گنجور

بخش ۹۵ - صف هفتاد و سوم

بباید شناختن که هر چیزی که او بذات خویش تمام باشد شریفتر از آن چیز باشد که ایستادن او به چیزی دیگر باشد . پس اگر کسی گمان برد که اثبات عقل بدین شخصهاست ، اعنی کالبدهای مردم که فعل عقل ازو همی پیدا شود ، پس آنکس گمان برده باشد که شخص مردم فاضلتر از عقل بی جسد ایستاده است بذات خویش . و اگر نه چنین بودی و عقل با جسد انباز بودی اندر محیط شدن بر چیزها بایستی که جسد بر ذات خویش محیط شدی ، چنانک عقل برو محیط شده است . و گر عقل را آمیزش بودی با جسد بایستی که جسد را با عقل همجنسی بودی . و چون جسد فاسد است و عقل باقیست و جسد محاط است و عقل محیط است روا نباشد که با این مخالفت که میان ایشانست با یکدیگر بیامیزند . و چون پیدا شد که عقل را با جسد آمیزش واجب نیست پیدا شد که عقل مجرد ثابت است ، و چگونه آمیزد عقل با جسد و اندرو هر جزیی از جزء های جسد عقل را پادشاهی است که مرو را صورت کند و شکل او را از بر خویش دارد و اندرو مثال و اشارت تو هم کند و مر شخص را عقل از آن حال که باشد بحالی دیگر تصویر نتواند کردن . و نیز آن چیز که با چیزی دیگر بیامیزد میان قوت و فعل باشد. و فعل او بر آن گونه است که تواند که دیگر بار بیامیزد. و از عقل چیزها به فعل باشد نه به قوت ، چه او گوهر نخست است که ازو پدید آمد اوائل عقلی ، و گر در عقل قوتی بودی جز از فعل به فعل باز نیافتندی آن چیزها را که اندر قوت است و باطل شدی برهان ها و قیاس ها ، از بهر آنک آنچ اندر حد قوت باشد گردنده باشد از حال به حال ، و آنچ از حال به حال گردنده باشد مرو را به چیزی یابند کز حال به حال نگردد ، و آنچ کردند را بدو یابند عقل است که او از حال به حال کردنده نیست . و چیزی که از حال بحال نگردد او به فعل باشد نه به قوت . پس درست شد که عقل با جسد آمیزش ندارد ، از بهر آنک او به فعل است نه به قوت ، و چگونه آمیزش کند عقل به جسد مرکب از چهار طبع؟ و گر عقل با جسد بیامیختی، ممکن بودی که با یکی ازین طبایع نیز بمی آمیختی، و واجب آمدی که اثر عقل اندر طبایع پیدا شدی ، و البته اثر عقل اندر طبایع پیدا و یافته نیست . پس دانستیم که عقل را آمیزش نیست با چیزی که آن مرکب است ، و جسد از مرکبات است . پس عقل را آمیزش نیست با جسد و دور است از آمیختن با مرکبات ، و مجرد است به ذات خویش .

بخش ۹۴ - صف هفتاد و دوم: زندگانی نفس ناطقه اندر شناخت توحید است بی تشبیه و تعطیل و صورت او بر گونه صورت عالم علویست ، و نفس ناطقه چون به صورت همچون عالم علوی شود و هم گوهر آن عالم گردد و آن شناختن حروف علوی و حدود جسمانی باشد و متابع شدن مر ایشان را و ولایت داشتن مر هر یکی را بر اندازه حقوقمندی او نه بیشتر و نه کمتر . و دلیل بر درستی این دعوی از عیار عالم آنست که افلاک گردان است بر نطفه های خلق که هر یکی از آن مردمی است اندر حد قوت تا بدان گشتن قوتهای خویش را بدان نطفها رسانند و صورت ازو پدید آرد و بجنباندش تا بیرون آردش بر صورت خویش . همچنین تایید از حدود علوی و تعلیم از حدود سفلی بگذرد بر نفسهای ناطقه که آن فریشنگانند اندر حد قوت ، تا بدان تایید و تعلیم مران نفسها را بجنبانند ، جنباندنی علمی ، تا بیرون آرند حس بر صورت خویش ، و چون نفس ناطقه به صورت روحانیون گشت به نعیم آخرتی رسید ، همچنانک نطفه به صورت این عالم گشت به نعیم دنیایی رسید . و عادت افلاک اندر نطفهای جسمانی آن است که او را به صورت خویش بیرون آرد و جنبنده گرداند و باز چندان بگرد او بگردد ، تا پس از آن جنبش بمرگی بیارامد . پس همچنین است عادت حدود خدای اندر نفسهای ناطقه که آن نطفهای روحانیست که بگرد او بگردد تا زنده کندش به معرفت توحید و مرده گرداندش از شهوات .بخش ۹۶ - صف هفتاد و چهارم: گروهی از طبایعیان چنان گفتند که ستارگان و افلاک دانایان و گویندگانند ، و حجت آوردند بر آن آنچ گفتند که جانوران و سخن گویان را عالم همی بیرون آرد . و روا نباشد که بیرون آورده عالم را فضیلتی باشد که مر عالم را که بیرون آورده اوست آن نباشد . و ما پیدا کنیم مر خردمندان را که عالم را و آنچ اندروست از ستارگان و افلاک و طبایع حیات نیست و نه دانش . و گوئیم که دانایان مردم را عالم کهین گفتند ، و مردم رنج و راحت را شناسنده است از زیر خویش تا بتارک سر . و چون عالم مردم مهین است ازین قیاس آسمان سر عالم باشد و زمین پای او . و گرداست مردم از آسمان دور است پایش به زمین نزدیک است . و بر زمین قرار دارد و مرورا همی گرداند چنانک خواهد از حالی به حالی . و همی بینند که مر زمین را که او انباز آسمانست اندر برون آوردن زایشهای حس وزندگی نیست . مر زمین را چنانک حس نیست نطق نیست و نداند که بدو چه همی کنند و نه از گردانیدن و شکستن دردی و آسانی همی یابد ، و چون زمین را که ما بدو پیوسته بودیم بی خبر یافتیم از آنچ همی کند و ز آنچ بدو همی کنند حکم کردیم بر آب که انباز اوست و بر هوا که انباز آبست و بر آتش که انباز باد است به نادانی و هر چهار را نادان یافتیم ، و این چهارگانه کار پذیران بودند و انبازان بودند با فلک و ستارگان اندر پدید آوردن نبات و حیوان . و چون این انبازان بی جان و نادان بودند دانستیم که آسمان و ستارگان که دست ما بدیشان نمی رسد ، همچنین بی جان و نادان که این دیگران انبازان ایشان اند .

