گنجور

بخش ۹۸ - صف هفتاد و ششم

گوئیم همچنانک صورت بر دو نوع است یکی جسمانی کثیف و یکی روحانی لطیف ، فائدهای طبیعی از افلاک و کواکب بزایشهان عالم پیوسته است که قرارگاه آن مرکز زمین است . و فائدها به حرکت دائم پیوسته است ، تا صورتهای طبیعی شخصی بدان پدید آمده است . و فائدهای عقلی به نفس به سکون دائمیت که نفس از عقل همی پذیرد تا پدید آید بدان صورتهای روحانی دائم . و آن فائده کز عقل به سکون دائم پذیرفت بیشتر از آن فائدها بود که مر آنرا آمیخته پذیرفت به چیزهای طبیعی که آنرا زوال و پراکندن است . و آن فائدها که آمیخته بود به چیزهای طبیعی نفس را بر بقاء آن ایمنی نبود ، از بهر آنک مران را حرکت بود و چیز متحرک پایدار نباشد ، وزین سبب افتاد اختلاف بسیار اندر راههای خردمندان که علم ها بیرون آوردند بنفسی که آن به طبیعت پیوسته بود و با او آمیخته . و مر نفس را قوت اندر بیرون آوردن علم بر مقدار سکون او باشد با عقل و بر مقدار شدن او از چیزهای طبیعی ، و هر نفسی که دانش پاکیزه تر پذیرد و از آلایش طبیعت مر عقل او را ثبات بیش نباشد و زوال کمتر پذیرد . و هر نفسی که سکون از عقل کمتر پذیرد و به چیزهای طبیعی متحرک پیوسته باشد فائده او باثبات کمتر باشد و زوال زودتر پذیرد . و هر نفسی که بسکون عقلی تمام پذیرد فائدهای عقلی را بپذیرد ، پذیرفتنی بی زوال . و ایشان مویدان باشند از بندگان ایزد سبحانه . و حکماء گفته اند که میل کردن به چیزهای طبیعی دور شدن است مرو را از فائدهای عقلی . و میل کردن نفس به طبیعت سبب بدبختی است مرورا با و باز آوردن عقوبت جاویدی . و میل کردن نفس به عقل دور شدن است مرورا از نقصان طبیعت و نزدیک بعلت خویش که آن عالم ابداع است ، و میل کردن نفس بعقل سبب تمامی نفس باشد و حاصل شدن راحت ابدی و سرور عقل و ثواب الهی مراورا . ایزد تعالی ما را رغبت دهاد اندر طلب کردن مر عالم عقلی را و پرهیز دهاد ما را از طبیعت هلاک کننده و آلایشهای پلید او .

بخش ۹۷ - صف هفتاد و پنجم: حکما را اندرین معنی سخن است بدانچ باز جستند تا بدانند که نخست عقل فائده های خویش فرو ریخت بر نفس ، یا نخست نفس طلب کرد فائده را از عقل . و گفتند اگر گوئیم که نخست عقل فائده خویش فرو ریخت بر نفس ، طلب کردن نفس مران را مر عقل را مسرف خوانده باشیم ، و خدای تعالی همی گوید که مسرفان را دوست ندارم ، بدین آیت و لا تسرفوا انه لا یحب المسرفین . گفت : مدهید جز بحد که خدای دوست ندارد مر دهندگان بی حد را . و گر گوئیم نخست نفس طلب کرد از عقل مر فائده خویش را و تا نخواست از عقل چیز نیافت مر عقل را به بخیلی منسوب کرده باشیم ، و خدای تعالی همی گوید : هر که بخیلی کند با خویشتن کند ، یعنی که چون کار نکند مزد نیابد و چون چیز ندهد چیز ندهندش ، قوله و من یبخل فانما یبخل عن نفسه . وما گوئیم که آن خطاب که عقل را با نفس است زمان لازم نیابد . از بهر آنک علت زمان حرکت است از فعل نفس پدید آمده است ، و نفس و عقل برتر از زمانند . و چون ثابت شد که این دو اصل عظیم از زمان برترند پیشی و پسی از میان ایشان برخاست . و چون این قاعده شد گوئیم که عقل را با نفس دو خطاب است : یکی ازو علوی و دیگر سفلی . و خطاب علوی و