شمارهٔ ۷ - پرده یک دم ز روی خود بردار
ظهرت من مشارق الانوار
طلعت من مطالع الاسحار
شمس نور الهدای وصفوتها
درکها سابق علی الابصار
آفتاب جمال طلعت یار
پرده برداشت از حقیقت کار
زلف مشکین ز روی خود بگشاد
روز روشن جدا شد از شب تار
صد هزاران حجاب ظلمت و نور
در میان من است و چهرهٔ یار
تا به خود میرویم در پیش است
ظلمت و ماه روی آن رخسار
گاه محجوب چشم خویشتنایم
گاه مدهوش عکس آن انوار
چون تجلی کند جلال قدیم
محو گردد سرادق اسرار
ننهد فکر بر حدوث قلم
نزند عقل بر قدم پرگار
دل چو آئینه گردد از صفوت
روی خود بیند اندر او دلدار
نور رخسار یار نتوان دید
دیده تا برندوزی از اغیار
پرده یک دم ز روی خود بردار
تا بر آید ز منکران اقرار
جان ما را به یک کرشمه ستان
کار ما را به نیم غمزه بر آر
غم ما نیست چشم مست تو را
طاقت غم نیاورد بیمار
هر دم از تیرهای مژگانت
عشق را تیز میشود بازار
پای دل همچو گل پر از خار است
سر او را به چنگ غصه مخار
با طبایع طبیعتم خوش نیست
درشکن گارگاه پنج و چهار
منطقه از میان چرخ گشای
کُله از تارک قمر بردار
دفتر تیر را بر آتش نه
بدران چنگ زهره تار از تار
تند بادی از قهر خود بفرست
تا بر آرد ز شمع مهر دمار
تیغ بهرام در نیامش کن
مشتری را به باده ده دستار
هندوی هندسی گردون را
پاک گردان ز روی تخته عبار
آتشی در نهاد عالم زن
تا بسوزد حجاب هژدههزار
گر تو داری به عاشقان اقرار
هرچه جز عاشقیست هیچ انگار
دل که از درد دوست خالی ماند
پیش سنگ افکنش که شد مردار
هرکه اندر شمار جانان نیست
سبحه در دست او بود زنار
سر اگر پیش بت سجود کند
نیست نقصان چو دل بود با یار
بد بود روی کرده در مسجد
وز درون گشته ساکن خمار
هرکه بر وصل یار عشق آرد
زان چنان عشق گوی استغفار
غرض ما مراد جانان است
عاشقان را به وصل و هجر چه کار
نیست عشق آنچه در بیان آید
فرق باشد ز دیده تا گفتار
گر چه اظهار عاشق از عشق است
عشق ظاهر نگردد از اظهار
گر همه عمر وصف عشق کنیم
گفته باشیم قطرهای ز بحار
زان دهان است گفتهٔ ناصر
سایه گوید ز نور خود ناچار
گر نباشد از آن دهان سخنم
کی بود در فشان و گوهر بار
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ظهرت من مشارق الانوار
طلعت من مطالع الاسحار
هوش مصنوعی: نورها از سمت شرق میتابند و جلوهات مانند طلوع صبحگاهان است.
شمس نور الهدای وصفوتها
درکها سابق علی الابصار
هوش مصنوعی: شمس نور الهدای، که به معنای خورشید راهنمایی و هدایت است، درک و فهمش برای چشمها قابل مشاهده نیست و از دید آنها پنهان است.
آفتاب جمال طلعت یار
پرده برداشت از حقیقت کار
هوش مصنوعی: خورشید زیبایی چهره معشوق، پرده از واقعیت کار برداشت.
زلف مشکین ز روی خود بگشاد
روز روشن جدا شد از شب تار
هوش مصنوعی: موهای مشکی او در روز روشن از چهرهاش افشا شد و از شب تار جدا شد.
صد هزاران حجاب ظلمت و نور
در میان من است و چهرهٔ یار
هوش مصنوعی: میان من و چهره یار، هزاران حجاب از تاریکی و روشنی وجود دارد.
