گنجور

بخش ۱۱۳ - صف هشتاد و نهم

بباید دانستن که ازلی مر چیزی را گویند که او را آغاز نباشد و ابدی مر چیزی را گویند که او را آنجام نباشد . و چون گویی ازل و ازلیت و ازلی مثال آن نزدیک گردانیدن است ، و همچنان گویی که آتش و آتشی و آتشین . آتش آنست که او از عالم کناره زبرین گرفته است و صفت او گرم و خشک است از طبایع ، و آتشی آنست که آتش بدان معنی از دیگر چیزها جداست بران روی که آن معنی جز آتش را نیست ، و مر آنرا از آتش جدا یابند و آن معنی را فضل خوانند اندر حدود منطق ، و آن مثال بر مثال وحدت است که آن جز مر واحد را نیست مرو را از واحد جدا نیابند ، واحد به وحدت از آتش و آتشین جداست ، و آتشین چیزی را گویند که او را از آتش کرده باشند و آن صورتی باشد از آتش محض کرده ، چنانکه صورتی کنند از چوب و مرورا چوبین گویند . اکنون چون مثال نمودیم از محسوسات اندر معنی ازل و ازلیت و ازلی گوئیم که ازل ابداع است محض که از مبدع حق پدید آمد بی هیچ علتی و مرورا آغاز نبود ، از بهر آنک آغاز چیز علت او باشد ، و چون ابداع علت همه علتها بود خود او آغاز بود ، مر آغاز را آغاز لازم نیاید ، و مر او را امر خوانند و کلمت خوانند ، و این نام مرو را لازم آمد از بهر بی آغازی او . ازلیت مران بهره را باید دانستن که عقل اول از کلمت باری بود ، آن بهر بهر بزرگ است و هویت عقل بدان دانستن که عقل بدان بهره اشارت پذیرفت و زانچ فرود ازو پدید آمد از بهر جدا شد . پس آن بهره ازلیت است . اما ازلی خود عقل است که ازل بی میانجی بدو پیوسته است ، و هیچ چیز دیگر را این خاصگی نبود و نخواهد بودن بامر باری که مر عقل راست .

بخش ۱۱۲ - صف هشتاد و هشتم: گوئیم برحمت خداوند حق کو بر ما فرو باریده است که پاداش معین است مر جزای کاری که کسی بکند ، اگر نیک نیک و گر بد بد . و چون امروز اندرین عالم پاداش آنچ مردم بکند از نیک و بد همی بدو برسد ، دلیل همی باشد بر آنک مروعده را همی ماند رسیدن پاداش بهر کسی ، چنانک خدای تعالی همی گوید ، قوله تعالی : قل لکم میعاد یوم لا یستاخرون عنه ساعه و لا یستقدمون . همی گوید : مر شما را وعده است بروزی که شما را از آن ز پس تر نتوانید شدن و نه پیشتر . و چون این حال بدانستیم که پاداش نیک و بد مروعده خدای را مانده است گوئیم که باز ماندن کاری کردنی از وقتی با وقتی دیگر جز به علتی نباشد ، و علت باز ماندن کار کردنی جز نقصان لازم نیاید ، از بهر آنک بازماندن و نقصان هر دو شکل یکدیگرند . و روا نباشد که علت باز پس ماندن کار کردنی تمامی باشد که آن متناقض باشد . و چون حال معلوم گشت بدانستیم که این پاداش از خدای نخواهد بودن مر خلق را که اندرو نقصان روا باشد . و آن پاداش نه از عقل باشد که او را غایت کمال باشد ، و چون پاداش جز مر نفس مردم را نبود دانستیم که آن جز از نفس کلی نیست که همی پاداش خواهد دادن ، و چون مر نفس مردم را از آغاز پیدا شدن اندرین عالم ناقص یافتیم و او آثار نفس کلی بود دانستیم که این نقصان اندر اصل مردم بوده است که آن نفس کلی است تا اندر آثار او که نفوس جزئست چنین نقصان رونده گشت ، و چون نقصان اندر نفس