گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۷

گشتن این گنبد نیلوفری
گر نه همی خواهد گشت اسپری
هیچ عجب نیست ازیرا که هست
گشتن او عنصری و جوهری
هست شگفت آنکه همی ناصبی
سیر نخواهد شدن از کافری
نیست عجب کافری از ناصبی
زانکه نباشد عجب از خر خری
ناصبی، ای خر، سوی نار سقر
چند روی براثر سامری؟
در سپه سامری از بهر چیست
بر تن تو جوشن پیغمبری؟
جوشن پیغمبری اسلام توست
زنده بدین جوشن و این مغفری
فایده زین جوشن و مغفر تو را
نیست مگر خواب و خور ایدری
مغفر پیغمبری اندر سقر
ای خر بدبخت، چگونه بری؟
نام مسلمانی بس کرده‌ای
نیستی آگه که به چاه اندری
نحس همی بارد بر تو زحل
نام چه سود است تو را مشتری؟
راهبر تو چو یکی گمره است
از تو نخواهد دگری رهبری
چونکه‌نشوئی سلب چرب‌خویش
گر تو چنین سخت و سره گازری؟
من پس تو سنبل خوش چون چرم
گر تو هی گوز فگنده چری؟
دین تو به تقلید پذیرفته‌ای
دین به تقلید بود سرسری
لاجرم از بیم که رسوا شوی
هیچ نیاری که به من بگذری
چون سوی صراف شوی با پشیز
مانده شوی و خجلی برسری
خمر مثل‌های کتاب خدای
گرت بجای است خرد، چون خوری؟
خمر حرام است، بسوزد خدای
آن دل و جان را که بدو پرروی
گرت بپرسد کسی از مشکلی
داوری و مشغله پیش آوری
بانگ کنی کاین سخن رافضی است
جهل بپوشی به زبان‌آوری
حجت پیش آور و برهان مرا
جنگ چه پیش آری و مستکبری
من به مثل در سپه دین حق
حیدرم، ار تو به مثل عنتری
تا ندهی بیضهٔ عنبر مرا
خیره نگویم که تو بوالعنبری
خیز بینداز به یک سو پشیز
تا بدلت زر بدهم جعفری
تا تو ز دینار ندانی پشیز،
نه بشناسی غل از انگشتری،
هیچ نیاری که ز بیم پشیز
سوی زر جعفریم بنگری
چند زنی طعنهٔ باطل که تو
مرتبت یاران را منکری
با تو من ار چند به یک دین درم
تو زه ره من به رهی دیگری
لاجرم آن روز به پیش خدای
تو عمری باشی و من حیدری
فاطمیم فاطمیم فاطمی
تا تو بدری ز غم ای ظاهری
فاطمه را عایشه مارندر است
پس تو مرا شیعت مارندری
شیعت مارندری ای بدنشان
شاید اگر دشمن دختندری
من نبرم نام تو، نامم مبر
من بریم از تو، تو از من بری
گرچه مرا اصل خراسانی است
از پس پیری و مهی و سری
دوستی عترت و خانهٔ رسول
کرد مرا یمگی و مازندری
مر عقلا را به خراسان منم
بر سفها حجت مستنصری
حکمت دینی به سخن‌های من
شد چو به قطر سحری گل طری
ننگرد اندر سخن هرمسی
هر که ببیند سخن ناصری
گرچه به یمگان شده متواریم
زین بفزوده است مرا برتری
گرچه نهان شد پری از چشم ما
زین نکند عیب کسی بر پری
خوب سخن جوی چه جوئی ز مرد
نیکوی و فربهی و لاغری؟
نیست جمال و شرف شوشتر
جز به بهاگیر و نکو ششتری
چون شکر عسکری آور سخن
شاید اگر تو نبوی عسکری
فخر چه داری به غزل‌های نغز
در صفت روی بت سعتری؟
این نبود فضل و، نیابی بدین
جز که فرومایگی و چاکری
فخر بدان است بدانی که چیست
علت این گنبد نیلوفری
واب درو و آتش و خاک و هوا
از چه فتادند در این داوری
هر که از این راز خبر یافته است
گوی ربوده است به نیک اختری
مدح و دبیری و غزل را نگر
علم نخوانی و هنر نشمری
دفتر بفگن که سوی مرد علم
بی‌خطر است آن سخن دفتری
حجت حجت به جز این صدق نیست
با تو ورا نیست بدین داوری

