گنجور

بخش ۳۷ - صف بیست و نهم

از طرق هندسه بازنماییم که پیش از عقل چیز نیست، گوبیم که هرکجا دو چیز برابر شوند یا هر دو به بزرگی چند یکدیگر باشد یا یکی از دیگری بزرگتر باشد، و چون درست شود که یکی از آن دو چیز از یار خویش بزرگتر نیست و نیز کهتر ازو نیست درست شده باشد که همچند اوست، و مثال کنیم مرین قول را بدین دو خط: یکی خط الف و دیگر خط باء، و گوییم اگر خط الف همچند باء نیست و بزرگتر از خط باء نیز نیست ناچاره خط الف کهتر از خط باء باشد، و گر خط الف بزرگتر از خط باء نیست ناچاره خط الف همچند خط باء باشد، و چون این مقدمه هندسی گفتیم گوییم که ما چیزهای بسیار همی‌یابیم چه از معقول و چه از محسوس و چیزها را همی‌بینیم کز یکدیگر پدید همی‌آید چون حیوان از نبات و نبات از طبایع. پس چاره نیست که یک چیز پیش از همه چیزها بوده است پدید آمده تا دیگره چیزها ازو پدید آمده است، چون عقل را بر چیزها جاکول همی‌یابیم بدانستیم که عقل است آنچ پیش از همه چیزها بوده است، پس اگر کسی گوید که پیش از عقل چه بود و چرا روان باشد که پیش از عقل چیز باشد گوییم که هر چه خواهی از موجودات اختیار کن، و آتش را بگیریم و گوییم که چرا روا نباشد که آتش پیش از عقل باشد؟ پس گوییم که آتش پیش از عقل بود، پس عقل بایستی که به آتش عقل را کار بستیمی نه به عقل مر آتش را کار فرمودیمی چنین که همی‌فرماییم، پس درست شد که آتش پیش از عقل نبوده‌ست، پس اگر گوید با عقل برابر بوده است گوییم چون چیزها از چیزی همی پدید آید روا نبود که همی چیزها از دو چیز پدید آید، که اگر روا بودی که چیزها از دو چیز بودی نیز روا بودی که همه چیزها به یکبار موجود بودی، و چون همی‌یابیم که چیزی از چیزی همی پدید آید لازم گشت دانستن که چیزی نخستین نه از چیزی پدید آمد به ضرورت، که اگر جز چنین گویی موجودات روا نبودی که پدید آمدی، پس گفتیم که آن چیز که نه از چیزی پدید آمد یکی بود، پس درست شد که آتش با عقل برابر نبود، و چون آتش پیش از عقل نبود و با عقل برابر نبود درست شد که عقل پیش از آتش بود.

و نیز گوییم که پیش از عقل چیز چگونه اندر وهم آید، و همه چیزها چیزی به عقل یافتند، و به تازی مر «چیز» را «شیء» گویند و مر «چیزی» را «شیئیت» گویند، و همه چیزها بدین قول خود عقل باشد، از بهر آنک چیزها چیزی از عقل یافتند، پس چگونه پیش از چیزی چیز باشد؟ و اگر پیش از چیزی که به تازی آن شیئیت است چیز روا باشد همچنان باشد که پیش از ذات خویش چیزی موجود باشد، و این محال بود توهم کردن، و ایزد تعالی مر عقل را گفت بر همه چیزها قادرست چنانک بسیار جای اندر قرآن همی گوید: قوله « ان الله علی کل شیء قدیر»، گوید: خدای بر همه چیزها قادر است، و بدان مر عقل را همی‌خواهد که همه چیزها زیر اوست، و هر خردمند که معنی این قول که خدای تعالی به چند جای بازگفته است اندر کتاب خویش بداند مقدار خویش بشناسد و نفس او توهم نکند باری را سبحانه، اندر یابد که این کفر و شرک باشد، بلک هر که گمان برد که او باری را سبحانه دانسته است دعوی کرده باشد که او از خدای برتر است، پس بباید دانستن که بر عمل هیچ چیز را به توانایی و جاکول شدن نیست و پدید‌آرنده عقل مر عقل را نه از چیزی برو پادشاه است بدین صنع لطیف، و بباید دانستن که ابداع که مبدع اول بدان پدید‌آورده شده‌ست چیزی نیست، از بهر آنک اگر آن ابداع چیزی