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بباید شناختن که هر چیزی که او بذات خویش تمام باشد شریفتر از آن چیز باشد که ایستادن او به چیزی دیگر باشد . پس اگر کسی گمان برد که اثبات عقل بدین شخصهاست ، اعنی کالبدهای مردم که فعل عقل ازو همی پیدا شود ، پس آنکس گمان برده باشد که شخص مردم فاضلتر از عقل بی جسد ایستاده است بذات خویش . و اگر نه چنین بودی و عقل با جسد انباز بودی اندر محیط شدن بر چیزها بایستی که جسد بر ذات خویش محیط شدی ، چنانک عقل برو محیط شده است . و گر عقل را آمیزش بودی با جسد بایستی که جسد را با عقل همجنسی بودی . و چون جسد فاسد است و عقل باقیست و جسد محاط است و عقل محیط است روا نباشد که با این مخالفت که میان ایشانست با یکدیگر بیامیزند . و چون پیدا شد که عقل را با جسد آمیزش واجب نیست پیدا شد که عقل مجرد ثابت است ، و چگونه آمیزد عقل با جسد و اندرو هر جزیی از جزء های جسد عقل را پادشاهی است که مرو را صورت کند و شکل او را از بر خویش دارد و اندرو مثال و اشارت تو هم کند و مر شخص را عقل از آن حال که باشد بحالی دیگر تصویر نتواند کردن . و نیز آن چیز که با چیزی دیگر بیامیزد میان قوت و فعل باشد. و فعل او بر آن گونه است که تواند که دیگر بار بیامیزد. و از عقل چیزها به فعل باشد نه به قوت ، چه او گوهر نخست است که ازو پدید آمد اوائل عقلی ، و گر در عقل قوتی بودی جز از فعل به فعل باز نیافتندی آن چیزها را که اندر قوت است و باطل شدی برهان ها و قیاس ها ، از بهر آنک آنچ اندر حد قوت باشد گردنده باشد از حال به حال ، و آنچ از حال به حال گردنده باشد مرو را به چیزی یابند کز حال به حال نگردد ، و آنچ کردند را بدو یابند عقل است که او از حال به حال کردنده نیست . و چیزی که از حال بحال نگردد او به فعل باشد نه به قوت . پس درست شد که عقل با جسد آمیزش ندارد ، از بهر آنک او به فعل است نه به قوت ، و چگونه آمیزش کند عقل به جسد مرکب از چهار طبع؟ و گر عقل با جسد بیامیختی، ممکن بودی که با یکی ازین طبایع نیز بمی آمیختی، و واجب آمدی که اثر عقل اندر طبایع پیدا شدی ، و البته اثر عقل اندر طبایع پیدا و یافته نیست . پس دانستیم که عقل را آمیزش نیست با چیزی که آن مرکب است ، و جسد از مرکبات است . پس عقل را آمیزش نیست با جسد و دور است از آمیختن با مرکبات ، و مجرد است به ذات خویش .
هوش مصنوعی: باید دانست که هر چیزی که ذاتاً کامل و بی‌نقص باشد، از چیزهایی که به وجود دیگران وابسته‌اند، باارزش‌تر است. اگر کسی فکر کند که توانایی عقل به واسطه وجود انسان‌ها است، یعنی وجود بدن انسان‌ها، در این صورت این فرد اشتباه می‌کند و بر این باور است که انسان با وجود عقل، از آن عقل بهتر و بالاتر است. اگر این‌گونه بود، عقل باید به بدن متکی می‌بود، در حالی که بدن به ذات خود اتکاء ندارد، برعکس عقل به ذات خود متکی است. اگر عقل با بدن ترکیب شده بود، پس باید بدن نیز با عقل هم‌جوهر می‌بود. اما از آنجا که بدن فانی است و عقل جاودان، و بدن محدود و محاط است در حالی که عقل نامحدود و محیط بر آن است، آمیختن این دو با یکدیگر نا合理 است. وقتی مشخص می‌شود که نیاز به آمیختن عقل با بدن نیست، می‌فهمیم که عقل وجودی مجرد و ثابت دارد. همچنین، عقل نمی‌تواند بدن را تحت تأثیر قرار دهد و تغییراتی در آن ایجاد کند، زیرا هر جزء از بدن به عقل کاملاً وابسته نیست. عقل از آنچه که تحت تأثیر شرایط و تغییرات قرار می‌گیرد، جداست. بنابراین، می‌توان نتیجه گرفت که عقل با بدن که متشکل از اجزای مختلف است، ترکیبی ندارد و عقل به ذات خود مجرد و مستقل است.