گنجور

بخش ۱۱۴ - صف نودم

خردمند که اندر تدبیر طبیعت بنگردی بیندی بیرون آوردن اشخاص را که ایشان نه جزء اند از عالم چون معادن و نبات و حیوان از امهات از پیوستن نفس بامهات بداند که آنچ ازین زایشها همی پدید آید نه بقوت عالم است و از ذات اوست ، از بهر آنک نیابد اندر امهات که ایشان اصلهای عالم اند چون آتش و باد و آب و خاک آن چیزها که اندر زایشها یابد که شاخهای عالم اند چون گوشت و استخوان و رگ و پی و جزء آن . پس بداند که این چیزها بیاری ، چیزی دیگر به حاصل آید اندرین زایشها که آن اندر اصلها نبود و معلوم او شد که نفس کلی قادرتر از هیولی و صورت است و از بیرون آوردن طبیعت که آن علت گرمی و خشکی و تری است ، از بهر آنک مر طبایع چهارگانه را اندر هیولی و صورت یابد نهاده ، و همه جمله یک جسم گشته ، پس هیولی و صورت بفراز آوردن این طبیعت اندر خویشتن سزاوارتر از آن نیست که گوید طبایع چهارگانه مر هیولی و صورت فراز آورد و بخویشتن کشید ، و چون این شش چیز یکی سزاور تر از دیگری نیست بجمله کردن انی پنج چیز ناچاره قاهری باید که ایشان همه فراز آورده و مقهور او باشند ، و آن فراز آورنده و قاهر نفس کل است که ایزد تعالی لازم آید بر خردمندان از اقرار دادن بیگانگی ، ایزد بی همتا ، از بهر آنک چون از اصلی نشد بفرعی پدید آمد و اندر فرع چیزی یابند که اندر اصل او مران را نیابند ، بدانند که آن چیز را اندران فرع آنکس پدید آورده بود . پس گوئیم که تمامی آشکارا شدن کلمت باری سبحانهه بخداوند قیمات باید و هر چیزی را پیش از هست شدن و یافتن هست برویی از رویها ، ولکن مر عقل اول را پیش از ابداع که او نیستی است یافتن نیست . و همچنین بدین منزلت پیدا شود منزلت پیامبران علیهم السلام و شرف ایشان ، از بهر آنک ایشان بهستی آوردند مر سخنان کردنده شایسته را که آن بمیان سخن گویان شناخته بود بکردند و سخن مردمان از آن حکمتها خالی بود . پس ایشان علیهم السلام فراز آوردند مر « سخن را بتوفیق نفس کلی والهام نفس ، مریشان را محیط شد آن سخنان که ایشان علیهم السلام تالیف کردند بر همه سخنان دیگر کز نفس کلی اندران سخنان اثر نبود همچنان محیط شدنی کهمردم محیط شود بر عالم بیاری نفس کلی که مر عالم را از نفس آن یاری نبود ، و پیامبران علیهم السلام بدان سخنان از دو عالم – عالم روحانی و عالم جسمانی – حکایت کردند و هر دو عالم بر درستی ، آن گواهی داد ، و پدید آوردند و حشتها و حدها مر خلق را اندر حکمها و پیش از آن اندر میان خلق آن نبود . پس گوئیم که چون از پیامبران علیهم السلام خبرها پیدا آمد از عدل و راستی و حکمهای دنیایی وز چیزهای عالم علوی که آن پیش از پیامبران علیهم السلام اندر میان خلق موجود نبود ، دانستیم که آن چیزها مر پیامبرانرا علیهم السلام آفریننده خلق آموخت ، چنانک خدای تعالی گفت ، قوله : و علمک مالم تکن تعلم