سفلی از عقل مر نفس را تایید اوست از بهر پدید آوردن صورتهای طبیعی به حکمت ، و آن خطاب پدید آید در عالم جسمانی بر صورتهای طبیعی . و بداند خردمند که اگر نه تاثیر عقل بودی اندر نفس هیچ صورت به راستی ترکیب نپذیرفتی . و دلیل بر درستی این قول آنست که هر نفسی بکار کردن جا کول است . و لکن از کار دانستن عاجز است . و نفس را کار کردن غریزیست . و معنی غریزی آَن باشد که آنرا نباید کسب کردن ، بلک آن خود اندر آفرینش باشد چنین که حرکت و نیروی را نباید همی کسب کردن هیچ کس را که آن خود حاصل است اندر هر نفسی . و چون آثار حکمت اندر صورت نبات و حیوان بدیدیم بدانستیم که آن حکمت از خطاب عقل است با نفس . و نخست از خطاب عقل که با نفس کرد هیولی و صورت موجود شد . و آن خطاب مر طبیعت را که آن فعل نفس است این کاندر عالم خویش هر چیزی را به سزای او صورت و قوت همی دهد نصیب آمد تا بدان نصیب طبیعت از عالم خویش اندر آویخت ، همچنانک نفس از عقل اندر آویخته است ، و گر عقل او را با نفس کلی خطاب جسمانی نبودی ممکن نبودی که نفسهای جزیی اندرین عالم از عقل عقلانی نصیب گرفتی و راه یافتی سوی فائدهای عقلانی . چون اندر عالم فائده نفس جزیی از عاقلان و حکیمان بدیدیم دانستیم که این ترتیب اندر عالم نفس کلی نهاد از آن خطاب که عقل کلی با او کرد اندر معنی عالم جسمانی ، و مر عقل را با نفس خطابی دیگرست هم جسمانی ، و بدان خطاب عقل مر نفس را آگاه کند از حقیری چیزهای طبیعی و باز نمایدش از حقیری او بدانچ اندروست از اختلاف و ضدی تا بداند که آن فائدها که او همی یابد از جهت عالم روحانی شریفتر است از آنچ وی اندران آویخته است از چیزهای جسمانی طبیعی مختلف تا بدان آگاه کردن از عقل مر نفس را نصیبی از نفس اندرین عالم آید و رغبت کند نفسهای جزیی اندر عالم علوی و خوار و حقیرتر شود به چشم ایشان این عالم و آنچ اندروست ، و نفس کلی و جزییات او بدین خطاب از بند طبیعت رسته شوند و راحت و نعمت جاویدی یابند . اما آن خطاب که عقل با نفس کرد از جهت روحانی آغاز آن شوق دائم است که عقل بر نفس افاضت کرد – اعنی برو ریخت تا همیشه آرزومند باشد بعلت خویش و آهنگ همی کند همیشه سوی عقل بدان شوق ، و مر خویشتن را شادمانه بیند و فراموش کند اندر آویختن خویش را به طبیعت ، یا پندارد که او تهی شد از پوشش طبیعت و همی الفنجد بدان شوق مر افاضتهای عقلی را بر اندازه محیط شدن خویش، و چون آن افاضتها بپذیرد و به عالم طبیعی نگرد اثر آن پذیرفتن اندر نفسهای جزیی کار کند تا بدان آرزومند شوند نفسهای نیکان و متابعان امامان سوی عالم علوی ، و دست باز دارند اندر آویختن بدین عالم ، و مر عقل را با نفس های خطابی دیگر هست هم روحانی ، و آن فرو ریختن عقل است مز عجز را بر نفس تا بدین هر دو فائده مر نفس را میان شوق و عجز اندر آورده است تا همی الفنجد فائدها از عقل بدان افاضت شوقی که عقل برو کرده است ، و باز ایستد از کسب جهت آن افاضت عجز ، از بهر آنک فزون از آن نتواند پذیرفتن فایده نفس که مقدار اوست . و گر افاضت از عقل بر نفس شوق بودی بی افاضت عجزی ذات نفس باطل شدی اندر طلب کردن آنچ او را طاقت نبود . پس چون نفس محیط شود بهر چه خواهد بداند که آن علت او بروی