کلی ازین روی ظاهر گشت ، گواه آمد ازین حال بر آن قول که گفتیم اندرین فصل که باز ماندن کاری کردنی را علت نقصانی باشد . پس آن نقصان اندر نفس کلی است که پاداش ازو به خلق بوقت تمام شدن آن نقصان رسد و تمامی او اندر به حاصل شدن خداوند قیامت است علیه افضل التحیه و السلام ، و چون علت تاخیر پاداش باز گفتیم و خداوند پاداش را دانستیم گوئیم که پاداش مر نیکو کاران را بر سه گونه باشد ، بر اندازه کار او باشد راستا راست نه کم و نه بیش ، چنانک خدای می گوید ، قوله تعالی : هل جزاء الاحسان الا الاحسان . همی گوید بر سبیل سوال : که مکافات نیکوییی نیست جز نیکویی ، و نمی گوید که زیادتی دهم بر نیکویی ، و این از خدای تعالی عدل است ، ویا بیش از آن باشد که نیکوکار سزاوار آن باشد ، چنانک خدای تعالی همی گوید ، قوله : من جاء بالحسنه فله عشر امثالها . همی گوید : هر که بیارد نیکو یکی مرو راست ده چندان . و دیگر جای گفت ، قوله : و لنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعملون . همی گوید : ما جزا دهیم مزد نیکوکاری که ایشان کرده باشند . و جزا دادن کارها بر حکم نیکو کاری که مکافات راستا راست است بلک آن فضل از خدای تعالی باشد . و سدیگر پاداش آن باشد که آن نه بر قیاس نیکویی باشد که همی چنان مر او را بدهند یا ازان بیشتر ، بلک مر آن مکافات را بر آن کردار قیاسی باشد ، چنانک خدای تعالی می گوید : قوله تعالی : فاولئک یدخلون الجنه یرزقون فیها بغیر حساب . همی گوید آن گروه را به بهشت اندر آرند و روزی دهندشان اندرو بی شمار ، و این از خدای تعالی بر خلق منت باشد و مر بد کرداران را هم بدین مرتبها پاداش وعده کرد ، گروهی را به بدی وعده کرد راستا راست چنانک گفت ، قوله تعالی : و جزاء سیئه سیئه مثلها . گفت : مکافات بدی بدی است همچنان ، مر گروهی را گفت ، قوله تعالی : فلنذیقن الذین کفروا عذاباً شدیداً ئ لنجزینهم اسوا الذی کانوا یعملون . گفت : بچشانیم کافرانرا عذابی سخت و جزا دهیمشان ببدتر کاری که ایشان کرده باشند . و گروهی را گفت ، قوله : اولئک الذین لعنهم الله و من یلعن الله فلن تجد له نصیراً . گفت : آن گروه آنند که خدای مر ایشان را لعنت کرده ، و هر که خدای مرو را لعنت کند تو مرو را یاری گری نیابی . و دلیل برین مراتب میان عالم و متعلم بتوانی یافت که متعلم از عالم چیزی بپرسد ، عالم مرورا جواب دهد ، و این جزاء راستا راست است ، و چون بر جواب این سوال چیزی دیگر بگوید که او را بدان رهنمون باشد بر چیزی دیگر ، و آن از عالم فضل باشد بر متعلم که او را طاقت پرسیدن آن نباشد ، آن منت باشد از عالم بر متعلم ، چنانک خدای تعالی گفت اندر قصه سلیمان علیه السلام که او امام زمانه بود مرو را گفت ، قوله هذا عطاونا فامنن او امسک بغیر حساب . گفت : این عطاعی ماست ، و بدان مر تایید را خواست که بامام پیوسته باشد ، پس گفت منت نه اگر باز دار بی شماری ، و آنکه او پادشاه شود بر منت نهادن و آن گرفتن علم امام باشد ، از بهر آنک این دو کناره است مر علم را ، یک کناره اش آنست که اگر ناپرسیده بپرسد بگوید و گر بخواهد بدهد و باز دارد از آن کس که