گنجور

بخش ۹۹ - صف هفتاد و هفتم

رنج و راحت نفس را امروز که به طبیعت پیوسته است بسبب موافقت او رسد که بیفتد مرورا را چیزی یا بسبب مخالفتی که مرورا باشد با چیزی چنانک نفس را با عقل موافقت است و با جهل مخالفت دارد . لاجرم از دانستن شادمانه شود و براحت برسد و از نادانستن غمگین شود و رنجه گردد . و به جملگی راحتها مر نفس مردم را اندرین عالم از دانش است و همه رنجها مرو را از نادانی است ، از بهر آنک چون بیمار شود رنجه شود اگر بداند که رهایش او از آن بیماری اندر چیست ، و آن چیز چگونه بدست آید ، همان ساعت براحت رسد ، و آن رنجش براحت بدل شود ، و گر نداند که چه باید کردن اندر آن رنج بماند ، و هر حالی که آن نه راستی باشد نفس اندرین عالم از آن رنجه شود ، چون از سرمایی کز حد بیرون باشد و چون از گرمای سخت و چون از آوازهای بی نظام کز حد اعتدال بیرون باشد ، چون آواز رعد و جز آن ، و چون دیدن صورتهای زشت که مر نفس را که آن ناپسند است اندر حال ظااهر ، از بهر آنک او را از بهر نیکوتر صورتی آفریده اند و آن صورت به عالم روحانیست . و راحتهای نفس اندرین عالم از دیدن صورتهای نیکوست و از شنودن آوازهای راست و به نظم و خوردن چیزهای معتدل و بودن اندر هواهای که نه سرد است و نه گرم . پس مر نفس را خوشی اندر عالم روحانی بدان بهره باشد که اندرین عالم بدو رسیده باشد از کلمه باری سبحانه ، تا چون بدان وقت کز طبیعت جدا شود و بدان اصل خویش باز رسد موافق باشد مر آن اصل را ، و براحت رسد بسبب موافقت خویش با آنچ بدو باز گردد ، و گر اندرین عالم به علم و عمل مر جای خویش را عمارت نکرده باشد ، اندر آن چیزها که او را فرموده باشند اندرین عالم ، و آن فرمان را خوار داشته باشد اصل او مرورا مخالف باشد ، بدانچ اصل او که نفس کل است مطیع است مر مبدع حق را ، و چون این نفس جزیی از مطیع کلی رنجه شود به حکم مخالفت که او دارد ، رنجه شدنی که هیچ گوینده صفت آن رنج نتواند گفتن ، و ز آن اندر عذاب جاویدی رسد ، و گر با اصل خویش موافق باشد به طاعت مبدع حق اندر ثواب ابدی رسد ، و السلام .

بخش ۹۸ - صف هفتاد و ششم: گوئیم همچنانک صورت بر دو نوع است یکی جسمانی کثیف و یکی روحانی لطیف ، فائدهای طبیعی از افلاک و کواکب بزایشهان عالم پیوسته است که قرارگاه آن مرکز زمین است . و فائدها به حرکت دائم پیوسته است ، تا صورتهای طبیعی شخصی بدان پدید آمده است . و فائدهای عقلی به نفس به سکون دائمیت که نفس از عقل همی پذیرد تا پدید آید بدان صورتهای روحانی دائم . و آن فائده کز عقل به سکون دائم پذیرفت بیشتر از آن فائدها بود که مر آنرا آمیخته پذیرفت به چیزهای طبیعی که آنرا زوال و پراکندن است . و آن فائدها که آمیخته بود به چیزهای طبیعی نفس را بر بقاء آن ایمنی نبود ، از بهر آنک مران را حرکت بود و چیز متحرک پایدار نباشد ، وزین سبب افتاد اختلاف بسیار اندر