گنجور

بخش ۴۷ - صف سی و پنجم

در نفس مردم سه قوت است: یکی قوت غضبی که مردم بدان قوت با حیوان سخن‌گوی برابر است و انباز است، و دیگر قوت شهوانی که بدین قوت مردم با نبات انباز است، و سدیگر قوت ناطقه که مردم بدین قوت از نبات و حیوان جداست و بدین سه قوت مراد آفریدگار از آفرینش به حاصل آمد.

و آفرینش دو بود: یکی آفرینش عالم است به صورت جسد مردم که آن صورت زنده‌ایست سخن‌گوی میرنده و عالم جسمانی بدن بایست تا این صورت مردم به حاصل آمد و دیگر آفرینش صورت نفس مردم بود صورت زنده سخن‌گوی دانای نامیرنده و جسد مردم بدان بایست تا نفس دانا را از مردم به حاصل آید.

پس گوییم که قوه ناطقه مر صورت نفسانیء باقی را به منزلت هیولی بود، از بهر آنک به سخن توانست پذیرفتن مر علم را همچنانک چوب تواند پذیرفتن مر صورت کرسی را و قوت شهوانی مر صورت جسدانی را به منزلت هیولی بود، از بهر آنک جز به قوت شهوانی جسد زیادت نپذیرد بکشیدن غذا و قوث غضبی مر هر دو را یاری‌گر بود تا هر دو صورت بیاریء قوت غضبی به حاصل همی آید، و اما به قوت غضبی صورت نفسانیء باقی مر قوت ناطقه را بدان به حاصل آید که مر دشمنان را از خویشتن به قوت غضبی دور کند تا به اکتساب فضائل و معرفت شکر منعم صورت باقی را بیابد و اما به معرفت قوت غضبی صورت جسدانی مر قوت شهوانی را بدان به حاصل شد که دشمن خویش را به قوت غضبی دفع توانست کردن و جفت جستن از جنس خویش و طلب کردن خورش و پوشش که صلاح جسد اندر آن بود این همه به قوت غضبی بود مردم را، و گر قوت غضبی قوت ناطقه را یاری ندادی قوت ناطقه هرگز به استفادت علم ورزیدن عبادت و شکر منعم نتوانستی کردن، از بهر آنک نفس شهوانی بر ناطقه چیره شدی و ناطقه را مقهور کردی و نقس ناطقه ضایع شدی، و همچنین اگر یاری نبودی مر نفس شهوانی را از نفس غضبی طلب نوشیدنی و خوردنی و جفت خویش نتوانستی کردن و دشمن را از خویشتن دور نتوانستی داشتن و مادت حیوان گسسته شدی، و نیز اگر نفس ناطقه مر قوت غضبی را معونت نکردی هیچ حیوان از دشمن نتوانستی پرهیز کردن و ندانستی که صلاح او در چیست و گر معونت شهوانی مر ناطقه را نبودی به نگاه داشت قوت حیوانی بیرون کشیدن خورش و آسایش قوت ناطقه پایدار نیافتی و از پرهیز هلاک شدی، پس کردگار عالم- بجود باری سبحانه- این هر سه قوت مختلف یاری‌گران یکدیگر ساخت تا زین روی که گفتیم دو مراد او اندر دو صورت جسمانی و روحانی مردم به دنیا و آخرت تمام شود. و هر یکی ازین سه قوت برای نفس حیوانی شاید خواندن، و گر مرین قوتها را قوتهای نفس خوانی و همه به یک نفس کل منسوب کنی روا باشد، و گر هر یکی را نفس خوانی اشارت به رمز از ذات این قوتها کرده باشی، و حکما اوائل هم قوی خواندند مرین قوتها را هم نفسها خواندند مثالی بدهیم مرین هر سه قوت را از روی طبایع تا به فهم شنونده نزدیکتر باشد. و گوییم سبیل قوت غضبی با قوت شهوانی و قوت ناطقه از روی طبیعت سبیل رطوبت است