گنجور

شمارهٔ ۲۷ - ایلچی فرستادن خان فردوس مکان یوسف خواجه نقشبندی را جواب مقرر نایافتن دویم قلیچ بی را فرستاده و ابواب متفصل مفتوح شدن و داخل به شهر بلخ و مغضوب شدن

دم صبح کاین خسرو قلعه گیر
برآراست بزم از صغیر و کبیر
چو شد ملک ایران و توران ازو
سراسیمه هندو صفاهان ازو
فتادند خصمان او از نظر
حسودان او کور گشتند و کر
حکایت ز هر جانب آغاز کرد
در مشورت جمله را باز کرد
که او هوشمندان با نام و ننگ
ره صلح جوئیم یا راه جنگ
هنوزش که این آتش فتنه باز
نکردست از سنگ بیرون گداز
فشانیم آب سیاست درو
ببندیم با او در آرزو
زبان را کشادند خورد و کلان
که ای شهریار شجاعت نشان
به این قوم اول مدارا کنیم
نشد صلح جنگ آشکارا کنیم
رسولی فرستیم از سوی خویش
ره نرم خویی بگیریم پیش
به بینیم مقصود این قوم چیست
چنین فتنه و جنگ جویی ز کیست
ز حرف رسالت چو شد گفتگوی
سوی خواجه یوسف بکردند روی
که ای خواجه امروز بهر خدای
سوی کشور بلخ بگذار پای
در این امر مشکل تویی دلپسند
تویی نور چشم شه نقشبند
بکن تکیه بر روح اجداد خود
از ایشان طلب ساز امداد خود
دگر تکیه بر دولت شاه کن
تأمل بنه روی بر راه کن
ز ما گوی اول به سلطان سلام
سلام دگر بر خواص و عوام
که اینک رسیدست خان شما
خلایق شده میهمان شما
رسانید قدر شما بر فلک
فراموش گردید حق نمک
چو این قصه با خواجه انجام یافت
عنان عزیمت سوی بلخ تافت
به دروازه خود را رسانید زود
به دل داشت زاری به لب یا ودود
یکی قلعه ای دید آراسته
به معماریش چرخ برخاسته
چه قلعه چو غارتگران سنگدل
بود کوه قاف از سوادش خجل
سر گرد برجش به اوج کمال
به معماریش ایستاده هلال
به بالای او دیدبان ستیز
به اطراف او بیستون خاک ریز
به دروازه هایش ملک پاسبان
بود سد اسکندرش پشتبان
فگندند در شهر آوازه را
به رویش کشادند دروازه را
رسیدند جمعیت بیکران
گرفته به کف تیغ و تیر و سنان
روان بود از تیغشان جوی خون
که می آمد از هر طرف بوی خون
یکی چاکری خواجه همراه داشت
به دل هر زمان صورتی می نگاشت
به خود هر دم اندیشه ها می شمرد
دلش از توهم شد و آب برد
هجوم خلایق ز دنبال و پیش
رساندند او را به سلطان خویش
همان دم نشست و زبان برکشاد
سخن آنچه بودش همه عرضه داد
بوبستند لبها همه از جواب
نشستند گم کرده راه صواب
یکی زان میانه زبان برکشاد
که ما را نباشد به شه اعتماد
رسولی ز ما هم رود سوی شاه
گناهان ما را شود عذرخواه
پس آنگه همه عهد و پیمان کنید
به ما و به خود کار آسان کنید
یکی خواجه عصمت الله بنام
که او بود منظور خواص و عوام
به او راز خود را عیان ساختند
به همراه خواجه روان ساختند
به بیرون دروازه شاه و سپاه
نشسته به امید چشمی به راه
دو کس ناگه از دور پیدا شدند
رسیدند و در بارگه جا شدند
بگفتند هر یک ز احوال شهر
به هم بود آمیخته قند و زهر
رسیدند بر انتهای کلام
نشد فهم ازو انقیاد تمام
جوانان ز هر گوشه برخاستند
پی جنگجویی قد آراستند