و کان فضل الله علیک عظیما . گفت : بیاموخت ترا آنچ ندانستی و فضل خدای بر تو بزرگ بود . پس چون درست شد که آنچ اندر میان خلق نبود از پیامبران علیهم السلام که ایشان هم مردمان بودند بیاری ، آفریدگار خلق پدید آمد ، درست شد هستی قیامت آنک پیامبران علیهم السلام خلق را دعوت بدو کردند و آن آن روز بزرگ است که اندرو برانگیخته شود نفسهای لطیف و صورتهای باطن آشکارا شود بآشکارا شدن خداوند قیامت علی ذکره السلام ، از بهر آنک پیامبران که پیش از خداوند قیامت بیامدند شریعتها نهادند و پدید آوردند چیزی که بدان برانگیخته شد نفسهای جزیی از مرکبی نادانی و پیش ازیشان نبود مر نفسها را آن انگیزش ، چون کار بغایت رسید بدان ثواب بزرگ که خدای تعالی وعده کرده بود و صورتهای لطیف توانا شوند بر پذیرفتن فائده های عقلی بی تکالیف ، و لکن امروز مردم غافل است از آنچ مرورا اندر پیش است از بزرگی آن روز و بلندی درجت آن حد ، چنانک خدای تعالی همی گوید ، قوله تعالی : و ما ارسلناک الا کافه للناس بشیراً و نذیرا و لکن اکثر الناس لا یعلمون . همی گوید : و نفرستادم ترا ای محمد جز همه مردمان را مژده دهنده و بیم کننده و لکن بیشتر مردمان ندانند . و اگر بنگرد مردم اندر حالها که برو رفته شد از اول بودش او تا بآخر تا بیقین شود که او همی برانگیخته خواهد شدن چنانک او از آن خبر ندارد امروز ، چنانک خدای تعالی همی گوید ، قوله تعالی : و ننشئکم فیما لا تعلمون و لقد علمتم النشاه الاولی فلو لا تذکرون همی گوید : شما را بیافریدیم اندر آنچ شما ندانید و دانستید َآفرینش نخستین را چرا یاد نکنید . یعنی که شما را چنان از حالی بحالی بردند که خبر نداشتید ، و مردم از آغاز پدید آمدن تا بآخر کار خویش همی گردد از حالی بحالی شریفتر تا بغایت خویش رسد ، از بهر آنک مردم از اول بودش خویش نطفه بود اندر پشت پدر خویش و قوت نامیه یعنی زیادت شونده بپذیرفت از بر آن حال . ولکن آن قوت موهوم بود مر کسی دیگر را که همه دانست که از نطفه چه همی خواهد شدن اندر حال دیگر که اندر آن رحم مادر افتد از آن حال که هست ، و چون اندر رحم مادر زیادت پذیرفت و اندامهاش راست شد مر پذیرفتن زندگانی ، طبیعی را تا بدان شایسته شود مر پذیرفتن حس را بی آنک اندر شکم مادر از حس خبر بود یا ممکن بود مرو را واجب شدن بر چگونگی پیوستن حس بدو ، و هر چند که او را از حس خبر نبود پذیرفتن حس و رسیدن قوت حسی موهوم بود نزدیک آنکس که محیط بود بر حال او اندر حالی دیگر و وقتی دیگر ، و چون از شکم مادر بیرون آمد و بشکم این فلک رسید حس بدو پیوست همچنانک آن دانا توهم کرده بود و آن کودک کار بست مر حواس خویش را اندر یافتن چیزهای محسوس و گفتن مران یافتها را بزبان با آنکسی که اندر رسیده بود حواس او بدان دیدنیها و شنودنیها و بوییدنیها و چشیدنیها و بسودنیها ، و بدین چیزها که اندر یافت