قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۲
دگر ره باز با هر کوهساری
بخار آورد پیدا خارخاری
همان شخ کهش حریرین بود قرطه
همی از خزّ بربندد اِزاری
به ابر اندر حصاری گشت کهسار
شنودهستی حصاری در حصاری
همی فرش پرندین برنوردد
شمال اکنون ز هر کوهی و غاری
خزان از مهرگان دارد پیامی
سوی هر باغ و دشت و مرغزاری
پُر از بادست کُه را سر دگر بار
گرانتر زو ندیدم بادساری
چو ابدالان همیشه در رکوع است
به باغ اندر ز بر هر میوهداری
ز هر شاخی یکی میوه درآویخت
چو از پستان مادر شیرخواری
چو مستوفی شد اکنون، زان بخواهد
شمال از هر درخت اکنون شماری
ز چندین پُر زر و زیور عروسان
کنون تا نه فراوان روزگاری،
نماند با عروسی رویبندی
نه طوق و یارهای یا گوشواری
بهر حمله شمال اکنون بریزد
گنهناکرده خون لالهزاری
بلی زار است کار گل ولیکن
به زاری نیست همچون لاله، زاری
به خون اندر همی غلتد که دهقان
نبیند خون او را خواستاری
بهی بر شاخ ازاین اندوه مانده است
نژند و زرد همچون سوکواری
جهان چون شادخواری بود لیکن
بماند آن شادخوار اکنون چو خواری
به پیری و به خواری باز گردد
به آخر هر جوان و شادخواری
جهان با هیچکس صحبت نجوید
کزو برناورد روزی دماری
چو گشت آشفته گردد پیشگاهی
رهی و بنده پیش پیشکاری
خر بدخوست این پر بار محنت
حرونی پر عواری بیفساری
نیابی از خردمندان کسی را
که او را اندر این خر نیست باری
نگه کن تا بر این خر کس نشسته است
که این بَد خر نکردهستش فگاری
ازو پرهیز کن چون گشتی آگاه
که جز فعل بد او را نیست کاری
منش بسیار دیدم و آزمودم
چه گویم؟ گویم این ماری است، ماری
جز از غدر و جفا هرچند گشتم
ندیدم کار او را پود و تاری
کجا نوری پدید آید همآنجا
ز بد فعلی برانگیزد غباری
تو را چون غمگساری داد گیتی
دلت شاد است و داری کار و باری
نهای آگه که گر غمّی نبودی
نبایستیت هرگز غمگساری
نباید تا نباشد جرم عذری
نه صلحی، تا نباشد کارزاری
جهان جای خلاف و بر فرودست
جزین مر مردمان را نیست کاری
تو معذوری که نشناسیش ازیرا
نخستهستت هنوز از دهر خاری
تو با او، ای پسر، رو گر خوش آمدت
پدر را هیچ عذری نیست باری
گرفتم در کنارش روزگاری
کنون شاید کزو گیرم کناری
اگر من به اختیارم برتن خویش
نکردم جز که پرهیز اختیاری
خلاف است اهل دین را اهل دنیا
بداند هر حکیمی بیمداری
نکرد این اختیار از خلق عالم
جز ابدالی حکیمی بختیاری
مرا دین است یار و جفت، هرگز
اگر حق را نباشد حقگزاری
اگر با من نسازند اهل دنیا
به من بر آن نباشد هیچ عاری
خرد ما را به کار آید اگر چند
نمیدارد به کارش نابکاری
خرد بار درخت مردم آمد
بدو باغی جدا گشت از چناری
خرد بر دلت بنگاری ازیرا
ازو به نیست مر دل را نگاری
سواری گر خرد بر تو سوار است
که همچون تو نبیند کس سواری
مرا شهری است این دل پر ز حکمت
مرا بین تا ببینی شهریاری
بگوش دل نگر زی من که چشمت
یکی از من نبیند از هزاری
ببین در لفظ و معنیها و رمزم
بهاری در بهاری در بهاری
مرا این روزگار آموزگار است
کزین به نیستمان آموزگاری
ز بسیاری که بردم بارِ رنجش
شدم، گرچه نبودم، بردباری
مجوی از کس شکاری گر نخواهی
که جوید دیگری از تو شکاری
خردمندا، تو را شعرم نثار است
نثاری کان به است از هر نثاری
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۱: این چه خیمه است این که گوئی پر گهر دریاستیقصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۳: پیشهٔ این چرخ چیست؟ مفتعلی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دگر ره باز با هر کوهساری
بخار آورد پیدا خارخاری
هوش مصنوعی: در مسیر جدیدی که پیش رو دارم، با هر کوه و دمنوشی، نشانههایی از سختی و چالشها مشاهده میشود.
