گنجور

شمارهٔ ۷۵ - واسوخت

ای پری چهره لبی چون گل خندان داری
قد چون سرو رخ چون مه تابان داری
بر سر خود هوس گشت گلستان داری
جانب غیر ز خط سلسله جنبان داری
خاطر جمع مرا چند پریشان داری
مدتی شد که مرا بی سر و سامان داری
وقت آنست که لطفی به من زار کنی
نظری جانب این مرغ گرفتار کنی
چند چون گل ز غمت جامه جان چاک زنم
چند آتش به سرا پرده افلاک زنم
پا به دامن کشم و بر سر خود خاک زنم
سنگ بر دارم و بر سینه غمناک زنم
تیغ از دست تو بر جان هوسناک زنم
آتش افروزم و بر دیده نمناک زنم
از غمت من به چنین حال و تو یار دگران
کار من رفته ز دست تو به کار دگران
بس که سودا زده زلف دو تای تو منم
با قد خم شده در دام بلای تو منم
همچو خورشید فلک کاسه گدای تو منم
چون شفق کشته شمشیر جفای تو منم
دست برداشته از بهر دعای تو منم
راست گویم سبب نشو نمای تو منم
آنکه هرگز به سر عهد و وفا نیست تویی
آنکه اندیشه اش از روز جزا نیست تویی
ناله اهل غرض ای مه من گوش مکن
سایه خویش به این قوم هماغوش مکن
باده خیره نگاهان هوس نوش مکن
با چنین طایفه چون شیشه می جوش مکن
نرگس خویش تو از سرمه سیه پوش مکن
غیر را دیده مرا باز فراموش مکن
هیچ کس همچو منت عاشق صادق نبود
از تو معشوق شدن با همه لایق نبود
روی بر تافتن و ناز تو را بنده شوم
جلوه سرو سرافراز تو را بنده شوم
شیوه نرگس غماز تو را بنده شوم
نگه چپ غلط انداز تو را بنده شوم
ناخن چنگل شهباز تو را بنده شوم
چهره آئینه پرداز تو را بنده شوم
یک شب ای ماه جبین سوی من آیی چه شود
بر رخ من دری از غیب کشایی چه شود
غیر را شمع شبستان شده‌ای حیف از تو
یار این جمع پریشان شده‌ای حیف از تو
سرو بیرون گلستان شده‌ای حیف از تو
با خزان دست گریبان شده‌ای حیف از تو
خط برآورده و حیران شده‌ای حیف از تو
این زمان بی‌سر و سامان شده‌ای حیف از تو
آنچنان باش که کس را به تو حجت نشود
دامن پاک تو آلوده تهمت نشود
روشن از روی تو گردیده چراغ دگران
شده یی مرهم کافوریی داغ دگران
از رخت رنگ گرفته گل باغ دگران
نکهت زلف تو پیوسته دماغ دگران
مست و سرخوش شده چشمت ز ایاغ دگران
هست پیوسته نگاهت به سراغ دگران
از من ای برق جهان سوز چه می پرهیزی
سوختم سوختم امروز چه می پرهیزی
پیش از آن دم که ز خط حسن تو زایل گردد
غمزه ات هر طرفی در طلب دل گردد
لشکر شام به صبح تو مقابل گردد
کار با سلسله زلف تو مشکل گردد
لب شکر شکنت زهر هلاهل گردد
پایت از آبله سد ره منزل گردد
آن دم ای سیم بدن یار تو من خواهم بود
رحم کن رحم که غمخوار تو من خواهم بود
از سر کوی تو امروز سفر خواهم کرد
سود خود صرف به سودای دگر خواهم کرد
ابروی سیمبری مد نظر خواهم کرد
شکوه از زلف پریشان تو سر خواهم کرد
دامن خویش پر از خون جگر خواهم کرد
از گلستان تو چون آب گذر خواهم کرد
در پی سرو تو چون سایه دویدن تا کی
وز لب لعل تو حرفی نشنیدن تا کی
از پریشان نظری پا نکشیدی هرگز