باشد با مبدع چیزی دیگر برابر باشد یا پیش ازو، و آن وقت عقل نه مبدع باشد، از بهرآنک مبدع چیزی باشد نه از چیزی دیگر، و گر او پیش ازو چیزی بودی این نام مبدع مر مبدع را دروغ بودی، و گر با مبدع چیزی بودی مبدع چیزی بودی آفریده از آنچ با او پیش ازو چیزی بود که او را ازو آفریده بودند، و نیز چیزی بودی نا‌آفریده، بدانچ مبدع آن باشد که او نه از چیزی باشد. و این چنان باشد که کسی گوید «من نشسته ایستاده دیدم» و این متناقض باشد و متناقض دروغ باشد، پس درست شد که ابداع چیزی نیست، وگر پیش از مبدع چیزی بود از دو بیرون نبودی: یا مبدع بودی نه از چیز پدید آمده یا چیزی بودی از چیزی پدید آمده، و این چیزی باشد کز پیش چیزی باشد و باز همی شود از چیزی به چیزی دیگر تا از نهایت بشود و این محال باشد اندر عقل، پس بدین برهان که نمودیم پیش از عقل چیزی نه روا باشد.، و نیز گوییم که چیز ذاتی باشد از جمله ذاتها و ذاتها بر دوگونه است: یا محسوسات است یا معقولات، و هستی، محسوس به حس درست شود و هستی معقول به عقل درست شود و چیزی که حس مرورا نتواند یافتن مر او را به عقل یابند و موهوم باشد، پس چیزی معقولات به عقل است و چون زیر عقل اندر نیاید نه محسوس باشد و نه موهوم، و آنچ نه اندر حس آید و نه اندر عقل نه چیز باشد و نه موجود.

بخش ۳۶ - صف بیست و هشتم: دلیل برآنک عقل نخست چیز است کز جود باری سبحانه پیدا شده‌ست هم از کتاب خدای است و هم از خبر رسول علیه السلام و هم از اتفاق حکماء شریعی و حکماء علم الهی و از شهادت عقلای جزیی. اما دلیل از کتاب خدای تعالی بر آنک عقل نخستین پدید آمده‌ست از جود باری سبحانه آنست که همی‌گوید، قوله: « هو الذی خلقکم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ثم یخرجکم طفلا ثم لتبلغوا أشد کم ثم لتکونوا شیوخاً و منکم من یتوفی من قبل و لتبلغوا أجلا مسمی و لعلکم تعقلون» ، همی گوید: «خدای شما را بیافرید از خاک پس از آب اندک پس از خون بسته پس بیرون آوردتان کودک خرد تا برسید به نیروی سخت خویش پس تا بباشید پیران و از شما کس است کز پیش بمیرد و تا برسید به وقتی نامزد کرده مگر که عقل را بیابید» این همه احوال مردم را یاد کرد و بآخر گفت «مگر بعقل برسید» از بهر آنک اصل آفرینش از عقل رفته بود و چاره نیست از بازگشتن مرچیزی را کز چیزی پدید آید بآخر کار از آنچ ازو پدید آمده باشد، پس گفتار خدای به آخر کار که «مگر شما مر عقل را بیابید» همی دلالت کند که پدید آمده عقل بوده است بآخر پدید آمده‌یی که مردم است به آخر کار خویش همی بدو خواهد رسیدن بر مثال درختی کار (؟که از) خرما دانه‌یی پدید آید و به تمامی آن درخت آن باشد که اندر خرما کزو پدید آید دانه او به مغز آگنده شود تا آخر درخت به اول درخت باز گردد. و هر که از عقل به میانجی حدود دین حق فائده پذیرد به آخر بدو بازگردد. و اما دلیل از خبر رسول صلی الله علیه و آله بر پیشی هست شدن عقل پیش از دیگر هستها آنست که فرمود، «اول ما خنق الله تعالی العقل قال له أقبل فأقبل ثم قال له أدبر فأدبر فقال و عزتی و جلالی ما خلقت خلقاً أعز عل منک بک أثیب و بک اعاقب» ، گفت: «نخستین چیزی که خدای بیافرید عقل بود مر اور را گفت پیش آی پیش آمد پس گفت باز شو باز پس شد پس خدای تعالی سوگند یاد کرد به عز و جلال خویش که چیزی نیافریدم گرامی‌تر بر من از تو، به تو ثواب دهم