گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۹۸

ای چنبر گردنده بدین گوی مدور
چون سرو سهی قد مرا کرد چو چنبر
وز موی و رخم تیرگی و نور برون تاخت
تا زنده شب تیره پس روز منور
هر وعده و هر قول که کرد این فلک و گفت
آن وعده خلاف آمد و آن قول مزور
من قول جهان را به ره چشم شنودم
نشگفت که بسیار بود قول مبصر
قولی به قلم گوید گویا به کتابت
قولی به زفان گوید مشروح و مفسر
مر قول زبان را به ره گوش تو بشنو
مر قول قلم را ز ره چشم تو بنگر
گر قول مزور سخنی باشد کان را
گوینده دگرگونه کند ساعت دیگر
پس هر دو، شب و روز، دو گفتار دروغند
کاین دهر همی گوید هموار و مستر
وز حق جز از حق نزاده‌است و نزاید
وین قاعده زی عقل درست است و مقرر
پس هرچه همی زیر شب و روز بزایند
فرزند دروغند و مزور همه یکسر
زین است تراکیب نبات و حیوان پاک
بی حاصل همچون پدر خویش و چو مادر
ترکیب تو سفلی و کثیف است ولیکن
صورت گر علوی و لطیف است بدو در
صورت گر جوهر هم جوهر بود ایراک
صورت نپذیرد ز عرض هرگز جوهر
یک جوهر ترکیب دهنده‌است و مصور
یک جوهر ترکیب پذیر است و مصور
زنده نشد این سفلی الا که به صورت
پس صورت جان است در این جسم محضر
ور عاریتی بود بر این سفلی صورت
ذاتی بود آن گوهر عالی را پیکر
وان گوهر کو زنده به ذات است نمیرد
پس جان تو هرگز نمرد، جان برادر
ور جسم تو از نفس بدن صنعت محکم
مانندهٔ قصری شده پرنور و معنبر
بی‌بهره چرا مانده‌است این جان تو زین تن
بی‌دانش و تمییز همانند یکی خر؟
دانی که چو فر تن تو صورت جسمی است
جز صورت علمی نبود جان تو را فر
بنگر که خداوند ز بهر تو چه آورد
از نعمت بی‌مر در این حصن مدور
وانگاه در این حصن تو را حجر گکی داد
آراسته و ساخته به اندازه و در خور
بگشاده در این حجره تورا پنج در خوب
بنشسته تو چون شاه درو بر سر منظر
هر گه که تو را باید در حجر گک خویش
یک نعمت از این حصن درون خوان ز یکی در
فرمان بر و بنده‌است تو را حجر گک تو
خواهی سوی بحرش برو خواهی به سوی بر
این پنج در حجره، سه تن راست، دو جان را
تا هردو گهر داد بیابند ز داور
چندان که سوی تن تو سه در باز گشادی
بگشای سوی جانت دو در منظر و مخبر
بشنو سخن ایزد بنگر سوی خطش
امروز که در حجره مقیمی و مجاور
بنگر که کجا می‌روی، ای رفته چهل سال
زین کوی بدان دشت وزین جوی بدان جر
عمر تو نبینی که یکی راه دراز است
دنیات بدین سر بر و عقبیت بدان سر؟
آنی تو که یک میل همی رفت نیاری
بی‌توشه و بی‌رهبری از شهر به کردر
کوتوشه و کورهبرت، ای رفته چهل سال
چون آب سوی جوی ز بالا سوی محشر؟
بنگر که همی بری راهی که درو نیست
آسایش را روی نه در خواب و نه در خور
بنگر که همی سخت شتابی سوی جائی
کان یابی آنجای که برگیری از ایدر
هر چیز که بایدت در این راه بیابی
هر چند روان است درو لشکر بی‌مر
زنهار که طرار در این راه فراخ است
چون دنبه به گفتار و، به کردار چو نشتر
پرهیز که صیادی ناگاه نگیردت
کو دام نهد محبر بر ملوح و دفتر
این گوید «بر راه منم از پس من رو»
وان گوید «طباخ منم توشه ز من خر»
شاید که بگریند بر آن دین که بدو در
فرند نبی را بکشد از قبل زر
شاید که بگریند بر آن دین که فقیهانش
آنند که دارند کتاب حیل از بر
گر فقه بود حیلت و، محتال فقیه است
جالوت سزد حاکم و هاروت پیمبر
ور یار رسول است کشندهٔ پسر او
پس هیچ مرو را نه عدو بود و نه کافر
بندیش از این امت بدبخت که یکسر