تا به خود میرویم در پیش است
ظلمت و ماه روی آن رخسار
هوش مصنوعی: وقتی به درون خود مینگریم، در مقابلمان تاریکی و زیبایی چهرهی ماه قرار دارد.
گاه محجوب چشم خویشتنایم
گاه مدهوش عکس آن انوار
هوش مصنوعی: گاهی از درک حقیقت خود غافل هستیم و گاهی تحت تأثیر زیباییهای نورانی پیرامونمان قرار میگیریم.
چون تجلی کند جلال قدیم
محو گردد سرادق اسرار
هوش مصنوعی: زمانی که شکوه قدیم ظاهر شود، پردههای اسرار نابود میشوند.
ننهد فکر بر حدوث قلم
نزند عقل بر قدم پرگار
هوش مصنوعی: نمیگذارم فکر به وقوع بیفتد و عقل هم بر روی حرکت دایرهای تمرکز نکند.
دل چو آئینه گردد از صفوت
روی خود بیند اندر او دلدار
هوش مصنوعی: زمانی که دل مانند یک آئینه پاک و صاف شود، میتواند معشوق خود را در آن ببیند.
نور رخسار یار نتوان دید
دیده تا برندوزی از اغیار
هوش مصنوعی: شما نمیتوانید زیبایی چهره محبوب را ببینید مگر اینکه چشمتان از دیدن دیگران باز نگهداری.
پرده یک دم ز روی خود بردار
تا بر آید ز منکران اقرار
هوش مصنوعی: لحظهای پرده را کنار بزن تا اقرار کسانی که منکر هستند، نمایان شود.
جان ما را به یک کرشمه ستان
کار ما را به نیم غمزه بر آر
هوش مصنوعی: با یک اشاره و ناز تو، جان ما را بگیر و کار دل ما را با یک نیم نگاه به سامان برسان.
غم ما نیست چشم مست تو را
طاقت غم نیاورد بیمار
هوش مصنوعی: غم ما برای چشمان مست و پرشور تو خیلی سنگین است و این غم نمیتواند بیماری را که در حال تحمل درد است، بیشتر از این آزار دهد.
هر دم از تیرهای مژگانت
عشق را تیز میشود بازار
هوش مصنوعی: هر لحظه از نگاههای جذاب و موی تو عشق به طرز شدیدی افزایش مییابد.
پای دل همچو گل پر از خار است
سر او را به چنگ غصه مخار
هوش مصنوعی: دل همچون گلی است که پر از خارهای درد و غم شده، پس مراقب باش که سر آن را به چنگ غمها نگیری.
با طبایع طبیعتم خوش نیست
درشکن گارگاه پنج و چهار
هوش مصنوعی: در روزگار من، شرایط و ویژگیهای طبیعیام با هم سازگار نیست و این وضعیت در کارگاه زندگی من باعث مشکلاتی شده است.
منطقه از میان چرخ گشای
کُله از تارک قمر بردار
هوش مصنوعی: به دور از هرگونه موانع و مشکلات، جادهای هموار را برای خود بگشا و با اعتماد به نفس، به هدفهایت برس. در این مسیر، زیباییهای بینظیر را از دست نده و از هر فرصتی برای پیشرفت استفاده کن.
دفتر تیر را بر آتش نه
بدران چنگ زهره تار از تار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و ظرافتی اشاره میکند که در آتش قرار دادن تیر، همچون حرکتی خطرناک و نادانانه است. همچنین، تار تار زهره میتواند نمایانگر لطافت و آسیب پذیری احساسات باشد. به طور کلی، این عبارت به ناپایداری و شکنندگی زندگی و عواطف انسانها میپردازد و نشاندهنده این است که نباید به راحتی به سرنوشت خویش آسیب زد.
تند بادی از قهر خود بفرست
تا بر آرد ز شمع مهر دمار
هوش مصنوعی: باد تندی از خشم خود بفرست تا شمع عشق را خاموش کند.