سزاوار آن نباشد ومیانه این دو طرف آنست که چون پرسند بگوید ، و این مراتب جز مر امام حق را نباشد . و پیوستن تایید پیامبران علیهم السلام از خدای تعالی منت است ، از بهر آنک هیچ کس را طاقت طلب کردن پیامبری نباشد ، چه آن مراتب را به جهد نتوان یافتن ، و آن منت خدای باشد ، چنانک ایزد تعالی همی حکایت کند از گروهی از پیامبران که در بنی اسراییل بودند ، قوله : قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلکم و لکن الله یمن علی من یشاء من عباده . گفت مر بنی اسراییل را پیامبران ایشان گفتند ما هستیم مگر مردی همچون شما و لکن خدای منت نهد بر هر که خواهد از بندگان خویش . اینست مرتبتهای پاداش که یاد کرده آمد ، نیک را نیک و بد را بد . ایزد تعالی ما را نیکی دهاد تا سزاوار مکافات نیکی شویم .بخش ۱۱۴ - صف نودم: خردمند که اندر تدبیر طبیعت بنگردی بیندی بیرون آوردن اشخاص را که ایشان نه جزء اند از عالم چون معادن و نبات و حیوان از امهات از پیوستن نفس بامهات بداند که آنچ ازین زایشها همی پدید آید نه بقوت عالم است و از ذات اوست ، از بهر آنک نیابد اندر امهات که ایشان اصلهای عالم اند چون آتش و باد و آب و خاک آن چیزها که اندر زایشها یابد که شاخهای عالم اند چون گوشت و استخوان و رگ و پی و جزء آن . پس بداند که این چیزها بیاری ، چیزی دیگر به حاصل آید اندرین زایشها که آن اندر اصلها نبود و معلوم او شد که نفس کلی قادرتر از هیولی و صورت است و از بیرون آوردن طبیعت که آن علت گرمی و خشکی و تری است ، از بهر آنک مر طبایع چهارگانه را اندر هیولی و صورت یابد نهاده ، و همه جمله یک جسم گشته ، پس هیولی و صورت بفراز آوردن این طبیعت اندر خویشتن سزاوارتر از آن نیست که گوید طبایع چهارگانه مر هیولی و صورت فراز آورد و بخویشتن کشید ، و چون این شش چیز یکی سزاور تر از دیگری نیست بجمله کردن انی پنج چیز ناچاره قاهری باید که ایشان همه فراز آورده و مقهور او باشند ، و آن فراز آورنده و قاهر نفس کل است که ایزد تعالی لازم آید بر خردمندان از اقرار دادن بیگانگی ، ایزد بی همتا ، از بهر آنک چون از اصلی نشد بفرعی پدید آمد و اندر فرع چیزی یابند که اندر اصل او مران را نیابند ، بدانند که آن چیز را اندران فرع آنکس پدید آورده بود . پس گوئیم که تمامی آشکارا شدن کلمت باری سبحانهه بخداوند قیمات باید و هر چیزی را پیش از هست شدن و یافتن هست برویی از رویها ، ولکن مر عقل اول را پیش از ابداع که او نیستی است یافتن نیست . و همچنین بدین منزلت پیدا شود منزلت پیامبران علیهم السلام و شرف ایشان ، از بهر آنک ایشان بهستی آوردند مر سخنان کردنده شایسته را که آن بمیان سخن گویان شناخته بود بکردند و سخن مردمان از آن حکمتها خالی بود . پس ایشان علیهم السلام فراز آوردند مر « سخن را بتوفیق نفس کلی والهام نفس ، مریشان را محیط شد آن سخنان که ایشان علیهم السلام تالیف کردند بر همه سخنان دیگر کز نفس کلی اندران سخنان اثر نبود همچنان محیط شدنی کهمردم محیط شود بر عالم بیاری نفس کلی که مر عالم را از نفس آن یاری نبود ، و پیامبران علیهم السلام بدان سخنان از دو عالم – عالم روحانی و عالم جسمانی – حکایت کردند و هر دو عالم بر درستی ، آن گواهی داد ، و پدید آوردند و حشتها و حدها مر خلق را اندر حکمها و پیش از آن اندر میان خلق آن نبود . پس گوئیم که چون از پیامبران علیهم السلام خبرها پیدا آمد از عدل و راستی و حکمهای دنیایی وز چیزهای عالم علوی که آن پیش از پیامبران علیهم السلام اندر میان خلق موجود نبود ، دانستیم که آن چیزها مر پیامبرانرا علیهم السلام آفریننده خلق آموخت ، چنانک خدای تعالی گفت ، قوله : و علمک مالم تکن تعلم و کان فضل الله علیک عظیما . گفت : بیاموخت ترا آنچ ندانستی و فضل خدای بر تو بزرگ بود . پس چون درست شد که آنچ اندر میان خلق نبود از پیامبران علیهم السلام که ایشان هم مردمان بودند بیاری ، آفریدگار خلق پدید آمد ، درست شد هستی قیامت آنک پیامبران علیهم السلام خلق را دعوت بدو کردند و آن آن روز بزرگ است که اندرو برانگیخته شود نفسهای لطیف و صورتهای باطن آشکارا شود بآشکارا شدن خداوند قیامت علی ذکره السلام ، از بهر آنک پیامبران که پیش از خداوند قیامت بیامدند شریعتها نهادند و پدید آوردند چیزی که بدان برانگیخته شد نفسهای جزیی از مرکبی نادانی و پیش ازیشان نبود مر نفسها را آن انگیزش ، چون کار بغایت رسید بدان ثواب بزرگ که خدای تعالی وعده کرده بود و صورتهای لطیف توانا شوند بر پذیرفتن فائده های عقلی بی تکالیف ، و لکن امروز مردم غافل است از آنچ مرورا اندر پیش است از بزرگی آن روز و بلندی درجت آن حد ، چنانک خدای تعالی همی گوید ، قوله تعالی : و ما ارسلناک الا کافه للناس بشیراً و نذیرا و لکن اکثر الناس لا یعلمون . همی گوید : و نفرستادم ترا ای محمد جز همه مردمان را مژده دهنده و بیم کننده و لکن بیشتر مردمان ندانند . و اگر بنگرد مردم اندر حالها که برو رفته شد از اول بودش او تا بآخر تا بیقین شود که او همی برانگیخته خواهد شدن چنانک او از آن خبر ندارد امروز ، چنانک خدای تعالی همی گوید ، قوله تعالی : و ننشئکم فیما لا تعلمون و لقد علمتم النشاه الاولی فلو لا تذکرون همی گوید : شما را بیافریدیم اندر آنچ شما ندانید و دانستید َآفرینش نخستین را چرا یاد نکنید . یعنی که شما را چنان از حالی بحالی بردند که خبر نداشتید ، و مردم از آغاز پدید آمدن تا بآخر کار خویش همی گردد از حالی بحالی شریفتر تا بغایت خویش رسد ، از بهر آنک مردم از اول بودش خویش نطفه بود اندر پشت پدر خویش و قوت نامیه یعنی زیادت شونده بپذیرفت از بر آن حال . ولکن آن قوت موهوم بود مر کسی دیگر را که همه دانست که از نطفه چه همی خواهد شدن اندر حال دیگر که اندر آن رحم مادر افتد از آن حال که هست ، و چون اندر رحم مادر زیادت پذیرفت و اندامهاش راست شد مر پذیرفتن زندگانی ، طبیعی را تا بدان شایسته شود مر پذیرفتن حس را بی آنک اندر شکم مادر از حس خبر بود یا ممکن بود مرو را واجب شدن بر چگونگی پیوستن حس بدو ، و هر چند که او را از حس خبر نبود پذیرفتن حس و رسیدن قوت حسی موهوم بود نزدیک آنکس که محیط بود بر حال او اندر حالی دیگر و وقتی دیگر ، و چون از شکم مادر بیرون آمد و بشکم این فلک رسید حس بدو پیوست همچنانک آن