گنجور

گفتار سی و هفتم

گوییم به‌توفیق خدای‌تعالی که حیض زنان خونی است که از گوشت حاصل آید اگر نطفه مرد با زن جمع شود مر آن خون را پس بپذیرد اگر آن دو نطفه نباشد آن خون پلیدی باشد هیچ پاکی نباشد و جسدهای مردمان ماده و دیگر حیوانات را از تری نصیب بیشتر است از آنکه جسدهای نران راست از بهر آنکه جسدهای ماده جای سرشتن و فراز آوردن جسد است و مر سرشتن (و) صورت کردن را از تری چاره نیست و چون نطفه مرد به نطفه زن اندر آمیزد هر دو یکی شود (و) بدان زندگی که بدیشان اندرست به غذا حاجتمند شود پس آن تری‌ها که اندر جسد زن است همیشه جمله می‌شود و به نطفه‌ها همی‌رود و بدان دو نطفه رسد تا بگذرد و اگر نطفه‌ها حاجتمند شده باشد به غذا مر آن تری‌را بیابد (و) به غذای خویش گیرد و از او خوردن گیرد و چون غذا یابد همی‌افزاید و تری‌ها از جسد آن زن باز گرفته (شده) روی بدان خورنده نهد و آن خورنده مر آنرا همی‌خورد و همی‌افزاید تا صورت آن دو جفت که اندر نطفه ایشان به حدّ قوّت بود به خوردن آن خون به حد فعل بیرون آید به تقدیر عزیز علیم و هر گاه که آن خون حیض جمله نشود و فرود آید و مرورا خریداری نباشد که بخرد و باز دارد به مجری ببری بیرون آید و آن به غایت پلیدی بود و زنان‌را بدان ایام نماز نشاید کردن و قرآن نشاید خواندن و اندر مسجد نشاید شدن تا آنکه خون باز ایستد آنگه س رو تن بشوید و نماز کند از آن هنگام که پاک شده باشد و نماز که از او بشده باشد باز نگرداند ولیکن روزه (که) بشده باشد مر آن را قضا کند و تأویل آن تری که در آفرینش زنان است و رفتن او به اوقات این است که بدانی که مستجیب اندر دین به محل زن است و داعی را محل مرد است و نفس مستجیب آراسته شده است مر پذیرفتن علم را که بدو دهند حق یا باطل و آن آراسته شدن او از بی صورتی است و بی صورتی نادانی است و چون خود نداند و کسی نیابد که بیاموزدش خواهد کز ذات خویش صورتی کند و نفس جوینده بر گمارد و اندیشه‌ها (ی) شوریده اندرو و جمله شود و چون علم اصلی شنونده باشد بدان بیانی که کند آن اندیشه‌ها درست نشود و صورت نبندد بلکه پراگنده شود آن اندیشه‌های فاسد بی‌مایه از مردم پدیرنده مثال است مر خون حیض را که گرد آید و صورت نبندد چون نطفه مرد را زن بیابد و از بی پذیر رفتاری ضایع شود هم چنانکه خون حیض به ظاهر پلید است آن اندیشه‌ها کز ذات آن مستجیب خیزد پلید است و همچنانکه تا آن خون حیض از زن بریده نشود مر آن زن را نشاید سر شستن و نماز نشاید گزاریدن همچنان تا مستجیب از آن اندیشه‌های فاسد نرهد و آن هوس‌ها ازو بریده نشود روا نباشد که قصد دعوت کند بلکه خود نتواند به کسی دیگر یاری خواستن تا از خویشتن نومید نشود و آن نومید شدن او از خویشتن پاک شدن او باشد از حیض نفسانی و تأویل آنکه چون آب پشت مرد با آب دیگر ترائب زن اندر رحم جمله شود هر دو مر آن خون حیض را بپذیرند و نیز آن خون فرود نیاید آنست که چون مستجیب سخن از داعی پذیرد ظاهر آن مثل نطفه مرد باشد و معنی آن مثل نطفه زن باشد و چون این هر دو نطفه اندر نفس مستجیب جای‌گیر شوند اندیشه‌های مستجیب اندر ظاهر و باطن مایه گردد که کار بدو