و به تو عقاب کنم. و اندر دین حق همچنین است هر که عقل را بکار بندد اندر پرسش خدای و عبادت بر بصیرت کند به ثواب ابدی رسد و هر که عقل را ضایع کند و کار بی دانش کند به آتش جاویدی رسد. و اما شهادت عقلهای جزئی بر آنک عقل کلی نخست پدید آورده است به جود باری سبحانه آنست که: موجودات به جملگی از دو گونه است: یا محیط است یا محاط، و محیط آن باشد که بگرد چیز دیگر اندر آمده باشد بذات یا بذات یا بشرف و محاط آن چیزی باشد که چیزی دیگر اندر باشد بذات یا بفرومایگی. اما محیط بذات چنان باشد که آسمان است که محیط زمین است که ذات آسمان بگرد ذات زمین اندر آمده است. و محاط بذات چنان باشد که زمین است که محاط آسمانست که زیر او اندر مانده است بهمه رویها .اما محیط بشرف چنان باشد که نفس است محیط جسد که نفس مر جسد را پاکیزه و شریف و آبادان همی دارد از پراکنده شدن نگاهبان او گشته است، که اگر نفس عنایت خویش از جسد باز گیرد جسد بمیرد و پلید شود و خوار گردد و ویران بباشد و پراگنده شود . و همچنین مردم بشرف محیط است بر حیوان و حیوان محاط است مردم را بفرو مایگی، و هر محیطی شریفتر از محاط خویش باشد و هر چه او شریفتر باشد بودش او پیش از آن باشد کزو کمتر باشد بشرفء وگر محیط را وجود پیش از محاط نبودی محیط نگشتی بر محاط وگر نخست وجود مر محاط را بودی آن وقت مر محیط را بایستی که نخست مر محاط را یافتیمی آن وقت مر محیط را ، و ما نخست مر عقل را همی‌یابیم تا بدو مر چیزها را اندر یابیم، و تا عقل را نیابیم بر چیزها محیط نشویم، دلیل همی کند این حال که عقل محیط است و چون محیط وجود او بیشتر از وجود هر محاطی بوده است، و چون ما به عقل بر چیزها محیط شدیم حکم کردیم بر پیشیء هست شدن او، و ممکن نیست تو هم کردن چیزی را از چیزها که عقل یک راه بر آن محیط شود و یک راه نه محیط باشد برو، پس گوییم که آن تو هم یا عقلی باشد یا نباشد، اگر عقلی باشد عقل بر آن محیط باشد وگرنه عقلی باشد اندر چیزی و همی‌نتوان رسید مگر از جهت عقل، و نیز گوییم که جوهری که به علتش نزدیکتر باشد محیط بود بر آن جوهر که علتش دورتر بود و عقل نزدیکتر جوهریست به علت همه علتها، پس واجب آید که عقل محیط باشد بر همه گوهرهای جسمانی و روحانی، و ایزد تعالی برتر است از محیط و محاط، تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا . و دیگر که عقل مانند است به یکی که اول شمار است، و هیچ چیز از عدد بر یکی پیشی ندارد بلک هستی، همه شمارها از یکی است همچنین عقل اول یکیست و ذات همه معلولاتست پس معلولات همه از عقل وجود یافته است همچنانک شمارها همه از یکی پدید آمده است، و همه عددها نام یکی دارد چون یک هزار و صد هزار و پیش و کم نام یکی بر همه افتاده است، و آغاز شمارها همه از یکی باشد و آنجامش نیز به یکی باشد، همچنین پدید آمدن همه چیزها از عقل است، و باز عقل بر همه چیزها محیط است، و محیط بودن عقل بر چیزها گواهی همی‌دهد که همه چیزها ازو پدید آمده است که عقل است و همچنانک بدان که اندروست مر شمارها را مادت دهد تا بسیار شود، شمارهای عقل نیز به قوت خویش مادت دهد تا معقولات بسیار شود و ایزد تعالی وصف کرد امر خویش را که بدان آفرید همه مبدعات و مخلوقات به کلمه «کن»، و این خطاب خدای است و خطاب را جوهری خطاب پذیر واجب آید، و محال باشد که ایزد تعالی خطاب کند با چیزی که آن