گنجور

بخش ۱۰۵ - صف هشتاد و سوم

آن کسان که گفتند صورت عالم پیش از آنکه آشکارا شد نزدیک مبدع بود . ایشان خالق از مخلوق نشناختند ، و مبدع را از مبدع باز ندانستند . و ما گوئیم ، بجود خداوند زمانه ، که این صورتها کز طبیعت برین جسدها پدید آمده است همه اندر لوح محفوظ که آن نفس کل است نقش است . و هیچ چیز اندر عالم صورتی نپذیرفته است از جزییات و کلیات که اصل آن اندر نفس موجود و معلوم نبوده است .

و دلیل بر درستی این دعوی آنست که مردم صناعتی تواند کردن که داند و چیزی که ندانسته است نتوان کردن ، صورتی که ندیده است حکایت آن نتواند کردن . و هر صنعتی که صانعی از نفسهای جزیی بکند از نخست مران صنعت را بر جای خویش نقش کرده باشد پیش از آنک بیرون آردش بر هیولی . پس چون اندر جزییات چنین یافتیم که مر صنعت را نفس ناطق نخست اندر ذات خویش نقش کند به معاونت اوستادی که آن استاد از کسی دیگر یاری بخواهد ، دانستیم که این صنعت کلی که عالم است از نخست نفس کلی که نفوس مردم جزییات اویند به معاونت عقل کلی که او از یاری کسی بیزار است اندر ذات خویش نقش کرد ، آن وقت مران نقش را بر هیولای نخستین بیرون آورد ، چنین که امروز آشکار است ، و بدین صنعت که ما یاد کردیم نفس کل است که او بنده خاضع است خدای را تعالی ، و ایزد سبحانه از مانند بودن بآفریدگان لطیف و کثیف خویش دور است .

