گنجور

بخش ۳۸ - صف سی ام

نفس تا ترکیب نپذیرد با هستی نیاید و ترکیب او به مادت عقل است و دلیل بر درستی، این دعوی آنست که نفس کل چون از عقل کل مادت یافت اندر ذات خویش مادت‌پذیر بود، و آنچ مادت‌پذیر باشد مرکب باشد و چون از عقل مادت یافت خداوند ترکیب امد، و نفس جزیی تا با عقل مرکب نشد از خدای تعالی مخاطبه نیافت، نبینی که خدای تعالی همی‌گوید قوله:« فاعتبروا یا أولی الابصار» همی گوید: «اندازه گیرید ای خداوندان چشمها» یعنی خردمندان، و هر نفسی که با عقل جفت نشود عدد برو نیوفتد، و نفس خردمند چون به عقل مرکب گشت از حکم قیاس لازم آید که به وزن بیش از نفس بی‌خرد است. و میان مردمان رونده است که خردمند را گران‌سنگ و گران‌مایه خوانند و بی‌خرد را سبکسار و سبک‌مایه گویند، از بهر آنک آن یکی با خرد جفت است و این دیگر از خرد تنهاست، و درست کند مرین دعوی را قول خدای تعالی که می‌گوید، قوله :«فآما من ثقلت موازینه فهو فی عیشته راضیه و أما من خفت موازینه فأمه هاویه». همی گوید: «هرکه گران شود ترازوهای وی اندر زیستی پسندیده است و هر که سبک شود ترازوهایش جای او دوزخ است.» و اندر حال ظاهر پیداست که نفس کسی که با خرد جفت است آهستگی و آرام که نشان گرامی و ترکیب است اندران کس پدید آمده‌ست، و نفس کسی کز خرد بهره و ترکیب ندارد بی‌آرام و بی‌ثبات مانده‌ست، پس درست شد که نفس تمام اندر ذات خویش مرکب است به عقل، و تا به عقل ترکیب نپذیرد هستی نیابد، و هر نفسی که با عقل مرکب ناشده بدان عالم بازگردد از بدبختان باشد، به گفته خدای تعالی، قوله:« لقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مره و ترکتم ما خولناکم وراء ظهورکم» . همی‌گوید: اندر خطاب با بدبختان روز قیامت که «بیامدید سوی ما تنها چنانک بیافریدیم‌تان نخستین بار و دست بازداشتید آنچ شما را داده بودیم پس پشت خویش» این آیت همی دلیل کند که جزین که نفس را به عقل همی ترکیب باید کردن به دلالت خداوند دور خویش و راهنمایان خلق از فرزندان او و نفس را همچنان بی‌خرد تنها بدان عالم نباید بردن و خداوندان حق را منکر شدن به حق ایشان از پس پشت نباید داشتن، که معنی علم ناپذیرفتن ازو آن باشد که او را از پس پشت کرده باشی ، که هرچه از پس پشت مردم باشد مردم ورا نبیند و هر که چیزی بنگرد مرورا نبیند مر آنرا سپس پشت کرده باشد.