دانا توهم کرده بود و آن کودک کار بست مر حواس خویش را اندر یافتن چیزهای محسوس و گفتن مران یافتها را بزبان با آنکسی که اندر رسیده بود حواس او بدان دیدنیها و شنودنیها و بوییدنیها و چشیدنیها و بسودنیها ، و بدین چیزها که اندر یافت یاری یافت اندر یافتن و واقف شدن بر چیزهای حقیقی ، و بوهم از این عالم طبیعی بعالم علوی رسید ، پس چون ازین عالم نفس او بدان عالم روحانی رسید پیوسته شد پادشاهی دائم و ثواب الهی ابدی و توانا گردد بر پذیرفتن فائدهای آن عالم و غذا پذیرد از نعیم ابدی و راحت جاودانی ، جز که دیدن او بحقیقت مر عالم روحانی را امروز که نفس او بجسد پیوسته است نه ممکن است ولکن قبول او مران فائدها را و دیدن او مران عالم روحانی را بوقت جدا شدن روح او از جسدش موهوم است و گمان برده است نزدیک آنک بر و محیط است محیط بودن آن خردمند بران کودک خرد و دانستن او که چون کودک از شکم بیرون آید حس پذیرد بی آنک کودک از آن خبر بود ، چون آن حال همچنان آمد که آن خردمند اندیشیده بود و آن کودک بیافت دانستیم که آن حال همچنان خواهد بودن که خداوندان شریعت گفتند و نفس مردم مر عالم روحانی را پس از جدا شدن او از جسد بخواهد دیدن ناگاه و نفس مردم از حال زندگانی طبیعی بزندگانی ابدی رسد بی هیچ زمان ، بر مثال کسی که از خواب به بیداری رسد بی هیچ درنگی ، و فرقی عظیم است میان خواب وبیداری چنانک فرق عظیم است میان زندگانی طبیعی و میان زندگانی روحانی ، وگز تقصیر کرده باشد ادر کارهای آن جهانی خویشتن را پشیمانی یابد ، چنانک خدای تعالی گفت ، قوله تعالی : و اسروا الندامه لما راوا العذاب و جعلنا الاغلام فی اعناق الدین کفروا هل یجزون الا ما کانوا یعملون . گفت : و پنهان دارند مر پشیمانی را چون دیدند مر عذاب را ، و کردیم غلها اندر کردن آن کسان که کافر شدند و جزا نیابند جز بدان کرده باشند . و دلیل بر آنک مردم ازین عالم طبیعی بدان عالم نفسانی شود آنست که مردم را بینی که چیزی نداند پس مرورا از جهت تعلیم دانستن آن چیز نادانسته گشاده شود نا پنداری کز حالی بحالی دیگر شد ،پس بچه شرف باشد آن وقت که تایید از خداوند قیامت بدو پیوسته شود ، آنک همه پیامبران علیهم السلام خلق را دعئت بدو کردند . خلق را آن روز بدو گروه بینی : گروهی آن باشد که بدو بگرویدند و او را حق دانستند و بآشکارا شدن امیدوار بودند و ایشان آن روز کلمت بپذیرند بمیانجی او علیه افضل السلام و اکمل التحیه و اندر نعیم جاودان مخلد گردند ، و گروهی آن باشند که آنروز اندر شک بودند از فرمان خدای ، ایشان بدان نور سوخته شوند و اندر عقوبت جاودان مانند ، چنانک خدای تعالی گفت ، قوله : وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظره و وجوه یومئذ باسره تظن أن یفعل بهافاقره گفت : رویهایی آن روز تازه باشد و سوی پرودگار خویش نگرنده باشد و رویهایی آن روز ترش گشته باشد تا گمان بری پشتشان همی بشکند ، ایزد ما را آز آن گروه کناد که آگاهی دارند آشکارا شدن خداوند قیمامت علیه السلام و التحیه ، وز آن گروه مکناد که غافل باشیم از آنچ بر ما واجب است بر حد خویش ، آمین یا رب العالمین .

