قصیدهٔ شمارهٔ ۹۹
این زرد تن لاغر گل خوار سیه سار
زرد است و نزار است و چنین باشد گل خوار
همواره سیه سرش ببرند از ایراک
هم صورت مار است و ببرند سر مار
تا سرش نبری نکند قصد برفتن
چون سرش بریدی برود سر به نگونسار
چون آتش زرد است و سیه سار ولیکن
این زاب شود زنده و زاتش بمرد زار
جز کز سبب دوستی آب جدا نیست
این زرد سیه سار از آن زرد سیه سار
هر چند که زرد است سخنهاش سیاه است
گرچه سخن خلق سیه نیست به گفتار
گنگ است چو شد مانده و گویا چو روان گشت
زیرا که جدا نیست ز گفتارش رفتار
مرغی است ولیکن عجبی مرغی ازیراک
خوردنش همه قار است رفتنش به منقار
مرغی که چو در دست تو جنبید ببیند
در جنبش او عقل تو را مردم هشیار
تیری است که در رفتن سوفارش به پیش است
هر چند که هر تیر سپس دارد سوفار
گلزار کند رفتن او عارض دفتر
آنگه که برون آید از آن کوفته گلزار
اقرار تو باشد سخنش گرچه روا نیست
در دین که کسی از کس دیگر کند اقرار
دشوار شود بانگ تو از خانه به دهلیز
واسان شود آواز وی از بلخ به بلغار
در دست خردمند همه حکمت گوید
جز ژاژ نخاید همه در دست سبکسار
هر کس که سخن گفت همه فخر بدو کرد
جز کایزد دادار و پیامآور مختار
در دست سخن پیشه یکی شهره درختی است
بی بار ز دیدار، همی ریزد ازو بار
تا در نزنی سرش به گل بار نیارد
زیرا که چنین است ره و سیرت اشجار
غاری است مر او را عجبی بادرو در بند
خفتنش نباشد همه الا که در آن غار
چون خفت در آن غار برون ناید ازو تا
بیرون نکشی پایش از آن جای چو کفتار
راز دل دانا به جز او خلق نداند
زیرا که جز او را به دل اندر نبود بار
راز دل من یکسره، باری، همه با اوست
زیرا بس امین است و سخندار و بیآزار
ای مرکب علم و شجر حکمت، لیکن
انگشت خردمند تو را مرکب رهوار
دیبای منقش به تو بافند ولیکن
معنیش بود نقش و سخن پود و سخن تار
من نقش همی بندم و تو جامه همی باف
این است مرا با تو همه کار و بیاوار
دیبای تو بسیار به از دیبهٔ رومی
هرچند که دیبای تو را نیست خریدار
چون لولوی شهوار نباشد جو اگر چند
جو را بگزیند خر به لولوی شهوار
دیبا جسدت پوشد و دیبای سخن جان
فرق است میان تن و جان ظاهر و بسیار
این تیره و بی نور تن امروز به جان است
آراسته، چون باغ به نیسان و به ایار
همسایه نیک است تن تیرهات را جان
همسایه زهمسایه گرد قیمت و مقدار
هرچند خلنده است، چو همسایهٔ خرماست
بر شاخ چو خرمات همی آب خورد خار
شاید که به جان تنت شریف است ازیراک
خوش بوی بود کلبهٔ همسایهٔ عطار
جلدی و زبانآور و عیار ازیراک
جلد است تو را جان و زبانآور و عیار
از هر چه سبو پرکنی از سر وز پهلوش
آن چیز برون آید و بیرون دهد آغار
بر خوی ملک باشد در شهر رعیت
پیغمبر گفت این سخن و حیدر کرار
از جان و تنت ناید الا که همه خیر
چون عقل بود بر تن و بر جان تو سالار
تا علم نیاموزی نیکی نتوان کرد
بیسیم نیاید درم و بیزر دینار
بیعلم عمل چون درم قلب بود، زود
رسوا شود و شوره برون آرد و زنگار
چون روزه ندانی که چه چیز است چه سود است