گشتند همه کور ز شومی‌ی گنه و، کر
جز کر نشود پیش سخن‌گوی غنوده
جز کور کند پیش خر و، شیر موخر؟
بودند همه گنگ و علی گنج سخن بود
بودند همه چون خر و او بود غضنفر
آن کس که مرو را به یکی جاهل بفروخت
بخرید و ندانست مغیلان زصنوبر
دیوانه بود آنکه کله دارد در پای
وز بیهشی خویش نهد موزه به سر بر
بودند همه موزه و نعلین، علی بود
بر تارک سادات جهان یکسره افسر
میمون شجری بود پر از شاخ شجاعت
بیخش به زمین شاخش بر گنبد اخضر
برگش همه خیرات و ثمارش همه حکمت
زان برگ همی بوی و از آن یار همی خور
او بود درختی که همی بیعت کردند
زیرش گه پیغمبر با خالق اکبر
و امروز ازو شاخی پربار به جای است
با حکمت لقمانی و با ملکت قیصر
بل فخر کند قیصر اگر چاکر او را
فرمان بر و دربان بود و چاکر چاکر
زیر قلم حجت او حکمت ادریس
خاک قدم استر او تاج سکندر
در حضرت از آن خوی خوش و طلعت پر نور
افلاک منور شد و آفاق معطر
از لشکر زنگیس رخ روز مقیر
وز لشکر رومیش شب تیره مقمر
میراث رسیده است بدو عالم و مردم
از جد شریف و پدرش احمد و حیدر
شمشیر و سخن معجز اویند جهان را
وین بود مر اسلامش را معجز و مفخر
بندهٔ سخن اویند احرار خود امروز
فرداش ببند آیند اوباش به خنجر
او را طلب و بر ره او رو که نشسته است
جد و پدرش بر سر حوض و لب کوثر
وز حجت او جوی به رفق، ای متحیر،
داروی دل گمره و افسون محیر
وز من بشنو نیک که من همچو تو بودم
اندر ره دین عاجز و بی‌توشه و رهبر
بسیار گشادند به پیشم در دعوی
دعوی‌ها چون کوه و معانیش کم از ذر
بی برهان دعوی به سوی مرد خردمند
مانندهٔ مرغی است که او را نبود پر
با بانگ یکی باشد بی‌معنی گفتار
بی‌بوی یکی باشد خاکستر و عنبر
تقلید نپذرفتم و بر «اخبرنا» هیچ
نگشاد دلم گوش و نه دستم سر محبر
رفتم به در آنکه بدیل است جهان را
از احمد و از حیدر و شبیر و ز شبر
آن کس که زمینی به جز از درگه عالیش
امروز به جمع حکما نیست مشجر
قبلهٔ علما یکسر مستنصر بالله
فخر بشر و حاصل این چرخ مدور
وز جهل بنالیدم در مجلس علمش
عدلش برهانیدم از این دیو ستمگر
بگشاد مرا بسته و بر هرچه بگفتم
بنمود یکی حجت معروف و مشهر
وانگاه مرا بنمود این خط الهی
مسطور بر این جوهر و مجموع و مکسر
تا راه بدید این دل گمراه و به جودش
بر گنبد کیوان شد از این چاه مقعر
بنمود مرا راه علوم قدما پاک
وانگاه از آن برتر بنمودم و بهتر
بر خاطرم امروز همی گشت نیارد
گر فکرت سقراط بود پر کبوتر
اقوال مرا گر نبود باورت، این قول
اندر کتبم یک یک بنگر تو و بشمر
تا هیچ کسی دیدی کایات قران را
جز من به خط ایزد بنمود مسطر
در نفس من این علم عطائی است الهی
معروف چو روز است، نه مجهول و نه منکر
آزاد شد از بندگی آز مرا جان
آزاد شو از آز و بزی شاد و توانگر
بندیش که مردم همه بنده به چه روی است
تا مولا بشناسی و آزاد و مدبر
دین گیر که از بی‌دینی بنده شده‌ستند
پیش تو زاطراف جهان اسود و احمر
گر دین حقیقت بپذیری شوی آزاد
زان پس نبوی نیز سیه روی و بداختر
مولای خداوند جهان باشی و چون من
زان پس نشوی نیز بدین در نه بدان در
ورنی سپس دیو همی گرد و همی باش
بندهٔ می و تنبور و ندیم لب ساغر

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای چنبر گردنده بدین گوی مدور
چون سرو سهی قد مرا کرد چو چنبر
هوش مصنوعی: ای حلقه‌ گردان در این دایره‌ گرد، مانند سرو بلند قدی مرا به شکل چنبر درآوردی.