ایستاده میان حرارت و برودت،اگر غلبه حرارت باشد رطوبت با او یار شود و گر غلبه مر برودت را باشد در رطوبت با او یار شود، از بهر آنک اگر رطوبت حرارت را پذیرد هوا گردد که گرم و تر است و گر رطوبت برودت را پذیرد آب گردد که سرد و تر است. همچنین قوت غضبی را میل بدان قوت افتد که غلبه او را باشد، اگر ناطقه غالب باشد یار ناطقه شود و گر شهوانی غالب باشد یار شهوانی شود. و مثالی دیگر: از روی حیوانی سبیل قوت غضبی و دو قوت ناطقه و شهوانی سبیل سگی شکاری‌ست که هر چه اندر عالم است بتواند گرفتن به میان دو مرد صیاد که همت ایشان مختلف است به غایت اختلاف، چنانک صید یک مرد به مثل شیر و پلنگ بود و صید دیگر مرد مار و موش باشد، همت یکی عالی و بزرگوار و همت آن دیگر دون و خسیس. و آن سگ همیشه فرمانبردار آنکس باشد که به همت خویش هشیارتر و صید خویش را جویاتر باشد، و چون سگ پس آن مرد صیاد هشیار رود آن ناهشیار را ناچاره سپس ایشان باید رفتن؛ اینست مثال قوت غضبی با قوت ناطقه و شهوانی را ستار است و ناطقه و شهوانی و هر دو جویندگان زندگانی‌اند و خوشی، ناطقه زندگانی و خوشیء جاودانی جوید و شهوانی زندگی و خوشیء این جهان جوید، و این گروه را خدای تعالی فرمود کز ستور کم بوده‌تراند بدین آیت که گفت، قوله: «ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا»، گفت: «ایشان نیستند مگر چون ستور بل که ایشان گمراه‌ترند» پس گوییم چون آرزوی نفس ناطقه بیشتر باشد به طلب خوشی و زندگی باقی طلب استفادت علم کند و میل به عمل شریعت و عبادت خدای دارد قوت غضبی میل بدو کند و چون میل غضبی به ناطقه اوفتد شهوانی سپس‌رو ایشان گردد به ضرورت، و همه کارهای مردم موافق عقل آید به غایت نیکویی و راستی، و اگر آهنگ قوت شهوانی بیشتر باشد به طلب لذت جسد میل غضبی سوی شهوانی افتد و ناطقه متابع شهوانی و غضبی شود، همه کارهای مردم مخالف عقل اوفتد از دست پیش کردن به ناشایست‌ها چون زنا و لواطه و دزدی و دروغ و بیدادی، این همه کارها زشت است و مخالف عقل است پس هر چه سوی عقل نیکوست اندرو راحت و قوت ناطقه است و رنج قوت شهوانی و هر چه سوی عقل زشت است اندر او راحت شهوانی است و رنج عاقله است. و همه رسولان علیه‌السلام سیاست و مالش مر قوت شهوانی را کردند تا فرمان‌بردار باشد مر ناطقه را به انواع عبادت از نماز و روزه و حج و زکاه و پارسایی و خرسندی و راست گفتن و جستن علم و خویشتن را زیر دست دارا داشتن. و اندرین همه کارها راحت و لذت مر نفس ناطقه راست و قوت اوست، و همه نیکوست به عقل و اندرین همه کارها رنج شهوانی است و ضعف او، همه حکماء پیشین که خداشناس بودند متعلمان را به آغاز تعلیم پرهیز فرمودندی و مر نفس شهوانی را نپروردندی، بل گفتندی که عالم الهی را بیاموزید و نفس شهوانی را فرو شکسته دارید، از بهر آنک با غلبه و قوت شهوانی علم نتوان پذیرفتن. گفتیم اندر مراتب قوتهای نفس آن مایه که خردمند را کفایت است.

