گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۰

تمییز و هوش و فکرت و بیداری
چون داد خیره خیره تو را باری؟
تا کار بندی این همه آلت را
در غدر و مکر و حیلت و طراری؟
تا همچو مور بی خور و بی‌پوشش
کوشش کنی و مال فراز آری!
از خال و عم به ناحق بستانی
وانگه به زید و خالد بسپاری!
تعطیل باشد این و نپندارم
من خیر ازین همی که تو آن داری
من خویش را ازین سه گوا دارم
بیداری و نماز و شب تاری
حیران چرا شدی به نگار اندر؟
زین پس نگر که چیز بننگاری
چیزی نگر که با تو برون آید
زین گرد گرد گنبد زنگاری
دارا برفت مفلس و زین عالم
با او نرفت ملک و جهانداری
پیشهٔ زمانه مکر و فریب آمد
با او مکوش جز که به مکاری
عمر تو را همی ز تو برباید
گر همرهی کنی تو نه هشیاری
جز علم نیست بهر تو زین عالم
زنهار کار خوار نینگاری
از بهر علم داد تو را ایزد
تمییز و هوش و فکرت و بیداری
اینها ز بهر علم بکار آیند
نز بهر بیهشی و سبکساری
گر کاربند باشی اینها را
در مکر و غدر سخت ستمگاری
اینها به ما عطای خدا آمد
پوشیده از ستور بهمواری
وایزد بدین شریف عطاهامان
بگزید بر ستور به سالاری
وانها که زین عطا نه همی یابند
بینی که مانده‌اند بدان خواری
خواهی بدار و خواهی بفروشش
خواهیش کاربند بدشخواری
دانی که نیست آن خر مسکین را
جز جهل هیچ جرم و گنه‌کاری
گر خر تو را خری نکند روزی
بر جانش تازیانه فرو باری
تو مردمی به طاعت یزدان کن
تا از عذاب آتش نازاری
زیراک اگر خر از در چوب آمد
پس چون تو بی‌خرد ز در داری؟
تو با خرد، خری و ستوری را
چون خر چرا همیشه خریداری؟
بار درخت مردمی علم آمد
ای بی‌خرد تو چونکه سپیداری؟
گر در تو این گمان به غلط بردم
پس چونکه هیچ بار همی ناری؟
از پند و حق و خوب سخن سیری
وز هزل و ژاژ و باطل ناهاری
با روی چون نگاری و دانش نه
گوئی مگر که صورت دیواری
از جان یکی شکسته پشیزی تو
وز تن یکی مجرد دیناری
نیکو و ناخوشی و، چنین باشد
پالودهٔ مزور بازاری
مردم ز راه علم بود مردم
نه زین تن مصور دیداری
تا خامشی میان خردمندان
مردی تمام صورتی و کاری
لیکن گه سخنت پدید آید
از جان و دل ضعیفی و بیماری
خاموش بهتری تو مگر باری
لنگی برون شودت به رهواری
گوئی که از نژاد بزرگانم
گفتاری آمدی تو نه کرداری
بی‌فضل کمتری تو ز گنجشکی
گرچه ز پشت جعفر طیاری
بیچاره زنده‌ای بود، ای خواجه،
آنک او ز مردگان طلبد یاری
ننگ است برتو، چونکه نداری خر،
اسپ پدرت و اشتر عماری
چه سود چون همی ز تو گند آید
گر تو به نام احمد عطاری؟
فضل پدر تو را ندهد نفعی
تو چونکه گر خویش نمی‌خاری؟
گشی مکن به جامه که مردان را
ننگ است و عار گشی و عیاری
خاک است کالبد، به چه آرائی
او را، چرا که خوارش نگذاری؟
مرده است هیکلت نشود زنده
گر سر به‌سر زرش بنگاری
پولاد نرم کی شود و شیرین
گرچه در انگبینش بیاغاری؟
هرچیز باز اصل شود باخر
گفتار سود کی کند زاری؟
چون باز خاک تیره شود خاکی
ناچاره باز نار شود ناری
وازاد گردد آنگه از این زندان
این گوهر منور زنهاری
جانت آسمانی است، به بی‌باکی
چندین برو مشو به نگونساری
زین جاهلان به دانش یک سو شو
خیره مباش غره به بسیاری
بیزار شو ز دیو که از شرش
دانا نرست جز که به بیزاری
زین کور و کر لشکر بیزاری
گر بر طریق حیدر کراری
سوی من، ای برادر، معذوری
گر سر برهنه کرد نمی‌یاری
ای حجت خراسان در یمگان
گرچه به بند سخت گرفتاری
چون دیو بر تو دست نمی‌یابد
باید که شکر ایزد بگزاری

