گنجور

شمارهٔ ۵۳ - در مدح سلطان عزالدین محمد شاه ثانی

از صدق می‌زنم به مهرت چو صبح دم
ای آفتاب روشنئی ده به صبحدم
چون ذره در هوای تو سرگشته گشته‌ایم
خردی ما مبین که بزرگی تو در کرم
من بیش و کم ندانم، دانم که هر زمان
حسن تو و صبوری من هر دو بیش و کم
چشم من از مژه قلم مو می‌کند
از اشک سرخ بر رخ زردم کشد رقم
ای جان اگر تو از غم من شاد می‌شوی
گر جان من به لب رسد از غم ترا چه غم
می‌گویم آشکار که درمان من بساز
بیمار از طبیب چه پنهان کند الم
ساقی قوی ضعیفم و حالیست نیک بد
یک دم نماند عمر، بده باده یک دمم
ما را دوای درد نباشد به غیر درد
ما را ز غم کسی نرهاند به جز نغم
ای مطرب از قصیدهٔ عبدی به مدح شاه
این بیت بر رباب ادا کن به زیر و بم
«در شام عید بهر حریفان صبحدم
گردون خم و شفق می و مه گشت جام جم»
چون شاه چین سپاه مغرب براند گرم
آورد ماه یک شبه از اختران حشم
کلک قضا ز سیم بر این لوح لاجورد
بنوشت نون که بوس بر آن دست و قلم
چون قد من کمان وش و چون پشت من دوتاه
چون زلف یار حلقه و چون ابروش به خم
گوئی‌ که زهره در رمضان دف شکسته بود
یک نیمه ماند باقی و یک نیمه شد عدم
مانند نیم دانهٔ درّ در میان آب
یا خود تمام زورق زر در میان یم
مخمور و تیره‌ایم چو شب، جام می بیار
روشن چو روز دولت شاهنشه عجم
خورشید ملک اعظم آفاق عز دین
ماه ستاره لشکر و شاه فلک خدم
سلطان نشان محمد ثانی به خلق و نام
آن بیش از آفرینش و از کردگار کم
دارای نیک رأی و فریدون جم جمال
کسرای عدل گستر و خضر مسیح دم
گردد به چشم مور نهان از محقری
دایم ز سهم پنجهٔ او شیر در اجم
تیغش همیشه به خون مخالف است
سوسن ندیده‌ام که خورد آب از بقم
ای نقد دولت تو بری از متی و این
ای جوهر کمال تو بیرون ز کیف و کم
ای خسروی که تیر چو بگشائی از کمان
اندر خیال خصم بدوزی دو ضد به هم
در دور عدل تو که فزون باد و کم مباد
از شیر شیر سیر خورده آهوی اکم
روزی که کرد گرد سپه روز را چو شب
آن دم که میغ تیغ ببارد ز سیل دم
نوک سنان گذاره کند چرخ را ز پشت
نعل سمند پاره کند خاک را شکم
همچون هوللهی که نهد اژدها به دوش
از طبل و نای رقص کنان پیکر علم
فتح از سوی یمینت و دولت سوی یار
گویند شادباش و مخور زینهار غم
تو یکسواره تیغ بر آری چو آفتاب
خیل عدو گریزد چون لشکر ظلم
شاها علو ز همت صاحبدلان طلب
تا بر سر سریر ممالک نهی قدم
هر شاخ دولتی که به گردون رسیده است
خورده‌ست بیخش آب ز سرچمهٔ همم
ناصر به نوک خامهٔ‌ مشکین ثنای تو
بر صفحهٔ منور مه می‌کشد رقم
او سر نمی‌نهد چو قلم بر خط حدود
کز فرق کرده است قدم بر ره قلم
گر نظم او به سمع قبول شما رسد
این درّ بی نظام شود سلک منتظم
تا هر بهار تازه شود عالم کهن
تا هر خزان ذبول پذیرد سرای هم
بخت جوان تو که ازو شد بنای ملک
پیوسته باد چون هرمان فارغ از هرم
روز تو عید باد و شبت قدر تا ابد
وز غصه دشمنان تو در ماتم و الم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از صدق می‌زنم به مهرت چو صبح دم
ای آفتاب روشنئی ده به صبحدم
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و دوستی‌ام، مانند صبح که به روز تازه روشنی می‌بخشد، به تو عشق می‌ورزم. ای خورشید درخشان، در این صبح نو، نور و روشنایی به من ببخش.