وز موی و رخم تیرگی و نور برون تاخت
تا زنده شب تیره پس روز منور
هوش مصنوعی: از مو و چهره‌ام، هم تاریکی و هم روشنی بیرون آمده است، تا جایی که شب تار را پشت سر گذاشته و روز روشن را تجربه کنم.
هر وعده و هر قول که کرد این فلک و گفت
آن وعده خلاف آمد و آن قول مزور
هوش مصنوعی: هر قول و وعده‌ای که این دنیا داده و به ما گفته، در نهایت خلاف آن به وقوع پیوسته و آن وعده فریبنده بوده است.
من قول جهان را به ره چشم شنودم
نشگفت که بسیار بود قول مبصر
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این نکته اشاره می‌کند که از طریق نگاه و دید خود، درک کرده که وعده‌های دنیا بسیار زیاد و پررنگ هستند. او به این حقیقت پی برده که این وعده‌ها همچون‌ دیدی روشن، به وضوح قابل مشاهده‌اند و از این بابت شگفت‌زده نمی‌شود.
قولی به قلم گوید گویا به کتابت
قولی به زفان گوید مشروح و مفسر
هوش مصنوعی: نوشته‌ای که با قلم ایجاد می‌شود، به وضوح و روشنی بیان می‌شود، در حالی که گفتاری که از زبان جاری می‌شود، ممکن است به تفصیل و تفسیر بیفزاید.
مر قول زبان را به ره گوش تو بشنو
مر قول قلم را ز ره چشم تو بنگر
هوش مصنوعی: به سخنان دیگران از طریق گوش خود گوش کن و به نوشته‌ها و پیام‌ها از طریق چشمان خود نگاه کن.
گر قول مزور سخنی باشد کان را
گوینده دگرگونه کند ساعت دیگر
هوش مصنوعی: اگر سخنی دروغ باشد، گوینده آن را در زمانی دیگر به شکلی دیگر بیان خواهد کرد.
پس هر دو، شب و روز، دو گفتار دروغند
کاین دهر همی گوید هموار و مستر
هوش مصنوعی: بنابراین، روز و شب هر دو سخنان نادرستی هستند زیرا این دنیا فقط به داشتن ظاهری صاف و آرام ادامه می‌دهد.
وز حق جز از حق نزاده‌است و نزاید
وین قاعده زی عقل درست است و مقرر
هوش مصنوعی: هیچ چیزی جز از حقیقت به وجود نیامده و نخواهد آمد، و این یک اصل منطقی و پذیرفته شده است.
پس هرچه همی زیر شب و روز بزایند
فرزند دروغند و مزور همه یکسر
هوش مصنوعی: هر چیزی که در طول شب و روز به وجود می‌آید، فرزند دروغ و فریب است و همه‌شان یکسان هستند.
زین است تراکیب نبات و حیوان پاک
بی حاصل همچون پدر خویش و چو مادر
هوش مصنوعی: این متن به این معناست که موجودات زنده، مانند گیاهان و حیوانات، هیچ‌گونه فایده‌ای ندارند و فقط نتیجه ترکیب پدر و مادر خود هستند. به عبارتی، این موجودات به واسطه‌ی والدین خود به وجود آمده‌اند و خودشان در ذاتشان خالص و بدون بهره‌اند.
ترکیب تو سفلی و کثیف است ولیکن
صورت گر علوی و لطیف است بدو در
هوش مصنوعی: این متن به تضاد میان ظاهر و باطن انسان اشاره دارد. به این معنا که ممکن است ظاهری زشت و ناپسند داشته باشیم، اما در درون، روحی والا و لطیف داشته باشیم. این نشان می‌دهد که ارزش‌های واقعی انسان بیشتر به باطن او وابسته است تا به ظاهرش.
صورت گر جوهر هم جوهر بود ایراک
صورت نپذیرد ز عرض هرگز جوهر
هوش مصنوعی: اگر شکل و صورت چیزی از جوهر آن باشد، در حقیقت جوهر همواره باید به شکل خود باقی بماند و هرگز نمی‌تواند تنها به صورت و ظاهری که از ویژگی‌های خارجی است، وابسته باشد.
یک جوهر ترکیب دهنده‌است و مصور
یک جوهر ترکیب پذیر است و مصور
هوش مصنوعی: یک جوهر می‌تواند اجزای مختلف را با هم ترکیب کند و شکل جدیدی به وجود آورد، در حالی که جوهر دیگری قابلیت پذیرش این ترکیب را دارد و تصویر جدیدی را ایجاد می‌کند.
