گنجور

گفتار اول

گویم که چون مردم را از عنایت آلهی نصیبی آمد که دیگر حیوانا ترا نیامد و آن نصیب عقل عزیزی بود یعنی دانش پذیر و لازم آید از حکم عقل که دهنده این نصیب شریف مر مردم را بسوی مردم یک مرد بفرستد که مرین عقل پذیرائی ایشانرا پرورش کند بعلم همچنانکه چون جانورانرا هم روح خورنده داده بود مر طبایع و نجوم و افلاکرا موکل کرده بر بیرون آوردن نباترا که اندر آن پرورش اجسام ایشانست و از حکمت صانع حکیم روا نباشد که حاجتمندی پدید آرد که حا جت روا کن او پدید نیاورد که این نه جود باشد بلکه بخل باشد و بخل از صانع حکیم جواد او دور است پس لازم کردیم که مرین نصیب شریف را که عقل است اندر مردم پروردگاری باید که باشد . آنگه گویم همچنانکه این عقل عزیز مر مردم را از جمله حیوانات که بتالیف ضد است یعنی ناگزیر است بلکه آن او را عطای ایزدیست از جمله حیوانات، واجب آید از پروردگار که این که این عقلهای عزیز را آن علم که ایشانرا بدان حاجتست بر یک شخص عطایی باشد نه اکتسابی، چه اگر اکتسابی بودی هر کس بجهد بد آن توانستی رسید، و چون از جمله حیوانات جز مردم را که او نوعی است از حیوان این عطا نیست لازم آید که از جمله مردم جز یک شخصی را آن عطای آموزگاری نباشد تا ترتیب اندر برهان راست باشد از طریق استقرا نظائر از آفرینش از بهر آنکه نوع زیر جنس است و شخص زیر نوع است، و چون از جنس حیوان یک نوع او که مردم است بعطا استفادت مخصوص بود تا ترتیب اندر برهان راست باشد و آن یکتن پیغمبر باشد و چون عجب نیست این یک نوع مردم از جمله حیوانات بعقل مخصوص باشد چرا عجب باید داشت از مخصوص شدن یک شخص بمرتبت پیغمبری چنانکه خدایتعالی همی فرماید که قوله تعالی اوعجبتم ان جائکم ذکر من ربکم علی رجل منکم لینذرکم همیگوید بشگفت میدارید که بیاید بسوی شما یاد کردی از پروردگار شما یک مرد از شما تا می شما را بترساند . پس گویم که آن یک شخص پیغمبر باشد اندر دور خویش و وصی او باشد اندر عصر خویش و امام روزگار باشد اندر هر روزگاری تا جهان بر پاست نوع مردم از آن یک شخص که بدین مرتبت مخصوص باشد خالی نباشد همچنانکه جنس حیوان از نوع مردم خالی نیست و نماند . و گویم غرض صانع حکیم (را) از آفرینش عالم و آنچه اندرین میان است آن یکتن داند، و هر که بجای آنکس بایستد بناحق و آن مرتبت را دعوی کند خویشتن را هلاکت کند همچنانکه از گاوان بسیار اگر یک گاو قوی تر باشد دیگرانرا نتواند نگاهداشتن چون مردی باشد برستوران تا مر ایشان از ددکان و درندگان نگاه دارد و بوقت اشان بچراند و بوقت بآرامگاه باز برد. پس درست کردیم که همیشه عالم از آن یکتن خالی نیست که خلق را از او چاره نباشد و آن یکتن صلاح خلق نگاه تواند داشت همچنانکه نوع مردم همی صلاح ستور انرا نگاه دارد و گواهی دهد بر درستی این قول گفتار رسول صلی الله علیه و آله که گفت: امرت لصلاح دنیا کم و نجات آخرتکم گفت فرموده شد بصلاح این جهانتان و رستگاری آنجهانتان، و اگر آن یکتن ازین جهان بشود صلاح از میان خلق برود همچنانکه اگر نوع مردم را بوهم از جمله جانوران برگیری همه جانوران برگرفته شوند و همه جانورانیکه اندر ایشان صلاح است هلاک شده بمانند از ددکان زیانکار.