یاری یافت اندر یافتن و واقف شدن بر چیزهای حقیقی ، و بوهم از این عالم طبیعی بعالم علوی رسید ، پس چون ازین عالم نفس او بدان عالم روحانی رسید پیوسته شد پادشاهی دائم و ثواب الهی ابدی و توانا گردد بر پذیرفتن فائدهای آن عالم و غذا پذیرد از نعیم ابدی و راحت جاودانی ، جز که دیدن او بحقیقت مر عالم روحانی را امروز که نفس او بجسد پیوسته است نه ممکن است ولکن قبول او مران فائدها را و دیدن او مران عالم روحانی را بوقت جدا شدن روح او از جسدش موهوم است و گمان برده است نزدیک آنک بر و محیط است محیط بودن آن خردمند بران کودک خرد و دانستن او که چون کودک از شکم بیرون آید حس پذیرد بی آنک کودک از آن خبر بود ، چون آن حال همچنان آمد که آن خردمند اندیشیده بود و آن کودک بیافت دانستیم که آن حال همچنان خواهد بودن که خداوندان شریعت گفتند و نفس مردم مر عالم روحانی را پس از جدا شدن او از جسد بخواهد دیدن ناگاه و نفس مردم از حال زندگانی طبیعی بزندگانی ابدی رسد بی هیچ زمان ، بر مثال کسی که از خواب به بیداری رسد بی هیچ درنگی ، و فرقی عظیم است میان خواب وبیداری چنانک فرق عظیم است میان زندگانی طبیعی و میان زندگانی روحانی ، وگز تقصیر کرده باشد ادر کارهای آن جهانی خویشتن را پشیمانی یابد ، چنانک خدای تعالی گفت ، قوله تعالی : و اسروا الندامه لما راوا العذاب و جعلنا الاغلام فی اعناق الدین کفروا هل یجزون الا ما کانوا یعملون . گفت : و پنهان دارند مر پشیمانی را چون دیدند مر عذاب را ، و کردیم غلها اندر کردن آن کسان که کافر شدند و جزا نیابند جز بدان کرده باشند . و دلیل بر آنک مردم ازین عالم طبیعی بدان عالم نفسانی شود آنست که مردم را بینی که چیزی نداند پس مرورا از جهت تعلیم دانستن آن چیز نادانسته گشاده شود نا پنداری کز حالی بحالی دیگر شد ،پس بچه شرف باشد آن وقت که تایید از خداوند قیامت بدو پیوسته شود ، آنک همه پیامبران علیهم السلام خلق را دعئت بدو کردند . خلق را آن روز بدو گروه بینی : گروهی آن باشد که بدو بگرویدند و او را حق دانستند و بآشکارا شدن امیدوار بودند و ایشان آن روز کلمت بپذیرند بمیانجی او علیه افضل السلام و اکمل التحیه و اندر نعیم جاودان مخلد گردند ، و گروهی آن باشند که آنروز اندر شک بودند از فرمان خدای ، ایشان بدان نور سوخته شوند و اندر عقوبت جاودان مانند ، چنانک خدای تعالی گفت ، قوله : وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظره و وجوه یومئذ باسره تظن أن یفعل بهافاقره گفت : رویهایی آن روز تازه باشد و سوی پرودگار خویش نگرنده باشد و رویهایی آن روز ترش گشته باشد تا گمان بری پشتشان همی بشکند ، ایزد ما را آز آن گروه کناد که آگاهی دارند آشکارا شدن خداوند قیمامت علیه السلام و التحیه ، وز آن گروه مکناد که غافل باشیم از آنچ بر ما واجب است بر حد خویش ، آمین یا رب العالمین .

