گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳

خداوندی که در وحدت قدیم است از همه اشیا
نه اندر وحدتش کثرت، نه مُحدَث زین همه تنها
چه گوئی از چه او عالم پدید آورد از لولو
که نه مادت بد و صورت، نه بالا بود و نه پهنا
همی گوئی که بر معلول خود علت بود سابق
چنان چون بر عدد واحد، و یا بر کل خود اجزا
به معلولی چو یک حکم است و یک وصف آن دو عالم را
چرا چون علت سابق توانا باشد و دانا؟
هر آنچ امروز نتواند به فعل آوردن از قوّت
نیاز و عجز اگر نبود ورا چه دی و چه فردا
همی گوئی زمانی بود از معلول تا علت
پس از ناچیزِ محض آورد موجودات را پیدا
زمانی کز فلک زاید فلک نابوده چون باشد
زمان و چیزِ ناموجود و ناموجودِ بی‌مبدا
اگر هیچیز را چیزی نهی قایم به ذات خود
پس آمد نفس وحدت را مضاد و مثل در آلا
و گر زین صورت هیچیز حرف و صوت می‌خواهی
مسلّم شد که بی‌معلول نبوَد علت اسما
تقدم هست یزدان را چو بر اعداد وحدان را
زمان حاصل مکان باطل حدث لازم قدم بر جا
مکن هرگز بدو فعلی اضافت گر خرد داری
بجز ابداع یک مُبدِع کلمح العین او ادنا
مگو فعلش بدان گونه که ذاتش منفعل گردد
چنان کز کمترین قصدی به گاه فعل ذات ما
مجوی از وحدت محضش برون از ذات او چیزی
که او عام است و ماهیّات خاص اندر همه احیا
گر از هر بینشش بیرون کنی وصفی برو مفزا
دو باشد بی‌خلاف آنگه نه فرد و واحد و یکتا
اگر چه بی‌عدد اشیا همی بینی در این عالم
ز خاک و باد و آب و آتش و کانی و از دریا
چو هاروت ار توانستی که اینجا آئی از گردون
از اینجا هم توانی شد برون چون زهرهٔ زهرا
ز گوهر دان نه از هستی فزونی اندر این معنی
که جز یک چیز را یک چیز نبود علت انشا
خرد دان اولین موجود، زان پس نفس و جسم آنگه
نبات و گونهٔ حیوان و آنگه جانور گویا
همی هریک به خود ممکن بدو موجود ناممکن
همی هریک به خود پیدا بدو معدوم ناپیدا
چه گوئی چیست این پرده بر این سان بر هوا بُرده
چو در صحرای آذرگون یکی خرگاه از مینا؟
به خود جنبد همی، ور نی کسی می‌داردش جنبان
و یا بهر چه گردان شد بدین سان گرد این بالا؟
چو در تحدید، جنبش را همی نقل مکان گوئی
و یا گردیدن از حالی به حالی دون یا والا
بیان کن حال و جایش را اگر دانی، مرا، ورنی
مپوی اندر ره حکمت به تقلید از سر عمیا
چو نُه گنبد همی گوئی به برهان و قیاس، آخر
چه گوئی چیست از بیرون این نه گنبد خضرا؟
اگر بیرون خلا گوئی خطا باشد، که نتواند
بدو در صورت جسمی بدین سان گشته اندروا
وگر گوئی ملا باشد روا نبود که جسمی را
نهایت نبود و غایت به سان جوهر اعلا
چه می‌دارد بدین گونه معلق گوی خاکی را
میان آتش و آب و هوای تندر و نکبا؟
گر اجزای جهان جمله نهی مایل بر آن جزوی
که موقوف است چون نقطه میان شکل نه سیما
چرا پس چون هوا او را به قهر از سوی آب آرد
به ساعت باز بگریزد به سوی مولد و منشا؟
اگر ضدند اخشیجان را هر چار پیوسته
بُوَند از غایت وحدت برادروار در یک جا
و گر گوئی که در معنی نیَند اضداد یک دیگر
تفاوت از چه‌شان آمد میان صورت و اسما؟
ز اول هستی خود را نکو بشناس و آنگاهی
عنان برتاب از این گردون وزین بازیچهٔ غبرا
تو اسرار الهی را کجا دانی؟ که تا در تو
بود ابلیس با آدم کشیده تیغ در هیجا
تو از معنی همان بینی که در بستانِ جان‌پرور
ز شکل و رنگِ گل بیند دو چشم مرد نابینا

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خداوندی که در وحدت قدیم است از همه اشیا
نه اندر وحدتش کثرت، نه مُحدَث زین همه تنها
هوش مصنوعی: خداوندی که از ابتدا یکی بوده و هیچ‌چیز دیگری در او وجود ندارد، نه به لحاظ کثرت و نه به خاطر تحولی که ممکن است به وجود بیاورد، همچنان تنها و بی‌همتاست.
