گنجور

بخش ۵۷ - جده

گفتند شتر نجیب هیچ جای چنان نباشد که در آن بیابان‌، و از آن جا به مصر و حجاز برند‌. و در این شهر عیذاب مردی مرا حکایت کرد که بر قول او اعتماد داشتم، گفت وقتی کشتی از این شهر سوی حجاز می‌رفت و شتر می‌بردند. به سوی امطر مکه و من در آن کشتی بودم شتری از آن بمرد. مردم آن را به دریا انداختند، ماهی در حال آن را قو برد چنان که یک پای شتر قدری بیرون از دهانش بود ماهی دیگر آمد و آن ماهی را که شتر فرو برده بود فرو برد که هیچ اثر از آن برو پدید نبود و گفت آن ماهی را قرش می‌گفتند. هم بدین شهر پوست ماهی دیدم که به خراسان آن را سفن می‌گویند و گمان می‌بردیم به خراسان که آن نوعی از سوسمار است تا آنجا بدیدم که ماهی بود و همه پرها که ماهی را باشد داشت.

در وقتی که من به شهر اسوان بودم دوستی داشتم که نام او ذکر کرده‌ام در مقدمه‌، او را ابوعبدالله محمدبن فلیج می‌گفتند، چون از آن جا به عیذاب همی‌آمدم نامه نوشته بود به دوستی یا وکیلی که او را به شهر عیذاب بود که آنچه ناصر خواهد به وی دهد و خطی بستاند تا وی را محسوب باشد. من چون سه ماه در این شهر عیذاب بماندم و آنچه داشتم خرج کرده شد از ضرورت‌، آن کاغذ را بدان شخص دادم. او مردمی کرد و گفت والله او را پیش من چیز بسیار است چه می‌خواهی تا به تو دهم تو به من خط ده.

من تعجب کردم از نیک مردی آن محمد فلیج که بی‌سابقه با من آن همه نیکویی کرد و اگر مردی بی‌باک بودمی و روا داشتمی مبلغی مال از آن شخص به‌واسطه آن کاغذ بستیدمی. غرض من ازآن مرد صد من آرد بستدم و آن مقدار را آن جا عزتی تمام است و خطی بدان مقدار به وی دادم و او آن کاغذ که من نوشته بودم به اسوان فرستاد و پیش از آن که من از شهر عیذاب بروم جواب آن محمد فلیج باز رسید که آن چه مقدار باشد هر چند که او خواهد و از آن من موجود باشد بدو ده و اگر از آن خویش بدهی عوض با تو دهم که امیرالمومنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه فرموده است المومن لایکون محتشما و لا مغتنما.

و این فصل بدان نوشتم تا خوانندگان بدانند که مردم را بر مردم اعتماد است و کرم هر جای باشد و جوانمردان همیشه بوده‌اند و باشند.

جده شهری بزرگ است و باره‌ای حصین دارد بر لب دریا و در او پنج هزار مرد باشد، بر شمال دریا نهاده است و بازار‌ها نیک دارد و قبله مسجد آدینه سوی مشرق است و بیرون از شهر هیچ عمارت نیست الا مسجدی که معروف است به مسجد رسول الله علیه الصلوة و السلام و دو دروازه است شهر را یکی سوی مشرق که رو با مکه دارد و دیگر سوی مغرب که رو با دریا دارد و اگر از جده بر لب دریا سوی جنوب بروند به یمن رسند به شهر صعده و تا آن جا پنجاه فرسنگ است و اگر سوی شمال روند به شهر جار رسند که از حجاز است و بدین شهر جده نه درخت است و زرع، هرچه به کار آید از رستا آرند و از آن جا تا مکه دوازده فرسنگ است. و امیر جده بنده امیر مکه بود و او را تاج‌المعالی بن ابی‌الفتوح می‌گفتند و مدینه را هم امیر وی بود. و من به نزدیک امیر جدّه شدم و با من کرامت کرد و آن قدر باجی که به من می‌رسید از من معاف داشت و نخواست، چنان که از دروازه مسلم گذر کردم چیزی به مکه نوشت که این مردی دانشمند است از وی چیزی نشاید بستدن.