بگفتند ای شاه اقلیم گیر
تو را باد پاینده تاج و سریر
ز شاهان پیشین تویی انتخاب
تویی وارث ملک افراسیاب
ز تو امر کردن دلیری ز ما
ستادن ز تو قلعه گیری ز ما
اگر آسمانست این شهر بند
بود همت ما رسا چون کمند
اگر باشد این قلعه از کوه تن
بود دست ما تیشه کوه کن
اگر خاکریزش بود کوه قاف
سر نیزه ماست خارا شکاف
اگر هست دروازه اش آهنین
بود تیغ ما را دم آتشین
چو شه دید آشوب گردنکشان
شد از لعل سیراب گوهرفشان
بگفت ای جوانان تحمل کنید
درین تندخویی تأمل کنید
برآید به تدبیر از پیش کار
به از زور دار است تدبیر وار
فرستیم در بلخ دیگر پیام
پیامی که باشد سراسر نظام
رسولی که باشد لبالب ز فن
کهنسال با رأی رنگین سخن
رسولی که چون شمع در گفتگوی
زبان آتشین باشد و نرم خوی
چراغ رسالت منور کند
به خود این ره پر خطر سر کند
ز فانوس بیرون کند شمع را
به پروانه آمد دل جمع را
زیان برکشادند از هر طرف
گهر ریختند از دهان چون صدف
قلیچ یی در این امر لایق بود
به هر کار رایش موافق بود
به علم و ادب هست آراسته
به تدبیر بنشسته و خاسته
به افسون تواند کند کار را
ز سوراخ بیرون کند مار را
دلیر و سخن سنج و فهمیده است
نهنگان و نام آوران دیده است
پدر تا پدر آمده قلعه گیر
کند حمله شیر اولاد شیر
طلب کرد او را شه کامگار
نشایند در مجلس اعتبار
به کف جام از لطف آماده کرد
ز شهد عنایت در او باده کرد
ز ساقی دوران شده سرفراز
در آن مجمع او را بداد امتیاز
چو او باده مرحمت کرد نوش
لباس رسالت کشیدش به دوش
شه مرحمت کیش گردون رکاب
به او تحفه داد از سئوال و جواب
ز رخصت چو هنگامه انجام یافت
ز صحبت همان لحظه بیرون شتافت
سوی قلعه بلخ آورد روی
زبان و دلش از خدا چاره جوی
سمندش به ره چون قدم کرد تیز
رسیدش ته قلعه چون خاکریز
نظر کرد از کنگرش دیدبان
ستاده یکی مرد آتش عنان
فغان کرد کای غافلان دیار
یکی مرد تورانی نامدار
به بیرون دروازه ایستاده است
لبش در سخن گفتن آماده است
بود نام و آوازه او علم
به تیغش قلیچ بی نموده رقم
به گوش همه چون رسید این ندا
کشادند دروازه را بی ابا
عنانش گرفتند خورد و کلان
کشیدند در پیش نام آوران
رسید و زبان رسالت کشاد
که ای تیره روزان غافل نهاد
چرا اینچنین کارها می کنید
به شاه خود این ماجرا می کنید
رود بعد از این نیکخواهی به باد
شهان را نماند به کس اعتماد
ز طعن خلایق ملامت کشید
به روز قیامت خجالت کشید
همه دست پرورد خوان ویند
به پابوسی او به سرها روند
به گردن همه ترکش آویخته
روید اشک از دیدها ریخته
منازید بر قلعه و بند خود
مسازید فخری به پیوند خود
مبادا شود بر شما کار تنگ
ز مردم بمانید در زیر ننگ
جدا گر شود بند از بند من
همین است بهر شما پند من
ز هر سو کشادند مردم زبان
سخنهایت آورده ما را به جان
یکی گفت تیغی به کارش کنید
همین دم سزا در کنارش کنید
یکی گفت زندان بود جای او
یکی گفت چاه است مأوای او
یکی گفت اینها بود ناپسند
همان به که سازیم در خانه بند