چه گوئی از چه او عالم پدید آورد از لولو
که نه مادت بد و صورت، نه بالا بود و نه پهنا
هوش مصنوعی: چه بگویم از اینکه چگونه خداوند جهانی را از مروارید ساخته است که نه ماده‌اش بد است و نه شکلش، و نه بلندی و نه وسعتی دارد؟
همی گوئی که بر معلول خود علت بود سابق
چنان چون بر عدد واحد، و یا بر کل خود اجزا
هوش مصنوعی: تو می‌گویی که علت همیشه بر معلول خود قبل از آن وجود دارد، به‌گونه‌ای که مانند یک، یا اجزای یک کل است.
به معلولی چو یک حکم است و یک وصف آن دو عالم را
چرا چون علت سابق توانا باشد و دانا؟
هوش مصنوعی: این جمله می‌خواهد بگوید که وجود معلول، مثل یک نتیجه و یک ویژگی است. حالا اگر علت اصلی قوی و دانا باشد، پس چرا باید این دو دنیا به هم پیوسته باشند؟
هر آنچ امروز نتواند به فعل آوردن از قوّت
نیاز و عجز اگر نبود ورا چه دی و چه فردا
هوش مصنوعی: هر چیزی که امروز نتوانی به واقعیت تبدیل کنی، اگر نبود نیاز و ناتوانی، پس دیروز و فردا چه اهمیتی دارند؟
همی گوئی زمانی بود از معلول تا علت
پس از ناچیزِ محض آورد موجودات را پیدا
هوش مصنوعی: تو می‌گویی که زمانی وجود داشته که از اثر به علت برمی‌گردیم، و از چیزهای بی‌اهمیت، موجودات را آشکار می‌سازد.
زمانی کز فلک زاید فلک نابوده چون باشد
زمان و چیزِ ناموجود و ناموجودِ بی‌مبدا
هوش مصنوعی: زمانی که از آسمان چیزی به وجود نیاید و فلک نابود شود، آن زمان و چیزهایی که وجود ندارند و بی‌مبدا هستند، چگونه خواهند بود؟
اگر هیچیز را چیزی نهی قایم به ذات خود
پس آمد نفس وحدت را مضاد و مثل در آلا
هوش مصنوعی: اگر هیچ چیز را چیزی ندانیم و فقط به وجود خود توجه کنیم، در این صورت به نفس وحدت می‌رسیم که در تضاد با خود و مشابهت در سطح قرار دارد.
و گر زین صورت هیچیز حرف و صوت می‌خواهی
مسلّم شد که بی‌معلول نبوَد علت اسما
هوش مصنوعی: اگر از این ظاهر هیچ حرف و صدایی می‌خواهی، بی‌تردید مشخص است که هیچ علتی بدون معلول وجود ندارد.
تقدم هست یزدان را چو بر اعداد وحدان را
زمان حاصل مکان باطل حدث لازم قدم بر جا
هوش مصنوعی: خداوند به عنوان منبع و آغاز همه چیز قرار دارد و حضور او بر زمان و مکان برتری می‌یابد. از آنجایی که وجود او از همیشه ثابت و پایدار است، تغییرات دنیا و حوادث آن، تأثیری بر او ندارند.
مکن هرگز بدو فعلی اضافت گر خرد داری
بجز ابداع یک مُبدِع کلمح العین او ادنا
هوش مصنوعی: هرگز کار بدی به او نسبت نده، اگر اندیشه‌ات درست است، جز اینکه چیزی تازه و نو بیاوری. او مانند چشمی بر هم زدن نزدیک‌تر است.