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گشتن این گنبد نیلوفری
گر نه همی خواهد گشت اسپری
هوش مصنوعی: اگر این گنبد آسمانی به رنگ نیلوفر旋ـB نشود، به مانند اسبی نمی‌چرخد.
هیچ عجب نیست ازیرا که هست
گشتن او عنصری و جوهری
هوش مصنوعی: هیچ تعجبی ندارد که او به شکل و حالت‌های مختلف تغییر کند، چون در واقع ذات و وجود او به همین صورت است.
هست شگفت آنکه همی ناصبی
سیر نخواهد شدن از کافری
هوش مصنوعی: دست نیافتن به حقیقت و ادامه دادن به نادانی، جای تعجب دارد.
نیست عجب کافری از ناصبی
زانکه نباشد عجب از خر خری
هوش مصنوعی: شگفتی ندارد که یک کافر از ناصبی باشد، زیرا از یک الاغ هم انتظاری بیشتر از الاغ بودن نمی‌رود.
ناصبی، ای خر، سوی نار سقر
چند روی براثر سامری؟
هوش مصنوعی: ای ناصبی، ای احمق، چرا به سمت آتش جهنم می‌روی، در حالی که اثرات سامری را در زندگی خود مشاهده می‌کنی؟
در سپه سامری از بهر چیست
بر تن تو جوشن پیغمبری؟
هوش مصنوعی: چرا تو در میان لشکر سامری خود را به زرهی که مخصوص پیامبران است، آراسته‌ای؟
جوشن پیغمبری اسلام توست
زنده بدین جوشن و این مغفری
هوش مصنوعی: پیامبر اسلام با ویژگی‌های خاص خود، به مانند یک زره محافظ، زنده و پرجنب‌وجوش است و این ویژگی‌ها به او قوت و استقامت می‌بخشند.
فایده زین جوشن و مغفر تو را
نیست مگر خواب و خور ایدری
هوش مصنوعی: فایده‌ای از این زره و کلاه‌خود برای تو نیست، جز اینکه خواب و خوراکی برایت فراهم کند.
مغفر پیغمبری اندر سقر
ای خر بدبخت، چگونه بری؟
هوش مصنوعی: ای خر بدبخت، چگونه می‌خواهی به مقام پیغمبری برسی در حالی که در جهنم هستی؟
نام مسلمانی بس کرده‌ای
نیستی آگه که به چاه اندری
هوش مصنوعی: اگر خود را مسلمان می‌دانی، باید بدانی که نباید به چاه و سختی بیفتی.
نحس همی بارد بر تو زحل
نام چه سود است تو را مشتری؟
هوش مصنوعی: تو با توجه به اثر منفی زحل، چرا نگرانی؟ چون مشتری به تو خیر و برکت می‌بخشد.
راهبر تو چو یکی گمره است
از تو نخواهد دگری رهبری
هوش مصنوعی: اگر پیشوای تو کسی گمراه باشد، از تو انتظار ندارد که کسی دیگر را راهنمایی کنی.
چونکه‌نشوئی سلب چرب‌خویش
گر تو چنین سخت و سره گازری؟
هوش مصنوعی: اگر به مرتبه‌ای از صبر و تحمل نرسی، چگونه می‌توانی در برابر چالش‌ها و سختی‌ها ایستادگی کنی؟
من پس تو سنبل خوش چون چرم
گر تو هی گوز فگنده چری؟
هوش مصنوعی: من بعد از تو مانند سنبل خوشبو هستم، اما اگر تو مدام از خود بویی ناخوشایند منتشر کنی، چه فایده‌ای دارد؟
دین تو به تقلید پذیرفته‌ای
دین به تقلید بود سرسری
هوش مصنوعی: تو دین خود را تنها از روی تقلید پذیرفته‌ای و این نوع پذیرش دین، سطحی و کم‌عمق است.
لاجرم از بیم که رسوا شوی
هیچ نیاری که به من بگذری
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از رسوا شدن، هیچ‌گونه راهی نداری که به من نزدیک شوی.
چون سوی صراف شوی با پشیز
مانده شوی و خجلی برسری
هوش مصنوعی: وقتی به صرافی می‌روی و فقط پول ناچیزی همراه داری، احساس شرمندگی به تو دست می‌دهد.
خمر مثل‌های کتاب خدای
گرت بجای است خرد، چون خوری؟
هوش مصنوعی: اگر عقل و درایت تو به اندازه‌ی کتاب خداست، پس وقتی به مستی و خوش‌گذرانی می‌پردازی، چه فایده‌ای دارد؟
