گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱

از گردش گیتی گله روا نیست
هر چند که نیکیش را بقا نیست
خوشتر ز بقا چیز نیست ایرا
ما را ز جهان جز بقا هوا نیست
چون تو ز جهان یافتی بقا را
چون کز تو جهان در خور ثنا نیست؟
گیتی به مثل مادر است، مادر
از مرد سزاوار ناسزا نیست
جانت اثر است از خدای باقی
ناچیز شدن مر تورا روا نیست
فانی نشود هر چه کان بقا یافت
زیرا که بقا علت فنا نیست
ترسیدن مردم ز مرگ دردی است
کان را به جز از علم دین دوا نیست
نزدیک خرد گوهر بقا را
از دانش به هیچ کیمیا نیست
الفنج‌گه دانش این سرای است
اینجا بطلب هر چه مر تو را نیست
زین بند چو گشتی رها ازان پس
مر کوشش و الفنج را رجا نیست
گویند قدیم است چرخ و او را
آغاز نبوده‌است و انتها نیست
ای مرد خرد بر فنای عالم
از گشتن او راست‌تر گوا نیست
چون نیست بقا اندرو تو را چه
گر هست مر او را فنا و یا نیست؟
این گردش هموار چرخ ما را
گوید همی «این خانهٔ شما نیست»
این پیر چو این هست، پس چه گوئی
زین بهتر و برتر دگر چرا نیست؟
این جای فنا همچو آسیایی است
آن دیگر بی‌شک چو آسیا نیست
بپسیچ مر آن معدن بقا را
کاین جای فنا را بسی وفا نیست
داروی بدی و خطاست توبه
آن کیست که او را بد و خطا نیست؟
روزی است مر این خلق را که آن روز
روز حسد و حیلت و دها نیست
آن روز یکی عادل است قاضی
کو را به جز از راستی قضا نیست
نیکی بدهدمان جزای نیکی
بد را سوی او جز بدی جزا نیست
آن روز دو راه است مردمان را
هرچند که‌شان حد و منتها نیست
یک راه همه نعمت است و راحت
یک راه به جز شدت و عنا نیست
من روز قضا مر تو را هم امروز
بنمایم اگر در دلت عما نیست
بنگر که مر آن را خز است بستر
وین را بمثل زیر بوریا نیست
وان را که بر آخر ده اسپ تازی است
در پای برادرش لالکا نیست
مسعود همه بر حریر غلطد
بر پشت سعید از نمد قبا نیست
آن روز هم اینجا تو را نمودم
هر چند مر آن را برین بنا نیست
مر چشم خرد را، ز علم بهتر،
این پور پدر، هیچ توتیا نیست
گر بر دل تو عقل پادشاه است
مهتر ز تو در خلق پادشا نیست
ایزد بفزایاد عقل و هوشت
زین طیره مشو کاین سخن جفا نیست
دنیا بفریبد به مکر و دستان
آن را که به دستش خرد عصا نیست
چون دین و خرد هستمان چه باک است
گر ملکت دنیا به دست ما نیست؟
شرم از اثر عقل و اصل دین است
دین نیست تو را گر تو را حیا نیست
بفروش جهان را به دین که او را
از دین و ز پرهیز به بها نیست
ای گشته رهی شاه را، سوی من
گردنت هنوز از هوا رها نیست
ای کام دلت دام کرده دین را
هش‌دار که این راه انبیا نیست
نعلین و ردای تو دام دیو است
نزدیک من آن نعل یا ردا نیست
گر نیست به تقدیر جانت خرسند
با هوش و خرد جانت آشنا نیست
ما را به قضا چون کنی تو خرسند
چون خود به قضا مر تو را رضا نیست؟
این آرزو، ای خواجه، اژدهائی است
بدخو که ازین بتر اژدها نیست
ایزد برهانادت از بلاهاش
به زین سوی من مر تو را دعا نیست
من مانده به یمگان درون ازانم
کاندر دل من شبهت و ریا نیست
آهوی محالات و آرزو را
اندر دل من معدن چرا نیست
ای خواجه ریا ضد پارسائی است
آن را که ریا هست پارسا نیست

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل فاعلاتن
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از گردش گیتی گله روا نیست
هر چند که نیکیش را بقا نیست
هوش مصنوعی: از تغییرات و دورانی که دنیا دارد نباید شکایت کرد، زیرا حتی اگر برخی از خوبی‌ها و زیبایی‌ها پایدار نباشند، این موضوع طبیعی است.