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بباید دانستن که ازلی مر چیزی را گویند که او را آغاز نباشد و ابدی مر چیزی را گویند که او را آنجام نباشد . و چون گویی ازل و ازلیت و ازلی مثال آن نزدیک گردانیدن است ، و همچنان گویی که آتش و آتشی و آتشین . آتش آنست که او از عالم کناره زبرین گرفته است و صفت او گرم و خشک است از طبایع ، و آتشی آنست که آتش بدان معنی از دیگر چیزها جداست بران روی که آن معنی جز آتش را نیست ، و مر آنرا از آتش جدا یابند و آن معنی را فضل خوانند اندر حدود منطق ، و آن مثال بر مثال وحدت است که آن جز مر واحد را نیست مرو را از واحد جدا نیابند ، واحد به وحدت از آتش و آتشین جداست ، و آتشین چیزی را گویند که او را از آتش کرده باشند و آن صورتی باشد از آتش محض کرده ، چنانکه صورتی کنند از چوب و مرورا چوبین گویند . اکنون چون مثال نمودیم از محسوسات اندر معنی ازل و ازلیت و ازلی گوئیم که ازل ابداع است محض که از مبدع حق پدید آمد بی هیچ علتی و مرورا آغاز نبود ، از بهر آنک آغاز چیز علت او باشد ، و چون ابداع علت همه علتها بود خود او آغاز بود ، مر آغاز را آغاز لازم نیاید ، و مر او را امر خوانند و کلمت خوانند ، و این نام مرو را لازم آمد از بهر بی آغازی او . ازلیت مران بهره را باید دانستن که عقل اول از کلمت باری بود ، آن بهر بهر بزرگ است و هویت عقل بدان دانستن که عقل بدان بهره اشارت پذیرفت و زانچ فرود ازو پدید آمد از بهر جدا شد . پس آن بهره ازلیت است . اما ازلی خود عقل است که ازل بی میانجی بدو پیوسته است ، و هیچ چیز دیگر را این خاصگی نبود و نخواهد بودن بامر باری که مر عقل راست .
هوش مصنوعی: باید بدانیم که ازلی به چیزی اطلاق می‌شود که آغاز ندارد و ابدی به چیزی گفته می‌شود که پایان ندارد. وقتی از ازل و ازلیت و ازلی صحبت می‌کنیم، می‌توان آن را شبیه به آتش و حالت‌های مختلف آن دانست. آتش چیزی است که از دنیای بالاتر آمده و ویژگی‌اش گرم و خشک بودن است. حالت آتشین به معنی آتش است که به طور خاص از سایر چیزها متمایز است و این ویژگی فقط به آتش تعلق دارد. در منطق، این حالت به عنوان فضیلت یا کیفیت شناخته می‌شود و مثال آن بر وحدت است، که چیزی جز واحد وجود ندارد و نمی‌توان آن را از واحد جدا کرد. واحد به لحاظ وحدت از آتش و حالت آتشین متمایز است. آتشین به چیزی اطلاق می‌شود که به نوعی از آتش شکل گرفته باشد، مانند چوب و حالت چوبین. اکنون که مثال‌هایی از محسوسات آوردیم، باید بگوییم که ازل خالقیتی ساده است که از مبدع حقیقی به وجود آمده و هیچ علتی ندارد و از این رو آغاز ندارد؛ زیرا آغاز به علت نیاز دارد. از آنجا که خالقیت خود علت همه چیزهاست، می‌توان آن را آغاز دانست و آن را به امور یا کلمات نسبت می‌دهند. چون ازلیت به عقل اول که کلام خداوند است اشاره دارد و این دانش بزرگ و اساسی است. عقل به این مفهوم اشاره دارد که از یک نقطه به نقطه دیگر حرکت کرده و از آن جدا شده است. بنابراین، آن مفهوم ازلیت است. اما ازلی خود عقل است که بدون واسطه به آن پیوسته و هیچ چیز دیگر این ویژگی را ندارد و نخواهد داشت جز از طرف خداوند که عقل واقعی است.