گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۸

این روزگار بی‌خطر و کار بی‌نظام
وام است بر تو گر خبرت هست، وام، وام
بر تو موکلند بدین وام روز و شب
بایدت باز داد به ناکام یا به کام
دل بر تمام توختن وام سخت کن
با این دو وام‌دار تو را کی رود کلام؟
اندر جهان تهی‌تر ازان نیست خانه‌ای
کز وام کرد مرد درو فرش و اوستام
شوم است مرغ وام، مرو را مگیر صید
بی‌شام خفته به که چو از وام خورده شام
رفتنت سوی شهر اجل هست روز روز
چون رفتن غریب سوی خانه گام گام
جوی است و جر بر ره عمرت ز دردها
ره پر ز جر و جوی و هوا سرد و، تار بام
لیکن تو هیچ سیر نخواهی همی شدن
زین جر و جوی کوفتن و راه بی‌نظام
هر روز روزگار نویدی دگر دهدت
کان را هگرز دید نخواهی همی خرام؟
ای روزگار، چونکه نویدت حلال گشت
ما را و، گشت پاک خرامت همه حرام؟
احسان چرا کنی و تفضل بجای آنک
فردا برو به چنگ و جفا بر کشی حسام؟
هر کو قرین توست نبیند ز تو مگر
کردارهای ناخوش و گفتارهای خام
گفتارهات من به تمامی شنوده‌ام
زیرا که من زبان تو دانم همه تمام
بیزارم از تو و همه یارانت، مر مرا
تا حشر با شما نه علیک است و نه سلام
در کار خویش عاجز و درمانده نیستم
فضل مرا به جمله مقرند خاص و عام
لیکن مرا به گرسنگی صبر خوشتر است
چون یافتن ز دست فرومایگان طعام
با آب‌روی تشنه بمانی ز آب جوی
به چون ز بهر آب زنی با خران لطام
از چاشت تا به شام تو را نیست ایمنی
گر مر تو راست مملکت از چاچ تا به شام
آزاده و کریم بیالاید از لئیم
چون دامن قبات نیفشانی از لئام
مامیز با خسیس که رنجه کند تو را
پوشیده نرم نرم چو مر کام را ز کام
جز رنجگی هگرز چه بینی تو از خسیس
جز رنجگی چه دید هگرز از ز کام کام؟
بدخو شدی ز خوی بد یار بد، چنانک
خنجر خمیده گشت چو خمیده شد نیام
گر شرمت است از آنکه پس ناکسی روی
پرهیز کن ز ناکس و با او مکش زمام
شهوت فرو نشان و به کنجی فرو نشین
منشین بر اسپ غدر و طمع را مده لگام
در نامهٔ طمع ننوشته است دست دهر
ز اول مگر که ذل و سرانجام وای مام
ای بی‌وفا زمانه مرا با تو کار نیست
زیرا که کارهای تو دام است، دام، دام
بی‌باک و بدخوی که ندانی به گاه خشم
مر نوح را ز سام و نه مر سام را ز حام
من دست خویش در رسن دین حق زدم
از تو هگرز جست نخواهم نشان و نام
تدبیر آن همی کنم اکنون که بر شوم
زین چاه زشت و ژرف بدین بی‌قرار بام
سوی بهشت عدن یکی نردبان کنم
یک پایه از صلات و دگر پایه از صیام
ای بر سر دو راه نشسته در این رباط
از خواب و خورد بیهده تا کی زنی لکام؟
از طاعت تمام شود، ای پسر، تو را
این جان ناتمام سرانجام کار تام
ایزد پیام داد به تو کاهلی مکن
در کار، اگر تمام شنوده‌ستی آن پیام
گفتا که «کارهای جهان جمله بازی است
جای مقام نیست، مجو اندرو مقام»
دست از جهان سفله به فرمان کردگار
کوتاه کن، دراز چه افگنده‌ای زمام؟
گر عمر خویش نوح تو را داد و سام نیز
زایدر برفت بایدت آخر چو نوح و سام
سنگی زده است پیری بر طاس عمر تو
کان را به هیچ روی نیابد کسی لحام
پیری و سستی آمد و کشتیم خفت و خیز
زین بیشتر نساخت کسی مرگ را طعام
فرجام کار خویش نگه کن چو عاقلان
فرجام‌جوی روی ندارد به رود و جام
وز گشت روزگار مشو تنگ دل که چرخ
بر یک نهاد ماند نخواهد همی مدام