راههای خردمندان که علم ها بیرون آوردند بنفسی که آن به طبیعت پیوسته بود و با او آمیخته . و مر نفس را قوت اندر بیرون آوردن علم بر مقدار سکون او باشد با عقل و بر مقدار شدن او از چیزهای طبیعی ، و هر نفسی که دانش پاکیزه تر پذیرد و از آلایش طبیعت مر عقل او را ثبات بیش نباشد و زوال کمتر پذیرد . و هر نفسی که سکون از عقل کمتر پذیرد و به چیزهای طبیعی متحرک پیوسته باشد فائده او باثبات کمتر باشد و زوال زودتر پذیرد . و هر نفسی که بسکون عقلی تمام پذیرد فائدهای عقلی را بپذیرد ، پذیرفتنی بی زوال . و ایشان مویدان باشند از بندگان ایزد سبحانه . و حکماء گفته اند که میل کردن به چیزهای طبیعی دور شدن است مرو را از فائدهای عقلی . و میل کردن نفس به طبیعت سبب بدبختی است مرورا با و باز آوردن عقوبت جاویدی . و میل کردن نفس به عقل دور شدن است مرورا از نقصان طبیعت و نزدیک بعلت خویش که آن عالم ابداع است ، و میل کردن نفس بعقل سبب تمامی نفس باشد و حاصل شدن راحت ابدی و سرور عقل و ثواب الهی مراورا . ایزد تعالی ما را رغبت دهاد اندر طلب کردن مر عالم عقلی را و پرهیز دهاد ما را از طبیعت هلاک کننده و آلایشهای پلید او .بخش ۱۰۰ - صف هفتاد و هشتم: معرفت شناخت باشد ، و علم دانش باشد . معرفت اندر مردم و حیوان سرشته باشد و کسب کردنی نیست ، و علم سرشتنی نیست بل کسب کردنی است . جان مردم که لطیف است شناختنی است نه دانستنی ، از بهر آنک اندر هر نفسی سرشته است دانستن ، که اندرین کالبد چیزی است که او را جان خوانند ، و کالبد بدان چیز زنده است ، و لکن چگونگی و چه چیزی و کجایی و چرایی او را نداند ، پس او را معرفت خوانند . و تن دانستنی است ، و بباید آموختن دانستن او را تا بدانی که علت تن غذاست و کثیف است . اعنی از جزء های بسیار ترکیب یافته است ، و اندر چهار طبع است : یکی صفرا که گرم و خشک است برابر آتش از عالم ، و دیگر خون که گرم و تر است برابر هوا از عالم و سدیگر بلغم است که سرد و تر است برابر آب از عالم ، و چهارم سود است که سرد و خشک است برابر خاک از عالم . و بدان که کالبد مردم فرزند این عالم است که اندرو چهار طبع است ، چنانک اندرین عالم چهار امهات است . و حکایت کنند از ارسطا طالیس حکیم که شاگردی از او پرسید از فرق میان معرفت و علم ، وی پاسخ داد که بفلان شهر بودی ؟ گفت بودم . گفت چه دیدی اندرین راه ؟ گفت دیهها دیدم و آبهای روان و پاره یی بیابان و رودی بود بر راه تابدان شهر رسیدم ، و آن شهر آبادان دیدم ، صفت چنین و چنین . حکیم مرورا گفت این همه که گفتی علم است و از دانسته گفتی ، آن وقت پرسید از آن شهر و آن سو نیز زمین و شهرهاست ؟ شاگرد گفت هست . گفت چگونه است ؟ صفت آن بگوی . شاگرد گفت : ندانم که چگونه است ، ولکن دانم که هست . حکیم گفت این که گفتی از معرفت گفتی ، و این را معرفت گویند که هستش بدانی و چگونگی اش ندانی .