هر آن کس که با او زبان برکشاد
جوابش بگفت و سزایش بداد
در آخر ببردند در یک مکان
در آنجا بوبستند بی ریسمان
چه خانه جنون کرده تعمیر او
بود قفل وسواس زنجیر او
منقش به دیوار او نام مرگ
لب بام او داده پیغام مرگ
اجل را به خود کرده هر دم رقم
نشسته در اندیشه در کنج غم
ز در ناگاه آواز پایی شنید
ز خود دست شست و ز جان کند امید
یکی آمده گفت ای پر ستیز
تو را خان طلب می کند زود خیز
گرفتند و بردند در پیش شاه
دعا کرد و بنشست در پیشگاه
ز بعد ثنا گفت ای شهریار
به مهمانیت آمدیم از بخار
به مهمان نکرده کسی این چنین
خصوصا به شاهان روی زمین
جواب و سئوالی که شه گفته بود
به رنگی به او هر زمان می نمود
به پند و نصیحت چنان گشت گرم
دل سخت او کرد چون موم نرم
امامقل اتالیق ز سوی دگر
پی تقویت گرم شد چون شرر
عوض بی ز سوی دگر شد روان
شدندش همه چون قلم یک زبان
ز هر دو طرف این دو صاحب کمال
کشادند از بهر پرواز بال
به افسون شود اژدها زیر دست
به زنجیر گردن نهد شیر مست
گر آتش زند شعله چون آفتاب
به آتش توان کرد بی آب و تاب
هماندم طلب کرد رخش مراد
ز دروازه بیرون برآمد چو باد
ز دنبال او مردمان فوج فوج
روان بر تماشای دریای موج
ستاده به نظاره اش آسمان
ستاره به مه می کند چون قران
چو نزدیک شد بر در بارگاه
پیاده روان شد به پابوس شاه
دو رخ سود بر مسند خسروی
چو فرزین برون آمد از کجروی
نشست و سوی شهر شد رهنما
به تکلیف برخاست آندم ز جا
بگفتا فلک باد دمساز تو
سر من بود پای انداز تو
به دولت هماندم شه کامیاب
درآورد پا در هلال رکاب
چو روشن شد از مقدمش چشم شهر
قیامت شد آن روز قایم به دهر
بیا ساقی آن باده لاله گون
که از تیغ موجش زند بوی خون
به من ده که شوید ز طبعم ملال
سر دشمنان را کنم پایمال

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دم صبح کاین خسرو قلعه گیر
برآراست بزم از صغیر و کبیر
هوش مصنوعی: در صبح زود، این پادشاه که قلعه را در اختیار دارد، مهمانی را با حضور افراد بزرگ و کوچک ترتیب داد.
چو شد ملک ایران و توران ازو
سراسیمه هندو صفاهان ازو
هوش مصنوعی: وقتی که کشور ایران و توران به دست او در هم ریختند، مردم هندوستان و صفاهان نیز به شدت نگران و پریشان شدند.
فتادند خصمان او از نظر
حسودان او کور گشتند و کر
هوش مصنوعی: دشمنان او از دید و توجه دیگران افتادند و حسودان او چشمانشان بسته و گوش‌هایشان ناشنوا شد.
حکایت ز هر جانب آغاز کرد
در مشورت جمله را باز کرد
هوش مصنوعی: داستان از هر سو آغاز شد و در جلسه مشاوره، همه را به صحبت و تبادل نظر دعوت کرد.
که او هوشمندان با نام و ننگ
ره صلح جوئیم یا راه جنگ
هوش مصنوعی: آیا باید به دنبال صلح برویم و راهی مشخص برای حل مشکلات پیدا کنیم، یا اینکه به جنگ و درگیری روی آوریم؟
هنوزش که این آتش فتنه باز
نکردست از سنگ بیرون گداز
هوش مصنوعی: هنوز آتش فتنه از سنگ خارج نشده و درون آن ذوب نشده است.