خوشتر ز بقا چیز نیست ایرا
ما را ز جهان جز بقا هوا نیست
هوش مصنوعی: هیچ چیزی زیباتر از جاودانگی نیست، زیرا در این دنیا تنها چیزی که برای ما باقی می‌ماند، نفس و حیات است.
چون تو ز جهان یافتی بقا را
چون کز تو جهان در خور ثنا نیست؟
هوش مصنوعی: زمانی که تو از این دنیا جاودانگی را به دست آوردی، چگونه ممکن است که این جهان تو را سزاوار ستایش نبیند؟
گیتی به مثل مادر است، مادر
از مرد سزاوار ناسزا نیست
هوش مصنوعی: دنیا همچون مادر است و نمی‌توان به دلیل نواقص یا مشکلاتش، او را مورد سرزنش قرار داد. مادر به خاطر دلسوزی و محبتش، سزاوار بدگویی نیست.
جانت اثر است از خدای باقی
ناچیز شدن مر تورا روا نیست
هوش مصنوعی: روح تو نشانه‌ای از خداوند است و ارزشی ندارد که خود را بی‌اهمیت ببینی.
فانی نشود هر چه کان بقا یافت
زیرا که بقا علت فنا نیست
هوش مصنوعی: هر چیزی که ماندگار شده، هرگز زوال نمی‌یابد؛ زیرا ماندگاری، دلیل زوال نیست.
ترسیدن مردم ز مرگ دردی است
کان را به جز از علم دین دوا نیست
هوش مصنوعی: ترس مردم از مرگ، دردی است که تنها با دانش و آگاهی مذهبی می‌توان آن را درمان کرد.
نزدیک خرد گوهر بقا را
از دانش به هیچ کیمیا نیست
هوش مصنوعی: نزدیک به فهم و عقل، ارزش ابدی به دست آوردن از طریق دانایی، هیچ گونه جادو یا کیمیاگری نمی‌تواند به آن نزدیک شود.
الفنج‌گه دانش این سرای است
اینجا بطلب هر چه مر تو را نیست
هوش مصنوعی: این مکان مکانی برای گسترش دانش است؛ پس هرچه که به آن نیاز داری، در اینجا به دنبالش بگرد.
زین بند چو گشتی رها ازان پس
مر کوشش و الفنج را رجا نیست
هوش مصنوعی: زمانی که از این بند رهایی یابی، دیگر امیدی برای تلاش و کوشش و همچنین فنجات وجود ندارد.
گویند قدیم است چرخ و او را
آغاز نبوده‌است و انتها نیست
هوش مصنوعی: می‌گویند که زمان و دنیا از دیرباز وجود داشته و نه شروع خاصی داشته و نه پایان مشخصی دارد.
ای مرد خرد بر فنای عالم
از گشتن او راست‌تر گوا نیست
هوش مصنوعی: ای مرد خرد، در جهانی که در حال زوال است، گشتن و چرخش آن که حقیقتاً ثابت نمی‌ماند، به هیچ عنوان درست نیست.
چون نیست بقا اندرو تو را چه
گر هست مر او را فنا و یا نیست؟
هوش مصنوعی: وقتی که در جهانی که بقا ندارد، تو چرا نگران فنا و پایان آن هستی، چه اگر اصل آن وجود داشته باشد یا نداشته باشد؟
این گردش هموار چرخ ما را
گوید همی «این خانهٔ شما نیست»
هوش مصنوعی: این گردش آرام و پیوسته چرخ حوادث به ما می‌گوید که اینجا جای شما نیست.