بیهوده همه روزه تو را بودن ناهار؟
وانکو نکند طاعت علمش نبود علم
زرگر نبود مرد چو بر زر نکند کار
جامه است مثل طاعت و آهار برو علم
چون جامه نباشد چه به کار آید آهار؟
دیدار با تو با چشم تو در شخص تو جفت است
چشمت به مثل کار و درو علم چو دیدار
بی طاعت دانا به سوی عقل خدای است
بی طاعت دانا نبود هرگز دیار
در طاعت یزدان است این چرخ به گشتن
آباد بدین است چنین گنبد دوار
وز طاعت خورشید همی روز و شب آید
کوسوی خرد علت روز است و شب تار
وین ابر خداوند جهان را به هوا بر
بندهاست و مطیع است به باریدن امطار
بی طاعتی، ای مرد خرد، کار ستور است
عار است مرا زین خود اگر نیست تو را عار
یک سو بکش از راه ستوری سرا گر چند
کاین خلق برفتند بر آن ره همه هموار
در سخره و بیگار تنی از خور و از خواب
روزی برهد جان تو زان سخره و بیگار
امروز پر از خواب و خمار است سر تو
آن روز شوی، ای پسر، از خواب تو بیدار
بیداریت آن روز ندارد، پسرا، سود
دستت نگرد چیز مگر طاعت و کردار
بی طاعتی امروز چو تخمی است کز آن تخم
فردا نخوری بار مگر انده و تیمار
این خلق بکردند به یک ره چو ستوران
روی از خرد و طاعت، ای یارب زنهار!
ای آنکه تو را یار نبودهاست و نباشد
بر طاعت تو نیست کسی جز تو مرا یار
در طاعت تو جان و تنم یار خرد گشت
توفیق تو بودهاست مرا یار و نگهدار
قصیدهٔ شمارهٔ ۹۸: ای چنبر گردنده بدین گوی مدورقصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۰: اصل نفع و ضر و مایهٔ خوب و زشت و خیر و شر
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
این زرد تن لاغر گل خوار سیه سار
زرد است و نزار است و چنین باشد گل خوار
هوش مصنوعی: این موجود لاغر و زرد رنگ که گل را میخورد، دچار نازکدلی و ضعف است و به همین شکل و حال باقی خواهد ماند.
همواره سیه سرش ببرند از ایراک
هم صورت مار است و ببرند سر مار
هوش مصنوعی: همیشه سر کسی را که از ایراک است، جدا میکنند، چرا که هم چون مار ظاهر میشود و همانند مار، سرش را از تنش جدا میکنند.
تا سرش نبری نکند قصد برفتن
چون سرش بریدی برود سر به نگونسار
هوش مصنوعی: تا زمانی که او را نرساندهای، نمیخواهد برود، ولی زمانی که کنترلش را از دست بدهی و او را رها کنی، به سرعت میرود و از تو فاصله میگیرد.
چون آتش زرد است و سیه سار ولیکن
این زاب شود زنده و زاتش بمرد زار
هوش مصنوعی: آتش زرد و سیاه به نظر میرسد، اما این شخص در حال زندگی است و با وجود سختیها، دلی زنده دارد و دردش هنوز زنده است.
جز کز سبب دوستی آب جدا نیست
این زرد سیه سار از آن زرد سیه سار
هوش مصنوعی: به جز این که دوستی باعث شده که این دو زرد و سیاه از یکدیگر جدا نشوند، این زرد و سیاه همواره به هم مربوط هستند.
هر چند که زرد است سخنهاش سیاه است
گرچه سخن خلق سیه نیست به گفتار
هوش مصنوعی: هرچند که ظاهر حرفهایش زرد و بیمزه است، اما در واقع محتوای آن تیره و غمانگیز است. حتی اگر گفتار مردم اینگونه نباشد، اما او به گونهای سخن میگوید که در عمقش سیاهی نهفته است.