بخش ۱۱۳ - صف هشتاد و نهم: بباید دانستن که ازلی مر چیزی را گویند که او را آغاز نباشد و ابدی مر چیزی را گویند که او را آنجام نباشد . و چون گویی ازل و ازلیت و ازلی مثال آن نزدیک گردانیدن است ، و همچنان گویی که آتش و آتشی و آتشین . آتش آنست که او از عالم کناره زبرین گرفته است و صفت او گرم و خشک است از طبایع ، و آتشی آنست که آتش بدان معنی از دیگر چیزها جداست بران روی که آن معنی جز آتش را نیست ، و مر آنرا از آتش جدا یابند و آن معنی را فضل خوانند اندر حدود منطق ، و آن مثال بر مثال وحدت است که آن جز مر واحد را نیست مرو را از واحد جدا نیابند ، واحد به وحدت از آتش و آتشین جداست ، و آتشین چیزی را گویند که او را از آتش کرده باشند و آن صورتی باشد از آتش محض کرده ، چنانکه صورتی کنند از چوب و مرورا چوبین گویند . اکنون چون مثال نمودیم از محسوسات اندر معنی ازل و ازلیت و ازلی گوئیم که ازل ابداع است محض که از مبدع حق پدید آمد بی هیچ علتی و مرورا آغاز نبود ، از بهر آنک آغاز چیز علت او باشد ، و چون ابداع علت همه علتها بود خود او آغاز بود ، مر آغاز را آغاز لازم نیاید ، و مر او را امر خوانند و کلمت خوانند ، و این نام مرو را لازم آمد از بهر بی آغازی او . ازلیت مران بهره را باید دانستن که عقل اول از کلمت باری بود ، آن بهر بهر بزرگ است و هویت عقل بدان دانستن که عقل بدان بهره اشارت پذیرفت و زانچ فرود ازو پدید آمد از بهر جدا شد . پس آن بهره ازلیت است . اما ازلی خود عقل است که ازل بی میانجی بدو پیوسته است ، و هیچ چیز دیگر را این خاصگی نبود و نخواهد بودن بامر باری که مر عقل راست .بخش ۱۱۵ - صف نود و یکم: گوئیم که پیوستن تایید از عالم علوی شریفتر است از پیوستن قوتهای ستارگان آسمان بزایشهای طبیعی ، و لکن نزدیک گردانیدن و هم را این دو حال یک بدیگر نزدیک اند و مردم همی یابد مرقوتها را اندر زایشهای عالم کز افلاک و انجم بدیشان پیوسته است ، و همی داند مردم که مرنبات را و حیوان را و بیشتر مردم را از چگونگی پیوستن آن قوتها خبر نیست، و همی یابد هر شخصی از زایشها از آثار قوتها و حرکتهای کواکب بقدر آن اثر کاندروست از لطافت و کثافت تا هر یکی از آن پدیدار کند از صورت خویش آنچ اندر موجود است از قوتها و خاصیتهای طبیعی ، پس همچنین تایید اندر یافت از عالم روحانی مر گوهر های روحانی راکه پیوسته شد بشخصهای مردم همچنانک نیافتیم چیزی از زایشهای عالم سفلی که او را قوتی بود که بدان قوت مرین عالم را خدمت توانست فرمودن و منفعتها که صانع اندرو تقدیر کردهاست مر آنرا توانست آوردن جز این شخص مردم که او مر طبایع را هر یکی جدا جدا کار بست ، چون آتش را در پختن چیزهای خام و شناختن رنگها و گداختن گوهرها و جز آن ، و چون نر باد راکار بست که بر آبهای عظیم بگذشت و کشتیها گران را اندر دریا بدو راند وبرو آسیاها ساخت و جز آن ، وچون مر خاک را کزو چندین بناهای عجیب ساخت و گوهرهای پر فائده ازو بیرون آوردند هممه منافع و عجایب عالم بآشکارا شدن مردم آشکارا شد . همچنین نیافتیم از هیچ شخصی از شخصهای مردم کسی که او را ممکن بود خدمت فرمودن و کاربستن مر عالم روحانی را و بیرون آوردن منفعتها را که صانع اندرو تقدیر کرده است . مگر