کند و صورت بدان مایه بندد و گونه‌گونه اندر آن همی‌گردد و آن اندک مایه تأویل که به‌ظاهر یافته باشد از آن اندیشه‌های او همی‌پذیرد تا روزی که صورت نفسانی او راست شود اندر آن اندیشه‌ها همچنان‌که صورت جسمانی بدان خون حیض تمام است و نیز آن اندیشه‌ها ضایع نشود (و ضایع شدن آن ) پس از پذیرفتن سخن داعی باشد همچنانکه از زن نیز خون حیض نرود پس از پذیرفتن نطفه مرد و تاویل آنکه مر زن حایض را در مسجد نشاید شدن آنست که مستجیب را کز خویشتن همی راه جوید سوی داعی نشاید شدن که مسجد دلیل داعی است و تاویل آنکه زن حایض را قرآن نشاید خواندن آنست که مستجیب را کز خویشتن همی راه جوید سوی امام نشاید شدن که قرآن دلیل است بر امام و هر حدی را اندردین آن حد کزو بر تر است امام اوست و تاویل آنکه زن حایض را نشاید نماز گزاردن دلیل است بر آنکه مر هر کس که اندر شک و شبهت و نا پاکیزگی‌های اندیشه‌های خویش باشد به مجلس دعوت نشاید آمدن که نماز دلیل بر مجلس دعوت است و تاویل آنکه چون حایض پاک شود نماز شده را نباید گردانیدن آنست که چون مستجیب عهد گرفت بدان مجلس که اندر دعوت از او گذشته باشد باز نتواند گشتن ولیکن پس از آن به مجلس حاضر آید و سخن بشنود و آن نماز کردن او باشد نفسانی همچنانکه چون حایض پاک شود نماز گذشته نگرداند ولیکن نماز پس از آن واجب شود و تاویل آنکه اگر روزه داران حایض شوند روا نباشد روزه داشتن در آنوقت که پاک نبود چون پاک شود ببایدش داشت آنست که روزه دلیل است بر پوشیده داشتن حدود و خاموش بودن (و) بدانوقت که آن مستجیب عهد نداشت پاک نبود بلکه از حیض نفسانی پلید بود حدود را نشناخت و نتوانست مرتبت ایشان نگاه داشتن و روا نبود مرورا خاموش بودن بلکه مرورا طلب باید کردن مر حق را همچنانکه مر حایض را روا نباشد روزه داشتن و چون مر حدود را بشناخت از آن پلیدی‌ها پاک شده برو واجب شود مر آن حدود را که همی مستور نداشت بدان‌وقت اکنون مستور داشتن و آن سخن را که آنوقت همیگفت اکنون ناگفتن و آن تاویل باز گردانیدن روزه حایض است و تاویل آنکه در آن ایام مردان را نشاید نزدیکی کردن آنست که تا آن اندیشه‌ها و شک و شبهت از دل مستجیب پاک نشود داعی و معلم را نشاید بدان مستجیب سخن گفتن و تاویل سروتن شستن حایض به وقت بریده شدن خون حیض به فریضه آنست که چون آن مسلمانان که اندر شک و شبهت مانده باشند نومید شوند از خویشتن یعنی (گویند) که چنان نیست که ما همی‌دانیم آن پاک شدن ایشان باشد از حیض نفسانی (و) بر ایشان واجب شود و فریضه گردد سوی دانا آمدن و عهد او پذیرفتن

گفتار سی و ششم: گوئیم بتوفیق خدایتعالی که مردم گوهریست لطیف بر ساخته بر گوهر کثیف و مرکب است از دو عالم محسوس و معقول یکی جسم مردم که دیدنی و شنودنیست و دیگر نفس مردم که دیدنی و شنودنی نیست و جسم مردم که دیدنی و شنودنی است همی ساخته نشود مگر بمیانجی دو همجنس که او سوم ایشان است که آن پدر و مادر اوست پس لازم (آید) که آن گوهر لطیف که با این گوهر کثیف جفت است اندرین کالبد آراسته و ساخته نشود مگر بدو همجنسی که او سوم ایشان است چون جسم را تمامی اندر آن بود که بخورشهای این جهانی