گنگ است چو شد مانده و گویا چو روان گشت
زیرا که جدا نیست ز گفتارش رفتار
هوش مصنوعی: وقتی که کسی در کلامش گنگ و مبهم است، به مانند این است که بعد از بیان چیزی، رفتار او نیز درست و هماهنگ با گفتههایش نیست. اما وقتی فردی آزادانه و صادقانه صحبت میکند، کلامش واضح و روشن میشود و رفتار او نیز با آن هماهنگ است.
مرغی است ولیکن عجبی مرغی ازیراک
خوردنش همه قار است رفتنش به منقار
هوش مصنوعی: پرندهای وجود دارد که جالب است؛ هرچند که مرغ است، اما وقتی میخورد، صداهای عجیبی از خود در میآورد و زمانی که پرواز میکند، با نوکش به زمین میزند.
مرغی که چو در دست تو جنبید ببیند
در جنبش او عقل تو را مردم هشیار
هوش مصنوعی: مرغی که در دستان تو حرکت میکند، نشاندهندهایست که حرکات او نشان میدهد که عقل و درک تو را افراد هوشیار میبینند.
تیری است که در رفتن سوفارش به پیش است
هر چند که هر تیر سپس دارد سوفار
هوش مصنوعی: این بیت به رابطه بین اقدامات و نتایج اشاره دارد. به این معناست که هر اقدام یا حرکت (تیری) که انجام میدهیم به سوی هدفی مشخص است. هر چند که هر اقدام ممکن است عواقبی (سپس) داشته باشد، اما هدف اصلی در پیش است و تلاش ما برای رسیدن به آن مهمتر از عواقب است.
گلزار کند رفتن او عارض دفتر
آنگه که برون آید از آن کوفته گلزار
هوش مصنوعی: وقتی او از باغ بیرون میآید، زیباییاش مانند گلی است که در باغی رها شده و دلها را مملو از شوق و دلدادگی میکند.
اقرار تو باشد سخنش گرچه روا نیست
در دین که کسی از کس دیگر کند اقرار
هوش مصنوعی: اگرچه سخن تو باید با اقرار تو همراه باشد، اما در دین این درست نیست که کسی از روی اقرار دیگری چیزی را بپذیرد.
دشوار شود بانگ تو از خانه به دهلیز
واسان شود آواز وی از بلخ به بلغار
هوش مصنوعی: صدای تو از خانه بلند و دشوار میشود و صدای او از بلخ به بلغار به راحتی شنیده میشود.
در دست خردمند همه حکمت گوید
جز ژاژ نخاید همه در دست سبکسار
هوش مصنوعی: در دستان کسانی که عاقل و دانا هستند، همواره سخن از حکمت و دانش به میان میآید، اما شخص احمق فقط به بیهودهگویی میپردازد و از مسائل مهم دور است.
هر کس که سخن گفت همه فخر بدو کرد
جز کایزد دادار و پیامآور مختار
هوش مصنوعی: هر کسی که سخن میگوید، همه به او افتخار میکنند، به جز خداوند که دادگر و پیامآور مختار است.
در دست سخن پیشه یکی شهره درختی است
بی بار ز دیدار، همی ریزد ازو بار
هوش مصنوعی: در میان سخنرانان و اهل بلاغت، درختی مشهور و بیثمر وجود دارد که از دیدار دیگران، میوهای از خود نمیدهد، اما با این حال، چیزهایی از خود ارائه میکند.
تا در نزنی سرش به گل بار نیارد
زیرا که چنین است ره و سیرت اشجار
هوش مصنوعی: تا زمانی که درختی سرش را به گل نزنند، بار نمیدهد. زیرا طبیعت و ویژگیهای درختان اینگونه است.
غاری است مر او را عجبی بادرو در بند
خفتنش نباشد همه الا که در آن غار
هوش مصنوعی: در آن غار چیزی عجیب وجود دارد که هیچ چیزی جز خودش نمیتواند مانع خوابش شود.