چیز خطاب ایزد نداند و خطاب روا نباشد مگر با جوهری که خطاب شناسد، پس گوییم که آن جوهر خطاب‌شناس عقل است که توانای پذیرفتن امر باری است، و چون امر ایزد به پیدا کردن عالم طبیعت رسید مضاف کرد- اعنی باز بسته کرد- آفرینش عالم طبیعی را با آفرینش تقدیری، و آفرینش تقدیری به منزلت فرود از آفرینش ابداعی است، نبینی که مر آفرینش آسمانها و زمین را «کن» بگفت مگر گفت، قوله: « خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور» و اکنون گفت: بیافرید آسمانها و زمین را و بکرد تاریکها و روشنایی را از بهر آنک مر آسمانها و زمین را طاقت پذیرفتن فرمان نبود، و همچنین باز بسته کرد آفرینش جسدهای ما را به آفرینش تقدیری و گفت قوله : «و الذی خلقکم من تراب» گفت: او آنست که تقدیر کرد شما را از خاک، و چون ما طاقت پذیرفتن فرمان نداشتیم بأول آفرینش ما «کن» نگفت، و همچنین رسول صلی الله علیه و آله و سلم خطاب نکرد با کودکان که عقل نداشتند، و چون عقل اندر ما پیدا شد و معرف توحید و معرفت رسالت بیافتیم سزاوار امر و نص گشتیم. پس این حال که شرح کرده شد از واجب ناشدن فرمان خدای پیش از یافتن عقل همی دلیل کند که این «کن» فرمان خدای بود، ازو تعالی واجب نیامد مگر «وقت‌که پذیرای آن امر موجود شده بود، و نیز دلیل است که این برهانها که نمودیم که پذیرنده «کن» از خدای تعالی جز عقل نبود و هیچ چیز از مبدعات بر عقل پیشی نداشت، پاک است آن خدای که عقل را ابداع کرد بدین شرف و جلالت، و مبدع حق یگانه است از صفات مبدعات خویش، از این شریف‌تر سخن چون توان گفتن اندر اثبات صانع که ما گفتیم اندر صفت عقل. و چون آفریده بدین شرف باشد که عقل اول است و آفریدگار از صفات مبدع و ابداع منزه کرده باشد سخن گوینده به غایت کمال باشد اندر توحید، و آنکس که بدین علم دانا باشد توحیدش مجرد باشد از تشیبه و تعطیل، کجااند آن ملحدان و دهریان که بر اهل دیانت و مذهب حقیقت دروغ گویند و دعوی کنند به شیعت خاندان به اثبات صانع نگویند و وهم اندر دل ضعفا دیانت افکنند و اهل حق را به چشم نادان زشت کنند، و آنچ اندر ما گویند ایشان خود بدان صفت‌اند، و شکر خدای را و اولیای او را که ما را بر رهنمایی اولیاء خویش از نعمت ابدی و اسرار الهی نصیب کرد، لله الحمد و المنهبخش ۳۸ - صف سی ام: نفس تا ترکیب نپذیرد با هستی نیاید و ترکیب او به مادت عقل است و دلیل بر درستی، این دعوی آنست که نفس کل چون از عقل کل مادت یافت اندر ذات خویش مادت‌پذیر بود، و آنچ مادت‌پذیر باشد مرکب باشد و چون از عقل مادت یافت خداوند ترکیب امد، و نفس جزیی تا با عقل مرکب نشد از خدای تعالی مخاطبه نیافت، نبینی که خدای تعالی همی‌گوید قوله:« فاعتبروا یا أولی الابصار» همی گوید: «اندازه گیرید ای خداوندان چشمها» یعنی خردمندان، و هر نفسی که با عقل جفت نشود عدد برو نیوفتد، و نفس خردمند چون به عقل مرکب گشت از حکم قیاس لازم آید که به وزن بیش از نفس بی‌خرد است. و میان مردمان رونده است که خردمند را گران‌سنگ و گران‌مایه خوانند و بی‌خرد را سبکسار و سبک‌مایه گویند، از بهر آنک آن یکی با خرد جفت است و این دیگر از خرد تنهاست، و درست کند مرین دعوی را قول خدای تعالی که می‌گوید، قوله :«فآما من ثقلت موازینه فهو فی عیشته راضیه و أما من خفت موازینه فأمه هاویه». همی گوید: «هرکه گران شود ترازوهای وی اندر زیستی پسندیده