر همچنانکه مر زنا کننده را بر پشت همی زنند تا فرج بضعیفی پشت ضعیف شود این بیان روشن است مومن مخلص را که یاد کرده شد و السلام.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.