مگو فعلش بدان گونه که ذاتش منفعل گردد
چنان کز کمترین قصدی به گاه فعل ذات ما
هوش مصنوعی: این بیت بیان می‌کند که نباید به گونه‌ای درباره کارهای کسی صحبت کنیم که شخصیت او تحت تأثیر منفی قرار گیرد. به نوعی، اشاره دارد که حتی کوچکترین نیت‌ها ممکن است بر رفتار و شخصیت ما تأثیر بگذارند.
مجوی از وحدت محضش برون از ذات او چیزی
که او عام است و ماهیّات خاص اندر همه احیا
هوش مصنوعی: از وحدت خالص او چیزی جز خود او نخواهی یافت، زیرا او عمومی است و ماهیت‌های خاص در تمام موجودات زنده وجود دارند.
گر از هر بینشش بیرون کنی وصفی برو مفزا
دو باشد بی‌خلاف آنگه نه فرد و واحد و یکتا
هوش مصنوعی: اگر هر گونه وصفی را از دیدگاه او بگیری، در آن صورت برایش دو حالت وجود نخواهد داشت. پس نه می‌تواند تقسیم‌پذیر باشد و نه تکه‌تکه شود، بلکه به یک حقیقت واحد و یگانه تبدیل می‌شود.
اگر چه بی‌عدد اشیا همی بینی در این عالم
ز خاک و باد و آب و آتش و کانی و از دریا
هوش مصنوعی: اگرچه در این دنیا چیزهایی را از گل و باد و آب و آتش و سنگ و دریا می‌بینی، اما آنها بی‌شمارند.
چو هاروت ار توانستی که اینجا آئی از گردون
از اینجا هم توانی شد برون چون زهرهٔ زهرا
هوش مصنوعی: اگر بتوانی مانند هاروت به اینجا بیایی، از اینجا نیز می‌توانی به مقام بلندی دست یابی، همچون زهره، که درخشش و زیبایی خاص خود را دارد.
ز گوهر دان نه از هستی فزونی اندر این معنی
که جز یک چیز را یک چیز نبود علت انشا
هوش مصنوعی: از گوهر درون بایستی آگاه شد، نه از ظاهر و وجود. در این معنا، تنها یک حقیقت وجود دارد و هر چیز دیگری تنها به آن حقیقت وابسته است و دلیل وجودش از آن ناشی می‌شود.
خرد دان اولین موجود، زان پس نفس و جسم آنگه
نبات و گونهٔ حیوان و آنگه جانور گویا
هوش مصنوعی: خرد، نخستین موجود و چیز آگاهی است، پس از آن نفس و جسم به وجود می‌آیند، سپس گیاهان و انواع حیوانات و در نهایت جانوران سخنگو خلق می‌شوند.
همی هریک به خود ممکن بدو موجود ناممکن
همی هریک به خود پیدا بدو معدوم ناپیدا
هوش مصنوعی: هر کسی از نظر خود می‌تواند وجودی داشته باشد که برای دیگران ممکن نیست و همچنین چیزی را می‌تواند آشکار ببیند که برای دیگران وجود ندارد.
چه گوئی چیست این پرده بر این سان بر هوا بُرده
چو در صحرای آذرگون یکی خرگاه از مینا؟
هوش مصنوعی: چه می‌گویی درباره این پرده که به این شکل بر افراشته شده است، مانند اینکه در دشت سرخ و آتشین، چادر زیبایی از بلور یا مینا برپا شده است؟
به خود جنبد همی، ور نی کسی می‌داردش جنبان
و یا بهر چه گردان شد بدین سان گرد این بالا؟
هوش مصنوعی: اگر خودت تحرکی نداشته باشی، آیا کسی نیست که تو را به حرکت درآورد؟ یا به چه دلیلی چنین در اینجا به چرخش افتاده‌ای؟
چو در تحدید، جنبش را همی نقل مکان گوئی
و یا گردیدن از حالی به حالی دون یا والا
هوش مصنوعی: وقتی که در محدودیت‌ها می‌خواهی حرکت را توصیف کنی، می‌توانی به تغییر حالت یا انتقال از یک وضعیت به وضعیت دیگر، چه پایین‌تر و چه بالاتر، اشاره کنی.