روز آدینه نماز دیگر از جده برفتم یکشنبه سلخ جمادی الاخر به در شهر مکه رسیدیم و از نواحی حجاز و یمن خلق بسیار عمره را در مکه حاضر باشد اول رجب و آن موسمی عظیم باشد و عید رمضان همچنین و به وقت حج بیایند و چون راه ایشان نزدیک و سهل است هر سال سه بار بیایند.

بخش ۵۶ - عیذاب: هشتم ربیع الاول سنه اثنی و اربعین و اربعمایه به شهر عیذاب رسیدیم و از اسوان تا عیذاب که به پانزده روز آمدیم به قیاس دویست فرسنگ بود. این شهر عیذاب بر کناره دریا نهاده است. مسجد آدینه دارد و مردی پانصد در آن باشد و تعلق به سلطان مصر داشت و باجگاهی است که از حبشه و زنگبار و یمن کشتی‌ها آن جا آید و از آن جا بر اشتران بارها بدین بیابان که ما گذشتیم برند تا اسوان و از آنجا در کشتی به آب نیل به مصر برند.بخش ۵۸ - صفت شهر مکه شرفها الله تعالی: صفت شهر مکه شرفها الله تعالی : شهر مکه اندر میان کوه‌ها نهاده است بلند و هر جانب که به شهر روند تا به مکه برسند نتوان دید و بلندترین کوهی که به مکه نزدیک است کوه ابوقیس است و آن چون گنبدی گرد است چنان که اگر از پای آن تیری بیاندازند بر سر رسد و در مشرقی شهر افتاده است چنان که چون در مسجد حرام باشند به دی ماه آفتاب از سر آن بر آید و بر سر آن میلی است از سنگ برآورده گویند ابراهیم علیه السلام برآورده است. و این عرصه که در میان کوه است شهر است دو تیر پرتاب در دو بیش نیست، و مسجد حرام به میانه این فراخنای اندر است و گرد بر گرد مسجد حرام شهر است و کوچه‌ها و بازارها، و هرکجا رخنه‌ای به میان کوه در است دیوار‌باره ساخته‌اند و دروازه برنهاده، و اندر شهر هیچ درخت نیست مگر بر در مسجد حرام که سوی مغرب است که آن را باب ابراهیم خوانند. بر سر چاهی درختی چند بلند است و بزرگ شده، و از مسجد حرام بر جانب مشرق بازاری بزرگ کشیده است از جنوب سوی شمال و بر سر بازار از جانب جنوب کوه ابوقبیس است و دامن کوه ابوقبیس صفاست و آن چنان است که دامن کوه را همچون درجات بزرگ کرده‌اند و سنگ‌ها به ترتیب رانده که بر آن آستان‌ها روند خلق و دعا کنند و آنچه می‌گویند: صفا و مروه کنند، آن است. و به آخر بازار از جانب شمال کوه مروه است و آن اندک بالای است و بر او خانه‌های بسیار ساخته‌اند و در میان شهر است. و در این بازار بدوند از این سر تا بدان سر، و چون کسی عمره خواهد کرد اگر از جای دور آید به نیم فرسنگی مکه هر جا میل‌ها کرده‌اند و مسجد‌ها ساخته‌اند که عمره را از آن جا احرام گیرند، و احرام گرفتن آن باشد که جامه دوخته از تن بیرون کنند و ازاری بر میان بندند و ازاری دیگر یا چادری بر خویشتن در پیچند و به آوازی بلند می‌گویند که لبیک اللهم لبیک و سوی مکه می‌آیند. و اگر کسی به مکه باشد و خواهد که عمره کند تا بدان میل‌ها برود و از آن جا احرام گیرد و لبیک می‌زند و به مکه درآید به نیت عمره، و چون به شهر آید به مسجد حرام درآید و به نزدیک خانه رود و بر دست راست بگردد چنان که خانه بر دست چپ او باشد و بدان رکن شود که حجرالاسود در اوست و حجر را بوسه دهد و از حجر بگذرد و بر همان ولا بگردد و باز به حجر رسد و بوسه دهد یک طوف باشد و بر این ولا هفت طوف کند سه بار به تعجیل بدود و چهار بار آهسته برود و چون طواف تمام شد به مقام ابراهیم علیه السلام رود که برابر خانه است و از پس مقام بایستد چنان