چون ذره در هوای تو سرگشته گشته‌ایم
خردی ما مبین که بزرگی تو در کرم
هوش مصنوعی: ما مانند ذراتی در هوای تو سرگردان شده‌ایم. بر ما خُردی‌مان را مشهود مکن، بلکه بزرگی تو را در رحمت و کرامتت ببین.
من بیش و کم ندانم، دانم که هر زمان
حسن تو و صبوری من هر دو بیش و کم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که چقدر خوب یا بد است، اما می‌دانم که در هر زمانی، زیبایی تو و شکیبایی من تغییر می‌کند.
چشم من از مژه قلم مو می‌کند
از اشک سرخ بر رخ زردم کشد رقم
هوش مصنوعی: چشم من مانند یک قلم مو، اشک‌های قرمز را بر چهره زردم می‌کشد و نقش و نگاری را به وجود می‌آورد.
ای جان اگر تو از غم من شاد می‌شوی
گر جان من به لب رسد از غم ترا چه غم
هوش مصنوعی: ای دل عزیزم، اگر با دیدن غصه‌های من خوشحال می‌شوی، چه اهمیتی دارد اگر جانم از این غم به لب برسد؟
می‌گویم آشکار که درمان من بساز
بیمار از طبیب چه پنهان کند الم
هوش مصنوعی: من به وضوح می‌گویم که درمان من از سوی بیمار باید باشد، چرا که پزشک نمی‌تواند درد مرا مخفی نگه‌دارد.
ساقی قوی ضعیفم و حالیست نیک بد
یک دم نماند عمر، بده باده یک دمم
هوش مصنوعی: ای ساقی، من در حالتی خوب و بد هستم، در عین حال که ضعیف هستم. عمرمان به سرعت می‌گذرد و هیچ لحظه‌ای درنگ نمی‌کند؛ پس لطفاً یک پیاله شراب به من بده تا از این لحظه بهره‌مند شوم.
ما را دوای درد نباشد به غیر درد
ما را ز غم کسی نرهاند به جز نغم
هوش مصنوعی: درد ما را جز با درد دیگری درمانی نیست و هیچ کس جز صدای دلنشین کسی نمی‌تواند ما را از غم رهایی بخشد.
ای مطرب از قصیدهٔ عبدی به مدح شاه
این بیت بر رباب ادا کن به زیر و بم
هوش مصنوعی: ای نوازنده، با ساز خود این شعر زیبای عبدی که دربارهٔ ستایش شاه است را اجرا کن، با زیر و بم موزونی خاص.
«در شام عید بهر حریفان صبحدم
گردون خم و شفق می و مه گشت جام جم»
هوش مصنوعی: در جشن عید، به خاطر دوستان در صبح زود، آسمان و رنگ افق به مانند شراب و ماه درخشان شدند و به زیبایی جام جمشید شبیه گشتند.
چون شاه چین سپاه مغرب براند گرم
آورد ماه یک شبه از اختران حشم
هوش مصنوعی: وقتی که شاه چین، سپاه مغرب را به حرکت درمی‌آورد، ماه در یک شب با درخششی درخشان از ستاره‌ها می‌درخشد.
کلک قضا ز سیم بر این لوح لاجورد
بنوشت نون که بوس بر آن دست و قلم
هوش مصنوعی: سرنوشت با قلم نقره‌ای بر این صفحه آسمانی نوشت که بوسه بر آن دست و قلم نهاد.