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیلن (مضارع مسدس اخرب مکفوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تمییز و هوش و فکرت و بیداری
چون داد خیره خیره تو را باری؟
هوش مصنوعی: وقتی که تو دارای فهم و درک و هوش هستی، چرا هنوز بی‌هدف و گیج به این سو و آن سو نگاه می‌کنی؟
تا کار بندی این همه آلت را
در غدر و مکر و حیلت و طراری؟
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانی این همه ابزار را برای دور زدن و فریب و نیرنگ به کار گیری؟
تا همچو مور بی خور و بی‌پوشش
کوشش کنی و مال فراز آری!
هوش مصنوعی: سعی کن مانند موری که بدون غذا و بدون پناه است، تلاش کنی تا بتوانی مال و ثروت را به دست آوری!
از خال و عم به ناحق بستانی
وانگه به زید و خالد بسپاری!
هوش مصنوعی: اگر به ناحق از کسی چیزی بگیری، و بعد آن را به دیگران بسپاری، نادرست است.
تعطیل باشد این و نپندارم
من خیر ازین همی که تو آن داری
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که بهتر است کارها متوقف شوند، زیرا به نظر من از این وضعیت نمی‌توان خوبی را انتظار داشت، حتی اگر تو به این فکر کنی که وضعیت خوبی داری.
من خویش را ازین سه گوا دارم
بیداری و نماز و شب تاری
هوش مصنوعی: من خودم را تنها به سه چیز می‌شناسم: بیداری، نماز و شب‌زنده‌داری.
حیران چرا شدی به نگار اندر؟
زین پس نگر که چیز بننگاری
هوش مصنوعی: نگران نباش و به زیبایی معشوق نگاه کن، چون از این پس چیزی را که می‌بینی، ارزشمندتر از نگرانی‌ات خواهد بود.
چیزی نگر که با تو برون آید
زین گرد گرد گنبد زنگاری
هوش مصنوعی: به چیزی توجه کن که از این دایره‌ی تیره و غبارآلود بیرون می‌آید.
دارا برفت مفلس و زین عالم
با او نرفت ملک و جهانداری
هوش مصنوعی: ثروتمند رفت و بی‌پول ماند، و از این دنیا هیچ‌یک از مقام و دارایی با او نرفت.
پیشهٔ زمانه مکر و فریب آمد
با او مکوش جز که به مکاری
هوش مصنوعی: زمانه سرشار از نیرنگ و فریب است، پس بیهوده نکوکاری نکن و جز با زیرکی و تدبیر به آن پاسخ بده.
عمر تو را همی ز تو برباید
گر همرهی کنی تو نه هشیاری
هوش مصنوعی: اگر با آگاهی و هوشیاری زندگی نکنی، عمر تو هم به زودی از دست می‌رود و برایت کم ارزش می‌شود.
جز علم نیست بهر تو زین عالم
زنهار کار خوار نینگاری
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ چیز به جز علم برای تو سودمند نیست. مراقب باش که کارهای بی‌ارزش را کم‌ارزش نشماری.
از بهر علم داد تو را ایزد
تمییز و هوش و فکرت و بیداری
هوش مصنوعی: خداوند به خاطر علم، به تو نیروی تشخیص، هوش، فکر و بیداری عطا کرده است.
اینها ز بهر علم بکار آیند
نز بهر بیهشی و سبکساری
هوش مصنوعی: اینها برای کسب دانش و علم به کار گرفته می‌شوند، نه برای بی‌دقتی و سبک‌مغزی.
گر کاربند باشی اینها را
در مکر و غدر سخت ستمگاری