فشانیم آب سیاست درو
ببندیم با او در آرزو
هوش مصنوعی: بیایید در زمینه سیاست با دقت عمل کنیم و امیدوار باشیم که نتیجه مطلوبی از آن بگیریم.
زبان را کشادند خورد و کلان
که ای شهریار شجاعت نشان
هوش مصنوعی: زبان را گشودند تا بزرگ و کوچک بگویند که ای فرمانروا، نشانه‌های شجاعت را بروز بده.
به این قوم اول مدارا کنیم
نشد صلح جنگ آشکارا کنیم
هوش مصنوعی: با این گروه ابتدا باید نرمش و رفتار ملایم داشته باشیم، اما اگر صلح برقرار نشود، ناچار به جنگ و نبرد علنی خواهیم شد.
رسولی فرستیم از سوی خویش
ره نرم خویی بگیریم پیش
هوش مصنوعی: از طرف خود پیامبری می‌فرستیم تا با ملایمت و نرمی پیش رویم.
به بینیم مقصود این قوم چیست
چنین فتنه و جنگ جویی ز کیست
هوش مصنوعی: بیایید ببینیم هدف این مردم چه چیز است که این‌گونه به فتنه و جنگ می‌پردازند و چه کسی باعث این وضعیت شده است.
ز حرف رسالت چو شد گفتگوی
سوی خواجه یوسف بکردند روی
هوش مصنوعی: هنگامی که سخن از پیامبری به میان آمد، به سمت خواجه یوسف توجه کردند.
که ای خواجه امروز بهر خدای
سوی کشور بلخ بگذار پای
هوش مصنوعی: ای سرور، امروز به خاطر خدا به سمت کشور بلخ برو و قدم بگذار.
در این امر مشکل تویی دلپسند
تویی نور چشم شه نقشبند
هوش مصنوعی: تو در این موضوع دشوار، محبوب و خواستنی هستی؛ تو نور چشم من و نقش‌آفرین در زندگی‌ام هستی.
بکن تکیه بر روح اجداد خود
از ایشان طلب ساز امداد خود
هوش مصنوعی: به خود تکیه کن و از روح ancestors خود یاری بخواه.
دگر تکیه بر دولت شاه کن
تأمل بنه روی بر راه کن
هوش مصنوعی: به جای اینکه به قدرت و ثروت پادشاه تکیه کنی، کمی فکر کن و به سمت هدف‌های خودت حرکت کن.
ز ما گوی اول به سلطان سلام
سلام دگر بر خواص و عوام
هوش مصنوعی: از ما ابتدا به پادشاه سلامی بگویید و سپس دیگر سلام‌ها را به خاص و عام برسانید.
که اینک رسیدست خان شما
خلایق شده میهمان شما
هوش مصنوعی: حالا وقت آن رسیده که شما به‌عنوان میزبان، پذیرای مردم باشید و آن‌ها به خانه شما آمده‌اند.
رسانید قدر شما بر فلک
فراموش گردید حق نمک
هوش مصنوعی: شما را به اوج و مرتبت بالا رسانیدند، اما فراموش شد که باید به نعمت‌ها و لطف‌هایی که در حق شما شده است، اهمیت داد و قدر آنها را دانست.
چو این قصه با خواجه انجام یافت
عنان عزیمت سوی بلخ تافت
هوش مصنوعی: پس از پایان این داستان با خواجه، او عزم سفر به بلخ را کرد و راه خود را در آن سمت گرفت.
به دروازه خود را رسانید زود
به دل داشت زاری به لب یا ودود
هوش مصنوعی: به دروازه رسید و با حالتی ناراحت و غمگین بود، دلش به شدت شکسته و غمگین می‌نمود.
یکی قلعه ای دید آراسته
به معماریش چرخ برخاسته
هوش مصنوعی: شخصی قلعه‌ای را دید که به زیبایی طراحی شده بود و به اندازه‌ای زیبا بود که گویی آسمان و ستاره‌ها به خاطر آن به حرکت درآمده‌اند.