چون خفت در آن غار برون ناید ازو تا
بیرون نکشی پایش از آن جای چو کفتار
هوش مصنوعی: وقتی کسی در یک مکان تاریک و بسته خوابش ببرد، تا زمانی که او را از آنجا بیرون نکشی، هرگز نمیتواند خارج شود، همچون کفتار که در جا میماند.
راز دل دانا به جز او خلق نداند
زیرا که جز او را به دل اندر نبود بار
هوش مصنوعی: راز دل دانا تنها برای او شناخته شده است و دیگران از آن بیخبرند، زیرا هیچکس جز او در دل چیزی ندارد که قابل بارگذاری باشد.
راز دل من یکسره، باری، همه با اوست
زیرا بس امین است و سخندار و بیآزار
هوش مصنوعی: دل من همه اسرارش را با او در میان میگذارد، چون او قابل اعتماد، سخنگو و بیزیان است.
ای مرکب علم و شجر حکمت، لیکن
انگشت خردمند تو را مرکب رهوار
هوش مصنوعی: ای سواری که علم را حرکت میدهی و درخت حکمت را بارور میکنی، اما انگشت انسان دانا تو را به مسیر درست هدایت میکند.
دیبای منقش به تو بافند ولیکن
معنیش بود نقش و سخن پود و سخن تار
هوش مصنوعی: پارچهای زینتدار و زیبا با تصویر تو بافتند، اما معنیاش این است که نقش و کلام بر روی پود و تار پارچه معنا مییابد.
من نقش همی بندم و تو جامه همی باف
این است مرا با تو همه کار و بیاوار
هوش مصنوعی: من مشغول خلق نقوش و طراحی هستم و تو در حال بافتن لباس. این نشاندهنده این است که ما هر دو در کنار هم کارهای زیادی داریم و باید به هم کمک کنیم.
دیبای تو بسیار به از دیبهٔ رومی
هرچند که دیبای تو را نیست خریدار
هوش مصنوعی: پوشش و جلال تو از پارچههای گرانقیمت رومی بهتر است، هرچند که کسی برای خریدن آن ارزشی قائل نیست.
چون لولوی شهوار نباشد جو اگر چند
جو را بگزیند خر به لولوی شهوار
هوش مصنوعی: وقتی که جذابیت و نیروی شهوترانی نباشد، حتی اگر ذرتهای بسیاری را انتخاب کنی، الاغ همچنان به لولوی شهوار توجهی نخواهد داشت. در حقیقت، این جمله به این معناست که اگر شرایط مناسب و جذابی وجود نداشته باشد، پس انتخابها و امکانات هم تأثیری نخواهند داشت.
دیبا جسدت پوشد و دیبای سخن جان
فرق است میان تن و جان ظاهر و بسیار
هوش مصنوعی: در اینجا به تفاوت میان ظواهر و باطن اشاره شده است. مانند اینکه لباس زیبا (دیبا) فقط به تن ظاهر ارزش میدهد، اما روح و معنای سخن عمق و وجود واقعی را نشان میدهد. به عبارتی، شکل و ظاهر ممکن است جذاب باشد، اما آنچه که واقعاً مهم است، معنی و حقیقت درونی است.
این تیره و بی نور تن امروز به جان است
آراسته، چون باغ به نیسان و به ایار
هوش مصنوعی: این بدن تاریک و بینور امروز به روحی آراسته شده است، مانند باغی که در بهار و پاییز به شکوفه و زیبایی میآید.
همسایه نیک است تن تیرهات را جان
همسایه زهمسایه گرد قیمت و مقدار
هوش مصنوعی: همسایه خوب است، زیرا روح او به همراهی همسایهاش بر ارزش و اهمیت جان او افزوده است.
هرچند خلنده است، چو همسایهٔ خرماست
بر شاخ چو خرمات همی آب خورد خار
هوش مصنوعی: اگرچه خارها به ظاهر زیبا و چشمنوازند، اما مانند همسایهای هستند که درخت خرما قرار دارد و در نهایت تنها درخت خرما از آب و نعمتهای زندگی بهرهمند میشود. در واقع، زیبایی ظاهری نمیتواند بر حقیقت تلخ زندگی غلبه کند.