زنده نشد این سفلی الا که به صورت
پس صورت جان است در این جسم محضر
هوش مصنوعی: زندگی در این دنیای خاکی تنها به خاطر وجود روح و جان در این جسم تجلی می‌کند.
ور عاریتی بود بر این سفلی صورت
ذاتی بود آن گوهر عالی را پیکر
هوش مصنوعی: اگر بر این پایین، ظاهری عاریه‌ای باشد، آن گوهر ارزشمند، ذاتش همان پیکر اصلی است.
وان گوهر کو زنده به ذات است نمیرد
پس جان تو هرگز نمرد، جان برادر
هوش مصنوعی: گوهر حقیقی که به ذات خود زنده است، هرگز نمی‌میرد. پس جان تو نیز هرگز از بین نمی‌رود، ای برادر.
ور جسم تو از نفس بدن صنعت محکم
مانندهٔ قصری شده پرنور و معنبر
هوش مصنوعی: اگر بدن تو به وسیلهٔ نفس روح مانند همچون یک قصر محکم، نورانی و با معنای باشکوهی شکل گرفته است.
بی‌بهره چرا مانده‌است این جان تو زین تن
بی‌دانش و تمییز همانند یکی خر؟
هوش مصنوعی: چرا این روح تو از این جسم که فاقد دانش و درک است، بی‌نصیب مانده است، مانند یک الاغ؟
دانی که چو فر تن تو صورت جسمی است
جز صورت علمی نبود جان تو را فر
هوش مصنوعی: بدان که در حالی که جسم تو تنها ظاهری مادی دارد، حقیقت وجود تو چیزی فراتر از این ظاهر مادی است و وجود اصلی تو به علم و معرفت وابسته است.
بنگر که خداوند ز بهر تو چه آورد
از نعمت بی‌مر در این حصن مدور
هوش مصنوعی: به این فکر کن که خداوند به خاطر تو چه بخشی از نعمت‌های بی‌پایان را در این دنیای محدود برایت فراهم کرده است.
وانگاه در این حصن تو را حجر گکی داد
آراسته و ساخته به اندازه و در خور
هوش مصنوعی: سپس در این دژ به تو سنگی سفید و زیبا می‌دهند که به دقت ساخته شده و مناسب است.
بگشاده در این حجره تورا پنج در خوب
بنشسته تو چون شاه درو بر سر منظر
هوش مصنوعی: در این اتاق، پنج در زیبا باز شده است و تو مانند یک پادشاه بر بالای آن جای گرفته‌ای و از آنجا به تماشا می‌نشینی.
هر گه که تو را باید در حجر گک خویش
یک نعمت از این حصن درون خوان ز یکی در
هوش مصنوعی: هر زمانی که نیاز به تو داشته باشم، در دل خودم یکی از نعمت‌ها را مانند یک گنجینه از درون خودم بیرون می‌آورم.
فرمان بر و بنده‌است تو را حجر گک تو
خواهی سوی بحرش برو خواهی به سوی بر
هوش مصنوعی: تو سرنوشت و راه خود را خودت تعیین می‌کنی، می‌توانی به سمت دریا بروی یا به سمت کوه، این بستگی به اراده تو دارد.
این پنج در حجره، سه تن راست، دو جان را
تا هردو گهر داد بیابند ز داور
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به پنج در حجره و سه نفر وجود دارد که به نوعی به دو جان اشاره شده که هر دو، گوهر یا ارزش وجودی خود را از خداوند دریافت کرده‌اند. این جمله به نوعی بر اهمیت معنویت و دریافت الهامات از جانب پروردگار تأکید می‌کند.
چندان که سوی تن تو سه در باز گشادی
بگشای سوی جانت دو در منظر و مخبر
هوش مصنوعی: هر چه به جسم تو نزدیک‌تر شدی، سه در به روی آن باز می‌شود، اما وقتی به روح و جانت نزدیک‌تر شوی، دو در از معنای عمیق و خبر به روی تو گشوده می‌شود.
بشنو سخن ایزد بنگر سوی خطش
امروز که در حجره مقیمی و مجاور
هوش مصنوعی: ای خدا را بشنو و به نشانه‌های او نگاه کن، امروز در جایی نشسته‌ای و در کنار او هستی.
