گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۹

جهانا عهد با من جز چنین بستی
نیاری یاد از آن پیمان که کرده‌ستی
اگر فرزند تو بودم چرا ایدون
چو بد مهران ز من پیوند بگسستی؟
فرود آوردی آنچه‌ش خود برآوردی
گسستی هرچه کان را خود بپیوستی
بسی بسته شکستی پیش من، پس چون
نگوئی یک شکستهٔ خویش کی بستی؟
بگوئی وانگهی از گفته برگردی
بدان ماند که گوئی بی‌هش و مستی
نگار کودکی را که‌ش به من دادی
به آب پیری از رویم فرو شستی
چه کردم چون نسازد طبع تو با من؟
بدان ماند که گوئی نایم و پستی
ز رنج تو نرستم تا برستم من
چه چیزی تو که نه رستی و نه رستی؟
وگر چند از تو سختی بینم و محنت
ندارم دست باز از تو بدین سستی
بکوشم تا ز راه طاعت یزدان
به بامت بر شوم روزی از این پستی
به عهد ایزدی چون من وفا کردم
ندارم باک اگر تو عهد بشکستی
به شستم سال چون ماهی در شستم
به حلقم در تو، ای شستم، قوی شستی
زمانه هرچه دادت باز بستاند
تو، ای نادان تن من، این ندانستی
شکم مادرت زندان اول بودت
که اینجا روزگاری پست بنشستی
گمان بردی که آن جای قرار توست
ازان بهتر نه دانستی و نه جستی
جهان یافتی با راحت و روشن
چو زان تنگی و تاریکی برون جستی
بدان ساعت که از تنگی رها گشتی
شنوده‌ستی که چون بسیار بگرستی؟
ز بیم آنکه جای بتر افتادی
ندانستی که‌ت این به زان کزو رستی
چه خانه است این کزو گشت این گشن لشکر
یکی هندو یکی سگزی یکی بستی
اگر نه بی‌هش و مستی ز نادانی
از اینجا چون نگیرد مر تو را مستی ؟
چو شاخ تر بررستی و چون نخچیر
ر بر جستی و شست از سالیان رستی
به گاه معصیت بر اسپ ناشایست
و نابایست مر کس را نپایستی
کنون زینجا هم از رفتن همی ترسی
نگشتی سیر از این عمری که اندستی
چرا آن را که‌ت او کرد این بلند ایوان
به طوع و رغبت ای هشیار نپرستی؟
از این پنجاه و نه بنگر چه بد حاصل
تو را اکنون که حاصل بر سر شستی
وزینجا چون توان و دست گه داری
چرا زی دشت محشر توشه نفرستی؟
چرا امروز چیزی باز پس ننهی؟
چرا نندیشی از بیم تهی‌دستی؟
که دیو توست این عالم فریبنده
تو در دل دیو ناکس را نپیخستی
به دست دیو دادی دل خطا کردی
به دست دیو جان خویش را خستی
به جای خویش بد کردی چو بد کردی
کرا شانی چو مر خود را نشایستی؟
به کستی با فلک بیرون چرا رفتی؟
کجا داری تو با او طاقت کستی؟
عدوی تو تن است ای دل حذر کن زو
نتاوی با کس ار با او نتاوستی
کمر بسته همی تازی و می‌نازی
کمر بسته چنین درخورد و بایستی
تو با ترسا به یک نرخی سوی دانا
اگرچه تو کمر بستی و او کستی
تو را جائی است بس عالی و نورانی
چو بیرون جستی از جای بدین گستی
بیاموزی قیاس عقلی از حجت
اگر مرد قیاس حجتی هستی
تفکر کن که تو مر بودنی‌ها را
چو بندیشی ز حال بود فهرستی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جهانا عهد با من جز چنین بستی
نیاری یاد از آن پیمان که کرده‌ستی
هوش مصنوعی: ای عالم، جز اینگونه با من پیمانی نبسته‌ای. یاری کن یاد آن پیمان که با من کرده‌ای زنده باشد.
اگر فرزند تو بودم چرا ایدون
چو بد مهران ز من پیوند بگسستی؟
هوش مصنوعی: اگر من فرزند تو بودم، چرا مانند فرزندان دیگر از محبت و پیوند با من دست می‌کشیدی؟
فرود آوردی آنچه‌ش خود برآوردی
گسستی هرچه کان را خود بپیوستی
هوش مصنوعی: تو آنچه خودت به دست آوردی را به زمین انداختی و هر چیزی را که خودت به آن وصل بودی، پاره کردی.
بسی بسته شکستی پیش من، پس چون
نگوئی یک شکستهٔ خویش کی بستی؟
هوش مصنوعی: تو که قدمی در برابر من شکست خورده‌ای، پس چرا از شکستی که خودت تجربه کردی صحبت نمی‌کنی؟
بگوئی وانگهی از گفته برگردی
بدان ماند که گوئی بی‌هش و مستی
هوش مصنوعی: وقتی چیزی را می‌گویی و بعد از آن به حرف خود برمی‌گردی، انگار که در حال بی‌هوشی و مستی هستی.