هوش مصنوعی: اگر به این امور مشغول باشی، در فریب و خیانت، بسیار بی‌رحم خواهی بود.
اینها به ما عطای خدا آمد
پوشیده از ستور بهمواری
هوش مصنوعی: این‌ها نعمت‌های خداوند هستند که به ما داده شده‌اند، اما در ظاهر ساده و عادی به نظر می‌رسند.
وایزد بدین شریف عطاهامان
بگزید بر ستور به سالاری
هوش مصنوعی: خداوند به خاطر بزرگی و شرافتی که دارد، ما را انتخاب کرد و ما را به مقام رهبری و سالاری برگزید.
وانها که زین عطا نه همی یابند
بینی که مانده‌اند بدان خواری
هوش مصنوعی: آنانی که از این بخشش چیزی نمی‌برند، می‌بینی که در خواری و ذلت مانده‌اند.
خواهی بدار و خواهی بفروشش
خواهیش کاربند بدشخواری
هوش مصنوعی: اگر بخواهی، می‌توانی آن را نگه‌داری و اگر بخواهی، می‌توانی بفروشی‌اش؛ تصمیم با خودت است و این کار به تو بستگی دارد.
دانی که نیست آن خر مسکین را
جز جهل هیچ جرم و گنه‌کاری
هوش مصنوعی: می‌دانی که آن الاغ بیچاره نه تنها گناهی ندارد، بلکه تنها به دلیل نادانی‌اش در این وضع قرار گرفته است.
گر خر تو را خری نکند روزی
بر جانش تازیانه فرو باری
هوش مصنوعی: اگر خر تو را از شغل و کار بیندازد و کاری از تو برنیاد، روزی بر جانش عذاب و سختی وارد می‌شود.
تو مردمی به طاعت یزدان کن
تا از عذاب آتش نازاری
هوش مصنوعی: اگر به بندگی و اطاعت خداوند مشغول باشی، از عذاب آتش در امان خواهی بود.
زیراک اگر خر از در چوب آمد
پس چون تو بی‌خرد ز در داری؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر یک چیز ناپسند و بی‌ارزش از جایی وارد شود، پس چرا تو که خود را بی‌خرد می‌دانی، اجازه می‌دهی که از در وارد شوی؟ این به نوعی به ضعف در قضاوت یا نداشتن بینش اشاره دارد.
تو با خرد، خری و ستوری را
چون خر چرا همیشه خریداری؟
هوش مصنوعی: تو که با عقل و درایت خود می‌کوشی، چرا همیشه مانند یک حیوان با بار سنگین خود را تحت فشار می‌گذاری؟
بار درخت مردمی علم آمد
ای بی‌خرد تو چونکه سپیداری؟
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به فردی نادان یا بی‌خرد اشاره می‌کند و از او می‌پرسد که چگونه می‌تواند به درختی که بار علم و معرفت را در خود دارد، مانند درخت سپیدار تبدیل شود. به عبارت دیگر، گوینده از بی‌خردی فرد و ناتوانی او در بهره‌برداری از دانش و علم انتقاد می‌کند.
گر در تو این گمان به غلط بردم
پس چونکه هیچ بار همی ناری؟
هوش مصنوعی: اگر به اشتباه در مورد تو فکر کردم، پس چرا هیچ بار دیگر به تو نمی‌نگرم؟
از پند و حق و خوب سخن سیری
وز هزل و ژاژ و باطل ناهاری
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که انسان باید از اندرزهای خوب و حقایق زندگی سیراب شود و از سخنان بی‌محتوا و مسخره دوری کند. در واقع، تأکید بر اهمیت انتخاب سخنان و آموزه‌های درست و مفید است.
با روی چون نگاری و دانش نه
گوئی مگر که صورت دیواری
هوش مصنوعی: با چهره‌ای زیبا و جذاب مانند نقاشی، اما با دانشی که نمی‌توانی آن را به زبان بیاوری، فقط شبیه یک دیوار بی‌صدا و بی‌حس به نظر می‌رسی.
