قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۸
ای شده مشغول به ناکردنی،
گرد جهان بیهده تا کی دنی؟
آهن اگر چند گران شد، تورا
سلسله بایدت ازو ده منی
چونکه نشوئی به خرد روی جهل
برنکشی از سرت آهرمنی؟
آنچه نه خوشّ است و نه نیکو برش
تخمش خواهیم که نپراگنی
عمرت شاخی است پر از بار و خار
چون تو همه خار همی برچنی؟
مردم اگر جان و تن است از چه روی
فتنه تو بر جانت نهای بر تنی؟
جانت برهنه است و تو این تار و پود
بر تن تاریک همی برتنی
جوشن روشن خرد توست تن
تو نه همه این تن چون جوشنی
جان تو چون بفگند این جوشنت
باز دهد جوشنت این روشنی
تنت به جان، ای پسر، آبستن است
باز رهد روزی از آبستنی
مادر تن را پسر این جان توست
مادر باقیّ و پسر رفتنی
در شکم مادر خود بخت نیک
چونکه نکوشی که به حاصل کنی؟
بر طلب طاعت و نیکیّ و زهد
چونکه نه دامن به کمر در زنی؟
مریم عمران نشد از قانتین
جز که به پرهیز برو برزنی
طاعت و نیکی و صلاح است بخت
خوردنیای نیست نه پوشیدنی
جهد کن ار عهد تو را بشکنند
تا تو مگر عهد کسی نشکنی
آز نگردد ابدا گرد آنک
در شکم مادر گردد غنی
چون تو که باشد چو تو را بخت نیک
مادرزادی بود و معدنی؟
گرت مراد است کز این ژرف چاه
خویشتن، ای پیر، برون افگنی
زین رمه یک سو شو و از دل بشوی
ریم فرومایگی و ریمنی
تو به مثل بیخرد و علم و زهد
راست چو کنجارهٔ بیروغنی
روز تو کی نیک شود تا چنین
فتنهٔ این خانهٔ بیروزنی؟
دیو، دل از صحبت تو برکند
چون تو دل از مهرِ جهان برکنی
بسته در این خانهٔ تاریک و تنگ
شاد چرائی؟ که نه در گلشنی!
چرخ همی خُرد بخواهدت کوفت
خردتر از سرمهگر از آهنی
چون تو بسی خورده است این گنده پیر
از چه نشستی تو بدین ایمنی؟
دی شد و امروز نپاید همی
دی شد و تو منتظر بهمنی
گاه گریزانی از باد سرد
گاه بر امید گل و سوسنی
روی به دانش کن و رنجه مکن
دل به غم این تن فرسودنی
تا نشود جانت به دانش تمام
فخر نشاید که کنی، نه منی
دشمن دانا شدی از فضل او
فضل طلب کن چه کنی دشمنی؟
مؤذن ما را مزن و بدمگوی
لحن خوش آموز و تو کن مؤذنی
جای حکیمان مطلب بیهنر
زانکه نیاید ز کدو هاونی
مرد خردمند به حکمت شود
تو چه خردمند به پیراهنی؟
بار خدائی به سرشت اندر است
مردم را، گر بکند کردنی
جای تو ایوان و گه گلشن است
کاهلیت کرد چنین گلخنی
ور به بسندی به ستوری چنین
تا به ابد یار غم و شیونی
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۷: گر خرد را بر سر هشیار خویش افسر کنیقصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۹: ای مانده به کوری و تنگ حالی
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای شده مشغول به ناکردنی،
گرد جهان بیهده تا کی دنی؟
هوش مصنوعی: ای کسی که مشغول به کارهایی هستی که هیچ فایدهای ندارند، تا کی میخواهی بیهودگی و سرگرمی در دنیا را ادامه دهی؟
آهن اگر چند گران شد، تورا
سلسله بایدت ازو ده منی
هوش مصنوعی: اگرچه آهن ممکن است قیمت بالایی پیدا کند، اما تو باید به دنبال زنجیرهایی باشی که به تو وابسته هستند و از آن فاصله نگیری.
چونکه نشوئی به خرد روی جهل
برنکشی از سرت آهرمنی؟
هوش مصنوعی: وقتی که به دانایی نروی، چگونه میتوانی از جهل و نادانی دور بمانی؟
آنچه نه خوشّ است و نه نیکو برش
تخمش خواهیم که نپراگنی
هوش مصنوعی: هر چیزی که زیبا و پسندیده نیست، نباید آن را پخش کنیم یا به دیگران منتقل کنیم.