پیغمبران را علیهم السلام که ایشان بسخن منطقی که بیاوردند هر چیزی را ازین عالم بجایگاه خویش بنهادند و پدید آوردند سیاستهای عجب و حکمتها که اندر آنست کمال عالم روحانی و پیدا کردن آن منفعتها ازیشان علیهم السلام بود و بس ، و آغاز پیوستن تایید به مویدان زبان باشد که او توانا باشد بر بیرون آوردن چیزهای پوشیده نه از راه حواس ، چنانک بحس دلیل کند بر چیزهای پوشیده بلک موید بتایید آنگه رسد که نفس او محسوسات را فراموش کند و از حس جدا ماند بوقت بیرون آوردن آنچ بدو پیوسته شود از عالم علوی . و رغبت کند اندر معقولات ، آن معقولات که آن اندر آویخته نباشد بچیزهای هیولانی چنانک معروفست میان علماء دینی که چون رسول مصطفی صلی الله علیه و اله برو وحی آمدی گونه روی او بگشتی و بحالی شدی میان خفتگی و بیداری و عرق از اندامهای او بگشادی و به هیچ چیز ننگریستی تا باز بهوش آمدی ، آن وقت آنچ بوحی بدو رسیده بدی بزبان عبارت کردی . پس آن ازو علیه السلام دلیل بود بدانچ گفت از محسوسات بر معقولات دلیل گرفت . و فرق میان دانایان ناموید و دانای ناموید آنست که دانای موید اندر مانده است بنگاه داشتن علمها و حکمتهای خویش بدلیل گرفتن از محسوسات ، دانای موید را آن حاجت نیست اندر ذات خویش بیرون آوردن حکمتها معقول بر آنچ از برتر از آن دلیل گیرد تا از محسوس برمعقول یاری خواهد ، ولکن باشد که اندر نفس موید چیزی روحانی پدید آید از بهر بیان کردن حکمتی یا مانند کردن چیزی را که موید چاره نیابد از عبارت آن بچیزی محسوس که اگر آن عبارت نه از طریق محسوسات کند مردمان زمانه ندانند و صورت بندرد اندر نفسهای ایشان آنچ مران موید را صورت بسته است مگر آن وقت که مر آنرا ماننده کند بمحسوسی و تا ایشان آن چیز را بخلاف آن نبینند موید مر ایشانرا خبر دهد عیان خویش نهانند و خبر او بپذیرند ، و گر پیوستن تایید بموید از جهت حواس بودی خبرهای ایشان را فضیلت نبودی که بر عیان خلق گذشتی . پس پیستن تایید بمویدان از جهت حواس است و آن منطق محض است که پیامبران علیهم السلام نتوانستند پذیرفتن مگر بسخن تالیفی که ایشان مران را بحروف بگزارند و نیز پیوستن تایید بموید نگاه کردن ایشان باشد اندر شخصهای عالم از نبات و حیوان و مردم کزان نگاه گردن موید بگشاید از علم غیب چیزهای که آفرینش آن چیز از بهر علم بودست کو نا موز و جا کول شود بدان نگرستن از سرهای بسیار ، و نیز باشد که موید سخنی بشنود از کسی که آنکس خود معنی آن نداند و موید را بگشاید از آن سخن چیزی عجیب و زان در او گشاده شود اصلی که واجب شود بر خلق کاربستن آن اندر دوران موید ، ورین گونه باشد شناختن چگونگی پیوستن تایید بموید اندر عالم .

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خردمند که اندر تدبیر طبیعت بنگردی بیندی بیرون آوردن اشخاص را که ایشان نه جزء اند از عالم چون معادن و نبات و حیوان از امهات از پیوستن نفس بامهات بداند که آنچ ازین زایشها همی پدید آید نه بقوت عالم است و از ذات اوست ، از بهر آنک نیابد اندر امهات که ایشان اصلهای عالم اند چون آتش و باد و آب و خاک آن چیزها که اندر زایشها یابد که شاخهای عالم اند چون گوشت و استخوان و رگ و پی و جزء آن . پس بداند که این چیزها