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این روزگار بی‌خطر و کار بی‌نظام
وام است بر تو گر خبرت هست، وام، وام
هوش مصنوعی: این روزگار پر از خطر و بی‌نظمی است، و اگر از آن باخبری، باید بدانید که این وضعیت قرض و بدهی است که بر دوش شماست.
بر تو موکلند بدین وام روز و شب
بایدت باز داد به ناکام یا به کام
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر به تو وابسته است و هر روز و شب باید پاسخ‌گوی آن باشی؛ یا به شکست و ناکامی برمی‌خوری یا به موفقیت و کامیابی می‌رسی.
دل بر تمام توختن وام سخت کن
با این دو وام‌دار تو را کی رود کلام؟
هوش مصنوعی: دل خود را به تمام چیزهایی که می‌خواهی، بده و به این دو مقروض، که هرگز نمی‌توانند بروند، سخت فکر کن.
اندر جهان تهی‌تر ازان نیست خانه‌ای
کز وام کرد مرد درو فرش و اوستام
هوش مصنوعی: در دنیا، هیچ مکانی خالی‌تر از خانه‌ای نیست که مردی برای تهیه راحتی و زندگی خود، فرش و وسایلش را به قرض گرفته باشد.
شوم است مرغ وام، مرو را مگیر صید
بی‌شام خفته به که چو از وام خورده شام
هوش مصنوعی: مرغی که به دام افتاده است، خوب نیست که تو آن را بگیری. صید بی‌غذا خوابیده بهتر است که تو آن را به دام نندازی یا نگیری، زيرا وقتی که از دام رهایی یابد، دیگر شام نمی‌خورد.
رفتنت سوی شهر اجل هست روز روز
چون رفتن غریب سوی خانه گام گام
هوش مصنوعی: رفتن تو به سوی مرگ مانند رفتن یک غریب به خانه‌اش است که هر روز به سمت آن گام برمی‌دارد.
جوی است و جر بر ره عمرت ز دردها
ره پر ز جر و جوی و هوا سرد و، تار بام
هوش مصنوعی: زندگی همچون جوی است که پر از دردهاست و مسیر آن پر از پیچ و خم. در این راه، هوای سرد و تاریکی هم وجود دارد که بر زندگی تأثیر می‌گذارد.
لیکن تو هیچ سیر نخواهی همی شدن
زین جر و جوی کوفتن و راه بی‌نظام
هوش مصنوعی: اما تو هیچ‌گاه از این درگیری و تلاش‌های بی‌ثمر راضی نمی‌شوی و هیچ راهی برای آرامش و نظم نخواهی یافت.
هر روز روزگار نویدی دگر دهدت
کان را هگرز دید نخواهی همی خرام؟
هوش مصنوعی: هر روز زندگی به تو خبری تازه و نو می‌دهد. اگر نتوانی این نوید را ببینی، آیا هنوز هم می‌خواهی به جلو بروی؟
ای روزگار، چونکه نویدت حلال گشت
ما را و، گشت پاک خرامت همه حرام؟
هوش مصنوعی: ای روزگار، حالا که بشارت تو برای ما مجاز شده و حتی زیبایی‌هایت هم برای ما ممنوع گشته، چه برسرمان آمده است؟
احسان چرا کنی و تفضل بجای آنک
فردا برو به چنگ و جفا بر کشی حسام؟
هوش مصنوعی: چرا کار نیك انجام دهی و لطف كنی وقتی که فردا ممکن است به بدی و ظلم به تو رفتار شود؟
هر کو قرین توست نبیند ز تو مگر
کردارهای ناخوش و گفتارهای خام
هوش مصنوعی: هر کس که با تو ارتباط دارد، فقط رفتارهای ناپسند و سخنان ناصحیح تو را مشاهده می‌کند.
گفتارهات من به تمامی شنوده‌ام
زیرا که من زبان تو دانم همه تمام
هوش مصنوعی: من تمام حرف‌هایت را شنیده‌ام چون به خوبی زبان تو را می‌شناسم و همه چیز را درک می‌کنم.
بیزارم از تو و همه یارانت، مر مرا
تا حشر با شما نه علیک است و نه سلام
هوش مصنوعی: من از تو و همه یاران تو متنفرم. تا روز قیامت هم با شما روبرو نخواهم شد و سلامی به شما نخواهم کرد.