چه قلعه چو غارتگران سنگدل
بود کوه قاف از سوادش خجل
هوش مصنوعی: کوه قاف چون قلعه‌ای است که غارتگران سنگدل در آن قرار دارند و به شدت خجالت زده از تیره‌روزی خود می‌باشد.
سر گرد برجش به اوج کمال
به معماریش ایستاده هلال
هوش مصنوعی: استاد کارش را به بهترین شکل انجام داده و با مهارت و هنرمندی، بنا را به اوج زیبایی و کمال رسانده است، به گونه‌ای که مانند هلال ماه بر فراز برج ایستاده است.
به بالای او دیدبان ستیز
به اطراف او بیستون خاک ریز
هوش مصنوعی: کسی بر سر او نگهبانی می‌دهد و در اطرافش دیواری از خاک ساخته شده است.
به دروازه هایش ملک پاسبان
بود سد اسکندرش پشتبان
هوش مصنوعی: در ورودی‌های آن مکان، نگهبانی وجود داشت که مانند یک حامی از این سرزمین محافظت می‌کرد و همچون اسکندر، قوی و با توان بود.
فگندند در شهر آوازه را
به رویش کشادند دروازه را
هوش مصنوعی: در شهر نام و آوازه او را به خوبی رواج دادند و در برابرش دروازه‌ها را گشودند.
رسیدند جمعیت بیکران
گرفته به کف تیغ و تیر و سنان
هوش مصنوعی: جمعیتی بی‌نظیر و عظیم به میدان آمده‌اند و در دست‌هایشان تیغ، تیر و شمشیر دیده می‌شود.
روان بود از تیغشان جوی خون
که می آمد از هر طرف بوی خون
هوش مصنوعی: از شمشیرهای آنان خون به صورت جوی به راه افتاده بود و بوی خون از هر سو به مشام می‌رسید.
یکی چاکری خواجه همراه داشت
به دل هر زمان صورتی می نگاشت
هوش مصنوعی: یک خدمتکار همیشگی در کنار خواجه بود که هر لحظه تصویری از او در دل خود می‌کشید و به یادش می‌آورد.
به خود هر دم اندیشه ها می شمرد
دلش از توهم شد و آب برد
هوش مصنوعی: هر لحظه افکارش را مرور می‌کند، دلش فریب خورده و آرامش خود را از دست داده است.
هجوم خلایق ز دنبال و پیش
رساندند او را به سلطان خویش
هوش مصنوعی: مردم به سوی او هجوم آوردند و او را به طرف سلطان خودشان راهنمایی کردند.
همان دم نشست و زبان برکشاد
سخن آنچه بودش همه عرضه داد
هوش مصنوعی: در همان لحظه، نشست و شروع به صحبت کرد و تمامی آنچه در دل داشت را به زبان آورد.
بوبستند لبها همه از جواب
نشستند گم کرده راه صواب
هوش مصنوعی: همه لب‌ها خاموش شده‌اند و از پاسخ دادن پرهیز می‌کنند، گویی راه درست را گم کرده‌اند.
یکی زان میانه زبان برکشاد
که ما را نباشد به شه اعتماد
هوش مصنوعی: یکی از آن‌ها حرفی زد که ما به این پادشاهی اعتماد نداریم.
رسولی ز ما هم رود سوی شاه
گناهان ما را شود عذرخواه
هوش مصنوعی: پیامبری از سوی ما به درگاه خداوند می‌رود تا از گناهان ما شفاعت کند و از ما عذرخواهی نماید.
پس آنگه همه عهد و پیمان کنید
به ما و به خود کار آسان کنید
هوش مصنوعی: پس از آن، همه ما باید در مورد عهد و پیمان‌هایمان با یکدیگر به توافق برسیم و کارهایمان را ساده‌تر کنیم.