که مقام مابین او و خانه باشد و آن جا دو رکعت نماز بکند آن را نماز طواف گویند. پس از آن در خانه زمزم شود و از آب بخورد یا به روی بمالد و از مسجد حرام به باب الصفا بیرون شود و آن دری است از درهای مسجد که چون از آن جا بیرون شوند کوه صفاست، بر آن آستانه‌های کوه صفا شود، و روی به خانه کند و دعا کند، و دعا معلوم است، چون خوانده باشد فرود آید و در این بازار سوی مروه برود و آن چنان باشد که از جنوب سوی شمال رود. و در این بازار که می‌رود بر درهای مسجد حرام می‌گردد، و اندر این بازار آن جا که رسول علیه الصلوة و السلام سعی کرده است و شتافته و دیگران را شتاب فرموده گامی پنجاه باشد، بر دو طرف این موضع چهار مناره است از دو جانب که مردم مکه از کوه صفا به میان آن دو مناره رسند از آن جا بشتابند تا میان دو مناره دیگر که از آن طرف بازار باشد و بعد از آن دو مناره رسند از آن جا بشتابند تا میان دو مناره دیگر که از آن طرف بازار باشد و بعد از آن آهسته روند تا به کوه مروه و چون به آستانه‌ها رسند بر آنجا روند و آن دعا که معلوم است بخوانند و بازگردند و دیگر بار در همین روز درآیند چنان که چهار بار از صفا به مروه شوند و سه بار از مروه به صفا چنان که هفت بار از آن بازار گذشته باشند. چون از کوه مروه فرود آیند همان جا بازاری است بیست دکان روبروی باشند همه حجام نشسته موی سر تراشند، چون عمره تمام شد و از حرم بیرون آیند، در این بازار بزرگ که سوی مشرق است و آن را سوق العطّارین گویند بناهای نیکوست و همه داروفروشان باشند، و در مکه دو گرمابه است فرش آن سنگ سبز که فسان می‌سازند، و چنان تقدیر کردم که در مکه دو هزار مرد شهری بیش نباشد باقی قریب پانصد مرد غربا و مجاوران باشند. در آن وقت خود قحط بود و شانزده من گندم به یک دینار مغربی بود، و مبلغی از آن جا رفته بودند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفتند شتر نجیب هیچ جای چنان نباشد که در آن بیابان‌، و از آن جا به مصر و حجاز برند‌. و در این شهر عیذاب مردی مرا حکایت کرد که بر قول او اعتماد داشتم، گفت وقتی کشتی از این شهر سوی حجاز می‌رفت و شتر می‌بردند. به سوی امطر مکه و من در آن کشتی بودم شتری از آن بمرد. مردم آن را به دریا انداختند، ماهی در حال آن را قو برد چنان که یک پای شتر قدری بیرون از دهانش بود ماهی دیگر آمد و آن ماهی را که شتر فرو برده بود فرو برد که هیچ اثر از آن برو پدید نبود و گفت آن ماهی را قرش می‌گفتند. هم بدین شهر پوست ماهی دیدم که به خراسان آن را سفن می‌گویند و گمان می‌بردیم به خراسان که آن نوعی از سوسمار است تا آنجا بدیدم که ماهی بود و همه پرها که ماهی را باشد داشت.
هوش مصنوعی: گفتند شتر نجیب هیچ‌گونه جایی در آن بیابان نیست و از آنجا به مصر و حجاز می‌برند. در این شهر، مردی را ملاقات کردم که به او اعتماد داشتم و داستانی برایم تعریف کرد. او گفت زمانی که کشتی از این شهر به سوی حجاز می‌رفت و شترهایی را حمل می‌کرد، در حالی که من هم در آن کشتی بودم، شتری از دنیا رفت. مردم آن شتر را به دریا انداختند و ماهی‌ای در حین این کار آن را بلعید، به طوری که یکی از پای‌های شتر کمی از دهان ماهی بیرون مانده بود. سپس ماهی دیگری آمد و آن ماهی را که شتر را خورده بود بلعید، به طوری که هیچ نشانه‌ای از آن باقی نماند و گفته می‌شد به آن ماهی "قرش" می‌گویند. همچنین در این شهر پوست ماهی‌ای را دیدم که در خراسان به آن "سفن" می‌گویند و ما گمان می‌کردیم که آن نوعی سوسمار است تا اینکه به چشم خود دیدم که این نیز ماهی بود و همه ویژگی‌هایی که مربوط به ماهی است را داشت.