عمرت شاخی است پر از بار و خار
چون تو همه خار همی برچنی؟
هوش مصنوعی: زندگیات مانند درختی پر از میوه و تیغ است، اما چرا فقط به برداشت تیغها میپردازی؟
مردم اگر جان و تن است از چه روی
فتنه تو بر جانت نهای بر تنی؟
هوش مصنوعی: اگر مردم خود زندگی و وجودشان را دارند، پس چرا فتنه و آشوب تو بر جانشان اثر نمیگذارد؟
جانت برهنه است و تو این تار و پود
بر تن تاریک همی برتنی
هوش مصنوعی: روح تو خالی و عریان است، اما تو در حال کشیدن این لباس تیره و نامناسب بر تن خود هستی.
جوشن روشن خرد توست تن
تو نه همه این تن چون جوشنی
هوش مصنوعی: خرد تو همچون زرهای درخشنده است و بدن تو تنها یک پوسته خارجی محسوب میشود، نه همهچیز تو.
جان تو چون بفگند این جوشنت
باز دهد جوشنت این روشنی
هوش مصنوعی: زمانی که جان تو از بین برود، این انرژی و شور تو دوباره به تو روشنی و زندگی میبخشد.
تنت به جان، ای پسر، آبستن است
باز رهد روزی از آبستنی
هوش مصنوعی: بدن تو، ای پسر، به مانند زنی که از بیماری باردار است، روزی به سلامت از این حالتی که در آن هستی رهایی خواهد یافت.
مادر تن را پسر این جان توست
مادر باقیّ و پسر رفتنی
هوش مصنوعی: مادر بدن، پسر توست که جان تو را نمایان میکند. اما باقیماندهها و فرزندانی که در این دنیا هستند، همه در حال گذر و زودگذرند.
در شکم مادر خود بخت نیک
چونکه نکوشی که به حاصل کنی؟
هوش مصنوعی: اگر در زندگی تلاش نکنی، چگونه میتوانی به موفقیت دست یابی، حتی اگر در آغاز با خوشبختی متولد شده باشی؟
بر طلب طاعت و نیکیّ و زهد
چونکه نه دامن به کمر در زنی؟
هوش مصنوعی: آیا زمانی که برای انجام کارهای نیک و عبادت میکوشی، نباید خود را آماده و متعهد کنی؟
مریم عمران نشد از قانتین
جز که به پرهیز برو برزنی
هوش مصنوعی: مریم، دختر عمران، جز به پرهیزگاری و دیانت به مقام والایی نرسید.
طاعت و نیکی و صلاح است بخت
خوردنیای نیست نه پوشیدنی
هوش مصنوعی: طاعت، نیکی و شرایط خوب به مانند غذایی هستند که میتوان آنها را دریافت کرد و نمیتوان مانند لباس به تن کرد. اینها فقط با عمل و رفتار درست به دست میآیند.
جهد کن ار عهد تو را بشکنند
تا تو مگر عهد کسی نشکنی
هوش مصنوعی: کوشش کن اگر کسی بخواهد عهد و پیمان تو را بشکند، تو خود عهد کسی را نشکنی.
آز نگردد ابدا گرد آنک
در شکم مادر گردد غنی
هوش مصنوعی: آدمی هرگز به فقر و تنگدستی دچار نمیشود، اگر در رحم مادر توانگر و بینیاز باشد.
چون تو که باشد چو تو را بخت نیک
مادرزادی بود و معدنی؟
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است کسی مثل تو پیدا شود وقتی که سرنوشت نیک و ذاتی تو اینقدر برجسته است؟
گرت مراد است کز این ژرف چاه
خویشتن، ای پیر، برون افگنی
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به آرزوی خود برسی و از دل این چاه عمیق رهایی یابی، ای حکیم، باید خودت را از آن بیرون بکشی.
زین رمه یک سو شو و از دل بشوی
ریم فرومایگی و ریمنی
هوش مصنوعی: از این جمع دور شو و درون خود را از تفکرات و احساسات پست و بیارزش پاک کن.
تو به مثل بیخرد و علم و زهد
راست چو کنجارهٔ بیروغنی
هوش مصنوعی: تو مانند کسی هستی که بیخود و بیعلم و بیزهد است، مانند یک گوشهنشین که فاقد روشنایی و روشنی است.