عجز باریده است و خرسند شود و بیاساید از طلب و بدان عاجزی او اندر عالم جسمانی پیدا آید کم شدن دانایان و رغبت نا کردن نفسهای جزیی اندر علم ، و هم چنین اگر افاضت از عقل بر نفس از عجز بودی بی افاضت شوقی نفس ناقص بماندی و فائده نگرفتی ، چون ندانستی که شوق از علت او بر او باریده است . پس گوئیم که عقل بر نفس شوق و عجز را فرو ریخت از بهر آنک بر ذات خویش اندر توحید نفی و اثبات را لازم کرده بود . و نفی چون عجز است . و اثبات چون شوق ، از بهر آنک عقل چون خواست که اثبات کند مبدع حق را بازداشت مرورا نفی از صورت کردن مر مبدع حق را به چگونگی و اشارت کردن بدو ، و چون خواست که نفی کند مر مبدع حق را به تعطیل باز داشت مرو را اثبات از تعطیل و انکار. و هم چنین بر نفس حرکت و سکون پدید آمد ، حرکت چون شوق و سکون چون عجز . و پدید آمد از حرکت و سکون هیولی و صورت ، هیولی چون شوق و صورت چون عجز ، از بهر آنک هیولی همیشه آرزومند است به پذیرفتن صورتی دیگر با خویشتن ، چنانک هیولی با صورت جسمی صورتی دیگر همی نتواند پذیرفتن . – اینست خطاب عقل با نفس .بخش ۹۹ - صف هفتاد و هفتم: رنج و راحت نفس را امروز که به طبیعت پیوسته است بسبب موافقت او رسد که بیفتد مرورا را چیزی یا بسبب مخالفتی که مرورا باشد با چیزی چنانک نفس را با عقل موافقت است و با جهل مخالفت دارد . لاجرم از دانستن شادمانه شود و براحت برسد و از نادانستن غمگین شود و رنجه گردد . و به جملگی راحتها مر نفس مردم را اندرین عالم از دانش است و همه رنجها مرو را از نادانی است ، از بهر آنک چون بیمار شود رنجه شود اگر بداند که رهایش او از آن بیماری اندر چیست ، و آن چیز چگونه بدست آید ، همان ساعت براحت رسد ، و آن رنجش براحت بدل شود ، و گر نداند که چه باید کردن اندر آن رنج بماند ، و هر حالی که آن نه راستی باشد نفس اندرین عالم از آن رنجه شود ، چون از سرمایی کز حد بیرون باشد و چون از گرمای سخت و چون از آوازهای بی نظام کز حد اعتدال بیرون باشد ، چون آواز رعد و جز آن ، و چون دیدن صورتهای زشت که مر نفس را که آن ناپسند است اندر حال ظااهر ، از بهر آنک او را از بهر نیکوتر صورتی آفریده اند و آن صورت به عالم روحانیست . و راحتهای نفس اندرین عالم از دیدن صورتهای نیکوست و از شنودن آوازهای راست و به نظم و خوردن چیزهای معتدل و بودن اندر هواهای که نه سرد است و نه گرم . پس مر نفس را خوشی اندر عالم روحانی بدان بهره باشد که اندرین عالم بدو رسیده باشد از کلمه باری سبحانه ، تا چون بدان وقت کز طبیعت جدا شود و بدان اصل خویش باز رسد موافق باشد مر آن اصل را ، و براحت رسد بسبب موافقت خویش با آنچ بدو باز گردد ، و گر اندرین عالم به علم و عمل مر جای خویش را عمارت نکرده باشد ، اندر آن چیزها که او را فرموده باشند اندرین عالم ، و آن فرمان را خوار داشته باشد اصل او مرورا مخالف باشد ، بدانچ اصل او که نفس کل است مطیع است مر مبدع حق را ، و چون این نفس جزیی از مطیع کلی رنجه شود به حکم مخالفت که او دارد ، رنجه شدنی که هیچ گوینده صفت آن رنج نتواند گفتن ، و ز آن اندر عذاب جاویدی رسد ، و گر با اصل خویش موافق باشد به طاعت مبدع حق اندر ثواب ابدی رسد ، و السلام .