بخش ۴۶ - جواب: او را گوییم که سؤال که کردی نیکوست ولکن مثال که آوردی نه راست است. و نگر تا بینی که مردم چون به چشم روشنایی آفتاب نکرد به گونه‌گون کار راه برد که او را از آن فائده‌ها باشد و چون چشم فراز کند از گونه‌گون فائده و بسیار نوع لذتها باز ماند، پس از چشم فراز کردن او زیان او را همی‌دارد نه آفتاب را، و به پذیرفتن آن نور و راه بردن سوی کارها از گونه گون نفع و فائده‌ها سود مرو را باشد نه مر آفتاب را، و گر او چشم باز کرد آفتاب بدو عنایتی بیش از آن نکرد که به دیگران کرد، و گر چشم فراز کرد عنایت ازو باز نگرفت که او بدان سودی نیافت، بلک او چون روی از فائده خویش بگردانید فائده بدو نرسید از آفتاب و آفتاب به حال خویش همی بود و به فائده گرفتن آنکس که از آفتاب منفعت‌ها بدو رسید و به چشم فراز کردن او از آفتاب فائده‌های او بریده شود، و همچنین به پذیرفتن علم توحید منفعت مر موحد را باشد نه مر توحید را، و به تقصیر کردن او اندر آن معنی مضرت او را بود نه توحید را، و مضرت و منفعت به بنده بازگردد نه به خدای.بخش ۴۸ - صف سی و ششم: اما اندر یافتن گناه خویش و پاکیزه کردن نفس بدانست که هر کاری که آن سوی عقل زشت است نکنی، و گر مومن را هوا و نفس شهوانی بدان کشد تا آن کار بکند آن گناه اندر نفس او ثابت شود و نگاری و نبشته‌یی گردد اندر نفس او، و نگار و نبشه گناه زشت است نزدیک عقل، و شمار خلق سوی عقل است آن عقل که او کل است. و هر نفس که با نگاری پیش عقل کل شود که مران را دشمن دارد آن نفس جاودان اندر عقاب بماند و صورت نگار زشت که بر هیولی جای گرفت ازو جدا نشود مگر به پدید آمدن نگاری و صورتی نیکو هم بر ان هیولی که این هر دو از یکدیگر گریزانند، و چون نیکویی بیابد زشتی که دشمن او و خلاف اوست بگریزد. و گوهر نفس گوهریست که هم صورت نیکو پذیرد و هم صورت زشت بی هیولی و بی طبیبی و بی هیچ زمان، و به پای شدن صورت نیکو افتادن و تباه شدن صورت زشت است. و چون مؤمن بر گناه خویش پشیمانی خورد و توبه کند بدان توبه مر نفس او را شستی باشد از آن صورت زشت، و چون پس از توبه کار نیکو کند آنچ سوی عقل نیکوست و آن صورت نیکویی او به جای آن صورت زشت که پیش از توبه خود بود بایستد، چنانک خدای تعالی می فرماید قوله: « الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئک یبدل الله سیآتم حسنات و کان الله غفورا رحیما» گفت: «مگر آنکس که توبه کند و بگرود و کار نیکو کند پس ایشان آنند که بدل کند خدای زشتی‌های ایشان به نیکویی‌ها و خدای پوشنده و مهربانست» و توبه نصوح آن باشد که آنچ سوی عقل زشت است دست از آن باز دارد و آنچ سوی عقل نیکوست مران را کار بندد، و نیز از آن سپس بدان کار زشت که کرده بود بازنگردد و خبر است از رسول صلی الله علیه و آله که گفت: «المعترف بالذنب کن لاذنب له و المصر علی الذنب کالمستهزیء بربه»، «هر که خستو شود به گناه خویش همچون کسی است که او را گناه نیست و هر که بر گناه بایستد چون کسی باشد که بر پروردگار خویش افسوس کند» و دست از گناه بازداشتن پاک کردن صورت زشت است و نبشته‌ی زشت است از نفس. و نیکویی کردن و دست اندر کاری زدن که سوی عقل پسندیده است، نگاشتن صورت نیکوست بجای صورت زشت. و روا نیست خردمند را کز گناه به توبه باز نگردد و صورت زشت خویش را نیکو نکند، که عفو و رحمت خدالی تعالی بسیارست، چنانکه همی‌گوید، قوله: «قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا» همی‌گوید