گنجور

شمارهٔ ۱۳۴

عشق پدیدار هست، یار پدیدار نیست
پرتو دیدار هست، یاری گفتار نیست
در ره او سالها، رفتم و سودی نداشت
بر در او بارها، آمدم و بار نیست
دعوی یاری او، کردم و سودی نبود
یاری ما باطلست، یار اگر یار نیست
بر سر بازار عشق، یار به جان می‌خرند
گر چه که سودای عشق بر سر بازار نیست
ترک همه کار و بار، کردم و سودای عشق
کار من است و مرا، بهتر ازین کار نیست
خواستم از زلف او، رشتهٔ زنار و گفت
رو که چو تو مشتری، لایق زنار نیست
ناصر طوطی شو و عشق چو پروانه باز
میل به شکر مکن، جای تو جز نار نیست

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق پدیدار هست، یار پدیدار نیست
پرتو دیدار هست، یاری گفتار نیست
هوش مصنوعی: عشق وجود دارد، اما یار قابل مشاهده نیست. نشانه‌هایی از دیدار به چشم می‌خورد، اما کلامی از یار نمی‌شنویم.
در ره او سالها، رفتم و سودی نداشت
بر در او بارها، آمدم و بار نیست
هوش مصنوعی: در طول سال‌ها برای رسیدن به او تلاش کردم، اما هیچ نتیجه‌ای نداشت. بارها به درگاهش آمدم، اما هیچ کمکی از او دریافت نکردم.
دعوی یاری او، کردم و سودی نبود
یاری ما باطلست، یار اگر یار نیست
هوش مصنوعی: من ادعای کمک او را کردم، اما نتیجه‌ای نداشت. کمک ما بی‌فایده است، اگر او واقعا یار نباشد.
بر سر بازار عشق، یار به جان می‌خرند
گر چه که سودای عشق بر سر بازار نیست
هوش مصنوعی: در میدان عشق، مردم با جان و دل عشق خود را می‌خرند، هرچند که در این بازار خبری از دلبستگی واقعی وجود ندارد.
ترک همه کار و بار، کردم و سودای عشق
کار من است و مرا، بهتر ازین کار نیست
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، تمام کارها و مشغله‌های زندگی را رها کرده‌ام، و فقط به عشق فکر می‌کنم؛ هیچ کاری برای من بهتر از این نیست.
خواستم از زلف او، رشتهٔ زنار و گفت
رو که چو تو مشتری، لایق زنار نیست
هوش مصنوعی: خواستار این بودم که از موی او، کمربندی به‌دست آورم، اما او گفت برو، چون تو شایستهٔ آن کمربند نیستی.
ناصر طوطی شو و عشق چو پروانه باز
میل به شکر مکن، جای تو جز نار نیست
هوش مصنوعی: به مانند طوطی باش و در عشق مانند پروانه، به شیرینی متمایل نشو، زیرا جای تو جز آتش نیست.