چون قد من کمان وش و چون پشت من دوتاه
چون زلف یار حلقه و چون ابروش به خم
هوش مصنوعی: قد من به زیبایی کمان است و پشت من مانند قوس دوتا شده، زلف یار حلقه‌وار است و ابروی او نیز به شکل خمیده‌ای است.
گوئی‌ که زهره در رمضان دف شکسته بود
یک نیمه ماند باقی و یک نیمه شد عدم
هوش مصنوعی: انگار که زهره در ماه رمضان ساز دمی شکسته است؛ نیمه‌ای از آن باقی مانده و نیمه دیگر از بین رفته است.
مانند نیم دانهٔ درّ در میان آب
یا خود تمام زورق زر در میان یم
هوش مصنوعی: مانند یک دانهٔ درخشان در وسط آب یا خود یک قایق زرین در میان دریا.
مخمور و تیره‌ایم چو شب، جام می بیار
روشن چو روز دولت شاهنشه عجم
هوش مصنوعی: ما دچار مستی و تاریکی هستیم مانند شب، پس بهتر است جام می بیاورید تا روز روشن شود. خوشبختی و سعادت از آن شاهنشاه عجم است.
خورشید ملک اعظم آفاق عز دین
ماه ستاره لشکر و شاه فلک خدم
هوش مصنوعی: خورشید، بزرگ‌ترین موجود در آسمان، نماد عظمت دین است و ماه مانند ستاره‌ای می‌درخشد که در کنار دیگر ستاره‌ها و تحت فرمان آسمان قرار دارد.
سلطان نشان محمد ثانی به خلق و نام
آن بیش از آفرینش و از کردگار کم
هوش مصنوعی: سلطان، نشانه‌ای از پیامبر محمد (ص) است و نام او از آفرینش بزرگ‌تر و از خداوند کمتر است.
دارای نیک رأی و فریدون جم جمال
کسرای عدل گستر و خضر مسیح دم
هوش مصنوعی: دارنده‌ای با فکر نیک و با ویژگی‌های خاص، همانند فریدون، با زیبایی همچون جمال کسری که عدالت را گسترش می‌دهد و ویژگی‌های خضر و مسیح نیز به او نسبت داده می‌شود.
گردد به چشم مور نهان از محقری
دایم ز سهم پنجهٔ او شیر در اجم
هوش مصنوعی: مور، با وجود کوچکی‌اش، می‌تواند شیر را در دل جنگل بترساند و در نظر او بزرگ و ترسناک جلوه کند. این نشان می‌دهد که بعضی چیزها ممکن است در چشم دیگران بزرگ‌تر از آنچه که هستند به نظر برسند.
تیغش همیشه به خون مخالف است
سوسن ندیده‌ام که خورد آب از بقم
هوش مصنوعی: تیغ آن شخص همیشه در تقابل با دشمنانش است. من هرگز گل سوسن را ندیده‌ام که از آب زمین تغذیه کند.
ای نقد دولت تو بری از متی و این
ای جوهر کمال تو بیرون ز کیف و کم
هوش مصنوعی: ای ارزشی که تو داری، از نفع و زیان آزاد هستی و این، نشان دهنده‌ی ویژگی‌های عالی و کمال توست که فراتر از کم و کاست‌ها قرار دارد.
ای خسروی که تیر چو بگشائی از کمان
اندر خیال خصم بدوزی دو ضد به هم
هوش مصنوعی: ای پادشاهی که وقتی تیر را از کمان رها می‌کنی، در ذهن خود دشمن را هدف‌گیری کرده و دو چیز متضاد را به هم می‌پیوندی.
در دور عدل تو که فزون باد و کم مباد
از شیر شیر سیر خورده آهوی اکم
هوش مصنوعی: در دایره عدل تو، چیزی اضافه یا کم نمی‌شود، از شیر غنی و سیر شده، آهو هم سیراب می‌شود.