که: «بگوی ای بندگان من آنک گناه بسیار کردید از رحمت خدای نومید مباشید که خدای بیامرزد همه گناهان را» اما اندر یافتن گناهی که آن از روی ستم کردن و خواسته بردن مردمان باشد آنست که چون توبه کند اگر خواسته‌یی که آن ستده باشد همان خواسته بر جای باشد به خداوندش باز دهد و حلالی کردن ازو بخواهد، پس اگر آن خواسته بر جای نباشد بدل آن خواسته به قیمت آن به خداوندش بازدهد، اگر طاقت دارد، و اگر طاقت ندارد نیت چنان کند که اگر خواسته یابد عوض باز دهد. و گر آن‌کس که این مؤمن برو ستم کرده‌ست زنده نباشد به فرزندان او برساند، و گر آنکس را فرزند نباشد به بیت‌المال خداوند زمانه خویش بر دست حجت جزیره رساند تا آن صورت زشت او کزان ستم ثابت شده باشد از نفس او زائل شود. پس اگر این مؤمن نیکو بکند و دستش نرسد که آن حق باز دهد آن نیّت نیکوی او پیش نفس او از عقوبت سپری شود، چنانک رسول مصطفی صلی الله علیه و آله گفت «النیه الحسنه جنه حصینه»، «نیت نیکو سپری استوار است» پس اگر طاقت باز دادن یابد باز ندهد وزین جهان بیرون شود گناه او یکی دو شود، از بهر آنک گناهش دو تای گشت: یکی گناه پیشین که کرده بود دگر دروغ‌زنی که کرد به خدای تعالی، از یراک توبه کرد و بدان وفا نکرد تا زشتی بر زشتی بیفزود؛ همچنانک چون طاقت یابد و وفا کند و حق مردان باز دهد مزد او دو تای شود: یکی مزد باز دادن حق مردمان و دیگر مزد اثبات کردن صورت نیکو و پاک کردن صورت زشت، که بدانچ که با خدای تعالی عهد کرده بود وفا کرد، و بیاساید از بیم نکال آن صورت زشت و از درکات دوزخ به درجات بهشت رسد. چنانک خدای تعالی همی‌گوید، قوله :«الا من آمن و عمل صالحا فاولئک لهم جزاء الضعف بما عملوا و هم فی الغرفات آمنون» همی‌گوید که: «مگر آنکس که بگرود و کار نیکو کند ایشانند آنک ایشان راست مکافات دو تای بدانچ کردند و ایشان اندر مرغزارهای بهشتند ایمن گشته». و هر که راست گوید و به عهد وفا کند اندر نفس خویش خوی و آرایشی یابد و از مردمان ثنای نیکو شنود و اندر نفس او آن وفا و راستی صورتی شود که شادی و خوشیء آن جاودان بدو پیوسته باشد، و اما معاملت مؤمنان از حدود دین و با یکدیگر از دوستداری و نیکوکاری و نصیحت و اندر حالهای دینی و دنیائی از یاری دادن به مال و علوم و گفتار و کردار به غایت نیکویی باید که باشد و مزد ایشان مضاعف باشد، از بهر آنک نیکویی کردن با همه خلق نیکوست ولیکن با مؤمنان نیکوتر و فاضلترست و مزد آن بیشتر است و از بهر آنک مؤمن به مؤمن سزاوارتر است چون دیگر مردمان. و سبیل مؤمن با مؤمن بروحانی سبیل برادر با برادر و خواهر و مادر و پدر و عم و جد است به زایش نفسانی که دوم زایش است، و سبیل مسلمان با مؤمن بروحانی سبیل همسایه با همسایه است، و حق برادر و پدر پیش از حق همسایه است، و نیکویی کردن با مؤمنان آراستن صورت روحانی است. و همچنین ناشایست و زشتکاری با همه مردمان زشت است سوی عقل و گناه است ولکن با مؤمنان زشت‌تر و فاحش‌تر، و درستیء این سخن قول خدای است اندر مخاطبه با زنان پیغامبر علیه السلام، قوله: «یا ایها النبی قل لازواجک ان کنتن تردن الحیواه الدنیا و زینتها فتعالین امتعکن و اسرحکن سراحا جمیلا و ان کنتن تردن الله و رسوله و الدار الاخره فان الله اعدللمحسنات منکن اجرا عظیما یا نساء النبی من یات منکن بفاحشه مبینه یضاعف لها العذاب ضعفین و کان ذلک علی الله یسیرا و من یقنت منکن لله و رسوله و تعمل صالحا نوتها اجرها