سر از این شعله سودا نکشیدی هرگز
گردن از بزم چو مینا نکشیدی هرگز
دامن از خار تمنا نکشیدی هرگز
یوسفی درد زلیخا نکشیدی هرگز
غم بیداریی شب‌ها نکشیدی هرگز
از اسیران تو چه دانی که چه‌ها می‌گذرد
کوه بی‌تاب شود آنچه به ما می‌گذرد
از من ای شوخ مکدر شده‌ای دانستم
یار با مردم دیگر شده‌ای دانستم
شوخ و بی‌باک و ستمگر شده‌ای دانستم
شعله جان سمندر شده‌ای دانستم
مایل باده و ساغر شده‌ای دانستم
طالب کیسه پر زر شده‌ای دانستم
کاش چون غنچه مرا مشت زری می بودی
تا تو را با من دیوانه سری می بودی
ای خوش آن روز که هر سو نگرانت بینم
خار در پا و چو گل جامه درانت بینم
زیر مشق نظر کج نظرانت بینم
روی گردان شده یی بی بصرانت بینم
چون گل افتاده به چشم دگرانت بینم
آخر دولت حسن گذرانت بینم
خویش را زود تو بی برگ و نوا خواهی کرد
آن زمان یاد من بی سر و پا خواهی کرد
مدتی بر سر کوی تو دویدیم بس است
خاک پایت به سر و دیده کشیدیم بس است
چون گل از دست غمت جامه دریدیم بس است
گفتگوها ز برای تو شنیدیم بس است
قطره ای از می وصل تو چشیدیم بس است
چند روزی به وصال تو رسیدیم بس است
بعد از این ما و دل و دامن یار دگری
تو و جام می اندیشه کار دگری
چند چون زلف خود ای شوخ پریشان باشی
شعله جان من بی سر و سامان باشی
بهر خون ریختم تیر چو مژگان باشی
تیغ خون ریز به کف بر زده دامان باشی
همره غیر تو همچون گل خندان باشی
چیست باعث که به من دست و گریبان باشی
سیدا بهر خود امروز زری پیدا کن
یا نشین کنج غم و گوش کری پیدا کن

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای پری چهره لبی چون گل خندان داری
قد چون سرو رخ چون مه تابان داری
هوش مصنوعی: ای زیبای دلربا، لب‌هایت مثل گل خندان است، قد و قامتت مانند سرو بلند و چهره‌ات چون ماه درخشان است.
بر سر خود هوس گشت گلستان داری
جانب غیر ز خط سلسله جنبان داری
هوش مصنوعی: تو در دل خود آرزو داری که مانند گلستان سرسبز و زیبا باشی، اما در عین حال، تو به سوی کسی دیگر نوازش و توجه می‌کنی که او خود همچون سلسله‌جنبان است و می‌تواند تو را به آرامش برساند.
خاطر جمع مرا چند پریشان داری
مدتی شد که مرا بی سر و سامان داری
هوش مصنوعی: دلشاد و مطمئن من را مدتی طولانی است که در بلاتکلیفی و سردرگمی نگه داشته‌ای.
وقت آنست که لطفی به من زار کنی
نظری جانب این مرغ گرفتار کنی
هوش مصنوعی: زمان آن فرا رسیده است که به من ناتوان و زار لطفی کنی و نگاهی به این پرنده‌ گرفتار بیندازی.
چند چون گل ز غمت جامه جان چاک زنم
چند آتش به سرا پرده افلاک زنم
هوش مصنوعی: چند بار به خاطر غم تو، لباس جانم را پاره می‌کنم و چند بار آتش به آسمان می‌زنم.
پا به دامن کشم و بر سر خود خاک زنم
سنگ بر دارم و بر سینه غمناک زنم
هوش مصنوعی: به دامن تو می‌افتم و خاک بر سرم می‌ریزم، سنگ‌ها را برمی‌دارم و بر سینه‌ام می‌زنم تا اندوه خود را نشان دهم.