بیاری ، چیزی دیگر به حاصل آید اندرین زایشها که آن اندر اصلها نبود و معلوم او شد که نفس کلی قادرتر از هیولی و صورت است و از بیرون آوردن طبیعت که آن علت گرمی و خشکی و تری است ، از بهر آنک مر طبایع چهارگانه را اندر هیولی و صورت یابد نهاده ، و همه جمله یک جسم گشته ، پس هیولی و صورت بفراز آوردن این طبیعت اندر خویشتن سزاوارتر از آن نیست که گوید طبایع چهارگانه مر هیولی و صورت فراز آورد و بخویشتن کشید ، و چون این شش چیز یکی سزاور تر از دیگری نیست بجمله کردن انی پنج چیز ناچاره قاهری باید که ایشان همه فراز آورده و مقهور او باشند ، و آن فراز آورنده و قاهر نفس کل است که ایزد تعالی لازم آید بر خردمندان از اقرار دادن بیگانگی ، ایزد بی همتا ، از بهر آنک چون از اصلی نشد بفرعی پدید آمد و اندر فرع چیزی یابند که اندر اصل او مران را نیابند ، بدانند که آن چیز را اندران فرع آنکس پدید آورده بود . پس گوئیم که تمامی آشکارا شدن کلمت باری سبحانهه بخداوند قیمات باید و هر چیزی را پیش از هست شدن و یافتن هست برویی از رویها ، ولکن مر عقل اول را پیش از ابداع که او نیستی است یافتن نیست . و همچنین بدین منزلت پیدا شود منزلت پیامبران علیهم السلام و شرف ایشان ، از بهر آنک ایشان بهستی آوردند مر سخنان کردنده شایسته را که آن بمیان سخن گویان شناخته بود بکردند و سخن مردمان از آن حکمتها خالی بود . پس ایشان علیهم السلام فراز آوردند مر « سخن را بتوفیق نفس کلی والهام نفس ، مریشان را محیط شد آن سخنان که ایشان علیهم السلام تالیف کردند بر همه سخنان دیگر کز نفس کلی اندران سخنان اثر نبود همچنان محیط شدنی کهمردم محیط شود بر عالم بیاری نفس کلی که مر عالم را از نفس آن یاری نبود ، و پیامبران علیهم السلام بدان سخنان از دو عالم – عالم روحانی و عالم جسمانی – حکایت کردند و هر دو عالم بر درستی ، آن گواهی داد ، و پدید آوردند و حشتها و حدها مر خلق را اندر حکمها و پیش از آن اندر میان خلق آن نبود . پس گوئیم که چون از پیامبران علیهم السلام خبرها پیدا آمد از عدل و راستی و حکمهای دنیایی وز چیزهای عالم علوی که آن پیش از پیامبران علیهم السلام اندر میان خلق موجود نبود ، دانستیم که آن چیزها مر پیامبرانرا علیهم السلام آفریننده خلق آموخت ، چنانک خدای تعالی گفت ، قوله : و علمک مالم تکن تعلم و کان فضل الله علیک عظیما . گفت : بیاموخت ترا آنچ ندانستی و فضل خدای بر تو بزرگ بود . پس چون درست شد که آنچ اندر میان خلق نبود از پیامبران علیهم السلام که ایشان هم مردمان بودند بیاری ، آفریدگار خلق پدید آمد ، درست شد هستی قیامت آنک پیامبران علیهم السلام خلق را دعوت بدو کردند و آن آن روز بزرگ است که اندرو برانگیخته شود نفسهای لطیف و صورتهای باطن آشکارا شود بآشکارا شدن خداوند قیامت علی ذکره السلام ، از بهر آنک پیامبران که پیش از خداوند قیامت بیامدند شریعتها نهادند و پدید آوردند چیزی که بدان برانگیخته شد نفسهای جزیی از مرکبی نادانی و پیش ازیشان نبود مر نفسها را آن انگیزش ، چون کار بغایت رسید بدان ثواب بزرگ که خدای تعالی وعده کرده بود و صورتهای لطیف توانا شوند بر پذیرفتن فائده های عقلی بی تکالیف ، و لکن امروز مردم غافل است از آنچ مرورا