مرتین و اعتدنا لها رزقا کریما» گفت: «ای پیغامبر بگوی مر جفتانت را که اگر شمار زندگانی، این جهان خواهید و آرایش او بیایید تا شما را دست باز دارم به نیکویی و گر خدای را خواهید و پیامبر او را و سرای باز پسین را خدای بسیج کرده‌ست مر نیکوکاران را از شما مزدی بزرگ، ای زنان پیغامبر هر که از شما کاری ناشایست کرد و او را عذاب دوباره کنند و این کار بر خدای آسان است و هر که از بهر خدای و پیامبر نیکویی کند مزد او را دوباره بدهیم و آراسته‌ایم مر او را روزیء خوب» و اندر تاویل مرین مخاطبه را سه روی است: یکی روی جسدانی است خاصه، و روی دوم روحانیست خاصه، و سدیگر روحانی است عامه، اما روی جسدانی خاصه پنداشت مر زنان جسدانی پیغامبر را تا کاری ناشایست نکنند و زشتکاری پیشه نگیرند که زشتیء ایشان از آن سپس که زنان پیغامبر گشتند زشت‌تر از زشتیء دیگر بندگان باشد و اما مخاطبه روحالیء خاصه آنست که این آیات پند است مر دوازده یار پیغامبر را علیه السلام که ایشان اندر روحانی او را برابر زنانند اندر جسدانی، و زنان روحانی مستفیدان علم‌اند و قرارگاه زایش روحانی‌اند، چنانک زنان جسدانی قرارگاه زایش جسدانی‌اند، پس زشتکاری یاران رسول زشت‌تر است از زشتکاریء دیگر مسلمانان و مضرت زشتکاریء ایشان بر خلق بیشتر است و زیان آن بزرگتر است به دین و دنیا، و علم خدای محیط بود به عصیان زشت‌کاری بهری از زنان جسدانی پیغامبر و بهری از روحانیء او علیه السلام، از بهر آن بود که حجت بدین آیت بر ایشان لازم کرد به وعده نیکویی و زلیفن به زشتی و اما مخاطبه روحانیء عامه اندر این آیت پند و اندرزست همه حدود دین را و مؤمنان را که ایشان گیرنده علم‌اند از رسول علیه السلام به میانجیان کز پس او بودند و باشند تا روز رستاخیز که زشتکاریء ایشان زشت‌تر است از زشتکاریء دیگر مردمان که استفادت ایشان از راه نیست، و راه راست عقل است به میانجیان و درجات، و اهل حشو رستگاری به جهل و حسد و طلبند و حدود دین و مومنات به بصیرت کنند، پس زشتکاریء حدود دین و مؤمنان با یکدیگر بروحانی و جسمانی از گناهان بزرگتر است، و رستگاری مؤمن با خدای از راه عصیان ایشان باشد مر میانجیان را که میان مؤمن و میان رسول و وصی و امام باشند به دست بازداشتن طاعت ایشان و نفاق کردن، و آن گسسته کردن رسن خویش باشد مؤمن را با خدای و رسول مگر که توبه کند و به راه طاعت باز آید، چنانک خدای تعالی می‌گوید قوله: « ان المنافقین فی الدرک الاسفل من النار و لن تجد لهم نصیرا الا الذین تابوا و اصلحوا و اعتصموا بالله و اخلصوا دینهم لله فاولئک مع المومنین و سوف یوت الله المومنین اجرا عظیما» گفت: «منافقان به پایگاه فرودین‌اند از آتش و ایشان‌را یاری‌دهنده‌ای نیابی، مگر آنها را که توبه‌کنند و کار نیک کنند و دست در حبل‌الله متین زنند و دین خویش خدای را خالصه کنند، پس ایشان با مؤمنان باشند و خدای، مؤمنان را مزد بزرگ بدهد». آن مقدار که مؤمن هشیار را اندر آن بیداری افتد و افزاید یاد کرده شد از باب اندر یافتن گناهی که کرده باشد به توبه و نیکوکاری و بازگشتن به بدی.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در نفس مردم سه قوت است: یکی قوت غضبی که مردم بدان قوت با حیوان سخن‌گوی برابر است و انباز است، و دیگر قوت شهوانی که بدین قوت مردم با نبات انباز است، و سدیگر قوت ناطقه که مردم بدین قوت از نبات و حیوان جداست و بدین سه قوت مراد آفریدگار از آفرینش به حاصل آمد.