از جان یکی شکسته پشیزی تو
وز تن یکی مجرد دیناری
هوش مصنوعی: اگر جان کسی دستخوش رنج و شکستی باشد، ارزش او به اندازه یک پنی است و اگر کسی از جسم خود آزاد باشد، ارزشش به اندازه یک دینار خواهد بود.
نیکو و ناخوشی و، چنین باشد
پالودهٔ مزور بازاری
هوش مصنوعی: زندگی هر کسی پر از خوب و بد است و این حقیقتی است که نمی‌توان از آن فرار کرد. تمام انسان‌ها در زندگی خود با چالش‌ها و یادگیری‌ها مواجه هستند که به نوعی شبیه به تعاملات روزمره در بازار است.
مردم ز راه علم بود مردم
نه زین تن مصور دیداری
هوش مصنوعی: مردم به خاطر علم و دانش گرد هم می‌آیند، نه به خاطر ظواهر و ظاهر پیکر اینجا.
تا خامشی میان خردمندان
مردی تمام صورتی و کاری
هوش مصنوعی: در میان افراد باهوش، سکوت و آرامش نشانه‌ی شخصیت و اعتبار واقعی است؛ زیرا اینکه انسان به درستی فکر کرده و عمل کند، اهمیت بیشتری دارد.
لیکن گه سخنت پدید آید
از جان و دل ضعیفی و بیماری
هوش مصنوعی: اما گاهی سخن تو از عمق وجود و خاطر ضعیف و بیمار بر می‌آید.
خاموش بهتری تو مگر باری
لنگی برون شودت به رهواری
هوش مصنوعی: بهتر است که ساکت بمانی، مگر اینکه بخواهی بار سنگینی را از دوش کسی برداری و به آرامی او را کمک کنی.
گوئی که از نژاد بزرگانم
گفتاری آمدی تو نه کرداری
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد تو از نسل افراد بزرگ و محترمی هستی، چون از تو کلامی زیبا و ارزشمند صادر شده، اما رفتار تو نشان‌دهنده‌ی آن نیست.
بی‌فضل کمتری تو ز گنجشکی
گرچه ز پشت جعفر طیاری
هوش مصنوعی: اگرچه تو از نظر مقام و منزلت به اندازه یک گنجشک هم ارزش نداری، اما به خاطر نسبت خانوادگی‌ات، می‌توانی بر فراز آسمان پرواز کنی.
بیچاره زنده‌ای بود، ای خواجه،
آنک او ز مردگان طلبد یاری
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی که خود زنده است و در زندگی به سر می‌برد، در واقع به امید کمک از مردگان به سر می‌برد. این تصویر نشان‌دهنده یأس و ناامیدی در زندگی اوست، چرا که به جای اینکه به منابع و امکانات موجود در زندگی خود تکیه کند، به گذشته و خالی از وجود مردگان روی می‌آورد.
ننگ است برتو، چونکه نداری خر،
اسپ پدرت و اشتر عماری
هوش مصنوعی: اگر تو دارای خر نیستی، این برایت ننگ است، چون پدرت اسب داشته و عمارت تو هم شتر داشته است.
چه سود چون همی ز تو گند آید
گر تو به نام احمد عطاری؟
هوش مصنوعی: چه فایده‌ای دارد اگر از تو بویی بد بیاید، در حالی که تو به نام احمد عطاری شناخته می‌شوی؟
فضل پدر تو را ندهد نفعی
تو چونکه گر خویش نمی‌خاری؟
هوش مصنوعی: اگر از فضل و کمک‌های پدر خود بهره‌ای نمی‌بری، علتش این است که تو خودت هم تلاشی نمی‌کنی و هیچ کاری برای خودت انجام نمی‌دهی.
گشی مکن به جامه که مردان را
ننگ است و عار گشی و عیاری