معارضه

اگر کسی گوید که امروز هر گروهی امامی گرفته مخالف یکدیگر ند و شک نیست که دو مخالف هر دو حق نباشند و همه مردم بصلاح اند در دنیا، جواب گویم که آن صلاح مر خلق را از پیشروان ناحق است که اندرین مدت گذشته بر آن همی باشند که پیشروان ناحق خویشتن را مانند پیشروان حق کرده اند و اندکی از سیرت ایشان گرفته اند و بظاهر حال رواج کار خویش را کنند ولیکن ایشان در دعوی خویش بر باطل اند، چون دروغ و تذویر و مکر و حیلت اندر میان ایشان افتاده است و این حالهای ناپسندیده گواهی همی دهند از متابعان که آنچه پیشروان ایشان همی دعوی کنند دروغ است چنانکه خدایتعالی همی فرماید که قوله تعالی و ان الظالمین بعضهم اولیا بعض و الله ولی المتقین همیگوید ستمکاران گروهی اند از ایشان و دوستان گروهی اند و خدایتعالی دوست پرهیزکارانست و مثل امام ناحق چون مثل برگ درختست که برگ درخت مر آن درخت را که برو باشد آراسته دارد و لیکن نوع درخت خویش را نگاه نتواند داشتن، و مثل امام حق چون مثل بار درخت است همان درخت را که برو باشد هم آرایش کند و هم نوع درخت را نگاه دارد بد آنچه هر دانه که از آن درختی بحاصل آید بیخ او بریده نشود و برگ نتواند که دیگر درختی پدید آرد بلکه اگر برگ غلبه کند بر بار مر بار را بسوزد و خداوند باغ مر آن درخت را ببرد از بار ناآوردنش، پس از غلبه برگ هم هلاک نوع درخت آید و هم هلاک شخص درخت و اندر بار درخت هم صلاح شخص درخت است و هم صلاح نوع اوست، و برگ مانند بار است در آرایش درخت ولیکن تفاوت میان ایشان چندین نوع است که گفته شد و خدایتعالی مرین مثل را یاد کند بدین آیت که قوله تعالی الم ترکیف ضرب الله مثلا کلمه طیبه کشجره طیبه اصلها ثابت و فرعها فی السما توتی اکلها کل حین باذن ربها و یضرب الله الامثال للناس لعلهم یتذکرون همیگوید مثل سخن خویش چون مثل درخت خوش است که بیخ او بر جاست و شاخش اندر آسمان است و بار همی آرد اندر هر وقتی به دستور خدای خویش و مثل زند خدای مردمان را مگر ایشان را که یاد کرد.

و بدین درخت خوش مر رسول را همی خواهد که بیخش استوار است که دشمنان دین ویرا بر نتوانند کندن و شاخش فرزندان او که بر آسمان پیوسته اند از راه پذیرفتن تایید از عالم علوی و بهر وقتی بار حکمت بفرمان خدایتعالی بخلق همی رسانند و هر که این مثل بداند دست در آن درخت زند و از آن درخت بخورد که زندگی جا وید در آنست و آنگاه گفت قوله تعالی و مثل کلمه خبیثه کشجره خبیثه اجتثت من فوق الارض مالها من قرار گفت مثل سخن پلید چون درخت پلید است که از زمین بریده شده است و مرورا آرام نیست و بد ترین درخت مر مخالفان (را) همیخواهد که دعوی امامت کردند و قرار نیافت امامت اندر فرزندان ایشان

و بدین بیان که کردیم درست شد که امام آنست که فرزند او امام باشد و نسل او بریده نشود و هر که دعوی امامت کند نسل او بریده شود او دروغ زن بود چنانکه خدایتعالی میفرماید قوله تعالی انا اعطیناک الکوثر فصل لربک و انهر ان شانئک هوالابترگفت ما بدادیم می ترا مرد بسیار فرزند و بدآن مر اساس را خواست پس تو نماز کن مر خدایرا یعنی دعوت حق بپای کن و اشتر بکش یعنی عهد اساس گیر که دشمن تو دم بریده است یعنی که او بیفرزند است و امامت اندرو نماند و اندر ذریت تو بماند

چو اثبات کردیم حجت خدای با خلق باز نمائیم.