بخش ۱۰۴ - صف هشتاد و دوم: باز جستن از چیز نخستین به هستی باشد ، و پس از آن از مادت گویند و آن چه چیزی باشد ، و پس از آن بر رسیدن از چگونگی باشد . و چون باز درست آمد آن وقت جستن از چرایی باشد که آنرا لمیت گویند . و چون چگونگی درست نشده باشد از چرایی او بر رسیدن محال باشد . و مثال این چنانست که کسی واقف شده باشد از چگونگی بودش نبات از طبایع بیاری جنبشهای افلاک و کواکب آن وقت روا باشد که چرایی کون نبات بجوید . و اتفاق است میان حکماء که هیچ کی واقف نشد بر چگونگی بودش عالم از آفریدگار . و گفتند که پدید آمدن از آفریدگار به امر بود و نتوانستند چگونگی پدید آمدن عالم را از امر به هیچ روی دانستن ، و برین قول بایستادند به ضرورت . پس چون رایهای حکیمان متفق شد برآنک اندر رسیدن به چگونگی بودش عالم محال است طلب کردن چرایی کون عالم محال تر است ، از جهت پوشیده بودن چگونگی آن . و گر کسی گوید چرا عالم نشاید دانستن چگونگی آن چنان گفته باشد که من ندانم که قرآن چگونه است و لکن دانک کز بهر چیست ، و این محال سخنی است ، و مثل این حال چون نردبانی است به چهار پایه که نخست پایه ازو هلیت است اعنی هستی ، و دیگر یایه ازو مائیت است اعنی چه چیزی ، و سدیگر پایه ازو کیفیت است اعنی چگونگی ، و چهارم پایه ازو لمیت است اعنی چرایی . و چون مردم تختی خواهد کردن از پایه نخستین بایدش گرفتن . وز هستی چیز هلیت آن بجویی ، وز چه چیزی مائیت آن جویی ، و از چگونگی کیفیت آن جویی ، و از چرایی لمیت آن جویی . و صورت این نردبان حکمت بکردم . هلیت / مائیت / کیفیت / لمیت تا مستر شد را بدان هدایت افزاید . پس اگر کسی گوید که من از خدای عالم بررسم بی آنک چگونگی او بر رسیده باشم و دانسته چنان گفته باشد که من به چهارم پایه نردبان بر شوم بی آنک از سوم پایه نردبان بگذرم . و این جستنی نایافتنی باشد . و نیز آن قوت واجوینده که برانگیزد مردم را تا بررسد . و چرایی آفرینش عالم ازین عالم پدید آمده است ، و چیزی که از چیزی پدید آید جزیی باشد ازو ، و چگونه توان واقف شدن بر چرایی چیزی به بهری از آن چیز ؟ و چنان بایستی که این قوت را جوینده بیرون از عالم بودی تا بدو بر عالم واقف شایستی شدن که جزء بیرون نشود از کل خویش ، و چون نفس جوینده جزء عالم است بدانچ ازو پدید آمده است محال است ازو که باز جوید از چرایی عالم . این قول حکماء و رئیسان دانایان پیشین است ، و حکماء دیانت گفتند که چرایی چیزها بباید شناختن چه از دین وچه از دنیا که تمامی مردم اندرین است ، و چون اندر آفرینش آثار حکمت همی بینیم دانیم که آفرینش عالم حق است از آفریدگار ، و حق وی حقیقت است ، چنانک رسول مصطفی صل الله علیه و آله گفت لکل حق حقیقه . گفت : هر حقی را حقیقتی است . و حق چون آفتاب است و حقیقت چون روشنایی است ، و حق چون چشم است و حقیقت چون بینایی . و حق و حقیقت چنانست که بصر و بصیرت . و خدای تعالی همی گوید ، قوله تعالی : و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لا عبین ما خلقنا هما الا بالحق و لکن اکثر هم لا یعلمون . گفت : نیافریدیم آسمانها و زمین را و آنچ اندرین دو میان است ببازی . و نیافریدیمشان مگر به حق ازیشان ندانند . همی دلیل کند که آن کسان که بدانند که آسمان و زمین را ایزد تعالی از بهر چه آفرید رسول باشد ، و آنکس که به جای او ایستاده باشد اندر هر زمانی یک تن از عالم . پس درست شد که دانستن چرایی عالم واجب است و ممکن است از روی دین و قول خدای تعالی و خبر رسول مصطفی علیه السلام . وز آن روی که سخن منطقیان است ، درست کردیم که بر رسیدن از چرایی عالم محال است تا راه جوی را اندر عالم دین میدان فراخ باشد، و الله اعلم و احکم .بخش ۱۰۶ - صف هشتاد و چهارم: مرد هشیار چون اندر قوت روحانی خویش نگرد که آنرا تمییز خوانند و آن یابد مرو را محیط شده بر همه قوتهای طبیعی و بنهد هر یکی را از آن قوتها به جایگاه خویش ، و قوت تمییز فرق کند میان چیزها به حقیقت و حکم کند بر طبیعتها ، از بهر آنک قوتهای طبیعی اندر چگونگی ها توانند رسیدن . چنانک چشم را قوت طبیعت است اندر رنگ و شکل و جنبش و آرام رسد اندر آنچ ازین قوت بیننده است، و این همه چگونگی است ، و همچنین مر گوش را قوت طبیعت است که اندر چگونگی شنیدنیها رسد ، و قوت چشندگی که او را ذائقه خوانند اندر رسد به چگونگی مزه ها از شیرین و تلخ و ترش و جز آن ، و قوت تمییز اندر چرایی چیزها رسد که مردم به قوت ممیزه داند که شکر چرا شیرین است و حنظل چرا تلخ است . و دانستن چرایی برتر از از چگونگی چنانک پیش ازین شرح آن گفتیم؟ اندر کتاب . پس آن قوت او بر چرایی چیزها پادشاه باشد . پس درست شد که این قوت روحانی پادشاه است بر قوت طبیعی . و نیز قوت روحانی تمییزی پادشاه است بر قئت طبیعی ، باندیشه بدل کند مر آن چیزها را کزین قوتهای طبیعت است . چنانک گرم را سرد اندیشد و سرد را گرم و خشک را تر اندیشد و تر را خشک و سپید را سیاه و شیرین را تلخ . و این همه مخالفان را باندیشه که مرورا اندر آن پادشاهی است بدل کند ، وقوت طبیعی مر چیزی را از آنچ بدل نتواند کردن مگر همچنان تواندش یافتن که هست ، اگر سرد است سرد یابدش وگر خشک است خشک یابدش. و چون رنگها و بویها و مزه ها و جز آن اندر قوتهای طبیعت است ، و قوت ممیزه بر طبیعت پادشاه است ، خوار آید نزدیک او این قوتها و بدل تواندش کردن سوی ذات خویش به فکرت ، وگر قوت ممیزه بر قوتهای طبیعی پادشاه نبودی عاجز بودی از اندیشه کردن بر مخالفت قوتهای طبیعی .