است و هر که سبک شود ترازوهایش جای او دوزخ است.» و اندر حال ظاهر پیداست که نفس کسی که با خرد جفت است آهستگی و آرام که نشان گرامی و ترکیب است اندران کس پدید آمده‌ست، و نفس کسی کز خرد بهره و ترکیب ندارد بی‌آرام و بی‌ثبات مانده‌ست، پس درست شد که نفس تمام اندر ذات خویش مرکب است به عقل، و تا به عقل ترکیب نپذیرد هستی نیابد، و هر نفسی که با عقل مرکب ناشده بدان عالم بازگردد از بدبختان باشد، به گفته خدای تعالی، قوله:« لقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مره و ترکتم ما خولناکم وراء ظهورکم» . همی‌گوید: اندر خطاب با بدبختان روز قیامت که «بیامدید سوی ما تنها چنانک بیافریدیم‌تان نخستین بار و دست بازداشتید آنچ شما را داده بودیم پس پشت خویش» این آیت همی دلیل کند که جزین که نفس را به عقل همی ترکیب باید کردن به دلالت خداوند دور خویش و راهنمایان خلق از فرزندان او و نفس را همچنان بی‌خرد تنها بدان عالم نباید بردن و خداوندان حق را منکر شدن به حق ایشان از پس پشت نباید داشتن، که معنی علم ناپذیرفتن ازو آن باشد که او را از پس پشت کرده باشی ، که هرچه از پس پشت مردم باشد مردم ورا نبیند و هر که چیزی بنگرد مرورا نبیند مر آنرا سپس پشت کرده باشد.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از طرق هندسه بازنماییم که پیش از عقل چیز نیست، گوبیم که هرکجا دو چیز برابر شوند یا هر دو به بزرگی چند یکدیگر باشد یا یکی از دیگری بزرگتر باشد، و چون درست شود که یکی از آن دو چیز از یار خویش بزرگتر نیست و نیز کهتر ازو نیست درست شده باشد که همچند اوست، و مثال کنیم مرین قول را بدین دو خط: یکی خط الف و دیگر خط باء، و گوییم اگر خط الف همچند باء نیست و بزرگتر از خط باء نیز نیست ناچاره خط الف کهتر از خط باء باشد، و گر خط الف بزرگتر از خط باء نیست ناچاره خط الف همچند خط باء باشد، و چون این مقدمه هندسی گفتیم گوییم که ما چیزهای بسیار همی‌یابیم چه از معقول و چه از محسوس و چیزها را همی‌بینیم کز یکدیگر پدید همی‌آید چون حیوان از نبات و نبات از طبایع. پس چاره نیست که یک چیز پیش از همه چیزها بوده است پدید آمده تا دیگره چیزها ازو پدید آمده است، چون عقل را بر چیزها جاکول همی‌یابیم بدانستیم که عقل است آنچ پیش از همه چیزها بوده است، پس اگر کسی گوید که پیش از عقل چه بود و چرا روان باشد که پیش از عقل چیز باشد گوییم که هر چه خواهی از موجودات اختیار کن، و آتش را بگیریم و گوییم که چرا روا نباشد که آتش پیش از عقل باشد؟ پس گوییم که آتش پیش از عقل بود، پس عقل بایستی که به آتش عقل را کار بستیمی نه به عقل مر آتش را کار فرمودیمی چنین که همی‌فرماییم، پس درست شد که آتش پیش از عقل نبوده‌ست، پس اگر گوید با عقل برابر بوده است گوییم چون چیزها از چیزی همی پدید آید روا نبود که همی چیزها از دو چیز پدید آید، که اگر روا بودی که چیزها از دو چیز بودی نیز روا بودی که همه چیزها به یکبار موجود بودی، و چون همی‌یابیم که چیزی از چیزی همی پدید آید لازم گشت دانستن که چیزی نخستین نه از چیزی پدید آمد به ضرورت، که اگر جز چنین گویی موجودات روا نبودی که پدید آمدی، پس گفتیم که آن چیز که نه از چیزی پدید آمد یکی بود، پس درست شد که آتش با عقل برابر نبود، و چون آتش پیش از عقل نبود و با عقل برابر نبود درست شد که عقل پیش از آتش بود.