اندر پیش است از بزرگی آن روز و بلندی درجت آن حد ، چنانک خدای تعالی همی گوید ، قوله تعالی : و ما ارسلناک الا کافه للناس بشیراً و نذیرا و لکن اکثر الناس لا یعلمون . همی گوید : و نفرستادم ترا ای محمد جز همه مردمان را مژده دهنده و بیم کننده و لکن بیشتر مردمان ندانند . و اگر بنگرد مردم اندر حالها که برو رفته شد از اول بودش او تا بآخر تا بیقین شود که او همی برانگیخته خواهد شدن چنانک او از آن خبر ندارد امروز ، چنانک خدای تعالی همی گوید ، قوله تعالی : و ننشئکم فیما لا تعلمون و لقد علمتم النشاه الاولی فلو لا تذکرون همی گوید : شما را بیافریدیم اندر آنچ شما ندانید و دانستید َآفرینش نخستین را چرا یاد نکنید . یعنی که شما را چنان از حالی بحالی بردند که خبر نداشتید ، و مردم از آغاز پدید آمدن تا بآخر کار خویش همی گردد از حالی بحالی شریفتر تا بغایت خویش رسد ، از بهر آنک مردم از اول بودش خویش نطفه بود اندر پشت پدر خویش و قوت نامیه یعنی زیادت شونده بپذیرفت از بر آن حال . ولکن آن قوت موهوم بود مر کسی دیگر را که همه دانست که از نطفه چه همی خواهد شدن اندر حال دیگر که اندر آن رحم مادر افتد از آن حال که هست ، و چون اندر رحم مادر زیادت پذیرفت و اندامهاش راست شد مر پذیرفتن زندگانی ، طبیعی را تا بدان شایسته شود مر پذیرفتن حس را بی آنک اندر شکم مادر از حس خبر بود یا ممکن بود مرو را واجب شدن بر چگونگی پیوستن حس بدو ، و هر چند که او را از حس خبر نبود پذیرفتن حس و رسیدن قوت حسی موهوم بود نزدیک آنکس که محیط بود بر حال او اندر حالی دیگر و وقتی دیگر ، و چون از شکم مادر بیرون آمد و بشکم این فلک رسید حس بدو پیوست همچنانک آن دانا توهم کرده بود و آن کودک کار بست مر حواس خویش را اندر یافتن چیزهای محسوس و گفتن مران یافتها را بزبان با آنکسی که اندر رسیده بود حواس او بدان دیدنیها و شنودنیها و بوییدنیها و چشیدنیها و بسودنیها ، و بدین چیزها که اندر یافت یاری یافت اندر یافتن و واقف شدن بر چیزهای حقیقی ، و بوهم از این عالم طبیعی بعالم علوی رسید ، پس چون ازین عالم نفس او بدان عالم روحانی رسید پیوسته شد پادشاهی دائم و ثواب الهی ابدی و توانا گردد بر پذیرفتن فائدهای آن عالم و غذا پذیرد از نعیم ابدی و راحت جاودانی ، جز که دیدن او بحقیقت مر عالم روحانی را امروز که نفس او بجسد پیوسته است نه ممکن است ولکن قبول او مران فائدها را و دیدن او مران عالم روحانی را بوقت جدا شدن روح او از جسدش موهوم است و گمان برده است نزدیک آنک بر و محیط است محیط بودن آن خردمند بران کودک خرد و دانستن او که چون کودک از شکم بیرون آید حس پذیرد بی آنک کودک از آن خبر بود ، چون آن حال همچنان آمد که آن خردمند اندیشیده بود و آن کودک بیافت دانستیم که آن حال همچنان خواهد بودن که خداوندان شریعت گفتند و نفس مردم مر عالم روحانی را پس از جدا شدن او از جسد بخواهد دیدن ناگاه و نفس مردم از حال زندگانی طبیعی بزندگانی ابدی رسد بی هیچ زمان ، بر مثال کسی که از خواب به بیداری رسد بی هیچ درنگی ، و فرقی عظیم است میان خواب وبیداری چنانک فرق عظیم است میان زندگانی طبیعی و میان زندگانی روحانی ، وگز تقصیر کرده باشد ادر کارهای آن جهانی خویشتن را