نگار کودکی را که‌ش به من دادی
به آب پیری از رویم فرو شستی
هوش مصنوعی: عزیزم، آن دختر بچه‌ای که به من هدیه دادی، با آب جوانی‌ام، تمام آثار پیری را از روی من پاک کردی.
چه کردم چون نسازد طبع تو با من؟
بدان ماند که گوئی نایم و پستی
هوش مصنوعی: من چه کرده‌ام که طبع و دل‌تویی با من سازگار نیست؟ این وضعیت مانند این است که بگویی من نایم و در عین حال پایین هستم.
ز رنج تو نرستم تا برستم من
چه چیزی تو که نه رستی و نه رستی؟
هوش مصنوعی: من از زجر و درد تو رهایی نمی‌یابم، پس تو چه چیز داری که نه به من رنج رسانده‌ای و نه رهایی یافته‌ای؟
وگر چند از تو سختی بینم و محنت
ندارم دست باز از تو بدین سستی
هوش مصنوعی: اگرچه گاهی از تو سختی و درد می‌بینم، اما دستم را از تو نمی‌کشم و در این ضعف از تو جدا نمی‌شوم.
بکوشم تا ز راه طاعت یزدان
به بامت بر شوم روزی از این پستی
هوش مصنوعی: من تلاش می‌کنم تا از طریق بندگی و اطاعت از خدا، به مقام بالا و بزرگی دست یابم و از این زندگی پست رها شوم.
به عهد ایزدی چون من وفا کردم
ندارم باک اگر تو عهد بشکستی
هوش مصنوعی: من به وعده‌ای که با خدا داشتم وفا کردم و هیچ نگرانی ندارم اگر تو وعده‌ات را بشکنی.
به شستم سال چون ماهی در شستم
به حلقم در تو، ای شستم، قوی شستی
هوش مصنوعی: چند سال مانند ماهی در آب شستم، اما تو، ای شستم، قدرت تو در حلقم بیشتر است.
زمانه هرچه دادت باز بستاند
تو، ای نادان تن من، این ندانستی
هوش مصنوعی: هرچیزی که زمان به تو می‌دهد، دوباره از تو پس خواهد گرفت. ای نادان، تو این را نمی‌دانی.
شکم مادرت زندان اول بودت
که اینجا روزگاری پست بنشستی
هوش مصنوعی: شکم مادرت اولین جایی بود که تو در آن زندگی کردی و حالا در این دنیا به زندگی در شرایط نامطلوب نشسته‌ای.
گمان بردی که آن جای قرار توست
ازان بهتر نه دانستی و نه جستی
هوش مصنوعی: تو فکر کردی که آنجا جایی است که می‌توانی آرامش پیدا کنی، اما نه تنها نمی‌دانستی که بهتر از آن وجود دارد، بلکه به دنبال آن هم نرفتی.
جهان یافتی با راحت و روشن
چو زان تنگی و تاریکی برون جستی
هوش مصنوعی: تو در زندگی به راحتی و روشنی دست یافته‌ای، در حالی که از مشکلات و تاریکی‌ها فاصله گرفته‌ای.
بدان ساعت که از تنگی رها گشتی
شنوده‌ستی که چون بسیار بگرستی؟
هوش مصنوعی: در آن زمانی که از سختی و تنگدستی آزاد شدی، آیا متوجه شدی که چرا به شدت گریه کردی؟
ز بیم آنکه جای بتر افتادی
ندانستی که‌ت این به زان کزو رستی
هوش مصنوعی: از ترس اینکه ممکن است به جایی بدتر بروی، متوجه نشدی که این وضعیت برای تو بهتر از جایی است که از آن جدا شده‌ای.
چه خانه است این کزو گشت این گشن لشکر
یکی هندو یکی سگزی یکی بستی
هوش مصنوعی: این خانه به قدری بزرگ و شگفت‌انگیز است که از آن، لشکری شامل مردمان مختلف گستاند، از جمله یک هندو و یک سگزی و یک بستگیر.
اگر نه بی‌هش و مستی ز نادانی
از اینجا چون نگیرد مر تو را مستی ؟
هوش مصنوعی: اگر تو از نادانی و بی‌خبری مست و سرمست نباشی، پس چگونه می‌توانی به چنین حالتی دچارشویی؟
چو شاخ تر بررستی و چون نخچیر
ر بر جستی و شست از سالیان رستی
هوش مصنوعی: وقتی که جوانی که به رشد و بلوغ رسیده را ببینی، مانند درختی می‌مانی که سرسبز و پررشده است و برنده از سال‌های طولانی سختی‌ها و تجربیات.
به گاه معصیت بر اسپ ناشایست
و نابایست مر کس را نپایستی
هوش مصنوعی: در زمان ارتکاب گناه، کسی را به آنچه که مناسب و شایسته نیست، وابسته نکن.
