شمارهٔ ۳۱۱
یاد باد کز ما یار ما را یاد بود
شاد بودیم از غم عشق و بدان دلشاد بود
بیت معمور دلم شد از فراق او خراب
ورنه از گنج و صالش این خرابآباد بود
چشم بادامش که با دام است و مست و شیرگیر
ما همی گوئیم آهویش، ولی صیاد بود
آب چشم ما که چشم سنگ را میسفت دوش
در هوای لعل شیرینش مگر فرهاد بود
ناصر از درد فراقش داد جان، بیداد نیست
داد و بیداد آنچه از معشوق آمد داد بود
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یاد باد کز ما یار ما را یاد بود
شاد بودیم از غم عشق و بدان دلشاد بود
هوش مصنوعی: به یاد بیاوریم که در گذشته، ما به یاد معشوق خود خوشحال بودیم و حتی در میان غم عشق، دلمان شاد بود.
بیت معمور دلم شد از فراق او خراب
ورنه از گنج و صالش این خرابآباد بود
هوش مصنوعی: دل من از دوری او ویران شده است، در حالی که اگر نبود عشق او، این ویرانی از ثروت و زیباییهای دیگر نیز میتوانست باشد.
چشم بادامش که با دام است و مست و شیرگیر
ما همی گوئیم آهویش، ولی صیاد بود
هوش مصنوعی: چشم بادامی او، مملو از فریب و جذابیت است و ما در حالی که به زیبایی او اشاره میکنیم، باید بدانیم که او در واقع صیاد و شکارچی است.
آب چشم ما که چشم سنگ را میسفت دوش
در هوای لعل شیرینش مگر فرهاد بود
هوش مصنوعی: در شب گذشته، اشکهای ما آنقدر شدید بود که حتی سنگ را هم نرم میکرد. آیا این احساس و عشق به زیبایی او فقط به خاطر فرهاد نبود؟
ناصر از درد فراقش داد جان، بیداد نیست
داد و بیداد آنچه از معشوق آمد داد بود
هوش مصنوعی: ناصر از شدت اشتیاق و اندوهی که به خاطر دوری از معشوقش دارد، جان خود را از دست میدهد. در واقع، این درد و رنجی که او تحمل میکند، نباید به عنوان بیعدالتی تلقی شود، چرا که آنچه از طرف معشوق به او میرسد، در حقیقت، خود داد و ستدی از عشق است.

ناصر بخارایی