گنجور

گفتار بیست و نهم

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که اندر عالم خرید و فروخت بدین دو گوهر است و این دو گوهر دلیل است بر دو اصل روحانی که فایده دادن و فایده پذیرفتن را اندر دو عالم مایه ایشانند بدان تایید کز ایشان روانست اندر عالم دین برمحققان و آن بیانست پس گوئیم که هر که حدی از حدود دین اجابت کند (و) اولیای خدایرا بشناسد و سوی ایشان از حکمت دلیل جوید و آن حکمت که اندر زیر مثالهای شریعت پوشیده است بداند و اطاعت حدود بدارد خویشتن را بدان دو گوهر لطیف از آتش جاویدانی خریده باشد همچنانکه چیزهای جسمانی بدان دو گوهر بخرند چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی:ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه همیگوید (خدای) بخرید از مومنان نفسهای ایشان و مالهای ایشان بدانچه بهشت مرایشانراست و هر که مقدار حدود نشناخته باشد و منکر شود او نصیب باقی خویش بچیزهای فانی فروخته باشد چنانکه کسی این دو گوهر را بچیز های فانی فرو شد چنانکه خدایتعالی همیگوید مر آنکسانرا که آخرت را (بدنیا فروختند) قوله تعالی:اولئک الذین اشتروا الحیوه الدنیا باالاخره. گفت که بخریدند زندگانی اینجهان را بدانجهان

پس گوئیم که زر مثل است بر اول از آنچه او برتر است از سیم همچنانکه اول برتر است از ثانی و هر که بر بیست مثقال زر پادشاه شود (و) یکسال بر آن بگذرد بر و واجب شود نیم دینار از آن زکوه بیرون کردن و بیست دو عقد است و آن دلیل است بر دو اصل روحانی و آنکس که بیست مثقال زر دارد دلیل است برناطق که او نصیب خویشتن از دو اصل روحانی یافته است و نیم دینار از زکوه دلیل است بربیرون کردن ناطق از آنچه او یافته باشد از دو اصل و آن هم تاویل است و هم تنزیل است و قوله تعالی:فللذکر مثل حظ الانثیین یبین الله لکم ان تضلوا و الله بکل شی علیم یعنی اهل حق بتحقیق راست نمودند یعنی درست نصیب مرد راست همچنانکه مرد را نصیب همچند دو ماده است پیدا کند مر شما (را راه) راست خدای تا گمراه نشوید پس هر که علم حقیقت نداند او گمراه است و سیم دلیل است بر ثانی و هر که از سیم دویست درم دارد پنج درم برو واجب شود پس از سال که برو بگذرد و دویست که نیز دو عقد است دلیل است بر دو اصل روحانی و آنکس که دویست درم یافت او اساس بود که اندر مرتبت خویش از دو اصل نصیب یافت و بنفس کل پیوسته شد چنانکه ناطق بعقل کل پیوسته است پس مر اساس را واجب شود بپای کردن پنج حدود و فایده دادن مر ایشانرا تا بدان فایده پاکیزه شوند و برکسی که بیست مثقال زر تمام ندارد زکوه نیست یعنی روانیست مر ناطق را بپای کردن اساس تا نصیب خویش از دو اصل روحانی نیابد و اندر مرتبت ناطق نیاید و مرتبت ناطق آنست که مر آن تائید را تالیف تواند کردن بخلق بگفتار و آن کتاب و شریعت باشد و همچنین بر کسی که دویست درم سیم ندارد زکوه نیست یعنی که مر اساس را روا نیست بپای کردن پنج حد جسمانی تا نصیب خویش اندر مرتبت تاویل از عقل و نفس بتمامی نیابد و هر که دویست درم سیم دارد برو صدقه حرامست بلکه مرو را واجب است صدقه دادن معنیش آنست که هر که از دو اصل روحانی تایید یافت حرام شد برو از کسی سخن شنیدن اندر دین بلکه برو واجب است مر خلق را شنوانیدن تا دیگران بد و پاک شوند و آن ازوی زکوه باشد و نیست بر کسی که بیست مثقال زر یا دویست درم سیم دارد زکوه تا سال برو نگذرد معنیش آنست که تا شریعت ناطق و تاویل اساس بکمال نرسد ظاهر و باطن خویش پدید نمیکند و السلام.