کنون زینجا هم از رفتن همی ترسی
نگشتی سیر از این عمری که اندستی
هوش مصنوعی: اکنون از رفتن می‌ترسی و هرگز نتوانسته‌ای از این عمری که به کوتاهی گذشته، سیر شوی.
چرا آن را که‌ت او کرد این بلند ایوان
به طوع و رغبت ای هشیار نپرستی؟
هوش مصنوعی: چرا تو که به میل و خواست خودت این ایوان را برای او ساختی، او را نمی‌پرستی، ای هوشیار؟
از این پنجاه و نه بنگر چه بد حاصل
تو را اکنون که حاصل بر سر شستی
هوش مصنوعی: به این پنجاه و نه تماشا کن که چه نتیجه‌ای برای تو به ارمغان آورده است، حالا که آنچه به دست آورده‌ای بر سرت فرود آمده است.
وزینجا چون توان و دست گه داری
چرا زی دشت محشر توشه نفرستی؟
هوش مصنوعی: از اینجا که توان و قدرت داری، چرا در روز قیامت از ذخیره کردن توشه غافل هستی؟
چرا امروز چیزی باز پس ننهی؟
چرا نندیشی از بیم تهی‌دستی؟
هوش مصنوعی: چرا امروز چیزی را پس نمی‌زنی؟ چرا از ترس فقیر شدن فکر نمی‌کنی؟
که دیو توست این عالم فریبنده
تو در دل دیو ناکس را نپیخستی
هوش مصنوعی: این دنیا فریبی است که مانند دیو عمل می‌کند و افرادی که به آن دل بسته‌اند، در واقع در دام آن افتاده‌اند و نتوانسته‌اند از چنگال این فریبنده رهایی یابند.
به دست دیو دادی دل خطا کردی
به دست دیو جان خویش را خستی
هوش مصنوعی: دل خود را به چیزی سپردی که شایسته‌اش نبود، و با این کار جانت را هم به خطر انداختی.
به جای خویش بد کردی چو بد کردی
کرا شانی چو مر خود را نشایستی؟
هوش مصنوعی: به جای اینکه به دیگران بدی کنی، باید به خودت نگاه کنی. چرا کسی را سرزنش می‌کنی، وقتی خودت کارهایی را انجام داده‌ای که شایسته‌اش نیستی؟
به کستی با فلک بیرون چرا رفتی؟
کجا داری تو با او طاقت کستی؟
هوش مصنوعی: چرا به هم‌نشینی با آسمان رفته‌ای؟ با او که نمی‌توانی طاقت بیاوری، کجا می‌خواهی بروی؟
عدوی تو تن است ای دل حذر کن زو
نتاوی با کس ار با او نتاوستی
هوش مصنوعی: ای دل، مراقب باش که دشمن تو همان جسم توست. اگر می‌خواهی با کسی دوستی کنی، از او دوری کن.
کمر بسته همی تازی و می‌نازی
کمر بسته چنین درخورد و بایستی
هوش مصنوعی: شخصی با اراده وبا استقامت در حال آماده‌سازی برای یک چالش است و در عین حال به خود می‌بالد. او به خاطر تلاش و آمادگی‌اش شایسته احترام و توجه است.
تو با ترسا به یک نرخی سوی دانا
اگرچه تو کمر بستی و او کستی
هوش مصنوعی: اگر تو با کسی که ترسو و بزدل است، در آرزوی رسیدن به آگاهی و دانایی باشی، هرچند تو خود را آماده کرده‌ای و او هیچ تلاشی نمی‌کند، اما در نهایت چیزی به دست نخواهی آورد.
تو را جائی است بس عالی و نورانی
چو بیرون جستی از جای بدین گستی
هوش مصنوعی: تو به جایی بسیار بلند و روشنی خواهی رسید، اگر از مکان‌های ناپسند و بد دوری کنی.
بیاموزی قیاس عقلی از حجت
اگر مرد قیاس حجتی هستی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از استدلال‌های منطقی استفاده کنی، باید یاد بگیری که چگونه به طور صحیح آن‌ها را به کار ببری، به شرطی که خودت فرد قابل قبولی در استدلال‌های منطقی باشی.
تفکر کن که تو مر بودنی‌ها را
چو بندیشی ز حال بود فهرستی
هوش مصنوعی: به فکر فرو رو که تو، وقتی به مرگ و چیزهای فناپذیر می‌نگری، به مانند آن هستی که در حال زندگی، فهرستی از آنچه در دست داری تهیه کرده‌ای.

حاشیه ها

1394/07/05 06:10
عبد الله

شعری عمیق و عالی است
لطفا اول این قسمت را بررسی و در صورت نیاز تصحیح کنید :
ر بر جستی و شست از سالیان رستی
به نظر میرسد به جای ( ر ) باید ( ز ) شروع شود؟؟!