این پیر چو این هست، پس چه گوئی
زین بهتر و برتر دگر چرا نیست؟
هوش مصنوعی: این فرد کهن‌سال همچنان که هست، پس چه چیزی بهتر و برتر از او وجود دارد که بتوانی درباره‌اش صحبت کنی؟
این جای فنا همچو آسیایی است
آن دیگر بی‌شک چو آسیا نیست
هوش مصنوعی: اینجا به نوعی دنیای زودگذر و فانی است، اما وقتی به دنیای دیگر نظر می‌افکنیم، می‌بینیم که واقعاً تفاوت زیادی با این دنیا دارد.
بپسیچ مر آن معدن بقا را
کاین جای فنا را بسی وفا نیست
هوش مصنوعی: به آن منبع جاودانگی نگاه کن که این مکان زوال و دگرگونی، بسیار بی وفاست.
داروی بدی و خطاست توبه
آن کیست که او را بد و خطا نیست؟
هوش مصنوعی: توبه می‌تواند برای کسی باشد که خطا کرده و بدی کرده است، اما برای کسی که هیچ خطایی ندارد و بدی در کارش نیست، معنای توبه وجود ندارد.
روزی است مر این خلق را که آن روز
روز حسد و حیلت و دها نیست
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که مردم در آن روز حسد، فریب و نیرنگ وجود نخواهد داشت.
آن روز یکی عادل است قاضی
کو را به جز از راستی قضا نیست
هوش مصنوعی: در آن روز تنها قاضی که عادل است، کسی است که فقط با حقیقت و انصاف حکم می‌کند و چیزی به جز راستادی را قبول ندارد.
نیکی بدهدمان جزای نیکی
بد را سوی او جز بدی جزا نیست
هوش مصنوعی: اگر نیکی به کسی کرده‌ایم، جزای آن باید نیکی باشد، نه اینکه بدی کنیم. این دلیلی است که تا زمانی که خوبی کنیم، باید انتظار خوبی داشه باشیم.
آن روز دو راه است مردمان را
هرچند که‌شان حد و منتها نیست
هوش مصنوعی: آن روز، مردم با دو مسیر متفاوت روبرو هستند، هرچند که هیچ‌یک از این مسیرها محدودیت یا انتهایی ندارد.
یک راه همه نعمت است و راحت
یک راه به جز شدت و عنا نیست
هوش مصنوعی: یک راه منتهی به تمامی خوبی‌ها و آسایش‌هاست، در حالی که راه دیگر فقط پر از سختی‌ها و مشکلات است.
من روز قضا مر تو را هم امروز
بنمایم اگر در دلت عما نیست
هوش مصنوعی: من امروز تو را به روز قضا و سرنوشتت می‌شناسانم، اگر در دل تو خیالی از بی‌خبری وجود نداشته باشد.
بنگر که مر آن را خز است بستر
وین را بمثل زیر بوریا نیست
هوش مصنوعی: بنگر که آن چیزهایی که در آنجا وجود دارند، دارای نعمت و زیبایی هستند، اما اینجا مثل زیر حصیر و بی‌کیفیت است.
وان را که بر آخر ده اسپ تازی است
در پای برادرش لالکا نیست
هوش مصنوعی: آن کسی که در پایان کار، اسب تازی او بر زمین افتاده است، به پای برادرش نیازی ندارد.
مسعود همه بر حریر غلطد
بر پشت سعید از نمد قبا نیست
هوش مصنوعی: مسعود بر روی پارچه لطیف حریر می‌چرخد، در حالی که سعید بر پشت خود از جنس نمد، قبا پوشیده است.
آن روز هم اینجا تو را نمودم
هر چند مر آن را برین بنا نیست
هوش مصنوعی: روزی را که به تو نشان دادم، هرچند در این مکان معنا ندارد.
مر چشم خرد را، ز علم بهتر،
این پور پدر، هیچ توتیا نیست
هوش مصنوعی: این گفتار به نوعی بیان کننده ارزش و اهمیت دانش و تجربه در زندگی است. به این معنی که چشم و بصیرت خردمندانه به دانشی که از پدران به ارث رسیده، ارجحیت دارد. در واقع، اشاره به این دارد که تجربه و حکمت در زندگی، از علوم نظری و دانسته‌های سطحی بیشتر ارزشمند است و نباید به راحتی از کنار آن گذشت.