هوش مصنوعی: در این متن به بحث درباره وجود عقل و رابطه آن با سایر موجودات پرداخته شده است. نویسنده با استفاده از اصول هندسی استدلال می‌کند که اگر دو چیز با یکدیگر برابر نباشند و یکی بزرگ‌تر از دیگری نباشد، پس ناچار یکی باید کوچک‌تر باشد. بنابراین، اگر مشخص شود که دو چیز از نظر بزرگی به یکدیگر شبیه‌اند، نتیجه می‌گیرد که یک چیز باید در ابتدا وجود دارد تا سایر چیزها از آن به وجود آید. به بیان دیگر، هر چیزی از چیزی دیگر ناشی می‌شود، پس باید اصلی وجود داشته باشد که نخستین و مستقل از دیگر چیزها باشد. در اینجا نویسنده تأکید می‌کند که عقل باید همان چیز نخستینی باشد که پیش از دیگر موجودات بوده است. اگر هم بخواهیم آتش یا چیزهای دیگر را قبل از عقل تصور کنیم، به این نتیجه می‌رسیم که باید عقل را در نظر گرفت که به همه چیزها معنا و وجود می‌دهد. بنابراین، نویسنده بر این عقیده است که عقل نخستین موجود است و هیچ چیز دیگری نمی‌تواند در ابتدا بر آن مقدم باشد.
و نیز گوییم که پیش از عقل چیز چگونه اندر وهم آید، و همه چیزها چیزی به عقل یافتند، و به تازی مر «چیز» را «شیء» گویند و مر «چیزی» را «شیئیت» گویند، و همه چیزها بدین قول خود عقل باشد، از بهر آنک چیزها چیزی از عقل یافتند، پس چگونه پیش از چیزی چیز باشد؟ و اگر پیش از چیزی که به تازی آن شیئیت است چیز روا باشد همچنان باشد که پیش از ذات خویش چیزی موجود باشد، و این محال بود توهم کردن، و ایزد تعالی مر عقل را گفت بر همه چیزها قادرست چنانک بسیار جای اندر قرآن همی گوید: قوله « ان الله علی کل شیء قدیر»، گوید: خدای بر همه چیزها قادر است، و بدان مر عقل را همی‌خواهد که همه چیزها زیر اوست، و هر خردمند که معنی این قول که خدای تعالی به چند جای بازگفته است اندر کتاب خویش بداند مقدار خویش بشناسد و نفس او توهم نکند باری را سبحانه، اندر یابد که این کفر و شرک باشد، بلک هر که گمان برد که او باری را سبحانه دانسته است دعوی کرده باشد که او از خدای برتر است، پس بباید دانستن که بر عمل هیچ چیز را به توانایی و جاکول شدن نیست و پدید‌آرنده عقل مر عقل را نه از چیزی برو پادشاه است بدین صنع لطیف، و بباید دانستن که ابداع که مبدع اول بدان پدید‌آورده شده‌ست چیزی نیست، از بهر آنک اگر آن ابداع چیزی باشد با مبدع چیزی دیگر برابر باشد یا پیش ازو، و آن وقت عقل نه مبدع باشد، از بهرآنک مبدع چیزی باشد نه از چیزی دیگر، و گر او پیش ازو چیزی بودی این نام مبدع مر مبدع را دروغ بودی، و گر با مبدع چیزی بودی مبدع چیزی بودی آفریده از آنچ با او پیش ازو چیزی بود که او را ازو آفریده بودند، و نیز چیزی بودی نا‌آفریده، بدانچ مبدع آن باشد که او نه از چیزی