گنجور

بخش ۱۹ - جند قنسرین، سرمین، معمره النعمان و استوانهٔ سنگینش

یازدهم رجب از شهر حلب بیرون شدیم، به سه فرسنگ دیهی بود جند قنسرین می‌گفتند.

و دیگر روز چون شش فرسنگ شدیم به شهر سرمین رسیدیم، بارو نداشت. شش فرسنگ دیگر شدیم، معرة النعمان بود، باره‌ای سنگین داشت، شهری آبادان و بر در شهر اسطوانه‌ای سنگین دیدم، چیزی بر آن نوشته بود به خطی دیگر از تازی. از یکی پرسیدم که این چه چیزست؟ گفت طلسم کژدمی‌ست، که هرگز عقرب در این شهر نباشد و نیاید و اگر از بیرون آورند و رها کنند، بگریزد و در شهر نماند. بالای آن ستون ده ارش قیاس کردم، و بازارهای او بسیار معمور دیدم و مسجد آدینه شهر بر بلندی نهاده است، در میان شهر، که از هر جانب که خواهند به مسجد در شوند سیزده درجه بر بالا باید شد. و کشاورزی ایشان همه گندم‌ست و بسیارست و درخت انجیر و زیتون و پسته و بادام و انگور فراوان‌ست، و آب شهر از باران و چاه باشد.

بخش ۱۸ - سروج، فرات، منبج، حلب: شنبه دویم رجب سنه ثمان و ثلثین و اربعمایه به سروج آمدیم، و دویم روز از فرات بگذشتیم و به منبج رسیدیم.بخش ۲۰ - ابوالعلاء معری: در آن شهر مردی بود که وی را ابوالعلاء معری می‌گفتند، نابینا بود و رییس شهر او بود، نعمتی بسیار داشت و بندگان و کارگران فراوان، و خود همه شهر او را چون بندگان بودند و خود طریق زهد پیش گرفته بود، گلیمی پوشیده و در خانه نشسته بود، نیم من نان جوین را به نُه گرده کرده، شبانه روز به گرده‌ای قناعت کند و جز آن هیچ نخورد، و من این معنی شنیدم که درِ سرای باز نهاده است و نواب و ملازمان او کار شهر می‌سازند مگر به کلیات که رجوعی به او کنند، و وی نعمت خویش از هیچکس دریغ ندارد و خود صائم الدهر قائم اللیل باشد و به هیچ شغل دنیا مشغول نشود، و این مرد در شعر و ادب به درجه ای است که افاضل شام و مغرب و عراق مقّرند که در این عصر کسی به پایهٔ او نبوده است و نیست، و کتابی ساخته است آن را «الفصول و الغایات» نام نهاده، و سخن‌ها آورده است مرموز و مثل‌ها به الفاظ فصیح و عجیب که مردم بر آن واقف نمی شوند مگر بر بعضی اندک، و نیز آن کسی نیز که بر وی خواند، چنان او را تهمت کردند که تو این کتاب به معارضهٔ قرآن کرده‌ای، و پیوسته زیادت از دویست کس از اطراف نزد وی ادب و شعر خوانند، و شنیدم که او را زیادت ازصد هزار بیت شعر باشد، کسی از وی پرسید که ایزد تبارک و تعالی اینهمه مال و نعمت ترا داده است، چه سبب‌ست که مردم را می‌دهی و خویشتن نمی خوری؟ جواب داد که مرا بیش از این نیست که می‌خورم، و چون من آنجا رسیدم این مرد هنوز در حیات بود.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یازدهم رجب از شهر حلب بیرون شدیم، به سه فرسنگ دیهی بود جند قنسرین می‌گفتند.
هوش مصنوعی: در یازدهم ماه رجب از شهر حلب خارج شدیم و به فاصله سه فرسنگ، به دهکده‌ای رسیدیم که نامش جند قنسرین بود.
و دیگر روز چون شش فرسنگ شدیم به شهر سرمین رسیدیم، بارو نداشت. شش فرسنگ دیگر شدیم، معرة النعمان بود، باره‌ای سنگین داشت، شهری آبادان و بر در شهر اسطوانه‌ای سنگین دیدم، چیزی بر آن نوشته بود به خطی دیگر از تازی. از یکی پرسیدم که این چه چیزست؟ گفت طلسم کژدمی‌ست، که هرگز عقرب در این شهر نباشد و نیاید و اگر از بیرون آورند و رها کنند، بگریزد و در شهر نماند. بالای آن ستون ده ارش قیاس کردم، و بازارهای او بسیار معمور دیدم و مسجد آدینه شهر بر بلندی نهاده است، در میان شهر، که از هر جانب که خواهند به مسجد در شوند سیزده درجه بر بالا باید شد. و کشاورزی ایشان همه گندم‌ست و بسیارست و درخت انجیر و زیتون و پسته و بادام و انگور فراوان‌ست، و آب شهر از باران و چاه باشد.
هوش مصنوعی: پس از شش فرسنگ سفر، به شهر سرمین رسیدیم که بدون دیوار بود. شش فرسنگ دیگر پیش رفتیم و به معرة النعمان رسیدیم که دیواری بزرگ و سنگین داشت. این شهر آباد بود و در ورودی‌اش ستونی سنگین وجود داشت که بر آن نوشته‌ای به خطی متفاوت از عربی بود. از یکی از ساکنان پرسیدم که این چه چیز است؟ او پاسخ داد که این طلسمی است که مانع ورود عقرب‌ها به شهر می‌شود و اگر عقرب‌هایی از خارج بیاورند، آن‌ها فرار می‌کنند و در شهر نمی‌مانند. من ارتفاع این ستون را حدود ده ارش برآورد کردم و بازارهای شهر را پررونق دیدم. مسجد اصلی شهر در نقطه‌ای بلند و مرکزی قرار داشت و برای ورود به آن از هر طرف باید سیزده پله بالا می‌رفتند. کشاورزی در این سرزمین عمدتاً به کشت گندم اختصاص داشت و محصولات دیگری همچون انجیر، زیتون، پسته، بادام و انگور به وفور وجود داشت. منبع آب این شهر نیز آب باران و چاه‌ها بود.