پشیمانی یابد ، چنانک خدای تعالی گفت ، قوله تعالی : و اسروا الندامه لما راوا العذاب و جعلنا الاغلام فی اعناق الدین کفروا هل یجزون الا ما کانوا یعملون . گفت : و پنهان دارند مر پشیمانی را چون دیدند مر عذاب را ، و کردیم غلها اندر کردن آن کسان که کافر شدند و جزا نیابند جز بدان کرده باشند . و دلیل بر آنک مردم ازین عالم طبیعی بدان عالم نفسانی شود آنست که مردم را بینی که چیزی نداند پس مرورا از جهت تعلیم دانستن آن چیز نادانسته گشاده شود نا پنداری کز حالی بحالی دیگر شد ،پس بچه شرف باشد آن وقت که تایید از خداوند قیامت بدو پیوسته شود ، آنک همه پیامبران علیهم السلام خلق را دعئت بدو کردند . خلق را آن روز بدو گروه بینی : گروهی آن باشد که بدو بگرویدند و او را حق دانستند و بآشکارا شدن امیدوار بودند و ایشان آن روز کلمت بپذیرند بمیانجی او علیه افضل السلام و اکمل التحیه و اندر نعیم جاودان مخلد گردند ، و گروهی آن باشند که آنروز اندر شک بودند از فرمان خدای ، ایشان بدان نور سوخته شوند و اندر عقوبت جاودان مانند ، چنانک خدای تعالی گفت ، قوله : وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظره و وجوه یومئذ باسره تظن أن یفعل بهافاقره گفت : رویهایی آن روز تازه باشد و سوی پرودگار خویش نگرنده باشد و رویهایی آن روز ترش گشته باشد تا گمان بری پشتشان همی بشکند ، ایزد ما را آز آن گروه کناد که آگاهی دارند آشکارا شدن خداوند قیمامت علیه السلام و التحیه ، وز آن گروه مکناد که غافل باشیم از آنچ بر ما واجب است بر حد خویش ، آمین یا رب العالمین .
هوش مصنوعی: خردمندی که در تدبیر و شناخت طبیعت تأمل کند، درمی‌یابد که موجودات از دل طبیعت بیرون می‌آیند و این موجودات جزئی از عالم نیستند. این موجودات مانند معادن، گیاهان و حیوانات هستند که از پیوستگی نفس به مواد اصلی خود شکل می‌گیرند. آنچه در زایش‌ها پدید می‌آید، ناشی از تأثیر نیروی عالم و ذات او نیست، چرا که این مواد اصلی مانند آتش، باد، آب و خاک اصول عالم هستند. خردمند متوجه می‌شود که این زایش‌ها حاکی از قدرت نفس کلی هستند که قوی‌تر از ماده و صورت است. در واقع، مواد اولیه و صورت‌ها در فرآیند زایش‌های طبیعی به هم می‌پیوندند و این به معنای آن است که هر یک از موارد، به کمک نفس کلی، یک پدیده جدید ایجاد می‌کند. پیامبران به ما آموختند که حکمت‌های الهی فراتر از درک انسانی است و آنچه که در بین مردم وجود نداشت، به وسیله آنان به ما منتقل شد. چنان‌که خداوند در قرآن می‌فرماید: «علمک ما لم تکن تعلم» یعنی او به پیامبران آنچه را نمی‌دانستند آموخت. در نهایت، پیامبران ما را به قیامت دعوت کردند، روزی که در آن، جان‌ها از قید بدن آزاد می‌شوند و حقایق روشن می‌گردند. آن روز، روزی بزرگ است و مردم در دو گروه دسته‌بندی می‌شوند: گروهی که به حقیقت ایمان آورده و تحت نعمت الهی قرار می‌گیرند و گروه دیگری که از حقیقت غافل می‌مانند و به عذاب گرفتار می‌شوند. این روز به ما یادآوری می‌کند که بیداری از خواب تفاوتی بزرگ دارد و این بیداری در روز قیامت، نشانه‌ای از رسیدن به زندگی جاوید است. لذا، ما باید از آنچه بر ما واجب است غافل نشویم و برای رسیدن به آن روز بزرگ آماده باشیم.