همان شخ کهش حریرین بود قرطه
همی از خزّ بربندد اِزاری
هوش مصنوعی: شخصی که در گذشته دارای نرمی و لطافت بود، اکنون با شرایط سختی مواجه شده و مجبور است از کارهای دشوار و ناخوشایند استفاده کند.
به ابر اندر حصاری گشت کهسار
شنودهستی حصاری در حصاری
هوش مصنوعی: ابر در میان کوهها مانند دژی محصور شده است، آیا تو داستان این دژها را شنیدهای؟
همی فرش پرندین برنوردد
شمال اکنون ز هر کوهی و غاری
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که باد شمال، مانند یک پرنده بر روی زمین میوزد و هماکنون از زهر کوهها و غارها عبور میکند.
خزان از مهرگان دارد پیامی
سوی هر باغ و دشت و مرغزاری
هوش مصنوعی: فصل پاییز به هر باغ و دشت پیامی میآورد که نشاندهنده تغییرات آن فصل است.
پُر از بادست کُه را سر دگر بار
گرانتر زو ندیدم بادساری
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که من هرگز بادساری (یا طوفانی) به سنگینی و شدت آن را ندیدهام که از سوی دیگری به وجود بیاید. این بیانگر قدرت و عظمت آن باد است که هیچ چیز دیگری قابل مقایسه با آن نیست.
چو ابدالان همیشه در رکوع است
به باغ اندر ز بر هر میوهداری
هوش مصنوعی: همانطور که ابدالها همیشه در حال عبادت و رکوع هستند، در باغی پر از میوه و در کنار هر میوهداری نیز حضور دارند.
ز هر شاخی یکی میوه درآویخت
چو از پستان مادر شیرخواری
هوش مصنوعی: از هر درختی یک میوه آویزان شده است، همانطور که از سینهی مادر شیر تازهمتولد شدهای آویخته میشود.
چو مستوفی شد اکنون، زان بخواهد
شمال از هر درخت اکنون شماری
هوش مصنوعی: اکنون که حسابدار یا محاسب شده، از هر درخت شماری از شمال میخواهد.
ز چندین پُر زر و زیور عروسان
کنون تا نه فراوان روزگاری،
هوش مصنوعی: عروسان اکنون با لباسها و زیورآلات فراوانی به نظر میرسند، اما زمان زیادی از این وضعیت نمیگذرد.
نماند با عروسی رویبندی
نه طوق و یارهای یا گوشواری
هوش مصنوعی: با عروسی دیگر نه زیوری بر گردن مانده و نه دوستان و یارانی کنارم هستند.
بهر حمله شمال اکنون بریزد
گنهناکرده خون لالهزاری
هوش مصنوعی: به خاطر حملهای از سمت شمال، اکنون بیدلیل و ناحق، خون گلهای لاله بر زمین ریخته میشود.
بلی زار است کار گل ولیکن
به زاری نیست همچون لاله، زاری
هوش مصنوعی: بله، وضعیت گل خراب است، اما غم و اندوه او مانند غم و اندوه لاله نیست.
به خون اندر همی غلتد که دهقان
نبیند خون او را خواستاری
هوش مصنوعی: آن کسی که به خاطر ظلم و ستم کشته شده است، در خون خود غوطهور میشود و هیچکس از کشاورز خواهان خون او نیست.
بهی بر شاخ ازاین اندوه مانده است
نژند و زرد همچون سوکواری
هوش مصنوعی: گل زیبا بر روی درخت به خاطر این ناراحتی و غم، پژمرده و زرد شده است، مانند فردی که در غم و اندوه به سر میبرد.
جهان چون شادخواری بود لیکن
بماند آن شادخوار اکنون چو خواری
هوش مصنوعی: جهان مانند میزی است که بر روی آن خوراکی خوشمزه قرار دارد، اما در حال حاضر تنها همان خوراکی خوشمزه باقی مانده و دیگر چیزی دیده نمیشود.