خمر حرام است، بسوزد خدای
آن دل و جان را که بدو پرروی
هوش مصنوعی: شراب خوردن ممنوع است و ای خدا، قلب و جان هر کسی که در این کار بی‌شرمانه است، بسوزان.
گرت بپرسد کسی از مشکلی
داوری و مشغله پیش آوری
هوش مصنوعی: اگر کسی از تو درباره مشکلی سوال کند، به او پاسخ بده و موضوع را مطرح کن.
بانگ کنی کاین سخن رافضی است
جهل بپوشی به زبان‌آوری
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که وقتی کسی بر سر یک موضوع جدل و اختلاف نظر دارد، به جای اینکه با علم و آگاهی صحبت کند، جهل و نادانی خود را با زبان فصاحت پنهان می‌کند. در واقع، این به نقد افرادی اشاره دارد که با سر و صدا و لفاظی سعی در انکار حقیقت دارند، در حالی که در عمق موضوع ناآگاهند.
حجت پیش آور و برهان مرا
جنگ چه پیش آری و مستکبری
هوش مصنوعی: برهان و دلیل واضح خود را بیاور و از من چه در جدال و مبارزه‌ای که آغاز می‌کنی، اصرار ورزید.
من به مثل در سپه دین حق
حیدرم، ار تو به مثل عنتری
هوش مصنوعی: من مانند حیدر، مدافع دین حق هستم، اگر تو هم مثل عنتر (دلاوری و شجاعت) داشته باشی.
تا ندهی بیضهٔ عنبر مرا
خیره نگویم که تو بوالعنبری
هوش مصنوعی: تا وقتی که به من عنبر ندهی، نمی‌توانم به سادگی بگویم که تو مثل بوالعنبری هستی.
خیز بینداز به یک سو پشیز
تا بدلت زر بدهم جعفری
هوش مصنوعی: بلند شو و یک مقدار پول کم‌ارزش را کنار بگذار تا من به تو به جای آن طلا بدهم، جعفری!
تا تو ز دینار ندانی پشیز،
نه بشناسی غل از انگشتری،
هوش مصنوعی: اگر از ارزش کم و ناچیز دینار آگاهی نداشته باشی، نمی‌توانی تفاوت بین طلا و چیزهای بی‌ارزش را تشخیص دهی.
هیچ نیاری که ز بیم پشیز
سوی زر جعفریم بنگری
هوش مصنوعی: هیچ کمکی نمی‌کنم که از ترس اندکی بی‌ارزش به سمت زر جعفری نگاه کنم.
چند زنی طعنهٔ باطل که تو
مرتبت یاران را منکری
هوش مصنوعی: برخی افراد به تو طعنه می‌زنند و به تو بی‌اعتنایی می‌کنند، در حالی که تو مقام و جایگاه دوستانت را نمی‌شناسی و انکار می‌کنی.
با تو من ار چند به یک دین درم
تو زه ره من به رهی دیگری
هوش مصنوعی: با تو بودن برای من مهم‌تر از هر چیز دیگری است، حتی اگر عشق و ثروت را از دست بدهم. در هر حال، نمی‌توانم به راهای دیگری فکر کنم.
لاجرم آن روز به پیش خدای
تو عمری باشی و من حیدری
هوش مصنوعی: در آن روز حتماً تو به پیش خدا خواهی بود و من به مانند علی، دلاوری و شجاعت خواهم داشت.
فاطمیم فاطمیم فاطمی
تا تو بدری ز غم ای ظاهری
هوش مصنوعی: ای فاطمه، ای فاطمه، ای فاطمه! تو همچون ماهی درخشان هستی که از غم‌ها می‌درخشی و بر آنها غلبه می‌کنی.
فاطمه را عایشه مارندر است
پس تو مرا شیعت مارندری
هوش مصنوعی: فاطمه به عایشه نسبت داده می‌شود، بنابراین تو هم باید به ما تعلق داشته باشی.
شیعت مارندری ای بدنشان
شاید اگر دشمن دختندری
هوش مصنوعی: شاید بدن آن‌ها مانند مار باشد، اگر دشمنان آنها را بلعیده باشند.
من نبرم نام تو، نامم مبر
من بریم از تو، تو از من بری
هوش مصنوعی: اگر من نام تو را بر زبان نیاورم، نامم را نیز فراموش کن. ما از یکدیگر جدا نمی‌شویم و از هم دور نمی‌باشیم.
گرچه مرا اصل خراسانی است
از پس پیری و مهی و سری