گفتار بیست و هشتم: گوئیم بتوفیق خدایتعالی که اندر دادن زکوه پاکیزه شدن مومن است و زیادتست مر نفس مومن را بدان از بهر آنکه پاکیزگی نفس او اندر پاکیزگی جسم اوست و پاکیزگی جسم او اندر پاکیزگی غذاست و پاکیزگی غذا از حلال کردن مال است و حلال کردن مال بیرون کردن حق خدایست ازو و سزاوار ستدن حق خدای از بندگان رسول اوست و آنکس که بفرمان او ایستد بجای اوست چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی:خذ من اموالهم صدقه تطهر هم و تزکیهم بها وصل علیهم ان صلوتک سکن لهم گفت خدایتعالی مر رسول را که بستان از مالهای ایشان صدقه که پاکیزگی مال و نفس ایشانست و بدان صلوه بده بر ایشان صلوه مسکنت ایشانرا و هیچ مومن را شکی نیست اندر فرمان برداری رسول مصطفی صلی الله علیه و آله مر خدایرا و بدانکه هر که بدو زکوه بداد رسول علیه السلام بدانکس صلوه بداد و هر که صلوه بیافت بیار امید و بدانکه هر که زکوه نداد صلوه نیافت و هر که صلوه نیافت نیار امید و همچنین بدانکه هر که صدقه داد پاکیزه گشت و زیادت یافت و هر که نداد پاکیزه نگشت و زیادت نیافت و برابر (این) فرمان که خدایتعالی مر رسول علیه السلام را داد و او علیه السلام زکوه بستد از مومنان بگزاردن زکوه در بسیاری جای در قرآن آمده است که :و اقیموا الصلوه و اتوا الزکوه گفت نماز ها بپای دارید و زکوه بدهید و خبر است از رسول علیه السلام که گفت :مانع الزکوه فی النار یعنی منع کننده زکوه اندر آتش است پس نماز بر هر کس واجب است بر درویش و توانگر و زکوه بر توانگر است نه بر درویش و زکوه را ایزد تعالی واجب کرد همچون نماز و بدان آزمایش کرد مر خلق (را) و وعده کرد مر دهندگانرا بهشت و نام نهاد مر ایشانرا پرهیزگار و بیم کرد مر بازیگرندگانرا و ناپاکیزگانرا بعقاب و نام نهاد ایشانرا شقی یعنی بدبخت و گفت قوله تعالی:فا نذرتکم نارا تلظی لایصلیها الا الا شقی الذی کذب و تولی و سیجنبها الا تقی الذی یوتی ما له یتزکی گفت بیم کردم شما را بآتش دوزخ که همی زبانه زند و اندرو نیفتد مگر آن بدبخت تر کسی که رسولرا دروغ زن کرد و روی بگردانید و سر انجام کرانه کند از آن آتش پرهیزگارتر کسی که زکوه مال خویش بدهد.گفتار سی ام: گوئیم بتوفیق ایزد سبحانه و تعالی که بر سه نوع حیوان زکوه واجب است چون اشتر و گاو و گوسفند و این سه نوع حیوان دلیل است بر سه حد بزرگ اندر دین چون ناطق و اساس و امام که این سه نوع تن از خلق زنده گشتند و بدان زندگی از روح القدس بهره یافتند و هرگز نمیرند و ما بیان این سه نوع صدقات بگوییم اندر صدقه اشتر گوییم که اشتر دلیل است بر ناطق علیه السلام که کشد اشتر بارهای گران بسفرهای دور و دراز و سفری که دورتر و درازتر از آن نیست میان دو عالم است از روحانی و جسمانی و نیز باری گران تر از سخن خدای نیست که بار آن ناطق همیکشد چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی:انا سنلقی علیک قولا ثقیلاگفت ما سر انجام بر تو افگنیم گفتار گران و مر اشتر را نخست نخره کنند و آن شکافتن سر دل او باشد و آنگه ذبح کنندش و آن بسمل کردن باشد نخره کردن دلیل است بر عهد گرفتن که معهود نخست بعلم حقیقت رسد و چون بسمل کنند سرازتن جداکنند دلیل آنست که چون مومن عهد باطن بگیرد از سالاران دین باطل جدا شود که ایشان سر او بودند اندر ظاهر و نخره کردن دلیل است بر عهد گرفتن مردم که آن بر حدود جسمانی گیرند تا مر ایشانرا بر حدود روحانی واقف گردانند و جاکول یعنی بلند گردانندش و بنخره کردن خون از دل برود یعنی که بعهد مردم چون بر حدود روحانی واقف شوند شکها و شبهت ها از دل مستجیب بیرون شود (و آن) پاکیزه کردن او باشد پس گوئیم که مر اشتر را نخست سینه بشکافند و آنگه سر ببرند و این دلیل است بدانکه ناطق نخست بحدود روحانی پیوسته شود و شبهت از دل او بیرون شود آنگاه از همه خلق جدا شود بر مثال بسمل کردن اشتر پس از نخره کردن و مر گاو و گوسفند را نخست سر ببرند و آنگه بر دلش کارد اندر زنند تا آن خون ازو برود معنیش آنست که مر اساس و امام را باید که نخست از ضدان جدا شوند آنگه عهد گیرند تا بدان بناطق پیوندند و آنگه بر حد ثانی واقف کنند و اطلاق کنندش یعنی بگذارندش بردعوت کردن که چون بشناخت حدود روحانی را دل او پاک شده باشد چنانکه اندرون گاو و گوسفند کشته پاک شود از خون پس از سر بریدن بدانچه دلش بشکافند و اشتر باز پس میزد و نطفه پیش افگند و بول دلیل است بر شک و شبهت را سوی ظاهریان افگند و تاویل را کزو زایش نفسانیست بسوی اساس افگند که جفت نفسانی اوست و اشتر را چر بو بر پشت جمع شود و آن کوهان اوست و پشت را بتازی ظهر گویند معنیش آنست که ناطق حکمت را اندر ظاهر شریعت جمع کند و اشتر را شیر نیست و گاو کوسفند را هست معنیش آنست که ناطق حکمت را اندر ظاهر حجت نگوید یعنی دلیل و منازعت نکند و حجت را اساس و امام گویند که گاو و گوسفند دلیل بر ایشانست و هر کسی که پنج اشتر زهی ندارد برو زکوه نیست و آن دلیل است بر دو اصل و سه فرع روحانی که بدیشان قصد خویش نیابد اندر نطق.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.