هوش مصنوعی: در وجود انسان‌ها سه نوع نیرو وجود دارد: یکی نیروی غضبی که انسان‌ها را از نظر توانایی در جنگ و دفاع شبیه به حیوانات می‌کند، و دیگری نیروی شهوانی که انسان‌ها را در برخی جنبه‌ها به گیاهان نزدیک می‌سازد. اما نیروی سوم، نیروی ناطقه است که انسان‌ها را از گیاهان و حیوانات متمایز می‌کند. این سه نیرو هدف خداوند از آفرینش انسان‌ها هستند.
و آفرینش دو بود: یکی آفرینش عالم است به صورت جسد مردم که آن صورت زنده‌ایست سخن‌گوی میرنده و عالم جسمانی بدن بایست تا این صورت مردم به حاصل آمد و دیگر آفرینش صورت نفس مردم بود صورت زنده سخن‌گوی دانای نامیرنده و جسد مردم بدان بایست تا نفس دانا را از مردم به حاصل آید.
هوش مصنوعی: آفرینش دارای دو جنبه است: اول، آفرینش جهان به شکل جسد انسان، که این جسد زنده و قادر به سخن گفتن است و نیازمند وجود جسمانی است تا این شکل انسانی به وجود آید. دوم، آفرینش روح انسان است که یک صورت زنده، سخن‌گو و آگاه به جاودانگی است و وجود جسم نیز برای به دست آوردن این روح آگاه ضروری است.
پس گوییم که قوه ناطقه مر صورت نفسانیء باقی را به منزلت هیولی بود، از بهر آنک به سخن توانست پذیرفتن مر علم را همچنانک چوب تواند پذیرفتن مر صورت کرسی را و قوت شهوانی مر صورت جسدانی را به منزلت هیولی بود، از بهر آنک جز به قوت شهوانی جسد زیادت نپذیرد بکشیدن غذا و قوث غضبی مر هر دو را یاری‌گر بود تا هر دو صورت بیاریء قوت غضبی به حاصل همی آید، و اما به قوت غضبی صورت نفسانیء باقی مر قوت ناطقه را بدان به حاصل آید که مر دشمنان را از خویشتن به قوت غضبی دور کند تا به اکتساب فضائل و معرفت شکر منعم صورت باقی را بیابد و اما به معرفت قوت غضبی صورت جسدانی مر قوت شهوانی را بدان به حاصل شد که دشمن خویش را به قوت غضبی دفع توانست کردن و جفت جستن از جنس خویش و طلب کردن خورش و پوشش که صلاح جسد اندر آن بود این همه به قوت غضبی بود مردم را، و گر قوت غضبی قوت ناطقه را یاری ندادی قوت ناطقه هرگز به استفادت علم ورزیدن عبادت و شکر منعم نتوانستی کردن، از بهر آنک نفس شهوانی بر ناطقه چیره شدی و ناطقه را مقهور کردی و نقس ناطقه ضایع شدی، و همچنین اگر یاری نبودی مر نفس شهوانی را از نفس غضبی طلب نوشیدنی و خوردنی و جفت خویش نتوانستی کردن و دشمن را از خویشتن دور نتوانستی داشتن و مادت حیوان گسسته شدی، و نیز اگر نفس ناطقه مر قوت غضبی را معونت نکردی هیچ حیوان از دشمن نتوانستی پرهیز کردن و ندانستی که صلاح او در چیست و گر معونت شهوانی مر ناطقه را نبودی به نگاه داشت قوت حیوانی بیرون کشیدن خورش و آسایش قوت ناطقه پایدار نیافتی و از پرهیز هلاک شدی، پس کردگار عالم- بجود باری سبحانه- این هر سه قوت