هوش مصنوعی: با اینکه من از خراسان هستم و ریشه‌ام به آنجا برمی‌گردد، اما اکنون به خاطر سن و تجربه‌ام و وضعیت فعلی‌ام، تغییراتی در من به وجود آمده است.
دوستی عترت و خانهٔ رسول
کرد مرا یمگی و مازندری
هوش مصنوعی: دوستی اهل بیت و خانواده‌ی پیامبر باعث شد که من به صفت یمگی و مازندری شناخته شوم.
مر عقلا را به خراسان منم
بر سفها حجت مستنصری
هوش مصنوعی: من با دلیل و منطق خود، عقلای خراسان را بر نادانان توجیه می‌کنم.
حکمت دینی به سخن‌های من
شد چو به قطر سحری گل طری
هوش مصنوعی: حکمت‌های مذهبی من مانند دانه‌های صبحگاهی درخشان و خوشبو هستند.
ننگرد اندر سخن هرمسی
هر که ببیند سخن ناصری
هوش مصنوعی: هر کسی که به سخن هرمس توجه نکند، سخن ناصر را نیز نخواهد دید.
گرچه به یمگان شده متواریم
زین بفزوده است مرا برتری
هوش مصنوعی: هرچند که ما در یمگان پنهان شده‌ایم، اما این باعث شده که من از دیگران برتری پیدا کنم.
گرچه نهان شد پری از چشم ما
زین نکند عیب کسی بر پری
هوش مصنوعی: هرچند که فرشته‌ای از چشم ما پنهان شد، اما این به خودی خود عیبی برای فرشته به حساب نمی‌آید.
خوب سخن جوی چه جوئی ز مرد
نیکوی و فربهی و لاغری؟
هوش مصنوعی: به دنبال خوب سخن باش، چه اهمیتی دارد که مردی که آن را می‌گوید، خوش‌صورت و چاق باشد یا لاغر؟
نیست جمال و شرف شوشتر
جز به بهاگیر و نکو ششتری
هوش مصنوعی: شوشتر، زیبا و باارزش است، اما ارزش و جمال آن تنها به دست افرادی خوب و شایسته به دست می‌آید.
چون شکر عسکری آور سخن
شاید اگر تو نبوی عسکری
هوش مصنوعی: اگر شیرینی کلام را مانند شکر زرد (عسکری) بیافری، شاید بتوانی در سخن خود تاثیرگذار باشی، اگرچه شایستگی و مهارت آن را نداشته باشی.
فخر چه داری به غزل‌های نغز
در صفت روی بت سعتری؟
هوش مصنوعی: بر چه چیزی به شعرهای زیبا و دلنشین در وصف چهره‌ی بتی که در دست توست، افتخار می‌کنی؟
این نبود فضل و، نیابی بدین
جز که فرومایگی و چاکری
هوش مصنوعی: این لطف و خوبی نیست که جز به خواری و بندگی منجر شود.
فخر بدان است بدانی که چیست
علت این گنبد نیلوفری
هوش مصنوعی: به خود می‌بالد که بدانی علت وجود این آسمان نیلوفری چیست.
واب درو و آتش و خاک و هوا
از چه فتادند در این داوری
هوش مصنوعی: آتش، خاک و هوا از چه دلیلی در این قضاوت درگیر شدند و ارتباط برقرار کردند؟
هر که از این راز خبر یافته است
گوی ربوده است به نیک اختری
هوش مصنوعی: هر کسی که به این راز آگاه شده، گویا با لطف و نیکبختی خاصی انتخاب شده است.
مدح و دبیری و غزل را نگر
علم نخوانی و هنر نشمری
هوش مصنوعی: مدح و شعر و نثر را با علم و هنر مقایسه نکن، زیرا ارزش واقعی آن‌ها در وجود علم و هنر است و نه فقط در الفاظ و فرم.
دفتر بفگن که سوی مرد علم
بی‌خطر است آن سخن دفتری
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مطالبی که در دفتر نوشته می‌شود، هنگامی که به فردی دانشمند یا عالم ارائه شود، بی‌خطر و امن است. یعنی دانشمندان می‌توانند با اطمینان به این مطالب نگاه کنند و استناد کنند.
حجت حجت به جز این صدق نیست
با تو ورا نیست بدین داوری
هوش مصنوعی: هیچ دلیلی جز این صداقت با تو نیست و با این قضاوت دیگر چیزی نیست.

