گنجور

بخش ۴۰ - صف سی و دوم

هر چیزی که او را بیابند یکبار و آنگه نابوده شود پس بار دیر همچنان پیدا آید، و آن نابوده شده جایی نبود کز آن همانجای پیدا آمد، آن چیز جزیی باشد از کلی که از آن کل پیدا شود و بدان کل باز شود. چنانک موجود است اندر شخص مردم گرمی و سردی و تری و خشکی اندر وقتی و باز نابوده شود به مرگ جسمانی آن مردم، یا مران را به ذات او نیابند البته، و باز به وقتی دیگر پیدا شود اندر شخص دیگر همچنانک پیش از آن جای دیگر بوده بود.

پس دانسته شد که این جزء های گرمی و سردی و تری و خشگی را کلهاست که این جزء‌ها از آن است و بدان باز شود پس گوییم که همچنین چون باز یافتیم جوهری که او را شناخته نیک و بد است و اثر کرد اندر شخص مردم، و او اندر یابنده پوشیدها بود. پس آن شخص مردم که این گوهر از آن پیدا شده بود ناپدید شد، و باز ماننده آن شخص دیگر پیدا شد که اندران شخص پیش از پیدا شدن آن جوهر اثری بود، بدانستیم که این جزئیست که همی پیدا شود از کلی و باز بدو باز شود، پس درست شد که نفسهای جزئی را کل است و آن کل به عالم طبیعت محیط است و نیز اتفاق است میان اهل علم و حکمت که صورت مردم عالم صغیر است و عالم بزرگ ایشان کبیر است. پس گوییم که جزء های انسان کبیر که عالم است پراگنده است و منفعت‌های آن پیدا نشود مگر اندر عالم صغیر که مردم است و جزءهای او مجموع است، پس درست شد که عالم صغیر که مردم است غرض آفریدگار است که انسان کبیر را آفرید که عالم است، و این جزءهاست از کل خویش که منفعت‌های عالم اندرو همی پدید آید، و همچنین جزءهای عالم با منفعت‌های او پیدا نشود مگر به کسب کردن این نفسهای جزئی از کل خویش مر فائده‌های او را، و چون مر نفس‌های مردم را الفنجیده یافتیم اندر عالم آن عالم دانستیم که مرین جزءها را کلی هست، از بهر آنک اندر عالم هیچ کلی کسب نکند از چیزی همچون خویشتن کل بلک جزء کسب کند از جزئی دیگر همچون خویشتن، چون زمینی کلی که زیادتی نمی‌جوید از زمینی دیگر، و نه کل آب زیاد همی‌جوید از آبی دیگر کل همچون خویشتن، و نه کل هواء کسبی همی‌کند از هوایی دیگر و نه آتش کل زیادتی همی‌گیرد از آتشی دیگر، بلک جزءهای خاک را همی‌ببنیم کز دیگر جزءهای خاک زیادت همی‌پذیرد و قوی همی‌شود و همچنان جزءهای دیگر او که از جزءهای کل خویش هر یکی قوی همی‌شود و زیادت همی‌گیرد و کل هر یکی ازین چهار رکن بر حال خویشتن است بی‌هیچ زیادت و نقصان، و بی‌نیاز است کلها از کسب. و چون این مقدمات دانسته شد و نفسها را یافتیم که اندر شخصها فائده همی‌گیرد از دیگر نفسها که اندر دیگر شخصهااند دانستیم که نفسها اندر حد جزئی‌اند که فائده دهنده و فائده پذیرنده‌اند و چون نشان جزئی نفسها بدین روی که زیادت پذیرند از مانندان خویش، درست پیدا آمد که این نفسها را کلی هست که پدید آمدن ایشان ازوست و بازگشتن‌شان بدوست.