شاید که به جان تنت شریف است ازیراک
خوش بوی بود کلبهٔ همسایهٔ عطار
هوش مصنوعی: شاید بوی خوشی که از خانه همسایه عطاری به مشام میرسد، روح و جان تو را شاداب کند و آن را ارج بگذارد.
جلدی و زبانآور و عیار ازیراک
جلد است تو را جان و زبانآور و عیار
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم این عبارت را به زبان ساده و روان توضیح دهیم، میتوان گفت: تو به گونهای تربیت شدهای که سریع و زیرک هستی. ویژگیهای خوب و ارزشمندی داری که تو را از دیگران متمایز میکند.
از هر چه سبو پرکنی از سر وز پهلوش
آن چیز برون آید و بیرون دهد آغار
هوش مصنوعی: هر چیزی که درون ظرف بریزید، از سر و کنارههای آن، همان چیز به بیرون جریان پیدا میکند.
بر خوی ملک باشد در شهر رعیت
پیغمبر گفت این سخن و حیدر کرار
هوش مصنوعی: در نظر دارم که بر سرزمین خود، حاکم و فرمانروا باشم، در میان مردم عادی. این را پیامبر فرموده و علی (ع) نیز بر آن تأکید کرده است.
از جان و تنت ناید الا که همه خیر
چون عقل بود بر تن و بر جان تو سالار
هوش مصنوعی: از جان و بدن تو جز خیر و نیکی که مانند عقل باشد، نمیتواند برآید و این نیکی باید مانند یک رهبر بر جان و بدن تو حاکم باشد.
تا علم نیاموزی نیکی نتوان کرد
بیسیم نیاید درم و بیزر دینار
هوش مصنوعی: تا زمانی که علم و دانش نیاموزی، نمیتوانی کارهای خوب انجام دهی. بدون دانش، نه میتوانی مالی به دست آوری و نه ثروتی.
بیعلم عمل چون درم قلب بود، زود
رسوا شود و شوره برون آرد و زنگار
هوش مصنوعی: عمل بدون دانش مانند قلبی است که بیخبر از حقیقت عمل میکند. این نوع عمل به زودی در معرض رسوایی قرار میگیرد و نشانههای عدم صلاحیت و نادرستی را نمایان میسازد.
چون روزه ندانی که چه چیز است چه سود است
بیهوده همه روزه تو را بودن ناهار؟
هوش مصنوعی: اگر نمیدانی که روزه به چه معناست و چه فایدهای دارد، پس چه سودی دارد که روزه بگیری و در عوض، روزهایت را به بطالت بگذرانی؟
وانکو نکند طاعت علمش نبود علم
زرگر نبود مرد چو بر زر نکند کار
هوش مصنوعی: اگر کسی به علم و دانش پایبند نباشد، مانند طلاگری است که بدون اینکه توانایی کار با طلا را داشته باشد، نمیتواند به درستی از زر استفاده کند. بنابراین، فردی که نسبت به دانشی که باید داشته باشد بیتوجهی کند، نمیتواند کار درستی انجام دهد.
جامه است مثل طاعت و آهار برو علم
چون جامه نباشد چه به کار آید آهار؟
هوش مصنوعی: مثل اینکه جامه، نماد طاعت و بندگی است. اگر علم مانند جامه نباشد، پس چه فایدهای دارد که در آن علم، زینت و زیبایی بیفتد؟
دیدار با تو با چشم تو در شخص تو جفت است
چشمت به مثل کار و درو علم چو دیدار
هوش مصنوعی: دیدن تو و ارتباط با تو از طریق چشمانت، به اندازهای معنا دارد که همانند برقراری ارتباط با دانش و آگاهی است. چشمان تو مانند ابزاری برای درک و شناخت جهان اطرافت عمل میکنند.