یکی خواجه عصمت الله بنام
که او بود منظور خواص و عوام
هوش مصنوعی: شخصی به نام خواجه عصمت الله وجود دارد که او نماینده‌ای برای گروه‌های خاص و عمومی مردم است.
به او راز خود را عیان ساختند
به همراه خواجه روان ساختند
هوش مصنوعی: آنها راز خود را به او گفتند و خواجه را نیز به همراه خود بردند.
به بیرون دروازه شاه و سپاه
نشسته به امید چشمی به راه
هوش مصنوعی: در بیرون دروازه، شاه و سربازان نشسته‌اند و منتظر هستند تا ببینند چه پیش خواهد آمد.
دو کس ناگه از دور پیدا شدند
رسیدند و در بارگه جا شدند
هوش مصنوعی: دو نفر به طور ناگهانی از دور نمایان شدند و به محل مورد نظر رسیدند و در آنجا جای گرفتند.
بگفتند هر یک ز احوال شهر
به هم بود آمیخته قند و زهر
هوش مصنوعی: هر کسی از وضعیت و حال و هوای شهر چیزی گفت که در آن حال، خوب و بد به هم آمیخته شده است.
رسیدند بر انتهای کلام
نشد فهم ازو انقیاد تمام
هوش مصنوعی: به پایان سخن رسیدند، اما هنوز نتوانستند به درک کامل و تسلیم کامل برسند.
جوانان ز هر گوشه برخاستند
پی جنگجویی قد آراستند
هوش مصنوعی: جوانان از هر سو بلند شدند و برای نبرد آماده شدند و قامت خود را صاف کردند.
بگفتند ای شاه اقلیم گیر
تو را باد پاینده تاج و سریر
هوش مصنوعی: گفتند ای پادشاه، امیدواریم همیشه تاج و تخت تو پایدار بماند.
ز شاهان پیشین تویی انتخاب
تویی وارث ملک افراسیاب
هوش مصنوعی: تو برگزیده‌ای از میان شاهان گذشته و وارث سرزمین افراسیاب هستی.
ز تو امر کردن دلیری ز ما
ستادن ز تو قلعه گیری ز ما
هوش مصنوعی: اگر تو فرمانی داری، ما باید با شجاعت عمل کنیم. اگر تو می‌خواهی محکم و مستحکم باشیم، ما نیز باید استوار بایستیم.
اگر آسمانست این شهر بند
بود همت ما رسا چون کمند
هوش مصنوعی: اگر این شهر به بزرگی آسمان باشد، اراده و تلاش ما هم می‌تواند به اندازه‌ای قوی و محکم باشد که همه چیز را به دست آوریم.
اگر باشد این قلعه از کوه تن
بود دست ما تیشه کوه کن
هوش مصنوعی: اگر این قلعه به مانند کوهی از تن ما باشد، پس ما باید با تیشه‌مان آن را به کوهی تبدیل کنیم.
اگر خاکریزش بود کوه قاف
سر نیزه ماست خارا شکاف
هوش مصنوعی: اگر در برابر مشکلات و چالش‌ها قدرت و استحکام داشته باشیم، هیچ چیز نمی‌تواند مانع پیشرفت ما شود.
اگر هست دروازه اش آهنین
بود تیغ ما را دم آتشین
هوش مصنوعی: اگر دروازه‌اش از آهن ساخته شده باشد، تیغ ما هم در برابر آتش آماده و بران است.
چو شه دید آشوب گردنکشان
شد از لعل سیراب گوهرفشان
هوش مصنوعی: وقتی پادشاه ناآرامی ها را دید، از زیبایی لعل (سنگ قیمتی) شگفت زده و سرشار از احساس شد.
بگفت ای جوانان تحمل کنید
درین تندخویی تأمل کنید
هوش مصنوعی: ای جوانان، صبر و شکیبایی پیشه کنید و در این رفتار تند و سخت، تأمل و اندیشه کنید.