تیغ از دست تو بر جان هوسناک زنم
آتش افروزم و بر دیده نمناک زنم
هوش مصنوعی: من از تیغ تو بر جان دل‌خواه خود آتش می‌زنم و بر چشمان اشک‌بارم شعله‌ور می‌سازم.
از غمت من به چنین حال و تو یار دگران
کار من رفته ز دست تو به کار دگران
هوش مصنوعی: از غم تو در این وضعیت به سر می‌برم و تو در حال دست‌وپنجه نرم کردن با دیگران هستی. کار و زندگی من از دست تو فاصله گرفته و در مسیر دیگری پیش می‌رود.
بس که سودا زده زلف دو تای تو منم
با قد خم شده در دام بلای تو منم
هوش مصنوعی: من به قدری مجذوب و دیوانه زلف‌های تو هستم که با قامت خمیده‌ات در دام عشق و فریب تو اسیر شده‌ام.
همچو خورشید فلک کاسه گدای تو منم
چون شفق کشته شمشیر جفای تو منم
هوش مصنوعی: من مانند خورشید در آسمان، گدای تو هستم و همچون غروب، تحت تأثیر تیرگی‌های جفای تو، آسیب‌دیده‌ام.
دست برداشته از بهر دعای تو منم
راست گویم سبب نشو نمای تو منم
هوش مصنوعی: برای دعا کردن به خاطر تو یک لحظه هم از تلاش خود دست برنداشته‌ام، راستش را بگویم، من تنها دلیل ظهور و نمای تو هستم.
آنکه هرگز به سر عهد و وفا نیست تویی
آنکه اندیشه اش از روز جزا نیست تویی
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که هرگز پایبند به وعده و وفا نبوده‌ای و فکر و ذهنت حتی به روز جزا و حساب و کتاب نمی‌رسد.
ناله اهل غرض ای مه من گوش مکن
سایه خویش به این قوم هماغوش مکن
هوش مصنوعی: ای ماه من، به ناله و شکایات افرادی که مقاصد خاص و بدخواهانه دارند، گوش نده و سایه خود را بر سر این مردم مگذار.
باده خیره نگاهان هوس نوش مکن
با چنین طایفه چون شیشه می جوش مکن
هوش مصنوعی: از نوشیدن شراب و هوس‌رانیدن با افرادی که چشم‌هایشان حیرت‌انگیز است، پرهیز کن؛ چرا که مانند شیشه‌ای که در دماهای بالا ترک برمی‌دارد، آسیب‌پذیر خواهی شد.
نرگس خویش تو از سرمه سیه پوش مکن
غیر را دیده مرا باز فراموش مکن
هوش مصنوعی: به چشمانت که سیاه و دلرباست، تزیین نکن و آن‌ها را برای دیگران نذار. اما فراموش نکن که چشمان من را هم به یاد داشته باشی.
هیچ کس همچو منت عاشق صادق نبود
از تو معشوق شدن با همه لایق نبود
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به اندازه تو در عشق صادق و وفادار نیست و این‌که معشوق تو شوم، قابل مقایسه با دیگران نیست.
روی بر تافتن و ناز تو را بنده شوم
جلوه سرو سرافراز تو را بنده شوم
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی و ناز تو، مانند بنده‌ای در خدمت می‌آیم و فریب جلوه‌های خوشایندت را می‌خورم.
شیوه نرگس غماز تو را بنده شوم
نگه چپ غلط انداز تو را بنده شوم
هوش مصنوعی: من می‌خواهم به خاطر زیبایی و حال و هوای چشم‌های تو، همچون بنده‌ای درآیم و در دام نگاه فریبنده‌ات گرفتار شوم.