بنگر که کجا می‌روی، ای رفته چهل سال
زین کوی بدان دشت وزین جوی بدان جر
هوش مصنوعی: بنگر که به کجا می‌روی، ای کسی که چهل سال از این مسیر دور شده‌ای، به آن دشت و به آن جوی نگاه کن.
عمر تو نبینی که یکی راه دراز است
دنیات بدین سر بر و عقبیت بدان سر؟
هوش مصنوعی: زندگی تو را ببین که همچون یک راه دراز است، دنیا را از یک سو و آخرت را از سوی دیگر به تماشا بنشین.
آنی تو که یک میل همی رفت نیاری
بی‌توشه و بی‌رهبری از شهر به کردر
هوش مصنوعی: تو که یک قدم هم به سمت سفر نمی‌روی، باید بدانی که بدون توشه و راهنما نمی‌توانی از شهر خارج شوی.
کوتوشه و کورهبرت، ای رفته چهل سال
چون آب سوی جوی ز بالا سوی محشر؟
هوش مصنوعی: این بیت به زندگی و گذر زمان اشاره دارد و به شخصی می‌گوید که در مدت چهل سال، همچون آب که به آرامی از بالا به سمت جوی حرکت می‌کند، رفته‌ای. در اینجا، شخص به نوعی به اهمیت و نتیجهٔ زندگی‌اش در روز قیامت و محشر فکر می‌کند، گویی که همهٔ کارهایی که انجام داده باید مورد بررسی قرار گیرد. به طور کلی، این بیت تأملی است بر اینکه چگونه زمان می‌گذرد و اینکه باید به سهم زندگی‌ام در این گذر زمان توجه کرد.
بنگر که همی بری راهی که درو نیست
آسایش را روی نه در خواب و نه در خور
هوش مصنوعی: بنگر که در چه مسیری گام برمی‌داری، طوری که هیچ نشانه‌ای از آرامش در آن وجود ندارد، نه در خواب و نه در غذا.
بنگر که همی سخت شتابی سوی جائی
کان یابی آنجای که برگیری از ایدر
هوش مصنوعی: نگاه کن که چقدر با عجله به سمتی می‌روی که به آنجا می‌رسی، جایی که می‌توانی آنجا را ترک کنی.
هر چیز که بایدت در این راه بیابی
هر چند روان است درو لشکر بی‌مر
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این مسیر باید به دست آوری، حتی اگر در ظاهر سخت باشد، در آن موجوداتی وجود دارند که به تو کمک خواهند کرد.
زنهار که طرار در این راه فراخ است
چون دنبه به گفتار و، به کردار چو نشتر
هوش مصنوعی: مراقب باش که در این مسیر، فریبکاران بسیار هستند. آنان مانند دنبه در گفتار و کردار، دروغین و آسیب‌زننده‌اند.
پرهیز که صیادی ناگاه نگیردت
کو دام نهد محبر بر ملوح و دفتر
هوش مصنوعی: مواظب باش که ناگهان در دام صیاد نیفتی، زیرا او در کمین است و تله‌اش را در جایی که تو به آن توجه نمی‌کنی، قرار داده است.
این گوید «بر راه منم از پس من رو»
وان گوید «طباخ منم توشه ز من خر»
هوش مصنوعی: یکی می‌گوید که من در راه خودم هستم و به تو نیازی ندارم، و دیگری می‌گوید که من آشپزم و باید از خوراک من بهره‌برداری کنی.
شاید که بگریند بر آن دین که بدو در
فرند نبی را بکشد از قبل زر
هوش مصنوعی: شاید کسی بر آن مذهب گریه کند که به دلیل آن، پیامبرش را به دست پول بکشند.
شاید که بگریند بر آن دین که فقیهانش
آنند که دارند کتاب حیل از بر
هوش مصنوعی: شاید بر آن دین گریان شوند که علمای آن، کسانی هستند که تنها به حفظ کتاب‌ها و ترفندها می‌پردازند.
گر فقه بود حیلت و، محتال فقیه است
جالوت سزد حاکم و هاروت پیمبر
هوش مصنوعی: اگر فقاهت و علم دین به ترفند و حیله‌گری باشد، پس جالوت، که از چنگال فقیه برآمده، شایسته‌ی حکومت است و هاروت، که پیامبر است، نیز باید در همین راستا قرار گیرد.
ور یار رسول است کشندهٔ پسر او
پس هیچ مرو را نه عدو بود و نه کافر
هوش مصنوعی: اگر یار پیامبر، قاتل پسرش باشد، پس هیچ دشمن و کافری باقی نخواهد ماند.
