گنجور

بخش ۱۰۴ - صف هشتاد و دوم

باز جستن از چیز نخستین به هستی باشد ، و پس از آن از مادت گویند و آن چه چیزی باشد ، و پس از آن بر رسیدن از چگونگی باشد . و چون باز درست آمد آن وقت جستن از چرایی باشد که آنرا لمیت گویند . و چون چگونگی درست نشده باشد از چرایی او بر رسیدن محال باشد . و مثال این چنانست که کسی واقف شده باشد از چگونگی بودش نبات از طبایع بیاری جنبشهای افلاک و کواکب آن وقت روا باشد که چرایی کون نبات بجوید . و اتفاق است میان حکماء که هیچ کی واقف نشد بر چگونگی بودش عالم از آفریدگار . و گفتند که پدید آمدن از آفریدگار به امر بود و نتوانستند چگونگی پدید آمدن عالم را از امر به هیچ روی دانستن ، و برین قول بایستادند به ضرورت . پس چون رایهای حکیمان متفق شد برآنک اندر رسیدن به چگونگی بودش عالم محال است طلب کردن چرایی کون عالم محال تر است ، از جهت پوشیده بودن چگونگی آن . و گر کسی گوید چرا عالم نشاید دانستن چگونگی آن چنان گفته باشد که من ندانم که قرآن چگونه است و لکن دانک کز بهر چیست ، و این محال سخنی است ، و مثل این حال چون نردبانی است به چهار پایه که نخست پایه ازو هلیت است اعنی هستی ، و دیگر یایه ازو مائیت است اعنی چه چیزی ، و سدیگر پایه ازو کیفیت است اعنی چگونگی ، و چهارم پایه ازو لمیت است اعنی چرایی . و چون مردم تختی خواهد کردن از پایه نخستین بایدش گرفتن . وز هستی چیز هلیت آن بجویی ، وز چه چیزی مائیت آن جویی ، و از چگونگی کیفیت آن جویی ، و از چرایی لمیت آن جویی . و صورت این نردبان حکمت بکردم . هلیت / مائیت / کیفیت / لمیت تا مستر شد را بدان هدایت افزاید . پس اگر کسی گوید که من از خدای عالم بررسم بی آنک چگونگی او بر رسیده باشم و دانسته چنان گفته باشد که من به چهارم پایه نردبان بر شوم بی آنک از سوم پایه نردبان بگذرم . و این جستنی نایافتنی باشد . و نیز آن قوت واجوینده که برانگیزد مردم را تا بررسد . و چرایی آفرینش عالم ازین عالم پدید آمده است ، و چیزی که از چیزی پدید آید جزیی باشد ازو ، و چگونه توان واقف شدن بر چرایی چیزی به بهری از آن چیز ؟ و چنان بایستی که این قوت را جوینده بیرون از عالم بودی تا بدو بر عالم واقف شایستی شدن که جزء بیرون نشود از کل خویش ، و چون نفس جوینده جزء عالم است بدانچ ازو پدید آمده است محال است ازو که باز جوید از چرایی عالم . این قول حکماء و رئیسان دانایان پیشین است ، و حکماء دیانت گفتند که چرایی چیزها بباید شناختن چه از دین وچه از دنیا که تمامی مردم اندرین است ، و چون اندر آفرینش آثار حکمت همی بینیم دانیم که آفرینش عالم حق است از آفریدگار ، و حق وی حقیقت است ، چنانک رسول مصطفی صل الله علیه و آله گفت لکل حق حقیقه . گفت : هر حقی را حقیقتی است . و حق چون آفتاب است و حقیقت چون روشنایی است ، و حق چون چشم است و حقیقت چون بینایی . و حق و حقیقت چنانست که بصر و بصیرت . و خدای تعالی همی گوید ، قوله تعالی : و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لا عبین ما خلقنا هما الا بالحق و لکن اکثر هم لا یعلمون . گفت : نیافریدیم آسمانها و زمین را و آنچ اندرین دو میان است ببازی . و نیافریدیمشان مگر به حق ازیشان ندانند . همی دلیل کند که آن کسان که بدانند که آسمان و زمین را ایزد تعالی از بهر چه آفرید رسول باشد ، و آنکس که به جای او ایستاده باشد اندر هر زمانی یک تن از عالم . پس درست شد که دانستن چرایی عالم واجب است و ممکن است از روی دین و قول خدای تعالی و خبر رسول مصطفی علیه السلام . وز آن روی که سخن منطقیان است ، درست کردیم که بر رسیدن از چرایی عالم محال است تا راه جوی را اندر عالم دین میدان فراخ باشد، و الله اعلم و احکم .