برآید به تدبیر از پیش کار
به از زور دار است تدبیر وار
هوش مصنوعی: با برنامه‌ریزی و تدبیر می‌توان به نتایج مطلوبی رسید که این بهتر از استفاده از قدرت و زور است.
فرستیم در بلخ دیگر پیام
پیامی که باشد سراسر نظام
هوش مصنوعی: ما در بلخ پیغامی دیگر ارسال می‌کنیم، پیغامی که تمامش نظم و ترتیب باشد.
رسولی که باشد لبالب ز فن
کهنسال با رأی رنگین سخن
هوش مصنوعی: پیامبری که پر از دانش و تجربه است، با اندیشه‌ای رنگارنگ و متنوع سخن می‌گوید.
رسولی که چون شمع در گفتگوی
زبان آتشین باشد و نرم خوی
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای که همچون شمع در گفتگوها با لحن گرم و آتشین سخن می‌گوید و دارای روحیه‌ای نرم و ملایم است.
چراغ رسالت منور کند
به خود این ره پر خطر سر کند
هوش مصنوعی: پیام من که همچون چراغی روشنگر است، این مسیر پر خطر را به خود روشن می‌کند.
ز فانوس بیرون کند شمع را
به پروانه آمد دل جمع را
هوش مصنوعی: شمع به خاطر پروانه از درون فانوس بیرون می‌آید و دل جمع شده پروانه را شاد می‌کند.
زیان برکشادند از هر طرف
گهر ریختند از دهان چون صدف
هوش مصنوعی: از هر سو آسیب و ضرر را نمایان کردند و همچون صدف، گوهرهایی را از دهان خود بیرون ریختند.
قلیچ یی در این امر لایق بود
به هر کار رایش موافق بود
هوش مصنوعی: قلیچ در این موضوع شایسته بود و در هر کاری نظر و راهش با دیگران همخوانی داشت.
به علم و ادب هست آراسته
به تدبیر بنشسته و خاسته
هوش مصنوعی: با دانش و فضیلت آراسته شده است و با تدبیر و فکر درست، در موقعیت مناسب قرار دارد و از آن برمی‌خیزد.
به افسون تواند کند کار را
ز سوراخ بیرون کند مار را
هوش مصنوعی: با جادو و سحر، می‌توان هر کار دشواری را انجام داد و حتی مار را از سوراخش بیرون کشید.
دلیر و سخن سنج و فهمیده است
نهنگان و نام آوران دیده است
هوش مصنوعی: نهنگ‌ها افرادی شجاع، سخنور و باهوش هستند که تجربیات و بزرگی‌های زیادی را مشاهده کرده‌اند.
پدر تا پدر آمده قلعه گیر
کند حمله شیر اولاد شیر
هوش مصنوعی: پدر وقتی به میدان جنگ آمده، باید مواظب باشد که دشمنان به او حمله نکنند و سربازانش هم باید قوی و شجاع مثل شیر باشند تا بتوانند از قلعه و سرزمین خود دفاع کنند.
طلب کرد او را شه کامگار
نشایند در مجلس اعتبار
هوش مصنوعی: او خواست تا در مجلس مهمانی و اعتبار، کسی را که خوشبخت و موفق است، به نمایندگی از خود بیاورد.
به کف جام از لطف آماده کرد
ز شهد عنایت در او باده کرد
هوش مصنوعی: با لطف و محبت، جامی پر از نوشیدنی خوشمزه آماده کرد و از شهد نعمتش در آن ریخت.
ز ساقی دوران شده سرفراز
در آن مجمع او را بداد امتیاز
هوش مصنوعی: ز ساقی زمان، در آن جمع، کسی به او امتیاز و برتری داد.
چو او باده مرحمت کرد نوش
لباس رسالت کشیدش به دوش
هوش مصنوعی: وقتی او لطفش را به من نثار کرد، لباس رسالت را به دوش گرفتم.