بخش ۳۹ - صف سی و یکم: قاعده آفرینش، ای بردار، اندر لطائف و کثائف چنان است که لطائف پیش از کثائف بوده است. لاجرم اندر زایش‌های عالم لطائف اندر آخر بودش هر زایشی پدید آید، و کثائف اندر اول آن پدید آید، چنانک اندر زایش بودنی‌های رستنی‌ها نخست شاخ و برگ و خار پدید آید که کثیف است، و بآخر کار از نبات، بار پدید آید که لطیف است. و بار درخت را بر برگ و شاخ ریاستی پیداست که همه فائده‌ها از درخت سوی او شود، و پایداری و عز درخت به بار است، و همچنین است حال اندر جانوران که نخست جانوران سخن ناگوی بوده‌اند وآن وقت مردم آخر همه جانوران پدیده آمده است. و برهان این دعوی روشن کرده شده‌ست اندر « گشایش و رهایش»، لاجرم مردم به آخر پدید آمده‌ست رئیس و سالار همه جانوران است به فرمان خدای تعالی که می گوید، قوله: « الله الذی جعل لکم الانعام لترکبوا منها و منها تأکلون و لکم فیها منافع و لتبلغوا علیها حاجه فی صدور کم و علیها وعلی الفلک تحملون» همی گوید: «خدای آنست کز بهر شما ستوران آفرید تا بر او بر نشینید وزو بخورید مر شما را اندرو فائده‌هاست و تا بر رسید بر ستوران به حاجتی که اندر دلهای شماست و بر ستور و بر کشتی برنشینید.» پس چون بدین آیت ریاست مردم بر ستوران همی پدیدآید، ظاهر گشت که نفس ناطقه را که مردم بدان مخصوص است بر نفس حسّی همان ریاست است که مردم را بر ستور است.بخش ۴۱ - صف سی و سوم: پیداست که بر نفس کلی پوشیده نبوده‌ست حرکات و افعال فلک از آغاز تا به آنجام او، و نفس کل حاجتمند نیست که بگرداند مر چیزی را از حرکات فلک و حالهای آن، از بهر آنک نهاد این به غایت حکمت بوده است، و نیست هیچ چیز کز حرکات فلک و کواکب همی پیدا شود جز بر مراد نفس کلی، و یافته نشود اندر قوتهای فلک باطل شدن قوتی که بدان باطل شدن نوعی باشد از انواع موالید تا روا باشد که چیزی پیدا شود به خلاف آنچه هست، و گر از حرکات فلک چیزی بودی بر خلاف مراد نفس کلی لازم آمدی که بدان حرکت بی مراد چیزی حاصل آمدی که اندر زایش عالم آن نبوده بودی، و چون هیچ چیز پیدا نمی شود اندر عالم جز آنک بوده‌ست دانستیم که کمیت فلک بر مراد نفس کل است.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر چیزی که او را بیابند یکبار و آنگه نابوده شود پس بار دیر همچنان پیدا آید، و آن نابوده شده جایی نبود کز آن همانجای پیدا آمد، آن چیز جزیی باشد از کلی که از آن کل پیدا شود و بدان کل باز شود. چنانک موجود است اندر شخص مردم گرمی و سردی و تری و خشکی اندر وقتی و باز نابوده شود به مرگ جسمانی آن مردم، یا مران را به ذات او نیابند البته، و باز به وقتی دیگر پیدا شود اندر شخص دیگر همچنانک پیش از آن جای دیگر بوده بود.
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود داشته باشد در یک زمان، بعد ممکن است نابود شود و دوباره پیدا شود. این چیزی که دوباره ظاهر می‌شود، مشابه چیزی است که قبلاً وجود داشت و از همان اصل به وجود آمده است. به طور مشابه، در انسان‌ها ویژگی‌هایی مانند گرمی، سردی، تری و خشکی وجود دارد که می‌تواند در زمانی خاص حضور داشته باشد و با مرگ جسمانی آن فرد از بین برود، ولی این ویژگی‌ها ممکن است بعداً در فرد دیگری ظاهر شوند، همان‌طور که قبلاً در فرد دیگری وجود داشتند.