مختلف یاری‌گران یکدیگر ساخت تا زین روی که گفتیم دو مراد او اندر دو صورت جسمانی و روحانی مردم به دنیا و آخرت تمام شود. و هر یکی ازین سه قوت برای نفس حیوانی شاید خواندن، و گر مرین قوتها را قوتهای نفس خوانی و همه به یک نفس کل منسوب کنی روا باشد، و گر هر یکی را نفس خوانی اشارت به رمز از ذات این قوتها کرده باشی، و حکما اوائل هم قوی خواندند مرین قوتها را هم نفسها خواندند مثالی بدهیم مرین هر سه قوت را از روی طبایع تا به فهم شنونده نزدیکتر باشد. و گوییم سبیل قوت غضبی با قوت شهوانی و قوت ناطقه از روی طبیعت سبیل رطوبت است ایستاده میان حرارت و برودت،اگر غلبه حرارت باشد رطوبت با او یار شود و گر غلبه مر برودت را باشد در رطوبت با او یار شود، از بهر آنک اگر رطوبت حرارت را پذیرد هوا گردد که گرم و تر است و گر رطوبت برودت را پذیرد آب گردد که سرد و تر است. همچنین قوت غضبی را میل بدان قوت افتد که غلبه او را باشد، اگر ناطقه غالب باشد یار ناطقه شود و گر شهوانی غالب باشد یار شهوانی شود. و مثالی دیگر: از روی حیوانی سبیل قوت غضبی و دو قوت ناطقه و شهوانی سبیل سگی شکاری‌ست که هر چه اندر عالم است بتواند گرفتن به میان دو مرد صیاد که همت ایشان مختلف است به غایت اختلاف، چنانک صید یک مرد به مثل شیر و پلنگ بود و صید دیگر مرد مار و موش باشد، همت یکی عالی و بزرگوار و همت آن دیگر دون و خسیس. و آن سگ همیشه فرمانبردار آنکس باشد که به همت خویش هشیارتر و صید خویش را جویاتر باشد، و چون سگ پس آن مرد صیاد هشیار رود آن ناهشیار را ناچاره سپس ایشان باید رفتن؛ اینست مثال قوت غضبی با قوت ناطقه و شهوانی را ستار است و ناطقه و شهوانی و هر دو جویندگان زندگانی‌اند و خوشی، ناطقه زندگانی و خوشیء جاودانی جوید و شهوانی زندگی و خوشیء این جهان جوید، و این گروه را خدای تعالی فرمود کز ستور کم بوده‌تراند بدین آیت که گفت، قوله: «ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبیلا»، گفت: «ایشان نیستند مگر چون ستور بل که ایشان گمراه‌ترند» پس گوییم چون آرزوی نفس ناطقه بیشتر باشد به طلب خوشی و زندگی باقی طلب استفادت علم کند و میل به عمل شریعت و عبادت خدای دارد قوت غضبی میل بدو کند و چون میل غضبی به ناطقه اوفتد شهوانی سپس‌رو ایشان گردد به ضرورت، و همه کارهای مردم موافق عقل آید به غایت نیکویی و راستی، و اگر آهنگ قوت شهوانی بیشتر باشد به طلب لذت جسد میل غضبی سوی شهوانی افتد و ناطقه متابع شهوانی و غضبی شود، همه کارهای مردم مخالف عقل اوفتد از دست پیش کردن به ناشایست‌ها چون زنا و لواطه و دزدی و دروغ و بیدادی، این همه کارها زشت است و مخالف عقل است پس هر چه سوی عقل نیکوست اندرو راحت و قوت ناطقه است و رنج قوت