در وقتی که من به شهر اسوان بودم دوستی داشتم که نام او ذکر کرده‌ام در مقدمه‌، او را ابوعبدالله محمدبن فلیج می‌گفتند، چون از آن جا به عیذاب همی‌آمدم نامه نوشته بود به دوستی یا وکیلی که او را به شهر عیذاب بود که آنچه ناصر خواهد به وی دهد و خطی بستاند تا وی را محسوب باشد. من چون سه ماه در این شهر عیذاب بماندم و آنچه داشتم خرج کرده شد از ضرورت‌، آن کاغذ را بدان شخص دادم. او مردمی کرد و گفت والله او را پیش من چیز بسیار است چه می‌خواهی تا به تو دهم تو به من خط ده.
هوش مصنوعی: زمانی که در شهر اسوان بودم، دوستی داشتم به نام ابوعبدالله محمدبن فلیج. زمانی که قصد داشتم به شهر عیذاب بروم، او نامه‌ای به دوستی یا وکیلی که در عیذاب بود نوشت و خواسته بود که هر چیزی ناصر بخواهد به او بدهد و خطی بگیرد تا مشخص شود که او در حال دریافت است. من سه ماه در این شهر عیذاب ماندم و همه‌چیزم را خرج کردم. بنابراین آن کاغذ را به آن شخص دادم. او بسیار از من استقبال کرد و گفت که چیزهای زیادی برای من دارد و از من خواست که چه چیزی می‌خواهم و باید خطی به او بدهم.
من تعجب کردم از نیک مردی آن محمد فلیج که بی‌سابقه با من آن همه نیکویی کرد و اگر مردی بی‌باک بودمی و روا داشتمی مبلغی مال از آن شخص به‌واسطه آن کاغذ بستیدمی. غرض من ازآن مرد صد من آرد بستدم و آن مقدار را آن جا عزتی تمام است و خطی بدان مقدار به وی دادم و او آن کاغذ که من نوشته بودم به اسوان فرستاد و پیش از آن که من از شهر عیذاب بروم جواب آن محمد فلیج باز رسید که آن چه مقدار باشد هر چند که او خواهد و از آن من موجود باشد بدو ده و اگر از آن خویش بدهی عوض با تو دهم که امیرالمومنین علی بن ابی طالب صلوات الله علیه فرموده است المومن لایکون محتشما و لا مغتنما.
هوش مصنوعی: من از نیک‌نفس بودن محمد فلیج شگفت‌زده شدم، زیرا او با من به گونه‌ای بی‌نظیر رفتار کرد و اگر جرات بیشتری داشتم، به واسطه آن نامه، مقداری پول از او درخواست می‌کردم. قصد من از این مرد، صد بار آرد بود که آن مقدار در آن‌جا ارزش و اعتبار خاصی دارد. من نامه‌ای به او نوشتم و او آن کاغذ را به اسوان فرستاد. پیش از آنکه من از شهر عیذاب خارج شوم، پاسخ محمد فلیج به من رسید و او اعلام کرد که هر مقداری که بخواهد و من در دسترس داشته باشم، به او تقدیم کنم و اگر چیزی از اموال خودم بدهی، به من عوض خواهد داد. زیرا امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب (ع) فرمودند: مؤمن نباید به دنبال خیانت باشد و نباید طمع‌کار باشد.
و این فصل بدان نوشتم تا خوانندگان بدانند که مردم را بر مردم اعتماد است و کرم هر جای باشد و جوانمردان همیشه بوده‌اند و باشند.
هوش مصنوعی: این فصل را نوشتم تا خوانندگان بفهمند که مردم به یکدیگر اعتماد دارند و نیکی و جوانمردی همیشه وجود داشته و خواهد داشت.