ناخن چنگل شهباز تو را بنده شوم
چهره آئینه پرداز تو را بنده شوم
هوش مصنوعی: اگر ناخن چنگال پرنده‌ای باشی، من آماده‌ام تا بنده تو شوم. اگر چهره‌ات چون آینه‌ای زیبا باشد، باز هم به خاطر تو بنده می‌شوم.
یک شب ای ماه جبین سوی من آیی چه شود
بر رخ من دری از غیب کشایی چه شود
هوش مصنوعی: اگر یک شب تو با چهره‌ی زیبا و دل‌انگیزت به سوی من بیایی، چه رونق و زیبایی بر چهره‌ام خواهد آمد که انگار دری از عالم غیب به روی من گشوده شده است.
غیر را شمع شبستان شده‌ای حیف از تو
یار این جمع پریشان شده‌ای حیف از تو
هوش مصنوعی: تو مانند شمعی در این شبستان هستی و محفل را روشن کرده‌ای، اما افسوس که یار این جمع پریشان و نگران شده‌ای.
سرو بیرون گلستان شده‌ای حیف از تو
با خزان دست گریبان شده‌ای حیف از تو
هوش مصنوعی: تو همانند سرو بلند و زیبایی هستی که از گلستان بیرون رفته‌است، اما افسوس که در این تنهایی با خزان و افت دچار شده‌ای، ای چقدر غم‌انگیز است!
خط برآورده و حیران شده‌ای حیف از تو
این زمان بی‌سر و سامان شده‌ای حیف از تو
هوش مصنوعی: وقتی خطی را نوشته‌ای و در حالتی از گیجی و سردرگمی قرار داری، واقعا متأسفم که این روزها دچار بی‌نظمی و بی‌سر و سامانی شده‌ای.
آنچنان باش که کس را به تو حجت نشود
دامن پاک تو آلوده تهمت نشود
هوش مصنوعی: به گونه‌ای زندگی کن که هیچ‌کس نتواند در مورد تو ادعایی مطرح کند و پاکی و بی‌گناهی‌ات زیر سوال نرود.
روشن از روی تو گردیده چراغ دگران
شده یی مرهم کافوریی داغ دگران
هوش مصنوعی: از زیبایی چهره تو، نور شب‌های دیگران روشن شده و دردهایشان را با محبتت تسکین می‌دهد.
از رخت رنگ گرفته گل باغ دگران
نکهت زلف تو پیوسته دماغ دگران
هوش مصنوعی: چهره‌ی تو باعث شده که رنگ گل‌های دیگر محو و کمرنگ شود و عطر زلف تو همیشه در ذهن دیگران باقی مانده است.
مست و سرخوش شده چشمت ز ایاغ دگران
هست پیوسته نگاهت به سراغ دگران
هوش مصنوعی: چشمانت از زیبایی و دل‌ربایی دیگران سرخوش و شاداب شده است و همیشه توجهت به سمت آن‌ها معطوف است.
از من ای برق جهان سوز چه می پرهیزی
سوختم سوختم امروز چه می پرهیزی
هوش مصنوعی: ای برق درخشان و سوزان جهان، چرا از من دوری می‌کنی؟ من امروز به شدت سوختم و در عذاب هستم، چرا به من توجه نمی‌کنی؟
پیش از آن دم که ز خط حسن تو زایل گردد
غمزه ات هر طرفی در طلب دل گردد
هوش مصنوعی: قبل از آنکه زیبایی تو از بین برود، نگاه‌های معشوه‌ات همه جا در جستجوی دل‌های عاشق خواهد بود.
لشکر شام به صبح تو مقابل گردد
کار با سلسله زلف تو مشکل گردد
هوش مصنوعی: اگر صبح شما فرا برسد، لشکر شام در برابر شما قرار می‌گیرد و کار با زلف‌های شما دشوار خواهد شد.
لب شکر شکنت زهر هلاهل گردد
پایت از آبله سد ره منزل گردد
هوش مصنوعی: اگر لب‌های شکرین تو بشکند، زهر مرگبار خواهد شد و پای تو به علت‌های مختلف به خاطر آبله، مانع سفر و رسیدن به مقصد خواهد شد.