برسد از لذات جسمانی بمیانجی پدر و مادر گفتیم که تمامی نفس نیز اندر آن باشد که او بلذات عالم روحانی برسد بمیانجی پدر و مادر نفسانی پس بحکم ضرورت اثبات شد مر نفس مردم را از پدری و مادری همچنانکه جسم مردم را از پدر و مادر چاره نیست و چون پدر جسمانی مردم فایده دهند بود و مادرش فایده پذیرنده بود گفتیم که پدر روحانی نیز فایده دهنده باشد و مادر نفسانی فایده پذیرنده باشد پس گفتیم که آن پدر دینی که او را مر نفس مومن را بمحل پدر است رسولست صلی الله علیه وآله و سلم و آن مادر دینی که او مر نفس مومن را بمحل مادر است وصی اوست و تنزیل ناطق مر صورت نفسانی مومن را بمرتبه نطفه پدر است و تاویل وصی مر آنصورت نفسانی را بمرتبت نطفه مادر است و بفراز آمدن هر دو نطفه روحانی صورتی پدید آید آراسته مر عالم روحانی را همچنانکه بفراز آمدن دو نطفه جسمانی بر آراسته صورتی پدید آید مر عالم جسمانی را و گواهی دهد بر درستی اینحال گفتار رسول علیه السلام که گفت:انا و انت یا علی ابو و ام المومنین گفت یا علی من و تو پدر و مادر مومنانیم و استوار کرد مر این خبر را قول خدایتعالی که گفت:النبی اولی با المومنین من انفسهم و ازواجه امها تهم گفت پیغمبر سزاوارتر است بگرویدگان از نفسهای ایشان بدیشان و زنان او مادران ایشانند و چون زنان پیغمبران مادر مومنان باشند پیغمبر پدر ایشان باشد چنانکه رسول علیه السلام گفت:الارض امکم و هی بکم بره یعنی زمین مادر شماست و او بشما نیکو کردار است پس بحکم این حدیث درست شد که رسول آسمانست و او پدر است مومنان را از بهر آنکه زنان پیغمبر را خدایتعالی مادر مومنان گفت و پیغمبر گفت مادر شما زمین است پس درست شد که رسول آسمان است و پدر است و زنان او مثل بزمین اند و مادر مومنانند از نیکویی که باشند و نیکویی جز از خردمندان نیاید و اگر بیاید مر آنرا نیکو نگویند و آسمان مر زمین را مایه دهنده باشد بباران و تابش ستارگان و زمین مر آنرا بپذیرد و برساند بگوهر های کانی و چیز های رستنی و انواع حیوانات و خدایتعالی همیگوید قوله تعالی : و تری الارض هامده فاذا انزلنا علیها الما اهتزت و ربت و انبتت من کل زوج بهیج گفت ببینید زمین مرده را پس چون فرو فرستادیم برو مر آبرا بجنبید بیفزود و برویانید از (هر) جفت نیکو و تاویل این آیت آنست که تاویل را پایداری و هستی و تنزیل است و ناطق را محل آسمان است چنانکه بیان نمودیم پس تنزیل بمحل باران باشد و چون وصی را منزلت است تاویل (را) منزلت آن چیزها باشد که بمادت آسمانی پدید آید و ناطق تدبیر گر جملگی عالم دین است و مرگ بدو باز بسته نیست بلکه بدو زندگی باز بسته است و همی گوید ایزد تعالی و انزلنا من السما ما طهورا (لنحیی به بلده میتا)یعنی که چون آبرا فرو فرستادیم زمین مرده زنده شد پس گوییم که تنزیل بر مثال جسد است و تاویل بر مثال روح است مرورا و مرگ جسد را بجدا شدن روح باشد از جسد و ظاهر شریعت هم بر مثال کالبدهاست بخودی خویش و تاویل بر مثال روح است بخودی خویش و مر زمین را منزلت تاویل است چنانکه گفتیم و آسمان را منزلت تنزیل است بدین سبب بود که مرگ را بر زمین باز خواند و (زندگی