گنجور

شمارهٔ ۲۵ - درزی

از غم آن شوخ درزی جامه خود سوختم
چشم چون سوزن به چاک دامن او دوختم
زین هنر هرگز نشد چاک گریبانم درست
رفته رفته کوی او کار عجب آموختم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از غم آن شوخ درزی جامه خود سوختم
چشم چون سوزن به چاک دامن او دوختم
هوش مصنوعی: به خاطر غم آن دختر بازیگوش، لباس خود را آتش زدم و با چشمی مانند سوزن، دامن او را به هم دوختم.
زین هنر هرگز نشد چاک گریبانم درست
رفته رفته کوی او کار عجب آموختم
هوش مصنوعی: از این هنر هیچ‌گاه نتوانستم پیراهن خود را پاره کنم، به آرامی و به تدریج در کوی او کارهای عجیب و غریبی را یاد گرفتم.