به پیری و به خواری باز گردد
به آخر هر جوان و شادخواری
هوش مصنوعی: در نهایت، هر جوان و خوشحال به دوران پیری و ضعف باز میگردد.
جهان با هیچکس صحبت نجوید
کزو برناورد روزی دماری
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچکس با کسی صحبت نمیکند که به او بگوید روزی چه بر سرش خواهد آمد و چه مشکلاتی برایش پیش خواهد آمد.
چو گشت آشفته گردد پیشگاهی
رهی و بنده پیش پیشکاری
هوش مصنوعی: وقتی اوضاع به هم میریزد، رهبر و پیشوای کارها به جلو میآید و افراد زیر دستش باید پیرو او باشند.
خر بدخوست این پر بار محنت
حرونی پر عواری بیفساری
هوش مصنوعی: خر بدخلق، بار سنگین زحمات را تحمل میکند، به همان شیوه که شخصی در سختی و مشکلات زندگی خود، با وجود مشکلات بیپایان، همچنان به جلو حرکت میکند.
نیابی از خردمندان کسی را
که او را اندر این خر نیست باری
هوش مصنوعی: نمیتوانی از خردمندان کسی را پیدا کنی که در این وضعیت دشوار (خرابی) باشد و بار سنگینی بر دوش خود داشته باشد.
نگه کن تا بر این خر کس نشسته است
که این بَد خر نکردهستش فگاری
هوش مصنوعی: به دقت نگاه کن به کسی که بر این الاغ نشسته است؛ زیرا این الاغ هیچ خطایی در حق او انجام نداده است.
ازو پرهیز کن چون گشتی آگاه
که جز فعل بد او را نیست کاری
هوش مصنوعی: از او دوری کن وقتی که فهمیدی تنها به کارهای زشت مشغول است و چیزی جز آن ندارد.
منش بسیار دیدم و آزمودم
چه گویم؟ گویم این ماری است، ماری
هوش مصنوعی: من تجربههای زیادی از رفتارها و ویژگیهای مختلف افراد دیدهام و اکنون نمیدانم چه بگویم. فقط میتوانم بگویم که اینها مانند یک مار هستند.
جز از غدر و جفا هرچند گشتم
ندیدم کار او را پود و تاری
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که به دنبال بدی و ظلم او گشتم، هیچگاه نتوانستم کاری از او ببینم که درست و پسندیده باشد.
کجا نوری پدید آید همآنجا
ز بد فعلی برانگیزد غباری
هوش مصنوعی: کجا که نوری ظاهر شود، همانجا نیز از کارهای ناشایست، گرد و غباری برمیخیزد.
تو را چون غمگساری داد گیتی
دلت شاد است و داری کار و باری
هوش مصنوعی: با آمدن غمها و مشکلات، دلت شاد است و مشغول کار و زندگی خود هستی.
نهای آگه که گر غمّی نبودی
نبایستیت هرگز غمگساری
هوش مصنوعی: اگر غمی وجود نداشت، نیازی به تسلی دادن و آرام کردن کسی هم نبود.
نباید تا نباشد جرم عذری
نه صلحی، تا نباشد کارزاری
هوش مصنوعی: تا زمانی که خطایی وجود نداشته باشد، نه بهانهای برای عذر و نه صلحی برقرار نیست و در نتیجه، هیچ نبردی نیز شکل نمیگیرد.
جهان جای خلاف و بر فرودست
جزین مر مردمان را نیست کاری
هوش مصنوعی: این دنیا محل تضاد و ناپایداری است و برای انسانها در جایگاه پایینتر از خدا، کاری جز این وجود ندارد.
تو معذوری که نشناسیش ازیرا
نخستهستت هنوز از دهر خاری
هوش مصنوعی: تو معذوری که او را نمیشناسی، زیرا هنوز زخمهای زمان تو را آزرده است.
تو با او، ای پسر، رو گر خوش آمدت
پدر را هیچ عذری نیست باری
هوش مصنوعی: تو با او هستی، پسر، اگر خوشحال باشی، پدرت هیچ دلیلی برای ناراحتی ندارد.
گرفتم در کنارش روزگاری
کنون شاید کزو گیرم کناری
هوش مصنوعی: کنار او روزهایی را گذراندهام و حالا شاید بتوانم از او بهرهای ببرم.