را) باسمان باز خواند و چون درست شد که زایشهای عالم جسمانی را از زمین و آسمان چاره نیست لازم آید که پدر و مادر نفسانی اندر هر زمانی یافته باشد مر مومنانرا پس باید که پدر و مادر نفسان خویش را بشناسند تابی نصیب نمانند و رسول علیه السلام گفت :من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه و الجاهل فی النار گفت هر که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد مرگ او مرگ جاهلان باشد و اندر مرگ (جاهلان) کسی بمیرد که او را پیغمبر نباشد و آنکس اندر آتش باشد پس هر که امام را بشناخت برو واجب شود اطاعت امام اگر بحضرت امام باشد و اگر بحضرت امام نباشد برو واجب شود اطاعت آنکس که امام او را بپای کرده باشد بدان جزیره که اوست و هیچ گروهی نیست از کیش ها و مذاهب مختلف که ایشان منکر باشند امامی را مگر معطلان ودهریان که ایشان خود علم ندارند و علم را منکرند و گویند علم خود نیست البته هیچ مذهبی نیست که اندرو داناتر و نادان تر نیست و دانایان مر نادانانرا امامند مگر آنست که گروهی دعوی کنند که امام حق آنست که ما تابع اوئیم پس همه خلق اندر نام امامت مختلفند واندر معنی امامت معتقدند پس واجب است بر مومن بشناختن امام زمان خویش را تا لازم آید اطاعت داشتن مر امام را پس بنگریم تا امام مر دین را باید یا مر دنیا را یا هر دو را.گفتار سی و هشتم: گوئیم بتوفیق خدایتعالی که حقیقت استبرا خالی کردن رحم ماده است مر خزانه او را از نطفه دیگری و کسی که کنیزکی بخرد برو واجب شود اندر ظاهر شریعت که دست برو فراز نکند تا او را حقیقت معلوم نشود بحایض شدن آن کنیزک که اندر رحم او نطفه کسی دیگر نباشد و چون حقیقت معلوم گشت که رحم او پاک است روا باشد که با کنیزک نزدیکی کند و تاویل این موضع آنست که کنیزک و زن مثل است بر مستجیب و مستجیب مر ماذونرا و ماذون مر داعی را وداعی مر حجت را تا بناطق که مرد حقیقت است اندر عالم دین و چون حدی بر حدی دیگر که فروتر ازو باشد مسئله بگوید چنان باشد که خداوند با کنیزک خویش فراز آید یا مرد بازن خویش و چون مستجیب یا آن حد فروردین از ماذون خویش یا از آن حد برترین خویش بدیگر ماذون جدا افتد یا از آن صاحب جزیرت خویش بدیگر صاحب جزیرتی (افتد) چنان باشد که زنی یا کنیزکی بدیگر خداوند افتد پس بدان (جهت) صاحب جزیرت دیگر را نشاید که بآن داعی گشایش سخن کند بلکه بایدش صبر کردن تا آن داعی آنچه از صاحب جزیرت بیشتر شنوده است صورت بندد و راست کند یا آنرا تباه کند و رها کند هم چنانکه خداوند کنیزک دست بدو باز ننهد تا آن نطفه از رحم او تمام پاک شود و بپالاید تا دو گفتار مختلف اندر نفس آن داعی از دو صاحب جزیرت یا اندر نفس مستجیب از دو داعی شوریده نشود و صورت از و بحاصل آید و نیز گوئیم که مثل اینکه چون دو شوهر بدو دست فراز کنند چون مثل مستجیب باشد که دو داعی مر او را کنیز کنند و این نه بظاهر روا باشد و نه بباطن و مومن آنست که از بدیها ظاهر و باطن پرهیز کند (و) اندر نیکیها ظاهر و باطن رغبت کند این است تاویل و بیان استبرا که چنین یاد کرده شد و السلام.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.