آن دم ای سیم بدن یار تو من خواهم بود
رحم کن رحم که غمخوار تو من خواهم بود
هوش مصنوعی: در آن لحظه‌ای که تو در نزدیکی من هستی، من در کنارت خواهم بود و از تو خواهش می‌کنم که به من رحم کنی، زیرا من کسی هستم که درد و غم‌های تو را می‌فهمم و از تو حمایت می‌کنم.
از سر کوی تو امروز سفر خواهم کرد
سود خود صرف به سودای دگر خواهم کرد
هوش مصنوعی: امروز از کوی تو می‌روم و نفع خود را به دنبال آرزوی دیگری صرف می‌کنم.
ابروی سیمبری مد نظر خواهم کرد
شکوه از زلف پریشان تو سر خواهم کرد
هوش مصنوعی: من به زیبایی ابروی خوش‌فرم تو توجه می‌کنم و از زلف‌های درهم و برهمت شکایت خواهم کرد.
دامن خویش پر از خون جگر خواهم کرد
از گلستان تو چون آب گذر خواهم کرد
هوش مصنوعی: من دامن خود را از غم و درد پر می‌کنم و با این حال، از میان گلستان تو عبور می‌کنم.
در پی سرو تو چون سایه دویدن تا کی
وز لب لعل تو حرفی نشنیدن تا کی
هوش مصنوعی: در جستجوی تو مانند سایه‌ای در حرکت هستم، اما تا کی باید بدون شنیدن حرفی از لب‌های شیرین تو ادامه دهم؟
از پریشان نظری پا نکشیدی هرگز
سر از این شعله سودا نکشیدی هرگز
هوش مصنوعی: هرگز از دلنگرانی و اضطراب خود فاصله نگرفتی و هرگز از این عشق و شور و شوق دست نکشیدی.
گردن از بزم چو مینا نکشیدی هرگز
دامن از خار تمنا نکشیدی هرگز
هوش مصنوعی: هرگز سر از مهمانی و شادی بر نداشتی و دامن خود را از خواسته‌های ناامیدکننده دور نکردی.
یوسفی درد زلیخا نکشیدی هرگز
غم بیداریی شب‌ها نکشیدی هرگز
هوش مصنوعی: تو هرگز غم بیداری شب‌ها را نچشیدی و درد زلیخا را احساس نکردی، او همواره در حسرت تو بود.
از اسیران تو چه دانی که چه‌ها می‌گذرد
کوه بی‌تاب شود آنچه به ما می‌گذرد
هوش مصنوعی: از بندگان تو چه خبر داری که چه بلاها بر سرشان می‌آید، مانند کوهی که از درد و بی‌تابی به خود می‌لرزد، ما نیز در درون خود دشواری‌ها و مصائب زیادی داریم.
از من ای شوخ مکدر شده‌ای دانستم
یار با مردم دیگر شده‌ای دانستم
هوش مصنوعی: ای دوست، متوجه شدم که تو از من رنجیده‌ای و فهمیدم که با دیگران رابطه برقرار کرده‌ای.
شوخ و بی‌باک و ستمگر شده‌ای دانستم
شعله جان سمندر شده‌ای دانستم
هوش مصنوعی: می‌دانم که به طرز شوخ طبع و بی‌پروا و ستمگری رفتار می‌کنی، مثل شعله‌ای که برای سمندر (پرنده‌ای افسانه‌ای) جان اوست.
مایل باده و ساغر شده‌ای دانستم
طالب کیسه پر زر شده‌ای دانستم
هوش مصنوعی: متوجه شدم که تو به نوشیدن شراب و داشتن جام علاقه‌مندی و به دنبال ثروت و کیسه‌ای پر از سکه هستی.