روز تو کی نیک شود تا چنین
فتنهٔ این خانهٔ بیروزنی؟
هوش مصنوعی: روز تو کی خوب خواهد شد تا این آشفتگی و بینظمی در این خانه که بدون نور است، برطرف شود؟
دیو، دل از صحبت تو برکند
چون تو دل از مهرِ جهان برکنی
هوش مصنوعی: وقتی تو دل خود را از محبت و عشق به دنیای مادی جدا کنی، دیو درونت نیز از ارتباط با تو دست برمیدارد.
بسته در این خانهٔ تاریک و تنگ
شاد چرائی؟ که نه در گلشنی!
هوش مصنوعی: در این خانهٔ تاریک و باریک چرا اینقدر شاد هستی؟ در حالی که حتی در یک گلستان هم نیستی!
چرخ همی خُرد بخواهدت کوفت
خردتر از سرمهگر از آهنی
هوش مصنوعی: چرخ، با نیرویی که دارد، هر چیزی را به سمت خودش میکشاند و وقتی که از چیزی کوچکتر و ریزتر از سرمه باشد، حتی قویتر از آهن هم نمیتواند او را متوقف کند.
چون تو بسی خورده است این گنده پیر
از چه نشستی تو بدین ایمنی؟
هوش مصنوعی: چرا تو با این که این فرد سالخورده تجربههای زیادی را پشت سر گذاشته، اینجا نشستهای و احساس امنیت میکنی؟
دی شد و امروز نپاید همی
دی شد و تو منتظر بهمنی
هوش مصنوعی: روز گذشته سپری شده و دیگر باز نخواهد گشت. امروز هم در حال گذر است و تو در انتظار آیندهای نامعلوم نشستهای.
گاه گریزانی از باد سرد
گاه بر امید گل و سوسنی
هوش مصنوعی: گاهی از وزش باد سرد فرار میکنی و گاهی به امید دیدن گل و سوسن هستی.
روی به دانش کن و رنجه مکن
دل به غم این تن فرسودنی
هوش مصنوعی: به یادگیری و دانش بپرداز و دل را به ناراحتیهای این جسمی که گذرا و ناپایدار است، مشغول نکن.
تا نشود جانت به دانش تمام
فخر نشاید که کنی، نه منی
هوش مصنوعی: وقتی که دانشت کامل نشود، هیچ شایستگی برای فخر کردن نداری، نه من و نه هیچ کس دیگر.
دشمن دانا شدی از فضل او
فضل طلب کن چه کنی دشمنی؟
هوش مصنوعی: اگر دشمنی دانا و آگاه شدهای، از ویژگیهای خوب او بهره ببر و فضیلت را از او بیاموز. چه فایدهای از دشمنی بیخود داری؟
مؤذن ما را مزن و بدمگوی
لحن خوش آموز و تو کن مؤذنی
هوش مصنوعی: مؤذنی که صدای اذانت را از دور میشنویم، به ما نگو که چه بگوییم، بلکه خودت به ما بیاموز که چطور با خوشلحنی اذان بگوییم و از این فن بهرهمند شویم.
جای حکیمان مطلب بیهنر
زانکه نیاید ز کدو هاونی
هوش مصنوعی: حکیمان هیچ مطلبی را از کسی که بیهنر است، نمیپذیرند، زیرا از افراد بیارزش نمیتوان انتظار رشد و تولید چیزهای با ارزش را داشت.
مرد خردمند به حکمت شود
تو چه خردمند به پیراهنی؟
هوش مصنوعی: مرد با درک و دانایی، به علم و حکمت دست مییابد. اما تو که به ظاهر خود اهمیت میدهی، چه اندازه به دانش و فهم واقعی اهمیت میدهی؟
بار خدائی به سرشت اندر است
مردم را، گر بکند کردنی
هوش مصنوعی: خداوند به طبیعت انسانها ویژگیهایی نهاده است و اگر فردی بخواهد چیزی انجام دهد، آن ویژگیها در او تأثیرگذار خواهند بود.
جای تو ایوان و گه گلشن است
کاهلیت کرد چنین گلخنی
هوش مصنوعی: جای تو در باغ و بوستان است، اما بیتوجهی و سستیات باعث شده که چنین حالتی برایت پیش بیاید.
ور به بسندی به ستوری چنین
تا به ابد یار غم و شیونی
هوش مصنوعی: اگر تو در زندگی به یک مرکز و هدف محکم دست پیدا کنی، تا ابد در کنار تو خواهد بود و با تو در غم و شادی شریک خواهد شد.