گر بر دل تو عقل پادشاه است
مهتر ز تو در خلق پادشا نیست
هوش مصنوعی: اگر عقل بر دل تو حاکم باشد، هیچ کسی در میان مردم نمی‌تواند از تو بالاتر باشد.
ایزد بفزایاد عقل و هوشت
زین طیره مشو کاین سخن جفا نیست
هوش مصنوعی: خداوند بر عقل و هوش تو بیفزاید، از این تندخوئی دوری کن زیرا این حرف ناپسند است.
دنیا بفریبد به مکر و دستان
آن را که به دستش خرد عصا نیست
هوش مصنوعی: دنیا انسان‌ها را با فریب و حقه‌هایش زیر فشار قرار می‌دهد، اما کسانی که به قدرت و دانش خود تکیه دارند، از این فریب‌ها مصون می‌مانند و در حقیقت در برابر آن آسیب‌پذیر نیستند.
چون دین و خرد هستمان چه باک است
گر ملکت دنیا به دست ما نیست؟
هوش مصنوعی: وقتی که ایمان و خرد در دست ماست، دیگر چه اهمیتی دارد اگر حکومت دنیا در دست ما نباشد؟
شرم از اثر عقل و اصل دین است
دین نیست تو را گر تو را حیا نیست
هوش مصنوعی: اگر از عقل و اصول دین تاثیر نگیری و شرم نداشته باشی، به راستی دین برای تو معنا ندارد.
بفروش جهان را به دین که او را
از دین و ز پرهیز به بها نیست
هوش مصنوعی: دنیا را به خاطر دین بفروش، زیرا دین هرگز به قیمت نیست و از پرهیز نیز ارزشمندتر است.
ای گشته رهی شاه را، سوی من
گردنت هنوز از هوا رها نیست
هوش مصنوعی: ای کسی که در جستجوی پادشاه هستی، چرا هنوز افکارت به رویاها و آرزوهای خود نرسیده است؟
ای کام دلت دام کرده دین را
هش‌دار که این راه انبیا نیست
هوش مصنوعی: ای دل، به آرامش خود توجه کن و مواظب باش که این مسیر، راه پیامبران نیست.
نعلین و ردای تو دام دیو است
نزدیک من آن نعل یا ردا نیست
هوش مصنوعی: نعلین و ردای تو یک دام است که نزد من وجود ندارد.
گر نیست به تقدیر جانت خرسند
با هوش و خرد جانت آشنا نیست
هوش مصنوعی: اگر تقدیر تو را به خوشی نمی‌رساند، پس نشانه این است که با دانایی و خرد خود آشنا نیستی.
ما را به قضا چون کنی تو خرسند
چون خود به قضا مر تو را رضا نیست؟
هوش مصنوعی: اگر به سرنوشت ما راضی باشی و از آن خوشنود، چرا خودت به سرنوشت و تقدیر خود راضی نیستی؟
این آرزو، ای خواجه، اژدهائی است
بدخو که ازین بتر اژدها نیست
هوش مصنوعی: این آرزو، ای آقا، شبیه به یک اژدهای بدخلق و زیان‌آور است که بدتر از آن وجود ندارد.
ایزد برهانادت از بلاهاش
به زین سوی من مر تو را دعا نیست
هوش مصنوعی: خداوند تو را از دردسرها نجات دهد، اما دعا کردن برای تو از این طرف به من نمی‌رسد.
من مانده به یمگان درون ازانم
کاندر دل من شبهت و ریا نیست
هوش مصنوعی: من در درون خودم به حالتی گرفتار شدم که می‌دانم در قلبم هیچ نفاق و ظاهرسازی وجود ندارد.
آهوی محالات و آرزو را
اندر دل من معدن چرا نیست
هوش مصنوعی: در دل من چرا آرزوهای غیرممکن و دور از دسترس وجود ندارد؟ چرا آن‌ها در من وجود ندارند؟
ای خواجه ریا ضد پارسائی است
آن را که ریا هست پارسا نیست
هوش مصنوعی: ای آقا، ریاکاری مخالف با پارسایی است، زیرا کسی که ریا دارد، واقعاً پارسا نیست.