جده شهری بزرگ است و باره‌ای حصین دارد بر لب دریا و در او پنج هزار مرد باشد، بر شمال دریا نهاده است و بازار‌ها نیک دارد و قبله مسجد آدینه سوی مشرق است و بیرون از شهر هیچ عمارت نیست الا مسجدی که معروف است به مسجد رسول الله علیه الصلوة و السلام و دو دروازه است شهر را یکی سوی مشرق که رو با مکه دارد و دیگر سوی مغرب که رو با دریا دارد و اگر از جده بر لب دریا سوی جنوب بروند به یمن رسند به شهر صعده و تا آن جا پنجاه فرسنگ است و اگر سوی شمال روند به شهر جار رسند که از حجاز است و بدین شهر جده نه درخت است و زرع، هرچه به کار آید از رستا آرند و از آن جا تا مکه دوازده فرسنگ است. و امیر جده بنده امیر مکه بود و او را تاج‌المعالی بن ابی‌الفتوح می‌گفتند و مدینه را هم امیر وی بود. و من به نزدیک امیر جدّه شدم و با من کرامت کرد و آن قدر باجی که به من می‌رسید از من معاف داشت و نخواست، چنان که از دروازه مسلم گذر کردم چیزی به مکه نوشت که این مردی دانشمند است از وی چیزی نشاید بستدن.
هوش مصنوعی: جده شهری بزرگ و محکم است که در کنار دریا واقع شده و جمعیتی حدود پنج هزار نفر دارد. این شهر در شمال دریا قرار دارد و بازارهای خوبی دارد، همچنین مسجد جمعه‌اش به سمت شرق است. در خارج از شهر هیچ ساختمان قابل توجهی وجود ندارد به جز مسجدی که به مسجد رسول الله معروف است. جده دارای دو دروازه است؛ یکی در سمت شرق که به مکه می‌رسد و دیگری در سمت غرب که به دریا می‌رود. اگر کسی از جده به سمت جنوب برود، به یمن و شهر صعده می‌رسد که فاصله‌اش پنجاه فرسنگ است و اگر به سمت شمال برود، به شهر جار می‌رسد که در حجاز واقع شده است. در جده نه درختی وجود دارد و نه زراعتی، و تمام نیازهای کشاورزی از روستاها تأمین می‌شود. فاصله جده تا مکه دوازده فرسنگ است. امیر جده، بنده امیر مکه بود و او را تاج‌المعالی بن ابی‌الفتوح می‌نامیدند، همچنین او امیر مدینه هم بود. وقتی نزد امیر جده رفتم، او با من به خوبی رفتار کرد و از من مالیات نگرفت و به مسئولان نوشت که این فرد عالم است و نباید از او چیزی گرفته شود.
روز آدینه نماز دیگر از جده برفتم یکشنبه سلخ جمادی الاخر به در شهر مکه رسیدیم و از نواحی حجاز و یمن خلق بسیار عمره را در مکه حاضر باشد اول رجب و آن موسمی عظیم باشد و عید رمضان همچنین و به وقت حج بیایند و چون راه ایشان نزدیک و سهل است هر سال سه بار بیایند.
هوش مصنوعی: در روز جمعه نماز دیگری خواندم و روز یکشنبه در تاریخ سلخ جمادی الآخر به شهر مکه رسیدیم. از نواحی حجاز و یمن افراد زیادی برای انجام عمره به مکه می‌آیند. این اتفاق در اول ماه رجب و همچنین در عید رمضان و زمان حج می‌افتد. با توجه به اینکه مسیر آن‌ها نزدیک و آسان است، هر سال سه بار به مکه سفر می‌کنند.

حاشیه ها

1391/08/15 10:11
MokhLess

در مقدمه او را ابوعبدالله محمدبن فلیج در مقدمه او را ابوعبدالله محمدبن فلیج is redundant

1391/08/15 10:11
MokhLess

و اگر سوی شمال روند به شهر جار رسند که از حجاز است و بدین شهر جده نه درخت است و زرع، هرچه به کار آید از رستا آرند و از آن جا تا مکه دوازده فرسنگ است و اگر سوی شمال روند به شهر جار رسند که از حجاز است و بدین شهر جده نه درخت است و زرع، هر چه به کار آید از رستا آرند و از آن جا تا مکه دوازده فرسنگ است is a;so repeated again

1391/08/15 13:11
رسته

متاسفانه نسخهٔ سفرنامه درگنجور اشکالات فراوانی دارد. هم افتادگی دارد هم تکرار عبارت ها.