بندیش از این امت بدبخت که یکسر
گشتند همه کور ز شومی‌ی گنه و، کر
هوش مصنوعی: اندیشه کن به حال این ملت ناتوان که به خاطر ناپاکی‌های خود، تمامی آن‌ها عملاً نابینا و ناشنوا شده‌اند.
جز کر نشود پیش سخن‌گوی غنوده
جز کور کند پیش خر و، شیر موخر؟
هوش مصنوعی: هرکس که خواب است و توجهی به سخنان ندارد، مانند کر می‌ماند که صدای سخن‌گو را نمی‌شنود. همچنین اگر کسی بینایی نداشته باشد، نمی‌تواند از چیزهایی مثل خر و شیر بهره‌مند شود. در واقع، بی‌توجهی و نداشتن درک درست از واقعیات انسان را از فهم و درک محروم می‌کند.
بودند همه گنگ و علی گنج سخن بود
بودند همه چون خر و او بود غضنفر
هوش مصنوعی: همه در حالت سکوت و بی‌حالی به سر می‌بردند و علی مانند گنجی پر از دانش و سخن روشن بود. دیگران همانند الاغ بودند و او مانند شیر شجاع و توانمند به نظر می‌رسید.
آن کس که مرو را به یکی جاهل بفروخت
بخرید و ندانست مغیلان زصنوبر
هوش مصنوعی: کسی که مرو را به یک فرد نادان فروخت، در واقع چیزی را خرید که نمی‌دانست به بی‌ارزشی می‌خرد.
دیوانه بود آنکه کله دارد در پای
وز بیهشی خویش نهد موزه به سر بر
هوش مصنوعی: آنکه عقلش را از دست داده، به جای اینکه کلاه بر سر بگذارد، پایش را درون کلاه می‌گذارد و به حال خود بی‌خبر است.
بودند همه موزه و نعلین، علی بود
بر تارک سادات جهان یکسره افسر
هوش مصنوعی: علی در میان همه نیاکان و بزرگان، مانند تاجی بر سر سادات دنیا می‌درخشد و مقام و منزلت او فراتر از همه است.
میمون شجری بود پر از شاخ شجاعت
بیخش به زمین شاخش بر گنبد اخضر
هوش مصنوعی: میمون جنگلی بود که پر از شاخ و برگ شجاعت بود. ریشه‌اش به زمین و شاخه‌هایش به آسمان می‌رسید.
برگش همه خیرات و ثمارش همه حکمت
زان برگ همی بوی و از آن یار همی خور
هوش مصنوعی: همه خوبی‌ها و ثمره‌ها از آن برگ ناشی می‌شوند و از آن طرف، حکمت نیز به آن‌ها مربوط می‌شود. بنابراین، از بوی آن برگ بهره‌مند شو و از یاری که در آن نهفته است بهره‌برداری کن.
او بود درختی که همی بیعت کردند
زیرش گه پیغمبر با خالق اکبر
هوش مصنوعی: او مانند درختی است که مردم زیر آن با هم پیمان بستند؛ زمانی که پیامبر با خداوند بزرگ عهد و میثاق کردند.
و امروز ازو شاخی پربار به جای است
با حکمت لقمانی و با ملکت قیصر
هوش مصنوعی: امروز در اینجا، درختی پرثمر وجود دارد که به دانش و خرد لقمان و به پادشاهی قیصر اشاره می‌کند.
بل فخر کند قیصر اگر چاکر او را
فرمان بر و دربان بود و چاکر چاکر
هوش مصنوعی: اگر امپراتور هم بخواهد به خود ببالد، باید به خاطر داشته باشد که کسی که در خدمت اوست و او را فرمان می‌دهد، باید کارهایی انجام دهد و به کارش ادامه دهد. در واقع، گرچه مقام و موقعیت مهم است، اما ارزش واقعی به خدمت و تلاش افراد زیر دست برمی‌گردد.
زیر قلم حجت او حکمت ادریس
خاک قدم استر او تاج سکندر
هوش مصنوعی: در زیر قلم او، آگاهی و دانش ادریس قرار دارد و خاک پای استر او، مانند تاج سکندر ارزشمند و با شکوه است.
در حضرت از آن خوی خوش و طلعت پر نور
افلاک منور شد و آفاق معطر
هوش مصنوعی: در حضور او، زیبایی و چهره‌ی درخشانش، آسمان‌ها را نورانی ساخت و دنیا را معطر کرد.