بخش ۱۰۳ - صف هشتاد و یکم: اثر بر دو گونه است : یکی ازو عام است و دیگر خاص . آنچه عام است ازو آنست که گسترده است و زو باریده بر جملگی عالم بر چیزهای که اندرو است از نفس نامیه و حسیه و ناطقه و بویها و رنگها اندر شگوفها و مزه ها دادن اندر میوها و جز آن ، و این همه یک قوت است کز نفس کلی و ز عالم جسمانی برو بارنده است هموار . و لکن بسبب تفاوت صورتها و قوتها چیزها ببرتری و فروتری که نتوانستند مر آن اثر را بر یک حال فرا پذیرفتن آنچ از نفس کلی برو بارید متفاوت نه آمد ، و چون هر چیزی از آن قوت بر اندازه لطافت و شکل و صورت و جایگاه و روزگار خویش نصیبی پذیرفت هر یکی نامی دیگر یافت ، چون سخن و حس و رستن و رنگها و بویها و مزها و اما آن قوت کز نفس کلی پذیرفتن آن خاص است آنست که پیوسته شد بکسانی که آهنگ کردند بدان ، ومر آنرا بهره یی باختیار خویش طلب کردند و بپذیرفتند ، و آن پیمبران علیهم السلام بودند ، و گروهی را آن قوت خاص از نفس کلی اندر یافت بفضل و منت او بریشان برگردانید از درجات ایشان ، از درجات اهل عالم ، و آن پیمبران بودند علیهم السلام .بخش ۱۰۵ - صف هشتاد و سوم: آن کسان که گفتند صورت عالم پیش از آنکه آشکارا شد نزدیک مبدع بود . ایشان خالق از مخلوق نشناختند ، و مبدع را از مبدع باز ندانستند . و ما گوئیم ، بجود خداوند زمانه ، که این صورتها کز طبیعت برین جسدها پدید آمده است همه اندر لوح محفوظ که آن نفس کل است نقش است . و هیچ چیز اندر عالم صورتی نپذیرفته است از جزییات و کلیات که اصل آن اندر نفس موجود و معلوم نبوده است .

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز جستن از چیز نخستین به هستی باشد ، و پس از آن از مادت گویند و آن چه چیزی باشد ، و پس از آن بر رسیدن از چگونگی باشد . و چون باز درست آمد آن وقت جستن از چرایی باشد که آنرا لمیت گویند . و چون چگونگی درست نشده باشد از چرایی او بر رسیدن محال باشد . و مثال این چنانست که کسی واقف شده باشد از چگونگی بودش نبات از طبایع بیاری جنبشهای افلاک و کواکب آن وقت روا باشد که چرایی کون نبات بجوید . و اتفاق است میان حکماء که هیچ کی واقف نشد بر چگونگی بودش عالم از آفریدگار . و گفتند که پدید آمدن از آفریدگار به امر بود و نتوانستند چگونگی پدید آمدن عالم را از امر به هیچ روی دانستن ، و برین قول بایستادند به ضرورت . پس چون رایهای حکیمان متفق شد برآنک اندر رسیدن به چگونگی بودش عالم محال است طلب کردن چرایی کون عالم محال تر است ، از جهت پوشیده بودن چگونگی آن . و گر کسی گوید چرا عالم نشاید دانستن چگونگی آن چنان گفته باشد که من ندانم که قرآن چگونه است و لکن دانک کز بهر چیست ، و این محال سخنی است ، و مثل این حال چون نردبانی است به چهار پایه که نخست پایه ازو هلیت است اعنی هستی ، و دیگر یایه ازو مائیت است اعنی چه چیزی ، و سدیگر پایه ازو کیفیت است اعنی چگونگی ، و چهارم پایه ازو لمیت است اعنی چرایی . و چون مردم تختی خواهد کردن از پایه نخستین بایدش گرفتن . وز هستی چیز هلیت آن بجویی ، وز چه چیزی مائیت آن جویی ، و از چگونگی کیفیت آن جویی ، و از چرایی لمیت آن جویی . و صورت این نردبان حکمت بکردم . هلیت / مائیت / کیفیت / لمیت تا مستر شد را بدان هدایت افزاید . پس اگر کسی گوید که من از خدای عالم بررسم بی آنک چگونگی او بر رسیده باشم و دانسته چنان گفته باشد که من به چهارم پایه نردبان بر شوم بی آنک از سوم پایه نردبان بگذرم . و این جستنی نایافتنی باشد . و نیز آن قوت واجوینده که برانگیزد مردم را تا بررسد . و چرایی آفرینش عالم ازین عالم پدید آمده است ، و چیزی که از چیزی پدید آید جزیی باشد ازو ، و چگونه توان واقف شدن بر چرایی چیزی به بهری از آن چیز ؟ و چنان بایستی که این قوت را جوینده بیرون از عالم بودی تا بدو بر عالم واقف شایستی شدن که جزء بیرون نشود از کل خویش ، و چون نفس جوینده جزء عالم است بدانچ ازو پدید آمده است محال است ازو که باز جوید از چرایی عالم . این قول حکماء و رئیسان دانایان پیشین است ، و حکماء دیانت گفتند که چرایی چیزها بباید شناختن چه از دین وچه از دنیا که تمامی مردم اندرین است ، و چون اندر آفرینش آثار حکمت همی بینیم دانیم که آفرینش عالم حق است از آفریدگار ، و حق وی حقیقت است ، چنانک رسول مصطفی صل الله علیه و آله گفت لکل حق حقیقه . گفت : هر حقی را حقیقتی است . و حق چون آفتاب است و حقیقت چون روشنایی است ، و حق چون چشم است و حقیقت چون بینایی . و حق و حقیقت چنانست که بصر و بصیرت . و خدای تعالی همی گوید ، قوله تعالی : و ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما لا عبین ما خلقنا هما الا بالحق و لکن اکثر هم لا یعلمون . گفت : نیافریدیم آسمانها و زمین را و آنچ اندرین دو میان است ببازی . و نیافریدیمشان مگر به حق ازیشان ندانند . همی دلیل کند که آن کسان که بدانند که آسمان و زمین را ایزد تعالی از بهر چه آفرید رسول باشد ، و آنکس که به جای او ایستاده باشد اندر هر زمانی یک تن از عالم . پس درست شد که دانستن چرایی عالم واجب است و ممکن است از روی دین و قول خدای تعالی و خبر رسول مصطفی علیه السلام . وز آن روی که سخن منطقیان است ، درست کردیم که بر رسیدن از چرایی عالم محال است تا راه جوی را اندر عالم دین میدان فراخ باشد، و الله اعلم و احکم .
هوش مصنوعی: دریافت از وجود اولیه به هستی مربوط می‌شود، و بعد از آن به ماده و ماهیت اشیاء می‌پردازد و سپس به چگونگی آن‌ها. زمانی که همه چیز به‌درستی درک شد، دریابی از چرایی آن به وجود می‌آید که به آن "لمیت" می‌گویند. اگر چگونگی به درستی شناخته نشود، رسیدن به چرایی آن غیرممکن است. مثالی که این موضوع را روشن می‌کند، این است که اگر کسی به چگونگی رشد گیاهان و تأثیرات افلاک و ستاره‌ها آگاه باشد، در آن صورت می‌تواند به چرایی وجود گیاهان بپردازد. فیلسوفان بر این عقیده‌اند که هیچ‌کس نتوانسته است چگونگی آفرینش جهان را از خداوند بشناسد و آن را به اراده او نسبت می‌دهند، و در این باور متفق‌نظرند. بنابراین، با توجه به ناپیدا بودن چگونگی جهان، پی بردن به چرایی آن حتی سخت‌تر است. اگر کسی بگوید چرا نمی‌توان چگونگی جهان را شناخت، مثل این است که بگوید نمی‌داند قرآن چگونه است اما از هدف آن آگاه است، که این سخن منطقی نیست. این موضوع مانند نردبانی است که چهار پایه دارد: پایه اول هستی، پایه دوم ماده، پایه سوم چگونگی و پایه چهارم چرایی. برای اینکه به واقعیت نزدیک شویم، ابتدا باید از پایه اول شروع کنیم و به ترتیب به پایه‌های بعدی برویم. اگر کسی بگوید می‌خواهد به خداوند برسد بدون اینکه چگونگی او را بشناسد، مانند این است که بخواهد از پایه چهارم نردبان بالا برود بدون اینکه به پایه سوم برسد، که محال است. علاوه بر این، برای درک چرایی آفرینش، باید از دنیای مادی فرا تر رفت، چرا که هر چیزی که از چیزی دیگر به وجود می‌آید، جزئی از آن چیز است. بنابراین کسی که بخواهد چرایی چیزها را بشناسد، باید از عالم خارج باشد. یادآوری این نکته نیز مهم است که آفرینش جهان نتیجه حکمت الهی است و خود حق و حقیقت بر هم منطبق هستند، چنان‌که رسول خدا (ص) نیز فرموده‌اند: هر حقی حقیقتی دارد. با توجه به آیات قرآن که می‌فرماید خداوند آسمان‌ها و زمین را بازیچه نیافریده و تنها به حق آفریده است، به روشنی می‌توان دریافت که دانستن چرایی جهان واجب است و ممکن است با استناد به دین و کلام خدا و پیامبر. به این ترتیب، می‌توان گفت که جستجو در چرایی جهان بر اساس دین و درک عقلانی بسیار وسیع است و خداوند داناتر و حکیم‌تر است.