تیغ بهرام در نیامش کن
مشتری را به باده ده دستار
هوش مصنوعی: در اینجا به تیزی و قدرت سلاح بهرام اشاره میشود و همچنین به زیبایی و جلوهگری مشتری به عنوان سیارهای که با بادهای خوش، سراغ میآید و باعث شور و نشاط میشود. به نوعی به رابطهای بین قدرت و زیبایی، نیازی به پند و اندرز میشود.
هندوی هندسی گردون را
پاک گردان ز روی تخته عبار
هوش مصنوعی: هندوی هندسی، دایرهای را پاک کن و از روی تخته حذفش کن.
آتشی در نهاد عالم زن
تا بسوزد حجاب هژدههزار
هوش مصنوعی: آتش را در دل جهان برافروز تا پردههای هجدههزار ساله را بسوزاند و از بین ببرد.
گر تو داری به عاشقان اقرار
هرچه جز عاشقیست هیچ انگار
هوش مصنوعی: اگر تو به عاشقان عشق و محبت را اعتراف میکنی، به هر چیزی جز عاشقی اهمیت نده.
دل که از درد دوست خالی ماند
پیش سنگ افکنش که شد مردار
هوش مصنوعی: وقتی دل از درد عشق دیگر خالی شود، همانند سنگی میماند که بر روی آن افکندهاند و دیگر ارزش و جانی ندارد.
هرکه اندر شمار جانان نیست
سبحه در دست او بود زنار
هوش مصنوعی: هر کسی که در شمار و در حلقه دوستان محبوب قرار نداشته باشد، فقط یک تسبیح در دست دارد و به اصطلاح، خود را به زنجیر وابستگیهایی درآورده است.
سر اگر پیش بت سجود کند
نیست نقصان چو دل بود با یار
هوش مصنوعی: اگر سر در برابر معشوق خم شود، کاستیای در این کار نیست، زیرا دل با محبوب است.
بد بود روی کرده در مسجد
وز درون گشته ساکن خمار
هوش مصنوعی: چهرهاش در مسجد زیبا نیست و در درونش حالتی مست و غمگین وجود دارد.
هرکه بر وصل یار عشق آرد
زان چنان عشق گوی استغفار
هوش مصنوعی: هر کسی که به وصل یار عشق دست یابد، در نتیجه آن، عشق او به گونهای است که باید از هر خطایی معذرتخواهی کند.
غرض ما مراد جانان است
عاشقان را به وصل و هجر چه کار
هوش مصنوعی: هدف ما دستیابی به محبوب است؛ عاشقان چه نیازی به وصل و جدایی دارند؟
نیست عشق آنچه در بیان آید
فرق باشد ز دیده تا گفتار
هوش مصنوعی: عشق چیزی نیست که فقط با کلمات توصیف شود، تفاوتی دارد بین آنچه که در نگاه دیده میشود و آنچه که گفته میشود.
گر چه اظهار عاشق از عشق است
عشق ظاهر نگردد از اظهار
هوش مصنوعی: هرچند که عاشق در کلام و بیان خود عشقش را نشان میدهد، اما عشق واقعی همیشه از این ابراز و بیانها قابل مشاهده و درک نیست.
گر همه عمر وصف عشق کنیم
گفته باشیم قطرهای ز بحار
هوش مصنوعی: اگر تمام عمر خود را به توصیف عشق بگذرانیم، باز هم چیزی جز یک قطره از دریا نگفتهایم.
زان دهان است گفتهٔ ناصر
سایه گوید ز نور خود ناچار
هوش مصنوعی: از آن دهان است که ناصر سایه سخن میگوید، و ناگزیراً از نور خود سخن میبرد.
گر نباشد از آن دهان سخنم
کی بود در فشان و گوهر بار
هوش مصنوعی: اگر آن دهان نباشد که سخن بگوید، چگونه میتوانم سخنانم را درخشان و پر از ارزش بیان کنم؟