شهوانی و هر چه سوی عقل زشت است اندر او راحت شهوانی است و رنج عاقله است. و همه رسولان علیه‌السلام سیاست و مالش مر قوت شهوانی را کردند تا فرمان‌بردار باشد مر ناطقه را به انواع عبادت از نماز و روزه و حج و زکاه و پارسایی و خرسندی و راست گفتن و جستن علم و خویشتن را زیر دست دارا داشتن. و اندرین همه کارها راحت و لذت مر نفس ناطقه راست و قوت اوست، و همه نیکوست به عقل و اندرین همه کارها رنج شهوانی است و ضعف او، همه حکماء پیشین که خداشناس بودند متعلمان را به آغاز تعلیم پرهیز فرمودندی و مر نفس شهوانی را نپروردندی، بل گفتندی که عالم الهی را بیاموزید و نفس شهوانی را فرو شکسته دارید، از بهر آنک با غلبه و قوت شهوانی علم نتوان پذیرفتن. گفتیم اندر مراتب قوتهای نفس آن مایه که خردمند را کفایت است.
هوش مصنوعی: قوه ناطقه مانند ماده خامی است که می‌تواند شکل و صورت‌های مختلفی بگیرد. این قوه قادر است که علم و دانش را مانند چوبی که می‌تواند شکل کرسی را بپذیرد، بپذیرد. همچنین قوه شهوانی نیز به جسم شکل و حالت می‌دهد، اما فقط تا حدی که جسم توانایی دریافت را داشته باشد. قوه غضبی هم به هر دو کمک می‌کند تا به شکل‌های مورد نظر برسند. این قوا به یکدیگر وابسته‌اند، به طوری که بدون کمک قوه شهوانی، ناطقه نمی‌تواند علم را به درستی آموخته و به عبادت و شکرگزاری بپردازد. اگر قوه غضبی نبود، انسان نمی‌توانست از دشمنان خود محافظت کند و نیازهای جسمانی‌اش را تأمین کند. همچنین اگر ناطقه قوه غضبی را حمایتی نکند، هیچ حیوانی نمی‌تواند از دشمنانش دور بماند یا نیکی‌های خود را درک کند. خداوند تمام این قوا را به گونه‌ای خلق کرده است که هر یک به دیگری کمک کنند تا انسان‌ها در دنیا و آخرت موفق شوند. هر یک از این قوا به نفس حیوانی مربوط می‌شود و مختصات خود را دارد، و به نوعی می‌توان آن‌ها را به یک نفس نسبت داد. اگر این قوا را به صورت رطوبت، حرارت و سردی در نظر بگیریم، متوجه خواهیم شد که چطور قوه غضبی تحت تأثیر وضعیت غالب قرار می‌گیرد. اگر قوه ناطقه غالب باشد، قوه غضبی از آن پیروی می‌کند و اگر قوه شهوانی غالب باشد، کندی می‌شود. این تشبیه می‌تواند به مثالی از سگ شکارچی مرتبط شود که بسته به صیادانی که در کنار او هستند، به یکی از آن‌ها تمایل پیدا می‌کند. نتیجه اینکه قوه ناطقه برای سعادت و خوشی‌های دائمی تلاش می‌کند، در حالی که قوه شهوانی به دنبال لذت‌های کوتاه‌مدت است. در نهایت، وجود قوه شهوانی باعث می‌شود تا انسان‌ها به سمت کارهای نامناسبی بروند در حالی که عقل نیکو و راست را فراموش می‌کند. انبیا و حکما به انسان‌ها آموزش می‌دهند تا قوه شهوانی خود را کنترل کرده و به سمت علم و عمل خوب و شایسته هدایت شوند.