هوش مصنوعی: برهنه نشو، زیرا که این کار باعث ننگ و شرم مردان می‌شود.
خاک است کالبد، به چه آرائی
او را، چرا که خوارش نگذاری؟
هوش مصنوعی: بدن انسان مانند خاک است، پس چرا آن را با زینت‌های ظاهری بیهوده آراسته می‌کنی؟ به هر حال، چرا اجازه می‌دهی که به خاطر این زینت‌ها خوار و بی‌ارزش شود؟
مرده است هیکلت نشود زنده
گر سر به‌سر زرش بنگاری
هوش مصنوعی: اگر تمام بدن تو را نیز در نظر بگیریم، همچنان مرده‌ای و زنده نخواهی شد.
پولاد نرم کی شود و شیرین
گرچه در انگبینش بیاغاری؟
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که فلز سخت و خشن به نرمی و شیرینی تبدیل شود، حتی اگر کمی عسل به آن اضافه کنی؟
هرچیز باز اصل شود باخر
گفتار سود کی کند زاری؟
هوش مصنوعی: هر چیزی در نهایت به اصل و ریشه‌اش برمی‌گردد. پس در آخر، کسی که به حقیقت واقعیت پی می‌برد، چرا باید ناله و زاری کند؟
چون باز خاک تیره شود خاکی
ناچاره باز نار شود ناری
هوش مصنوعی: وقتی که زمین تاریک و ناشاداب شود، سرانجام به حالت اولیه‌اش برمی‌گردد و به جایی پرنور تبدیل می‌شود.
وازاد گردد آنگه از این زندان
این گوهر منور زنهاری
هوش مصنوعی: و زمانی که این جواهر درخشان از این زندان رهایی یابد، سرانجام آزاد خواهد شد.
جانت آسمانی است، به بی‌باکی
چندین برو مشو به نگونساری
هوش مصنوعی: روح تو بلند و آسمانی است، پس با شجاعت و بی‌پروا پیش برو و به ناامیدی فکر نکن.
زین جاهلان به دانش یک سو شو
خیره مباش غره به بسیاری
هوش مصنوعی: از میان این نادانان فاصله بگیر و به خودت مطمئن نباش که با داشتن تعداد زیادشان، کیفیت آنها هم بالا است.
بیزار شو ز دیو که از شرش
دانا نرست جز که به بیزاری
هوش مصنوعی: از شر شیطان دوری کن، چون تنها راه رهایی از او، نبودن در کنار اوست.
زین کور و کر لشکر بیزاری
گر بر طریق حیدر کراری
هوش مصنوعی: از این لشکر نابینا و ناشنوا بیزارم، اگر بر راه حیدر کرار حرکت نکنند.
سوی من، ای برادر، معذوری
گر سر برهنه کرد نمی‌یاری
هوش مصنوعی: ای برادر، اگر بخواهی به سوی من بیایی و دلیلی برای خود نداشته باشی، نمی‌توانی بدون رعایت اصول و آداب نزد من بیایی.
ای حجت خراسان در یمگان
گرچه به بند سخت گرفتاری
هوش مصنوعی: ای نماینده خراسان در سرزمین یمگان، با اینکه در سختی‌ها و مشکلات به دام افتاده‌ای.
چون دیو بر تو دست نمی‌یابد
باید که شکر ایزد بگزاری
هوش مصنوعی: زمانی که شیطان بر تو دسترسی ندارد، باید از خدای خود سپاسگزاری کنی.

حاشیه ها

1404/03/02 18:06
برمک

 

گر خر تو را خری نکند روزی

بر جانش تازیانه فرو باری

زیراک اگر خر از در چوب آمد

پس چون تو بی‌خرد ز در داری؟

تو با خرد، خری و ستوری را

چون خر چرا همیشه خریداری؟

گوئی که از نژاد بزرگانم

گفتاری آمدی تو نه کرداری

پولاد نرم کی شود و شیرین

گرچه در انگبینش بیاغاری؟

جانت آسمانی است، به بی‌باکی

چندین برو مشو به نگونساری