در کار خویش عاجز و درمانده نیستم
فضل مرا به جمله مقرند خاص و عام
هوش مصنوعی: من در کار خود ناتوان و بی‌چاره نیستم؛ همه، اعم از خاص و عام، به فضل و نعمت من واقف هستند.
لیکن مرا به گرسنگی صبر خوشتر است
چون یافتن ز دست فرومایگان طعام
هوش مصنوعی: اما برای من تحمل گرسنگی از پیدا کردن غذا از دست انسان‌های بی‌ارزش خوشایندتر است.
با آب‌روی تشنه بمانی ز آب جوی
به چون ز بهر آب زنی با خران لطام
هوش مصنوعی: اگر برای نوشیدن آب به جوی بروی و گرسنه بمانی، به خاطر آب با خرها هم‌نشینی نکن.
از چاشت تا به شام تو را نیست ایمنی
گر مر تو راست مملکت از چاچ تا به شام
هوش مصنوعی: از صبح تا شب، هیچ‌گونه امنیتی برای تو وجود ندارد، اگرچه تو در سرزمین خودت هستی.
آزاده و کریم بیالاید از لئیم
چون دامن قبات نیفشانی از لئام
هوش مصنوعی: انسان پاک و بزرگ‌منش، خود را با انسان‌های پست و حقیر درگیر نمی‌کند، همان‌طور که دامن با کثافت و آلودگی تماس نمی‌یابد.
مامیز با خسیس که رنجه کند تو را
پوشیده نرم نرم چو مر کام را ز کام
هوش مصنوعی: شخصی که می‌خواهد از شما بهره‌برداری کند و به شما آسیب بزند، به آرامی و به صورت نامحسوس این کار را انجام می‌دهد، مشابه اینکه کسی به آرامی از شما چیزی بگیرد و شما متوجه نشوید.
جز رنجگی هگرز چه بینی تو از خسیس
جز رنجگی چه دید هگرز از ز کام کام؟
هوش مصنوعی: اگر از انسان بخیل جز رنج و درد چیزی نمی‌بینی، پس از کام و خوشی هم چه چیزی دیده‌ای؟
بدخو شدی ز خوی بد یار بد، چنانک
خنجر خمیده گشت چو خمیده شد نیام
هوش مصنوعی: بد رفتاری و خوی نامناسب تو، مانند خنجری است که به خاطر خمیدگی‌اش کارایی‌اش را از دست می‌دهد و دیگر نمی‌تواند به درستی عمل کند.
گر شرمت است از آنکه پس ناکسی روی
پرهیز کن ز ناکس و با او مکش زمام
هوش مصنوعی: اگر از اینکه با افراد بی‌ارزش روبه‌رو شوی شرمنده‌ای، بهتر است از آن‌ها دوری کنی و با آن‌ها وارد تعامل نشوی.
شهوت فرو نشان و به کنجی فرو نشین
منشین بر اسپ غدر و طمع را مده لگام
هوش مصنوعی: خواسته‌های نفسانی را کنار بگذار و در آرامش زندگی کن. بر مرکب طمع و فریب ننشین و به آن هدایت نکن.
در نامهٔ طمع ننوشته است دست دهر
ز اول مگر که ذل و سرانجام وای مام
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده که در زندگی هیچ‌گاه نمی‌توان انتظار داشت که اوضاع همیشه خوب و لطیف باقی بماند. سرنوشت از ابتدا بر این اساس نوشته شده است که در نهایت، بسیاری از چیزها به افول و ذلت منجر می‌شوند. در واقع، این نکته بیانگر واقعیت تلخ زندگی و ناپایداری آن است.
ای بی‌وفا زمانه مرا با تو کار نیست
زیرا که کارهای تو دام است، دام، دام
هوش مصنوعی: ای زمانه‌ی بی‌وفا، من با تو کاری ندارم چون کارها و رفتارهای تو پر از حیله و فریب است.
بی‌باک و بدخوی که ندانی به گاه خشم
مر نوح را ز سام و نه مر سام را ز حام
هوش مصنوعی: آدمی که جرأت زیاد دارد و خوی بدی هم دارد، در زمان عصبانیت نمی‌داند که باید نوح را از سام جدا کند یا سام را از حام.
من دست خویش در رسن دین حق زدم
از تو هگرز جست نخواهم نشان و نام
هوش مصنوعی: من با اراده خود در مسیر درست دین حق گام برداشتم و از تو هیچ نشانه و نامی را نمی‌طلبم.