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رنج و راحت نفس را امروز که به طبیعت پیوسته است بسبب موافقت او رسد که بیفتد مرورا را چیزی یا بسبب مخالفتی که مرورا باشد با چیزی چنانک نفس را با عقل موافقت است و با جهل مخالفت دارد . لاجرم از دانستن شادمانه شود و براحت برسد و از نادانستن غمگین شود و رنجه گردد . و به جملگی راحتها مر نفس مردم را اندرین عالم از دانش است و همه رنجها مرو را از نادانی است ، از بهر آنک چون بیمار شود رنجه شود اگر بداند که رهایش او از آن بیماری اندر چیست ، و آن چیز چگونه بدست آید ، همان ساعت براحت رسد ، و آن رنجش براحت بدل شود ، و گر نداند که چه باید کردن اندر آن رنج بماند ، و هر حالی که آن نه راستی باشد نفس اندرین عالم از آن رنجه شود ، چون از سرمایی کز حد بیرون باشد و چون از گرمای سخت و چون از آوازهای بی نظام کز حد اعتدال بیرون باشد ، چون آواز رعد و جز آن ، و چون دیدن صورتهای زشت که مر نفس را که آن ناپسند است اندر حال ظااهر ، از بهر آنک او را از بهر نیکوتر صورتی آفریده اند و آن صورت به عالم روحانیست . و راحتهای نفس اندرین عالم از دیدن صورتهای نیکوست و از شنودن آوازهای راست و به نظم و خوردن چیزهای معتدل و بودن اندر هواهای که نه سرد است و نه گرم . پس مر نفس را خوشی اندر عالم روحانی بدان بهره باشد که اندرین عالم بدو رسیده باشد از کلمه باری سبحانه ، تا چون بدان وقت کز طبیعت جدا شود و بدان اصل خویش باز رسد موافق باشد مر آن اصل را ، و براحت رسد بسبب موافقت خویش با آنچ بدو باز گردد ، و گر اندرین عالم به علم و عمل مر جای خویش را عمارت نکرده باشد ، اندر آن چیزها که او را فرموده باشند اندرین عالم ، و آن فرمان را خوار داشته باشد اصل او مرورا مخالف باشد ، بدانچ اصل او که نفس کل است مطیع است مر مبدع حق را ، و چون این نفس جزیی از مطیع کلی رنجه شود به حکم مخالفت که او دارد ، رنجه شدنی که هیچ گوینده صفت آن رنج نتواند گفتن ، و ز آن اندر عذاب جاویدی رسد ، و گر با اصل خویش موافق باشد به طاعت مبدع حق اندر ثواب ابدی رسد ، و السلام .
هوش مصنوعی: رنج و شادی روح انسان به طور مستقیم به آگاهی و نادانی او بستگی دارد. وقتی روح با عقل سازگار باشد، از دانستن شاد می‌شود و به آرامش می‌رسد. اما در صورتی که با جهل مواجه شود، غمگین و رنجیده می‌گردد. به همین دلیل، آرامش در زندگی به علم و آگاهی ارتباط دارد و تمام رنج‌ها ناشی از نادانی است. برای مثال، اگر فردی بیمار شود و بداند که راه درمانش چیست، به محض آگاهی از آن، آرامش خواهد یافت. اما اگر نداشته باشد که چه باید بکند، در رنج می‌ماند. عوامل مختلفی مانند سرما و گرما، صداهای ناهنجار یا دیدن چیزهای زشت می‌تواند موجب رنج روح شود، زیرا روح در ذات خود به زیبایی‌ها و اعتدال‌ها جذب می‌شود. لذت‌های واقعی روح در دیدن زیبایی‌ها، شنیدن صداهای موزون و خوردن غذاهای مناسب و بودن در هوای معتدل است. روح وقتی از دنیا جدا می‌شود، اگر به اصل خود که سازگاری با خداوند است برسد، به آرامش می‌رسد. اما اگر در این دنیا به علم و عمل اهمیت ندهد و از دستوراتی که به او داده شده سرپیچی کند، با اصل خویش در تضاد قرار می‌گیرد و رنجی را متحمل می‌شود که قابل توصیف نیست، و این رنج در عذاب ابدی خواهد بود. برعکس، اگر با معنویات و دستورات الهی همراه باشد، به ثواب ابدی دست خواهد یافت.