از لشکر زنگیس رخ روز مقیر
وز لشکر رومیش شب تیره مقمر
هوش مصنوعی: از لشکر زنگی، روز به مانند وزش باد روشن و شفاف است و از لشکر رومی، شب به اندازه‌ای تاریک و پر از ستاره می‌سازد.
میراث رسیده است بدو عالم و مردم
از جد شریف و پدرش احمد و حیدر
هوش مصنوعی: میراثی که به او رسیده، متعلق به جهان و مردم است و از جد بزرگوارش و پدرش، احمد و حیدر، به او منتقل شده است.
شمشیر و سخن معجز اویند جهان را
وین بود مر اسلامش را معجز و مفخر
هوش مصنوعی: شمشیر و کلام او دارای قدرت فوق‌العاده‌ای هستند و این ویژگی‌ها به عنوان نشانه و افتخار اسلام به شمار می‌آیند.
بندهٔ سخن اویند احرار خود امروز
فرداش ببند آیند اوباش به خنجر
هوش مصنوعی: آزادگان کسانی هستند که امروز به سخنان او (خدا یا حقیقت) توجه دارند، ولی فردا ممکن است به دلیل خواسته‌ها و نفسانیاتشان به بند کشیده شوند و به دست اشرار آسیب ببینند.
او را طلب و بر ره او رو که نشسته است
جد و پدرش بر سر حوض و لب کوثر
هوش مصنوعی: به دنبال او برو و به راهش قدم بگذار، چرا که جد و پدرش در کنار حوض و در کنار آب حیات نشسته‌اند.
وز حجت او جوی به رفق، ای متحیر،
داروی دل گمره و افسون محیر
هوش مصنوعی: از دلیل و نشانه‌های او با آرامش و رفق پیروی کن، ای کسی که گیج و سردرگم هستی، او درمان دل‌های سرگردان و جادوی شگفتی است.
وز من بشنو نیک که من همچو تو بودم
اندر ره دین عاجز و بی‌توشه و رهبر
هوش مصنوعی: بشنو از من که من هم زمانی مانند تو در مسیر ایمان ناتوان و بدون توشه و پیشوایی بودم.
بسیار گشادند به پیشم در دعوی
دعوی‌ها چون کوه و معانیش کم از ذر
هوش مصنوعی: در اینجا به این معنا اشاره می‌شود که مخالفان من در جدل‌ها و مباحثات بسیار گسترده و بزرگ‌منش به نظر می‌رسند، اما در واقع عمق و معنای حرف‌هایشان به اندازه یک دانه گرد و غبار هم نیست.
بی برهان دعوی به سوی مرد خردمند
مانندهٔ مرغی است که او را نبود پر
هوش مصنوعی: مدعا و ادعای بی‌پایه و اساس به سوی فردی با عقل و دانش، مانند پرنده‌ای است که پر ندارد و نمی‌تواند پرواز کند.
با بانگ یکی باشد بی‌معنی گفتار
بی‌بوی یکی باشد خاکستر و عنبر
هوش مصنوعی: صدای فرشتگان در آسمان علاوه بر اینکه نشان‌دهنده‌ی مفاهیم عمیق و معنوی است، گفتار بدون معنا را بی‌فایده می‌کند. همچنین، وجود عطر خوش عنبر و خاکستری که بویی ندارد، به ما یادآوری می‌کند که هر چیزی که فاقد معنا و محتوا باشد، ارزشی ندارد.
تقلید نپذرفتم و بر «اخبرنا» هیچ
نگشاد دلم گوش و نه دستم سر محبر
هوش مصنوعی: من به تقلید از دیگران تن ندادم و هیچ شوقی برای شنیدن اخبار نداشتم و نه دلم به آن کار وا می‌داد و نه دستی برای نوشتن داشتم.
رفتم به در آنکه بدیل است جهان را
از احمد و از حیدر و شبیر و ز شبر
هوش مصنوعی: به درِ کسی رفتم که جهانی را با وجودش زیبا کرده، کسی که از احمد (پیامبر اسلام) و حیدر (علی) و شبیر (حسین) و همچنین شبر (ابن حسن) الهام گرفته است.
آن کس که زمینی به جز از درگه عالیش
امروز به جمع حکما نیست مشجر
هوش مصنوعی: کسی که امروز غیر از درگاه والای او در جمع دانشمندان نیست، از زمین دیگری نیست.
قبلهٔ علما یکسر مستنصر بالله
فخر بشر و حاصل این چرخ مدور
هوش مصنوعی: محل رجوع و درس‌گیری علمای دین، کاملاً به سمت فردی است که از خدا یاری می‌طلبد و در دنیا به عنوان بهترین انسان شناخته شده است. او نتیجه و ثمره این کائنات گردان است.