بخش ۳۷ - صف بیست و نهم: از طرق هندسه بازنماییم که پیش از عقل چیز نیست، گوبیم که هرکجا دو چیز برابر شوند یا هر دو به بزرگی چند یکدیگر باشد یا یکی از دیگری بزرگتر باشد، و چون درست شود که یکی از آن دو چیز از یار خویش بزرگتر نیست و نیز کهتر ازو نیست درست شده باشد که همچند اوست، و مثال کنیم مرین قول را بدین دو خط: یکی خط الف و دیگر خط باء، و گوییم اگر خط الف همچند باء نیست و بزرگتر از خط باء نیز نیست ناچاره خط الف کهتر از خط باء باشد، و گر خط الف بزرگتر از خط باء نیست ناچاره خط الف همچند خط باء باشد، و چون این مقدمه هندسی گفتیم گوییم که ما چیزهای بسیار همی‌یابیم چه از معقول و چه از محسوس و چیزها را همی‌بینیم کز یکدیگر پدید همی‌آید چون حیوان از نبات و نبات از طبایع. پس چاره نیست که یک چیز پیش از همه چیزها بوده است پدید آمده تا دیگره چیزها ازو پدید آمده است، چون عقل را بر چیزها جاکول همی‌یابیم بدانستیم که عقل است آنچ پیش از همه چیزها بوده است، پس اگر کسی گوید که پیش از عقل چه بود و چرا روان باشد که پیش از عقل چیز باشد گوییم که هر چه خواهی از موجودات اختیار کن، و آتش را بگیریم و گوییم که چرا روا نباشد که آتش پیش از عقل باشد؟ پس گوییم که آتش پیش از عقل بود، پس عقل بایستی که به آتش عقل را کار بستیمی نه به عقل مر آتش را کار فرمودیمی چنین که همی‌فرماییم، پس درست شد که آتش پیش از عقل نبوده‌ست، پس اگر گوید با عقل برابر بوده است گوییم چون چیزها از چیزی همی پدید آید روا نبود که همی چیزها از دو چیز پدید آید، که اگر روا بودی که چیزها از دو چیز بودی نیز روا بودی که همه چیزها به یکبار موجود بودی، و چون همی‌یابیم که چیزی از چیزی همی پدید آید لازم گشت دانستن که چیزی نخستین نه از چیزی پدید آمد به ضرورت، که اگر جز چنین گویی موجودات روا نبودی که پدید آمدی، پس گفتیم که آن چیز که نه از چیزی پدید آمد یکی بود، پس درست شد که آتش با عقل برابر نبود، و چون آتش پیش از عقل نبود و با عقل برابر نبود درست شد که عقل پیش از آتش بود.بخش ۳۹ - صف سی و یکم: قاعده آفرینش، ای بردار، اندر لطائف و کثائف چنان است که لطائف پیش از کثائف بوده است. لاجرم اندر زایش‌های عالم لطائف اندر آخر بودش هر زایشی پدید آید، و کثائف اندر اول آن پدید آید، چنانک اندر زایش بودنی‌های رستنی‌ها نخست شاخ و برگ و خار پدید آید که کثیف است، و بآخر کار از نبات، بار پدید آید که لطیف است. و بار درخت را بر برگ و شاخ ریاستی پیداست که همه فائده‌ها از درخت سوی او شود، و پایداری و عز درخت به بار است، و همچنین است حال اندر جانوران که نخست جانوران سخن ناگوی بوده‌اند وآن وقت مردم آخر همه جانوران پدیده آمده است. و برهان این دعوی روشن کرده شده‌ست اندر « گشایش و رهایش»، لاجرم مردم به آخر پدید آمده‌ست رئیس و سالار همه جانوران است به فرمان خدای تعالی که می گوید، قوله: « الله الذی جعل لکم الانعام لترکبوا منها و منها تأکلون و لکم فیها منافع و لتبلغوا علیها حاجه فی صدور کم و علیها وعلی الفلک تحملون» همی گوید: «خدای آنست کز بهر شما ستوران آفرید تا بر او بر نشینید وزو بخورید مر شما را اندرو فائده‌هاست و تا بر رسید بر ستوران به حاجتی که اندر دلهای شماست و بر ستور و بر کشتی برنشینید.» پس چون بدین آیت ریاست مردم بر ستوران همی پدیدآید، ظاهر گشت که نفس ناطقه را که مردم بدان مخصوص است بر نفس حسّی همان ریاست است که مردم را بر ستور است.