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گوئیم همچنانک صورت بر دو نوع است یکی جسمانی کثیف و یکی روحانی لطیف ، فائدهای طبیعی از افلاک و کواکب بزایشهان عالم پیوسته است که قرارگاه آن مرکز زمین است . و فائدها به حرکت دائم پیوسته است ، تا صورتهای طبیعی شخصی بدان پدید آمده است . و فائدهای عقلی به نفس به سکون دائمیت که نفس از عقل همی پذیرد تا پدید آید بدان صورتهای روحانی دائم . و آن فائده کز عقل به سکون دائم پذیرفت بیشتر از آن فائدها بود که مر آنرا آمیخته پذیرفت به چیزهای طبیعی که آنرا زوال و پراکندن است . و آن فائدها که آمیخته بود به چیزهای طبیعی نفس را بر بقاء آن ایمنی نبود ، از بهر آنک مران را حرکت بود و چیز متحرک پایدار نباشد ، وزین سبب افتاد اختلاف بسیار اندر راههای خردمندان که علم ها بیرون آوردند بنفسی که آن به طبیعت پیوسته بود و با او آمیخته . و مر نفس را قوت اندر بیرون آوردن علم بر مقدار سکون او باشد با عقل و بر مقدار شدن او از چیزهای طبیعی ، و هر نفسی که دانش پاکیزه تر پذیرد و از آلایش طبیعت مر عقل او را ثبات بیش نباشد و زوال کمتر پذیرد . و هر نفسی که سکون از عقل کمتر پذیرد و به چیزهای طبیعی متحرک پیوسته باشد فائده او باثبات کمتر باشد و زوال زودتر پذیرد . و هر نفسی که بسکون عقلی تمام پذیرد فائدهای عقلی را بپذیرد ، پذیرفتنی بی زوال . و ایشان مویدان باشند از بندگان ایزد سبحانه . و حکماء گفته اند که میل کردن به چیزهای طبیعی دور شدن است مرو را از فائدهای عقلی . و میل کردن نفس به طبیعت سبب بدبختی است مرورا با و باز آوردن عقوبت جاویدی . و میل کردن نفس به عقل دور شدن است مرورا از نقصان طبیعت و نزدیک بعلت خویش که آن عالم ابداع است ، و میل کردن نفس بعقل سبب تمامی نفس باشد و حاصل شدن راحت ابدی و سرور عقل و ثواب الهی مراورا . ایزد تعالی ما را رغبت دهاد اندر طلب کردن مر عالم عقلی را و پرهیز دهاد ما را از طبیعت هلاک کننده و آلایشهای پلید او .
هوش مصنوعی: در این متن بیان می‌شود که صورت‌ها به دو نوع تقسیم می‌شوند: یکی جسمانی و دیگری روحانی. تأثیرات طبیعی از کره‌ها و ستاره‌ها برجهان ملموس است و این تأثیرات همواره در حال جریان هستند و مرکز ثقل آنها زمین است. این تأثیرات باعث به وجود آمدن صورت‌های طبیعی در افراد می‌شوند. از سوی دیگر، تأثیرات عقلانی به نفس وابسته‌اند و در حالت سکون پایدار هستند و باعث شکل‌گیری صورت‌های روحانی می‌شوند. تأثیرات عقلانی به مراتب بیشتر از تأثیرات طبیعی هستند، زیرا تأثیرات طبیعی ذاتی ناپایدار دارند و با زوال و پراکندگی همراه هستند. این تنوع در دیدگاه‌ها، به دلیل حرکت و پویایی نفس و ارتباط آن با طبیعت است. هر چه ارتباط نفس با عقل بیشتر و سکون آن بیشتر باشد، علم و دانش آن پایدارتر خواهد بود، و بالعکس، هر چه تأثیرات طبیعی بر نفس بیشتر باشد، آن علم زودتر دستخوش تغییرات و زوال می‌شود. نفس‌های با سکون عقلانی کامل، تأثیرات عقلانی را با ثبات بیشتری دریافت می‌کنند و بسیار نزدیک به الهیت هستند. حکما بر این باورند که تمایل به طبیعت، مانع از بهره‌مندی از سودهای عقلانی می‌شود و در نهایت به پشیمانی و خسارت منجر خواهد شد. تمایل به عقل، انسان را از نقصان طبیعت دور کرده و به نیروهای خویش نزدیک‌تر می‌سازد؛ باعث آرامش و خوشحالی دائمی و پاداش الهی می‌شود. در نهایت، درخواست می‌شود که خداوند ما را به جستجوی عالم عقل ترغیب کند و از آسیب‌های طبیعت و پلیدی‌های آن دور سازد.