بی طاعت دانا به سوی عقل خدای است
بی طاعت دانا نبود هرگز دیار
هوش مصنوعی: هر که به راهنمایی و دانایی خدایی نرود، بیتردید به عقل و فهم حقیقی دست نخواهد یافت و در حقیقت، دیاری برای او نخواهد بود.
در طاعت یزدان است این چرخ به گشتن
آباد بدین است چنین گنبد دوار
هوش مصنوعی: این چرخ، که نماد زمان و سرنوشت است، در خدمت خداوند و پیروی از او به گردش در میآید. این دنیای دایرهوار و متغیر به خاطر اطاعت از یزدان، آباد و سامان یافته است.
وز طاعت خورشید همی روز و شب آید
کوسوی خرد علت روز است و شب تار
هوش مصنوعی: روز و شب بر اثر تابش خورشید میگذرد و روشنایی روز دلیل بر وجود خرد و آگاهی است، در حالی که شب تاریکی و بیخبری را به همراه دارد.
وین ابر خداوند جهان را به هوا بر
بندهاست و مطیع است به باریدن امطار
هوش مصنوعی: این ابر، که به خواست خداوند بر فراز زمین حرکت میکند، به فرمان او از آسمان باران میبارد و به آنچه که او مقرر کرده است، تسلیم است.
بی طاعتی، ای مرد خرد، کار ستور است
عار است مرا زین خود اگر نیست تو را عار
هوش مصنوعی: ای مرد خرد، نافرمانی و نداشتن اطاعت شایسته نیست و آن را به مانند رفتار حیوانات میدانم. اگر خودت را از این موضوع بینیاز میکنی، برای من شرمآور است.
یک سو بکش از راه ستوری سرا گر چند
کاین خلق برفتند بر آن ره همه هموار
هوش مصنوعی: به کناری بگذار که در این مسیر، با وجود اینکه مردم زیادی از آن عبور کردهاند، هنوز هم راهی صاف و هموار وجود دارد.
در سخره و بیگار تنی از خور و از خواب
روزی برهد جان تو زان سخره و بیگار
هوش مصنوعی: در سختیها و مشقتهای زندگی، روزی میرسد که جان تو از این زحمتها و رنجها آزاد میشود.
امروز پر از خواب و خمار است سر تو
آن روز شوی، ای پسر، از خواب تو بیدار
هوش مصنوعی: امروز حالت خواب آلود و بیحال است. پسرم، روزی خواهد آمد که تو از این خواب و بیحالی بیدار خواهی شد.
بیداریت آن روز ندارد، پسرا، سود
دستت نگرد چیز مگر طاعت و کردار
هوش مصنوعی: بیدار بودن و هوشیار بودن در آن روز هیچ سودی برای تو نخواهد داشت، پس پسر، تنها چیزی که با خود ببر، عبادت و عمل نیک است.
بی طاعتی امروز چو تخمی است کز آن تخم
فردا نخوری بار مگر انده و تیمار
هوش مصنوعی: اگر امروز نافرمانی کنی، مانند دانهای است که از آن دانه در آینده میوهای نخواهی چید، جز غم و درد.
این خلق بکردند به یک ره چو ستوران
روی از خرد و طاعت، ای یارب زنهار!
هوش مصنوعی: این مردم به یک راه حرکت کردند مانند اسبان، و از خرد و اطاعت روی برگرداندند، ای خدا، به ما کمک کن!
ای آنکه تو را یار نبودهاست و نباشد
بر طاعت تو نیست کسی جز تو مرا یار
هوش مصنوعی: ای آنکه دوستانی برایت نبوده و نخواهد بود، جز تو کسی نیست که در راه بندگیات، یاور و همراه من باشد.
در طاعت تو جان و تنم یار خرد گشت
توفیق تو بودهاست مرا یار و نگهدار
هوش مصنوعی: در پیروی از تو، جان و جسم من همراه حکمت شدهاند و موفقیت من همیشه از جانب تو بوده است که یار و نگهدار من بودهای.
حاشیه ها
1398/02/04 16:05
حسین
بیت پنجم سیب اشتباهه و سبب درسته

ناصرخسرو