باشد. و این چنان باشد که کسی گوید «من نشسته ایستاده دیدم» و این متناقض باشد و متناقض دروغ باشد، پس درست شد که ابداع چیزی نیست، وگر پیش از مبدع چیزی بود از دو بیرون نبودی: یا مبدع بودی نه از چیز پدید آمده یا چیزی بودی از چیزی پدید آمده، و این چیزی باشد کز پیش چیزی باشد و باز همی شود از چیزی به چیزی دیگر تا از نهایت بشود و این محال باشد اندر عقل، پس بدین برهان که نمودیم پیش از عقل چیزی نه روا باشد.، و نیز گوییم که چیز ذاتی باشد از جمله ذاتها و ذاتها بر دوگونه است: یا محسوسات است یا معقولات، و هستی، محسوس به حس درست شود و هستی معقول به عقل درست شود و چیزی که حس مرورا نتواند یافتن مر او را به عقل یابند و موهوم باشد، پس چیزی معقولات به عقل است و چون زیر عقل اندر نیاید نه محسوس باشد و نه موهوم، و آنچ نه اندر حس آید و نه اندر عقل نه چیز باشد و نه موجود.
هوش مصنوعی: قبل از اینکه عقل وجود داشته باشد، هیچ چیزی نمی‌تواند در ذهن تصور شود. تمام اشیاء تنها از طریق عقل شناخته می‌شوند. در زبان عربی، "چیز" به "شیء" و "چیزی" به "شیئیت" تعبیر می‌شود. بنابراین، تمام اشیاء به عقل وابسته‌اند و نمی‌توان پیش از وجود چیزی، آن را معنادار دانست. اگر چیزی پیش از "شیئیت" وجود داشته باشد، مانند این است که چیزی قبل از ذات خودش وجود داشته باشد، که این امکان‌پذیر نیست. خداوند بر همه چیزها تسلط دارد، همان‌طور که در قرآن آمده است: "خدا بر هر چیزی قادر است". بنابراین، عقل بر تمام چیزها حکومت دارد و هر کسی که این معنا را درک کند، باید درک کند که خود را با خداوند مقایسه نکند، زیرا این کفر و شرک است. هر گونه تصوری که فردی درباره خداوند داشته باشد باید با احتیاط باشد، زیرا هیچ چیزی نمی‌تواند به تنهایی بر عقل غلبه کند و عقل را نمی‌توان از چیزی دیگر خلق کرد. در مورد آفرینش، اگر خالق چیزی از هیچ نباشد، آفرینش نیز نمی‌تواند چیزی باشد، زیرا اگر خالق خود دارای وجود می‌بود یا از چیزی دیگر نشأت گرفته باشد، در آن صورت نام خالق به درستی به او اطلاق نمی‌شود. این شبیه به این است که کسی بگوید "من یک نفر را دیدم که نشسته و ایستاده بود"، که نوعی تناقض است و تناقض همیشه نادرست است. از این رو، درک می‌شود که آفرینش واقعاً هیچ نیست. اشیاء به دو دسته تقسیم می‌شوند: محسوسات و معقولات. هستی محسوسات از طریق حواس درک می‌شود و هستی معقولات از طریق عقل. چیزی که با حس درک نشود، با عقل قابل درک خواهد بود و می‌تواند موهوم باشد. بنابراین، اشیاء معقول به عقل مرتبط هستند و اگر زیر عقل نیفتند، نه محسوسند و نه موهوم. در نهایت، هر چیزی که نه در حس باشد و نه در عقل، وجود ندارد و چیزی به حساب نمی‌آید.