اگر من به اختیارم برتن خویش
نکردم جز که پرهیز اختیاری
هوش مصنوعی: اگر من بر خودم هیچ چیزی جز پرهیز آگاهانه نپوشانم، به انتخاب خودم بوده است.
خلاف است اهل دین را اهل دنیا
بداند هر حکیمی بیمداری
هوش مصنوعی: اگر کسی اهل دین را شایستهی دنیا بداند، در واقع از مداری صحیح خارج شده است و حکمت ندارد.
نکرد این اختیار از خلق عالم
جز ابدالی حکیمی بختیاری
هوش مصنوعی: تنها یک حکیم صاحبنظر و بختیاری از اختیار و اراده انسانها در این دنیا چیزی نمیتواند انجام دهد.
مرا دین است یار و جفت، هرگز
اگر حق را نباشد حقگزاری
هوش مصنوعی: من دینی به دوست دارم، حتی اگر حق را به آن شکلی که باید، ادا نکند.
اگر با من نسازند اهل دنیا
به من بر آن نباشد هیچ عاری
هوش مصنوعی: اگر مردم دنیا با من رفتار نادرستی داشته باشند، برای من اهمیتی ندارد و احساس ناراحتی نمیکنم.
خرد ما را به کار آید اگر چند
نمیدارد به کارش نابکاری
هوش مصنوعی: اگرچه عقل و دانش ما به کار میآید، اما ممکن است در برخی مواقع، نادرستیهایی در استفاده از آن وجود داشته باشد.
خرد بار درخت مردم آمد
بدو باغی جدا گشت از چناری
هوش مصنوعی: اندیشه و خرد مانند درختی است که مردم از آن بهره میبرند و این باغ از یک چنار جدا شده است. این به معنای این است که از خرد و تدبیر، معرفتی نو و مستقل شکل میگیرد که به طور طبیعی از یک منبع بزرگتر نشأت میگیرد.
خرد بر دلت بنگاری ازیرا
ازو به نیست مر دل را نگاری
هوش مصنوعی: اگر عقل و خرد را به دل بسپاری، میبینی که دل هیچ ارزشی ندارد و از چیزی که به آن دل خوش کن، خبری نیست.
سواری گر خرد بر تو سوار است
که همچون تو نبیند کس سواری
هوش مصنوعی: اگر خوبی و خرد بر تو حاکم باشد، مانند تو کسی را نمیتواند پیدا کند که این وضعیت را داشته باشد.
مرا شهری است این دل پر ز حکمت
مرا بین تا ببینی شهریاری
هوش مصنوعی: در دل من شهری وجود دارد پر از دانش و آگاهی. اگر تو به من نگاه کنی، میتوانی عظمت و قدرت این شهر را ببینی.
بگوش دل نگر زی من که چشمت
یکی از من نبیند از هزاری
هوش مصنوعی: به دل خود توجه کن و به من گوش فرا بده، زیرا چشمان تو فقط یکی از هزاران چیز زیبا را نمیبینند.
ببین در لفظ و معنیها و رمزم
بهاری در بهاری در بهاری
هوش مصنوعی: نگاه کن که در کلمات و معانی و اسرار من، بهاری وجود دارد که بهاری دیگر را در خود دارد و همچنان بهاری دیگر را به نمایش میگذارد.
مرا این روزگار آموزگار است
کزین به نیستمان آموزگاری
هوش مصنوعی: این روزگار برای من مانند یک معلم است، زیرا هیچ آموزگاری بهتر از آن وجود ندارد.
ز بسیاری که بردم بارِ رنجش
شدم، گرچه نبودم، بردباری
هوش مصنوعی: به خاطر بار زیادی که از رنج و سختیها به دوش کشیدم، گرچه در واقع خودم را تحملکننده نمیدانم.
مجوی از کس شکاری گر نخواهی
که جوید دیگری از تو شکاری
هوش مصنوعی: اگر نمیخواهی کسی به دنبال شکار تو باشد، خودت هم به دنبال شکار دیگران نرو.
خردمندا، تو را شعرم نثار است
نثاری کان به است از هر نثاری
هوش مصنوعی: ای خردمند، من شعرم را تقدیم تو میکنم، هدیهای که ارزش آن از هر هدیهای بیشتر است.