حاشیه ها

1397/03/08 00:06
موسی روستایی

باتو من ار چند به یک دین درم
تو زره من به رهی دیگری
اگر من و تو در دین با هم مشترک هستیم (دین هر دویمان اسلام است) اما راه من و تو در دین از هم جداست

1397/03/08 00:06
موسی روستایی

نیست جمال و شرف شوشتر
جز به بهاگیر ونکو ششتری
ششتری: دیبای منسوب به ششتر از بلاد خوزستان
بهاگیر: بهادار، هر چیزی که قیمت و بهای بسیار داشته باشد.
زیبایی و برتری شهر شوشتر به خاطر چیزهای باارزش و دیبای شوشتری است، نه چیز دیگر.

1399/12/02 23:03
حق پرست

"سعتری" به معنای شوخ و دلفریب یکی از واژگانی است که بعدها در سبک هندی مورد توجه قرار می گیرد.

1403/03/13 11:06
جهن یزداد

مادندر/مایندر نیز امده

فاطمه را عایشه مادندر است

پس تو مرا شیعت ماندری

شیعت مادندری ای بدنشان

شاید اگر دشمن دختندری

-
پسندر/دختندر/مادندر/پدندر/برادندر و زیند
در شیراز  پسر اندری  و مادر اندری  گویند



1404/02/08 00:05
سید حسین اخوان بهابادی

مغفر(مِ فَ ) [ ع . ] (اِ. ) خود،کلاه خود.
کلاه آهنی که  اسم آلت و بر وزن مِفعَل ْ از غفر که به معنی پوشیدن و پنهان کردن است.
(در ضمن، اسم آلت یا اسم ابزار بر وزن مِفْعَل، مِفْعَلَة و مِفْعَال است.
فَتَحَ ← مِفْتَح مِفْتَحَة مِفْتَاح ( کلید )
برای یادسپاری آسانتر می توان با کلمات بازی کرد:
آلت یا ابزار، مقاومت را کسر می کند یعنی می شکند. مثلا، با پیچ گوشتی می توان مقاومت پیچ برای نگهداشتن را بشکند و باز شود لذا، کسر یا مکسور باید حرکت حرف اول این وزن باشد.
حروف مِفْعَل ( وزن اسم آلت ) با مَفْعَل ( وزن اسم زمان و مکان ) یکی است فقط حرکت حرف اول تفاوت دارد.
سوال به کلید مَطبَخ ( محل طبخ، آشپزخانه ) چی می گویند؟
برای ساختن کلید به عربی باید روی فعل فَتَحَ کار کرد، فَتَحَ را به وزن مَطبَخ می بریم می شود مَفتَح، حالا باید حرکت اولین حرف را کسره کنیم و تمام ← مِفْتَح
به کلید مَطبَخ ( محل طبخ ) چی می گویند؟ مِفْتَح مَطبَخ)
اسپری. [ اِ پ َ ] سپری. آخر. به آخرآمده. به انجام رسیده. آخرشده. بنهایت رسیده.
- اسپری شدن و گشتن ؛ بپایان رفتن و به آخر رسیدن. تمام شدن. کامل شدن. خاتمه یافتن.
زحل (زُ حَ ) کیوان ،.سیاره ای از  منظومه شمسی ، دارای حلقه ای نورانی و زیبا.  ستاره ای که نحس اکبر است و در نجوم قدیم جزء ستارگان نَحس به شمار می آمد.
مشتری. [ م ُ ت َ ] برجیس، بزرگترین سیاره منظومه شمسی که با چشم غیر مسلح بعد از  سیاره زهره  درخشان تر است، ستاره ای که سعد اکبر است و در نجوم قدیم جزء ستارگان فرخنده، مبارک و میمون به شمار می آمد.
ایدری. [دَ ] ( ص نسبی ) اینجایی.
[ویکی شیعه] ناصبی، کسی است که نسبت به امام علی (ع) یا یکی از اهل بیت دشمنی ورزد.
(سَ لَ ) [ ع . ] (اِ. ) نوعی جامة درشت مانند جوشن که در روز جنگ می پوشیدند.
عنتر. [ ع َ ت َ ] 🐒 میمون.
در کتاب تحقیقی در احوال ناصر خسرو قبادیانی اثر سید حسن تقی زاده آمده است:«ناصرخسرو خود را با چنین عناوینی می‌خواند: حجت، حجت خراسان، حجت مستنصری، حجت فرزند رسول، حجت نایب پیغمبر، سفیر، مأمور، امین امام زمان، مختار امام عصر، مستعین محمد و برگزیده علی المرتضی.»
از سخنرانی دکتر سهیلا صلاحی‌مقدم ـ عضو هیات علمی دانشگاه الزهرا :«چهره‌ دینی و مذهبی ناصرخسرو را در دیوان او به روشنی می‌توان دید. ناصرخسرو در اشعارش اثبات خلافت حضرت علی (ع) را آورده، خدا را شکر می‌کند که به‌جای مدح امیران و شاهان، در مناقب اهل بیت و مقتل شهیدان شعر گفته است. از فاجعه‌ کربلا می‌گوید و به سلمان فارسی نیز بسیار علاقه نشان می‌دهد: «قصه‌ سلمان شنیدستی و قول مصطفی/ کو ز اهل بیت چون شد با زبان پهلوی» ناصرخسرو خود را در آزار دیدن و رانده شدن با سلمان فارسی مقایسه می‌کند: «سوی دلیل حق بنهم دلیل خویش/ تا خویشتن به سیرت سلمان کنم». ناصرخسرو با بنی‌امیه و بنی‌عباس به‌شدت مخالف و در این زمینه بسیار شجاع بوده است. دربه‌دری و غربت را به جان می‌خرد اما در برابر آنها سر خم نمی‌کند. همان اندازه که از خلفای بنی‌عباس بد می‌گوید خلیفه فاطمی مصر را ستایش می‌کند.ناصرخسرو ژانر تعلیمی را بر همه چیز ترجیح می‌دهد