روزی که کرد گرد سپه روز را چو شب
آن دم که میغ تیغ ببارد ز سیل دم
هوش مصنوعی: روزی که لشکر به گرد هم آید و روز را به شب تبدیل کند، در لحظه‌ای که ابرها مانند تیغ باران بریزند و سیل به راه بیفتد.
نوک سنان گذاره کند چرخ را ز پشت
نعل سمند پاره کند خاک را شکم
هوش مصنوعی: چرخش روزگار بر پشت نعل اسب می‌گذرد و با هر حرکتش، زمین را زیر پا می‌ساید و خرد می‌کند.
همچون هوللهی که نهد اژدها به دوش
از طبل و نای رقص کنان پیکر علم
هوش مصنوعی: مانند هوللهی که اژدهایی را بر دوش می‌نهد و با صدای طبل و نای به رقص درمی‌آید، علم را به نمایش می‌گذارد.
فتح از سوی یمینت و دولت سوی یار
گویند شادباش و مخور زینهار غم
هوش مصنوعی: پیروزی از سمت راست توست و قدرت به سویت آمده است. بگو شاد باشید و از غم محفوظ بمانید.
تو یکسواره تیغ بر آری چو آفتاب
خیل عدو گریزد چون لشکر ظلم
هوش مصنوعی: تو همچون آفتاب که بر افراز، زمانی که تیغ خود را بیرون می‌آوری، دشمنان مانند لشکری از ظلم به سرعت فرار می‌کنند.
شاها علو ز همت صاحبدلان طلب
تا بر سر سریر ممالک نهی قدم
هوش مصنوعی: ای پادشاه، سعی و تلاش نیکوکاران را جستجو کن تا با گام‌های خود بر تخت پادشاهی سرزمین‌ها قرار گیری.
هر شاخ دولتی که به گردون رسیده است
خورده‌ست بیخش آب ز سرچمهٔ همم
هوش مصنوعی: هر درختی که به آسمان رسیده و قد بلند شده، ریشه‌اش از آب چشمه‌های گرم سیراب شده است.
ناصر به نوک خامهٔ‌ مشکین ثنای تو
بر صفحهٔ منور مه می‌کشد رقم
هوش مصنوعی: ناصر با قلم مشکی‌اش، ستایش تو را بر صفحه‌ی روشن ماه می‌نویسد.
او سر نمی‌نهد چو قلم بر خط حدود
کز فرق کرده است قدم بر ره قلم
هوش مصنوعی: او سرش را به زمین نمی‌گذارد مانند قلمی که بر روی خطی قرار دارد، زیرا از مسیر اصلی خود خارج شده و از راهی دیگر قدم برداشته است.
گر نظم او به سمع قبول شما رسد
این درّ بی نظام شود سلک منتظم
هوش مصنوعی: اگر شعر او به گوش شما خوش بیفتد، این گوهری بدون نظم می‌شود که در کنار آن زنجیری منظم قرار می‌گیرد.
تا هر بهار تازه شود عالم کهن
تا هر خزان ذبول پذیرد سرای هم
هوش مصنوعی: هر سال بهار تازه‌ای می‌آید و دنیا را نو می‌کند و هر پاییز هم به نوعی گذر عمر و زوال را به خانه‌ها می‌آورد.
بخت جوان تو که ازو شد بنای ملک
پیوسته باد چون هرمان فارغ از هرم
هوش مصنوعی: بدی که جوانی تو ایجاب کرده، همچنان پایدار باشد و همچون هرمان، بی‌نگرانی از سرما و گرما زندگی کن.
روز تو عید باد و شبت قدر تا ابد
وز غصه دشمنان تو در ماتم و الم
هوش مصنوعی: روز تو روز شادی و شادمانی باشد و شب‌هایت ارزشمند و با اهمیت تا همیشه. همچنین، دشمنانت در غم و غصه به سر ببرند و از درد رنج بکشند.