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نفس تا ترکیب نپذیرد با هستی نیاید و ترکیب او به مادت عقل است و دلیل بر درستی، این دعوی آنست که نفس کل چون از عقل کل مادت یافت اندر ذات خویش مادت‌پذیر بود، و آنچ مادت‌پذیر باشد مرکب باشد و چون از عقل مادت یافت خداوند ترکیب امد، و نفس جزیی تا با عقل مرکب نشد از خدای تعالی مخاطبه نیافت، نبینی که خدای تعالی همی‌گوید قوله:« فاعتبروا یا أولی الابصار» همی گوید: «اندازه گیرید ای خداوندان چشمها» یعنی خردمندان، و هر نفسی که با عقل جفت نشود عدد برو نیوفتد، و نفس خردمند چون به عقل مرکب گشت از حکم قیاس لازم آید که به وزن بیش از نفس بی‌خرد است. و میان مردمان رونده است که خردمند را گران‌سنگ و گران‌مایه خوانند و بی‌خرد را سبکسار و سبک‌مایه گویند، از بهر آنک آن یکی با خرد جفت است و این دیگر از خرد تنهاست، و درست کند مرین دعوی را قول خدای تعالی که می‌گوید، قوله :«فآما من ثقلت موازینه فهو فی عیشته راضیه و أما من خفت موازینه فأمه هاویه». همی گوید: «هرکه گران شود ترازوهای وی اندر زیستی پسندیده است و هر که سبک شود ترازوهایش جای او دوزخ است.» و اندر حال ظاهر پیداست که نفس کسی که با خرد جفت است آهستگی و آرام که نشان گرامی و ترکیب است اندران کس پدید آمده‌ست، و نفس کسی کز خرد بهره و ترکیب ندارد بی‌آرام و بی‌ثبات مانده‌ست، پس درست شد که نفس تمام اندر ذات خویش مرکب است به عقل، و تا به عقل ترکیب نپذیرد هستی نیابد، و هر نفسی که با عقل مرکب ناشده بدان عالم بازگردد از بدبختان باشد، به گفته خدای تعالی، قوله:« لقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مره و ترکتم ما خولناکم وراء ظهورکم» . همی‌گوید: اندر خطاب با بدبختان روز قیامت که «بیامدید سوی ما تنها چنانک بیافریدیم‌تان نخستین بار و دست بازداشتید آنچ شما را داده بودیم پس پشت خویش» این آیت همی دلیل کند که جزین که نفس را به عقل همی ترکیب باید کردن به دلالت خداوند دور خویش و راهنمایان خلق از فرزندان او و نفس را همچنان بی‌خرد تنها بدان عالم نباید بردن و خداوندان حق را منکر شدن به حق ایشان از پس پشت نباید داشتن، که معنی علم ناپذیرفتن ازو آن باشد که او را از پس پشت کرده باشی ، که هرچه از پس پشت مردم باشد مردم ورا نبیند و هر که چیزی بنگرد مرورا نبیند مر آنرا سپس پشت کرده باشد.
هوش مصنوعی: نفس انسان تا با وجود و هستی ترکیب نشود، نمی‌تواند به خودش بیاید و این ترکیب به دلیل وجود عقل در اوست. انسان به عنوان یک کل، زمانی که از عقل کلی بهره‌مند می‌شود، در ذات خود قابلیت پذیرش ماده را پیدا می‌کند و این به معنای ترکیب است. تا زمانی که نفس جزئی از عقل ترکیب نشود، نمی‌تواند با خداوند ارتباط پیدا کند. خداوند در قرآن می‌فرماید: «ای خردمندان عبرت بگیرید»، که بدین معناست که فقط کسانی که با عقل گره خورده‌اند، دارای معنا و وزن هستند. در واقع، انسان خردمند به دلیل ترکیب با عقل، معنای بیشتری دارد و بی‌خردان سبکتر محسوب می‌شوند. خداوند همچنین می‌گوید کسانی که ترازویشان سنگین است، در زندگی خوشنود خواهند بود و کسانی که سبک‌اند، به دوزخ خواهند رفت. بنابراین، وجود آرامش و ثبات در نفس آدمی که با عقل ترکیب شده، نشانه ارزشمندی اوست. از سوی دیگر، نفس بی‌خرد بی‌ثبات و آشفته است. در نهایت، هر نفسی که با عقل ترکیب نشده باشد، به دنیا بازخواهد گشت و از بدبختان خواهد بود. خداوند در روز قیامت به افراد بدبخت می‌گوید که به تنهایی به سوی او آمده‌اند، همان‌طور که نخستین بار خلق شده‌اند و آنچه را که به آنان داده بود، پشت سر گذاشته‌اند. این بیان نشان‌دهنده ضرورت ترکیب نفس با عقل و استقبال از آموزه‌های دینی است و انکار حقیقت خداوند نیز از پشت سر گذاشتن آن حق ناشی می‌شود.