ناصرخسرو امیدوار بود که روزی مستنصر بغداد را فتح کند و به سوی خراسان بیاید: «ای خداوند زمان و فخر آل مصطفی/ خنجر گلگونت را کی سر سوی خاور کنی» بیشتر آثار خود را در همان دره‌ی یمگان پدید آورده است. بسیار هم به تاویل گرایش دارد. نکته‌ای که در شعر او وجود دارد این است که شرح حال و تفکراتش در دیوانش جلوه‌گر شده است. در شعرش این القاب هست: حجت خراسان، حجت مستنصری، حجت فرزند رسول، حجت نایب پیغمبر.
ناصرخسرو در مورد جبر و اختیار همان ایده‌ی شیعه دوازده امامی را دارد. او شعر را وسیله‌ای برای ترویج مذهب تلقی می‌کند و می‌گوید شعر باید تعلیمی باشد و هدف داشته باشد. ناصرخسرو ژانر تعلیمی را بر همه چیز ترجیح می‌دهد و معنی را بیشتر از لفظ اهمیت می‌دهد. شاعرانی را هم که چنین نباشند «فریفتگان» می‌نامد.ناصرخسرو می‌گوید که خداوند تاویل قرآن را به رسول خود آموخت؛ علم را به وصی او یعنی حضرت علی(ع) آموخت. از وصی به امامان بعد رسید و مردم به قدر استعداد خود از این معادن علم و معرفت بهره می‌برند.»
دهخدا می نویسد:
«مستنصر. [ م ُ ت َ ص ِ ] ( اِخ ) المستنصر باﷲ. هشتمین خلیفه فاطمی. قرن پنجم، رجوع به مستنصر باﷲ شود :
مستنصر از خدای دهد نصرت
زین پس بر اولیای شیاطینم.
ناصرخسرو.
مستنصر معالی و حکمت به نظم و نثر
بر امتش که خواند الا که حجتش.
ناصرخسرو.
بشتاب سوی حضرت مستنصر
ره زی شجر جزاز ثمره مسپر.
ناصرخسرو.»
این مستنصر با مستنصر بالله، سی و ششمین خلیفه عباسی فرق می کند مستنصر عباسی در  سال 623 ه‍ـ.ق  بر تخت خلافت عباسی تکیه زد.او توانست در 17 سال حکومت خود رفتاری مناسب با رعیت و مردم و توجه به پیشرفت و تمدن را برای مردم به اجرا بگذارد.
مستنصر بالله عباسی دارای ویژگی خاصی بود و آن توجه ویژه او به مباحث علمی و فرهنگی بود. توجه به مسایل علمی و به خصوص به علمایی مانند سید بن طاووس – سید رضی و سید مرتضی از عالمان شیعی و هم چنین تأسیس مدرسه بسیار مهم در بغداد بنام مدرسه مستنصریه کاملاً بر این امر گواه است. که او در راه شکوفایی مباحث علمی توجه ویژه داشت.