پس دانسته شد که این جزء های گرمی و سردی و تری و خشگی را کلهاست که این جزء‌ها از آن است و بدان باز شود پس گوییم که همچنین چون باز یافتیم جوهری که او را شناخته نیک و بد است و اثر کرد اندر شخص مردم، و او اندر یابنده پوشیدها بود. پس آن شخص مردم که این گوهر از آن پیدا شده بود ناپدید شد، و باز ماننده آن شخص دیگر پیدا شد که اندران شخص پیش از پیدا شدن آن جوهر اثری بود، بدانستیم که این جزئیست که همی پیدا شود از کلی و باز بدو باز شود، پس درست شد که نفسهای جزئی را کل است و آن کل به عالم طبیعت محیط است و نیز اتفاق است میان اهل علم و حکمت که صورت مردم عالم صغیر است و عالم بزرگ ایشان کبیر است. پس گوییم که جزء های انسان کبیر که عالم است پراگنده است و منفعت‌های آن پیدا نشود مگر اندر عالم صغیر که مردم است و جزءهای او مجموع است، پس درست شد که عالم صغیر که مردم است غرض آفریدگار است که انسان کبیر را آفرید که عالم است، و این جزءهاست از کل خویش که منفعت‌های عالم اندرو همی پدید آید، و همچنین جزءهای عالم با منفعت‌های او پیدا نشود مگر به کسب کردن این نفسهای جزئی از کل خویش مر فائده‌های او را، و چون مر نفس‌های مردم را الفنجیده یافتیم اندر عالم آن عالم دانستیم که مرین جزءها را کلی هست، از بهر آنک اندر عالم هیچ کلی کسب نکند از چیزی همچون خویشتن کل بلک جزء کسب کند از جزئی دیگر همچون خویشتن، چون زمینی کلی که زیادتی نمی‌جوید از زمینی دیگر، و نه کل آب زیاد همی‌جوید از آبی دیگر کل همچون خویشتن، و نه کل هواء کسبی همی‌کند از هوایی دیگر و نه آتش کل زیادتی همی‌گیرد از آتشی دیگر، بلک جزءهای خاک را همی‌ببنیم کز دیگر جزءهای خاک زیادت همی‌پذیرد و قوی همی‌شود و همچنان جزءهای دیگر او که از جزءهای کل خویش هر یکی قوی همی‌شود و زیادت همی‌گیرد و کل هر یکی ازین چهار رکن بر حال خویشتن است بی‌هیچ زیادت و نقصان، و بی‌نیاز است کلها از کسب. و چون این مقدمات دانسته شد و نفسها را یافتیم که اندر شخصها فائده همی‌گیرد از دیگر نفسها که اندر دیگر شخصهااند دانستیم که نفسها اندر حد جزئی‌اند که فائده دهنده و فائده پذیرنده‌اند و چون نشان جزئی نفسها بدین روی که زیادت پذیرند از مانندان خویش، درست پیدا آمد که این نفسها را کلی هست که پدید آمدن ایشان ازوست و بازگشتن‌شان بدوست.
هوش مصنوعی: این متن به بررسی ارتباط میان اجزای انسان و جنبه‌های کلان‌تر طبیعت می‌پردازد. در اینجا گفته می‌شود که اجزای وجود انسان، مانند گرمی و سردی، تری و خشکی، نشانه‌های کلی از یک کل بزرگ‌تر هستند. این اجزا نه تنها بر انسان تأثیر می‌گذارند بلکه به نوعی تصویر کوچکی از جهان بزرگ‌تر نیز به شمار می‌آیند. به علاوه، هر جزء از جزءهای دیگر خود بهره‌مند می‌شود و در واقع، انسان به عنوان دنیای کوچک‌تر، نقطه اصلی آفرینش است که از آن منفعت‌ها و ارزش‌های بزرگ‌تر حاصل می‌آید. در این راستا بیان می‌شود که هر فرد به عنوان یک جزء کوچک، نگاهی به کل بزرگ‌تر دارد و می‌تواند از آن بهره ببرد، در حالی که هر جزء بزرگ، از اجزای کوچکتر خود گسترش و قوت می‌گیرد. در نهایت، این ارتباط سبب می‌شود تا به درکی از کل بپردازیم که هر جزء از آن نه تنها مستقل است بلکه به دیگری وابسته است و از تعامل میان آن‌ها بهره می‌برد.