کاش چون غنچه مرا مشت زری می بودی
تا تو را با من دیوانه سری می بودی
هوش مصنوعی: ای کاش تو مانند غنچه‌ای زینت دار بودی، تا هر دوی ما دیوانه‌وار به عشق هم غرق می‌شدیم.
ای خوش آن روز که هر سو نگرانت بینم
خار در پا و چو گل جامه درانت بینم
هوش مصنوعی: چه خوب خواهد بود که روزی را ببینم که در هر طرف، تو را ببینم؛ در حالی که خارهای دردناک در پاهایم است و تو همچون گلی زیبا در لباسی دلنشین به چشم می‌آیی.
زیر مشق نظر کج نظرانت بینم
روی گردان شده یی بی بصرانت بینم
هوش مصنوعی: زیر تمرین نگاه، چشمان غیر مستقیم شما را می‌بینم که رو گردان شده‌اند و ناتوانی شما را مشاهده می‌کنم.
چون گل افتاده به چشم دگرانت بینم
آخر دولت حسن گذرانت بینم
هوش مصنوعی: چون گل به چشمان دیگران افتاده‌ای، می‌بینم که چگونه زیبایی و خوشبختی‌ات به زودی به پایان می‌رسد.
خویش را زود تو بی برگ و نوا خواهی کرد
آن زمان یاد من بی سر و پا خواهی کرد
هوش مصنوعی: اگر خودت را زود از شادی و سرور بی‌نصیب کنی، در آن زمان به یاد من خواهی افتاد، ولی بدون اینکه از جایی تکیه‌گاه داشته باشی.
مدتی بر سر کوی تو دویدیم بس است
خاک پایت به سر و دیده کشیدیم بس است
هوش مصنوعی: مدتی در کوچه و خیابان تو به دنبالت گشتیم و اکنون دیگر کافی است. دریغ است که خاک پا و اشک چشمان‌مان را به خاطر تو صرف کنیم.
چون گل از دست غمت جامه دریدیم بس است
گفتگوها ز برای تو شنیدیم بس است
هوش مصنوعی: به خاطر غم تو مانند گلی که پژمرده شده، دیگر نمی‌توانیم در سخن گفتن ادامه دهیم. ما به اندازه کافی از درد و غمت شنیده‌ایم.
قطره ای از می وصل تو چشیدیم بس است
چند روزی به وصال تو رسیدیم بس است
هوش مصنوعی: ما تنها یک قطره از شراب وصالت را چشیدیم، کافی است. چند روزی را در کنار تو بودیم، همین هم کافی است.
بعد از این ما و دل و دامن یار دگری
تو و جام می اندیشه کار دگری
هوش مصنوعی: از این به بعد، من و دل و دامن یاری دیگر، تو و جام می به کارهای دیگری فکر خواهیم کرد.
چند چون زلف خود ای شوخ پریشان باشی
شعله جان من بی سر و سامان باشی
هوش مصنوعی: ای پری جان، چه بسیار که با زلف‌های آشفته‌ات شوخی می‌کنی و بی‌نظم و بی‌قرار، آتش وجود من را برمی‌افروزی.
بهر خون ریختم تیر چو مژگان باشی
تیغ خون ریز به کف بر زده دامان باشی
هوش مصنوعی: برای خون ریختن آماده‌ام، ای مژگان، اگر تیغی خون‌ریز در دست داشته باشی، حتماً باید با دامن خود آماده‌ی مبارزه باشی.
همره غیر تو همچون گل خندان باشی
چیست باعث که به من دست و گریبان باشی
هوش مصنوعی: با دیگران شاد و خوشحال باشی، اما وقتی به من می‌رسی، چرا این‌قدر عصبانی و ناراحت هستی؟
سیدا بهر خود امروز زری پیدا کن
یا نشین کنج غم و گوش کری پیدا کن
هوش مصنوعی: امروز برای خودت چیزی به دست بیاور، یا اگر نه، در گوشه‌ای از غم بنشین و بی‌خبر از دنیا بمان.