تدبیر آن همی کنم اکنون که بر شوم
زین چاه زشت و ژرف بدین بی‌قرار بام
هوش مصنوعی: من اکنون در این فکر هستم که چطور از این چاه عمیق و ناخوشایند بیرون بیایم و به این بلندی آرامش برسم.
سوی بهشت عدن یکی نردبان کنم
یک پایه از صلات و دگر پایه از صیام
هوش مصنوعی: به سمت بهشت عدن، نردبانی می‌سازم که یک پای آن را به نماز و پای دیگرش را به روزه وصل می‌کنم.
ای بر سر دو راه نشسته در این رباط
از خواب و خورد بیهده تا کی زنی لکام؟
هوش مصنوعی: ای کسی که در این مکان دو راه را انتخاب کرده‌ای، تا کی می‌خواهی بیهوده در خواب و خوراک به سر ببری و تصمیمی نگیری؟
از طاعت تمام شود، ای پسر، تو را
این جان ناتمام سرانجام کار تام
هوش مصنوعی: ای پسر، وقتی اطاعت را به پایان برسانی، این جان ناتمامت به سرانجام می‌رسد.
ایزد پیام داد به تو کاهلی مکن
در کار، اگر تمام شنوده‌ستی آن پیام
هوش مصنوعی: خدا به تو هشدار داده که در کارها سهل‌انگاری نکن، اگر واقعاً تمام آنچه را که شنیده‌ای درک کرده‌ای.
گفتا که «کارهای جهان جمله بازی است
جای مقام نیست، مجو اندرو مقام»
هوش مصنوعی: او گفت که تمام کارهای دنیا یک نوع بازی است و در آنجا جایی برای مقام و رتبه نیست، پس در این بازی به دنبال مقام نباش.
دست از جهان سفله به فرمان کردگار
کوتاه کن، دراز چه افگنده‌ای زمام؟
هوش مصنوعی: از دنیای پست و بی‌ارزش دست بکش و به اراده‌ی خداوند احترام بگذار؛ چرا که چرا خود را درگیر چیزهایی کرده‌ای که به تو وابسته نیستند؟
گر عمر خویش نوح تو را داد و سام نیز
زایدر برفت بایدت آخر چو نوح و سام
هوش مصنوعی: اگر خداوند به تو عمر طولانی مانند نوح عطا کند و مانند سام فرزندانت نیز سرافراز شوند، در نهایت باید به یاد داشته باشی که مانند نوح و سام، روزی باید به پایان عمر خود برسی.
سنگی زده است پیری بر طاس عمر تو
کان را به هیچ روی نیابد کسی لحام
هوش مصنوعی: پیری با سنگی به سراغ روزهای عمر تو آمده است، زیرا هیچ‌کس نمی‌تواند این آسیب‌هایی را که به تو وارد شده، ترمیم کند.
پیری و سستی آمد و کشتیم خفت و خیز
زین بیشتر نساخت کسی مرگ را طعام
هوش مصنوعی: پیری و ناتوانی به سراغ ما آمده و خواب و بیداری را تحت تاثیر قرار داده است. در این وضعیت، هیچ کس نتوانسته مرگ را به عنوان یک غذای لازم و ضروری در زندگی‌اش بپذیرد.
فرجام کار خویش نگه کن چو عاقلان
فرجام‌جوی روی ندارد به رود و جام
هوش مصنوعی: به نتیجه و پایان کار خود توجه کن، زیرا افراد عاقل به دنبال سرانجام خود هستند و به دنبال نوشیدن زندگی به سادگی نمی‌پردازند.
وز گشت روزگار مشو تنگ دل که چرخ
بر یک نهاد ماند نخواهد همی مدام
هوش مصنوعی: از سختی‌های زندگی ناراحت و دلگیر نشو، زیرا دنیا همیشه در یک حالت باقی نمی‌ماند و تغییر می‌کند.

حاشیه ها

1391/03/21 11:05
فرشته

چون اغلب مضامین اشعار ناصر خسرو در شکایت از دنیای دون و ستایش حکمت و آرزوی رهایی از شرایط نامساعد زندگی دنیوی اش است

1395/06/31 07:08
آمیزقلمدون

در بیت «مامیز با خسیس ...» و بیت پس از آن، کلمهٔ «زکام» به صورت «ز کام» نوشته شده است که معنی بیت را عوض می‌کند. لطفاً اصلاح فرمایید.