آغاز کتاب: آگاهی دهیم جویندگان سر نامتناهی را آنکه ایزد تعالی مردم را از برای بیم و امید آفریده است آنگاه مرور را به بهشت امیدوار کرده است و بدوزخ بترسانیده است پس گویم که اندر نفس مردم بیم از دوزخ نشانست و امید اندر از بهشت اثر است.گفتار دویم: گوئیم هر کس دعوی همی کند از خلق که طریق حق آنست که من بر آنم و مخالف من بر باطل است و اینحال دلیل کند که همه دعویها حق نیست اگر چه همه دعویها حق بودی همکنان هیچ یک بر باطل نبودندی از بهر آنکه هر کسی اندر باطل کردن دعوی مخالف خویش راستگوی بودی. چون درست کردیم که همه دعویها حق نیست و گوئیم که نیز همه دعویها ناحق نیست از بهر آنکه دعویها مر یکدیگر را مخالف اند اگر همه ناحق بودی مر یکدیگر را مخالف نبودندی و نیز اگر همه دروغ زن بودندی همه حق بودندی از بهر آنکه اگر دو مخالف مر یکدیگر را باطل گویند اگر هر دو دروغ گفته باشند هر دو حق باشند و چون درست کردیم که همه راستگویی نیستند و نیز همه دروغ زن هم نیستند گویم واجب آید کز همکنان یکی بر حق است و دیگران همه بر باطل اند و همکنان مر آن یک را باطل گویند تا چون خداوندان دعوی بدو فرقت شدند حق از باطل پیدا آمد، پس گویم از جمله هفتاد و سه فرقه مسلمانان یکفرقه است که مر همکنانرا مخالف است و آن گروه آنانند که میگویند که امام از فرزندان رسول باید از بنیان علی ابن ابو طالب و فاطمه زهرا علیها السلام و زنده باید ایستاد او علیه السلام بکار دین، و دیگران همه یکفرقه شده اند بد آنکه هر کس که بامام گذشته اقتدا همی کنند همه مر یکدیگر را حق میگویند و مرین یکفرقه را ناحق میگویند که شیعت است و همیگوید که امام زمن زنده است و فرزند رسولست علیه السلام، و چون هفتاد و دو فرقه مرین یکفرقه را مخالف اند دانیم که حق میان اهل شیعت است و میان آن فرقهای دیگر نیست و چون این هفتاد و دو فرقه میگویند که ما همه بر حقیم گویم که حق بدعوی درست نشود و بر حق آنست که بر دعوی حقوق مندی خویش برهان عقلی دارد، گویم که مسلمانان پس از رسول علیه االسلام بدو قسمت شدند پیشینه گروه گفتند که امام پس از رسول علیه السلام فرزندان رسول شاید و آن گروه شیعت است، و گروهی گفتند که پس از رسول علیه السلام امامت میان امت است تا هر که داناتر و پرهیز کارتر باشد روا باشد که امام باشد که خدایتعالی همیگوید قوله تعالی یا ایها الذین امنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولو الامر منکم همیگوید ای گرو یدکان طاعت دارید خدایرا و رسول خدایرا و خداوندان فرمانرا از شما پس شیعت گفتند این خداوندان فرمان از ذریت رسولند و دیگر (مسلمانان) گفتند که روا باشد که از فرزندان رسول باشد و روا باشد که نباشد پس شیعت گفتند که شما اقرار کردید که امام از فرزندان رسول رواست ما بشما بد آن متفقیم و بد آنچه گوئید جز از فرزندان رسول امام روا باشد متفق نیستیم پس ما از حجت بی نیازیم و شما را حجت باید با اثبات امام خویش گفتند خبر است از رسول علیه السلام که گفت: العلما ورثه الانبیایعنی دانایان میراث داران پیغمبرانند پس شیعت گفتند بدین معنی آن میخواهد که جز ورثه رسول علیه السلام کسی دیگر دانا نیست و دیگر مسلمانان گفتند هرکه دانا باشد ورثه رسول باشد پس شیعت گفتند شما با ما متفق شدید که این دانایان از ورثه رسول علیه السلام روا باشد و بشما مخالفیم برآنچه گوئید جز از ورثه رسول علیه السلام کسی دیگر دانا هست و ما از حجت بی نیازیم و شما را حجت باید پس این دو حجت بر امت لازم کردیم که امام از فرزندان رسول باید، گویم مر آنکس را که او شیعه خاندان نیست و روا دارد که امام جز از فرزندان رسول باشد و میگوید من بر حقم او را گویم تو مسلمان و مومن هستی تا گوید هستم پس گویمش تو مرین نامها را بچه روی سزاوار شدی تا گوید مسلمان بدآنم که هرچه جز خدا باشد مرو را بخدا تسلیم کردم و جز خدایرا نپرستم و مومن بدانم که راستگوی داشتم خدایرا بد آنچه مرا وعده کرد از ثواب و عقاب، پس او را گویم همه جهودان و ترسایان با این اسلام با تو یارند و هیچکس نمیگوید که من جز خدایرا می پرستم یا گوید چنان نیست خدای پس اگر گوید که من به پیغمبر محمد علیه السلام مقرم بدین سبب مومنم او را گویم همه عرب همین اقرار کرده بودند و میگفتند ما همه مومنانیم تا خدای عزوجل قول ایشانرا بر ایشان رد کرد و گفت قوله تعالی: قالت الاعراب امنا اقل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم همیگوید عربیان گفتند ما مومنان گشتیم تو بگو ای محمد مومن نشائید بلکه گوئید ما مسلمان شدیم و در نیامد ایمان در دلهای شما، پس درست گشت که ایمان نه این است که تو همین گوئی.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.