وز جهل بنالیدم در مجلس علمش
عدلش برهانیدم از این دیو ستمگر
هوش مصنوعی: از نادانی خود در جلسه‌ی دانش گله کردم و از عدالت و دلیل او در برابر این دیو ستمگر سخن گفتم.
بگشاد مرا بسته و بر هرچه بگفتم
بنمود یکی حجت معروف و مشهر
هوش مصنوعی: مرا از قید و بند آزاد کرد و برای هر کلامی که گفتم، دلیلی معروف و مشهور ارائه داد.
وانگاه مرا بنمود این خط الهی
مسطور بر این جوهر و مجموع و مکسر
هوش مصنوعی: سپس این نشانه الهی را به من نشان داد که بر این جوهر و مجموعه و شکسته نوشته شده است.
تا راه بدید این دل گمراه و به جودش
بر گنبد کیوان شد از این چاه مقعر
هوش مصنوعی: این دل گمراه به دنبال راهی می‌گردد و در تلاش است تا از عمق چاهی که در آن گیر کرده، به سوی آسمان و ستارگان برود و به سمت خیر و زیبایی حرکت کند.
بنمود مرا راه علوم قدما پاک
وانگاه از آن برتر بنمودم و بهتر
هوش مصنوعی: طریق علم و دانش قدیمی‌ها را به من نشان دادند و سپس از آن بالاتر و بهتر را نیز به من آموختند.
بر خاطرم امروز همی گشت نیارد
گر فکرت سقراط بود پر کبوتر
هوش مصنوعی: امروز در ذهنم می‌گذرد که اگر فکر سقراط هم باشد، در دلش پر از کبوتر نخواهد بود.
اقوال مرا گر نبود باورت، این قول
اندر کتبم یک یک بنگر تو و بشمر
هوش مصنوعی: اگر به گفته‌های من باور نداری، به این نوشته‌هایی که در کتاب‌هایم دارم یک به یک نگاهی بینداز و آنها را بشمار.
تا هیچ کسی دیدی کایات قران را
جز من به خط ایزد بنمود مسطر
هوش مصنوعی: هیچ کس را ندیدی که این آیات قرآن را جز من به خط خداوند بنویسد و مرتب نماید.
در نفس من این علم عطائی است الهی
معروف چو روز است، نه مجهول و نه منکر
هوش مصنوعی: در وجود من، این علم، نعمتی الهی است که مانند روز روشن و واضح است و نه ناشناخته و نه قابل انکار.
آزاد شد از بندگی آز مرا جان
آزاد شو از آز و بزی شاد و توانگر
هوش مصنوعی: جانم از بندگی آزاد شده است، تو هم از قید و بندهای خود آزاد شو، و با شادی و توانگری زندگی کن.
بندیش که مردم همه بنده به چه روی است
تا مولا بشناسی و آزاد و مدبر
هوش مصنوعی: به این فکر کن که چرا همه مردم به یک کسی وابسته هستند. وقتی این را درک کردی، می‌توانی آن شخص را بشناسی که هم مولا است، هم آزاد و هم مدبر.
دین گیر که از بی‌دینی بنده شده‌ستند
پیش تو زاطراف جهان اسود و احمر
هوش مصنوعی: ایمان را در دل خود بپروران که افراد زیادی از دور و نزدیک به دلیل بی‌دینی به دام افتاده‌اند و از این وضعیت رنج می‌برند.
گر دین حقیقت بپذیری شوی آزاد
زان پس نبوی نیز سیه روی و بداختر
هوش مصنوعی: اگر به حقیقت دین ایمان بیاوری، آزاد می‌شوی. در این صورت، حتی اگر پیامبری هم بپذیری، باز هم بدی و ناپسندتر از آن را تجربه خواهی کرد.
مولای خداوند جهان باشی و چون من
زان پس نشوی نیز بدین در نه بدان در
هوش مصنوعی: اگر تو سرور جهان هستی و مقام والایی داری، پس چرا مانند من به این حال و روز نمی‌افتی و از در بندگی و تواضع خارج نمی‌شوی؟
ورنی سپس دیو همی گرد و همی باش
بندهٔ می و تنبور و ندیم لب ساغر
هوش مصنوعی: پس از آن، شیطان در گرداب می‌چرخد و همیشه بنده‌ی می‌ و تنبور و هم‌نشین لیوان شراب است.