بیان کن حال و جایش را اگر دانی، مرا، ورنی
مپوی اندر ره حکمت به تقلید از سر عمیا
هوش مصنوعی: اگر می‌دانی حال و جای او را بگو، وگرنه در مسیر حکمت نیفتی و تنها از روی نادانی تقلید نکن.
چو نُه گنبد همی گوئی به برهان و قیاس، آخر
چه گوئی چیست از بیرون این نه گنبد خضرا؟
هوش مصنوعی: وقتی که از بیرون به نه گنبد سبز نگاه می‌کنی و به وسیله‌ی استدلال و دلیل می‌خواهی آن را توضیح بدهی، در نهایت چه چیزی می‌توانی بگویی که خارج از این نه گنبد سبز است؟
اگر بیرون خلا گوئی خطا باشد، که نتواند
بدو در صورت جسمی بدین سان گشته اندروا
هوش مصنوعی: اگر از آنچه در بیرون هست بگویی که خطاست، پس نمی‌توانی آن را به شکل جسمی که اینگونه به وجود آمده است، نشان دهی.
وگر گوئی ملا باشد روا نبود که جسمی را
نهایت نبود و غایت به سان جوهر اعلا
هوش مصنوعی: اگر بگویی که ملا (یا عالم دینی) باید وجود داشته باشد، درست نیست که بپذیریم که جسمی، نهایت یا هدفی ندارد، همان‌طور که جوهر عالی وجود دارد.
چه می‌دارد بدین گونه معلق گوی خاکی را
میان آتش و آب و هوای تندر و نکبا؟
هوش مصنوعی: چرا انسانی را که میان آتش و آب و طوفان‌ها معلق است، این‌گونه رها می‌کنی؟
گر اجزای جهان جمله نهی مایل بر آن جزوی
که موقوف است چون نقطه میان شکل نه سیما
هوش مصنوعی: اگر تمام اجزای جهان را در نظر بگیریم، باید توجه کرد که هر یک از آنها به جزئی خاص وابسته است، همان‌طور که یک نقطه در وسط یک شکل قرار دارد و نمی‌تواند به تنهایی شکل را تعریف کند.
چرا پس چون هوا او را به قهر از سوی آب آرد
به ساعت باز بگریزد به سوی مولد و منشا؟
هوش مصنوعی: چرا وقتی که هوا او را از سمت آب به زور می‌آورد، سریعاً دوباره به سمت جایی که به دنیا آمده و از آنجا آمده است، فرار می‌کند؟
اگر ضدند اخشیجان را هر چار پیوسته
بُوَند از غایت وحدت برادروار در یک جا
هوش مصنوعی: اگر دشمنان همواره به هم نزدیک و پیوسته باشند، به دلیل ارتباط و نزدیکی‌شان، مانند برادران در یک مکان قرار می‌گیرند.
و گر گوئی که در معنی نیَند اضداد یک دیگر
تفاوت از چه‌شان آمد میان صورت و اسما؟
هوش مصنوعی: اگر بگویی که در مفهوم، نقص و کمال با هم متفاوت نیستند، پس این تفاوت در چیست که میان شکل و نام وجود دارد؟
ز اول هستی خود را نکو بشناس و آنگاهی
عنان برتاب از این گردون وزین بازیچهٔ غبرا
هوش مصنوعی: از آغاز وجودت خود را به خوبی بشناس و سپس به دور از این دنیا و شلوغی‌های آن، کنترل امور زندگی‌ات را در دست بگیر.
تو اسرار الهی را کجا دانی؟ که تا در تو
بود ابلیس با آدم کشیده تیغ در هیجا
هوش مصنوعی: آیا می‌توانی به عمق اسرار الهی پی ببری؟ چرا که زمانی که ابلیس در وجود تو بود، به جنگ با آدم برخاست.
تو از معنی همان بینی که در بستانِ جان‌پرور
ز شکل و رنگِ گل بیند دو چشم مرد نابینا
هوش مصنوعی: تو فقط می‌توانی به آن چیزی پی‌بری که در باغ جان‌پرور، مردی نابینا با چشمانش به شکل و رنگ گل نگاه می‌کند.

حاشیه ها

1403/12/26 19:02
M Kh

داخل این شعر مفاهیم فلسفۀ اسلامی را به خوبی موزون کرده اما ای کاش ایشان و امثالهم اندکی پیش از تکلم، تعقل نیز می‌کردند.