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن کسان که گفتند صورت عالم پیش از آنکه آشکارا شد نزدیک مبدع بود . ایشان خالق از مخلوق نشناختند ، و مبدع را از مبدع باز ندانستند . و ما گوئیم ، بجود خداوند زمانه ، که این صورتها کز طبیعت برین جسدها پدید آمده است همه اندر لوح محفوظ که آن نفس کل است نقش است . و هیچ چیز اندر عالم صورتی نپذیرفته است از جزییات و کلیات که اصل آن اندر نفس موجود و معلوم نبوده است .
هوش مصنوعی: افرادی که گفته‌اند شکل جهان قبل از اینکه به صورت آشکار درآید، نزدیک به خالق بوده، نتوانسته‌اند بین خالق و مخلوق تمایز قائل شوند. آن‌ها همچنین مفهوم مبدع را به‌درستی درک نکرده‌اند. ما می‌گوییم که به وجود خداوند، این اشکال که از طبیعت به این جسم‌ها تعلق دارند، همگی در لوح محفوظ که همان نفس کل است، نقش بسته‌اند. هیچ چیزی در جهان وجود ندارد که صورتی از جزئیات و کلیات را دریافت کرده باشد، بدون اینکه اصل آن در نفس موجود و معلوم وجود داشته باشد.
و دلیل بر درستی این دعوی آنست که مردم صناعتی تواند کردن که داند و چیزی که ندانسته است نتوان کردن ، صورتی که ندیده است حکایت آن نتواند کردن . و هر صنعتی که صانعی از نفسهای جزیی بکند از نخست مران صنعت را بر جای خویش نقش کرده باشد پیش از آنک بیرون آردش بر هیولی . پس چون اندر جزییات چنین یافتیم که مر صنعت را نفس ناطق نخست اندر ذات خویش نقش کند به معاونت اوستادی که آن استاد از کسی دیگر یاری بخواهد ، دانستیم که این صنعت کلی که عالم است از نخست نفس کلی که نفوس مردم جزییات اویند به معاونت عقل کلی که او از یاری کسی بیزار است اندر ذات خویش نقش کرد ، آن وقت مران نقش را بر هیولای نخستین بیرون آورد ، چنین که امروز آشکار است ، و بدین صنعت که ما یاد کردیم نفس کل است که او بنده خاضع است خدای را تعالی ، و ایزد سبحانه از مانند بودن بآفریدگان لطیف و کثیف خویش دور است .
هوش مصنوعی: این متن می‌گوید که انسان‌ها فقط می‌توانند کاری را انجام دهند که به آن آگاهند و نمی‌توانند چیزی را که نمی‌شناسند، بسازند یا بیان کنند. به عبارتی، هر هنری که فردی خلق می‌کند، ابتدا باید در ذهن او شکل گرفته باشد قبل از اینکه به واقعیت تبدیل شود. بنابراین، هنگامی که ما می‌بینیم که یک هنرمند، ایده‌ها و جزئیات را از وجود خود استخراج می‌کند، متوجه می‌شویم که این ایده ابتدایی، از یک عقل کلی و جهانی نشأت می‌گیرد که هیچ وابستگی به دیگری ندارد. در نهایت، این عقل کلی، الگوهای خود را به جهان مادی می‌آورد، و این نشان می‌دهد که تمام موجودات عالم به زبانی از بندگی و خضوع در برابر خداوند تعلق دارند و خداوند از شبیه بودن به مخلوقات خود به دور است.