شه مرحمت کیش گردون رکاب
به او تحفه داد از سئوال و جواب
هوش مصنوعی: فرمانروای رحمت، مهارت و شایستگی خود را به‌عنوان هدیه‌ای به او به خاطر پرسش و پاسخ‌هایی که داشت، اعطا کرد.
ز رخصت چو هنگامه انجام یافت
ز صحبت همان لحظه بیرون شتافت
هوش مصنوعی: زمانی که اجازه دادند و اوضاع به پایان رسید، او هم در همان لحظه از جمع دوستانه خارج شد.
سوی قلعه بلخ آورد روی
زبان و دلش از خدا چاره جوی
هوش مصنوعی: به سوی قلعه بلخ رفت و در دل و زبانش از خدا راهی برای حل مشکلاتش می‌طلبید.
سمندش به ره چون قدم کرد تیز
رسیدش ته قلعه چون خاکریز
هوش مصنوعی: به محض اینکه اسبش به راه افتاد، به سرعت به سمت قلعه رسید و مانند دیواری که دور قلعه را گرفته، به هدف خود رسید.
نظر کرد از کنگرش دیدبان
ستاده یکی مرد آتش عنان
هوش مصنوعی: از بالای دژ، ناظر دید که یکی از مردان با آتش و شجاعت ایستاده است.
فغان کرد کای غافلان دیار
یکی مرد تورانی نامدار
هوش مصنوعی: آه و ناله‌ای برپا شد که ای غافلان در سرزمین خود، یکی از مردان بزرگ و نامی تورانی وجود دارد.
به بیرون دروازه ایستاده است
لبش در سخن گفتن آماده است
هوش مصنوعی: او در بیرون دروازه ایستاده و آماده است تا صحبت کند.
بود نام و آوازه او علم
به تیغش قلیچ بی نموده رقم
هوش مصنوعی: نام و شهرت او مانند دلیلی قوی است که با تیغی برنده به ثبت رسیده است.
به گوش همه چون رسید این ندا
کشادند دروازه را بی ابا
هوش مصنوعی: وقتی خبر به همه رسید، بدون هیچ شرمی دروازه را باز کردند.
عنانش گرفتند خورد و کلان
کشیدند در پیش نام آوران
هوش مصنوعی: آن را به دست گرفتند و به زمین کشیدند و در مقابل بزرگان و نامداران نشان دادند.
رسید و زبان رسالت کشاد
که ای تیره روزان غافل نهاد
هوش مصنوعی: پیامبر خدا به مردم تیره‌روز و غافل اینگونه خطاب کرد که: "بیدار شوید و توجه کنید."
چرا اینچنین کارها می کنید
به شاه خود این ماجرا می کنید
هوش مصنوعی: چرا چنین کارهایی انجام می‌دهید و این اتفاقات را برای پادشاه خود رقم می‌زنید؟
رود بعد از این نیکخواهی به باد
شهان را نماند به کس اعتماد
هوش مصنوعی: از این به بعد، رود به خوبی در حرکت خواهد بود و دیگر هیچ شاهی نمی‌تواند به کسی وابسته باشد یا به او اعتماد کند.
ز طعن خلایق ملامت کشید
به روز قیامت خجالت کشید
هوش مصنوعی: به دلیل انتقاد و سرزنش مردم، در روز قیامت شرمنده شد.
همه دست پرورد خوان ویند
به پابوسی او به سرها روند
هوش مصنوعی: همه افرادی که تحت حمایت او هستند، برای احترام و ارادت به او به خیل عظیم او می‌پیوندند و از او اطاعت می‌کنند.
به گردن همه ترکش آویخته
روید اشک از دیدها ریخته
هوش مصنوعی: اشک‌ها از چشمان جاری شده و همه را به سمت خود جذب می‌کند.
منازید بر قلعه و بند خود
مسازید فخری به پیوند خود
هوش مصنوعی: با یکدیگر بر سر قلعه و محدودیت‌های خود نزاع نکنید، چرا که به پیوند و ارتباط خود مغرور نشوید.
مبادا شود بر شما کار تنگ
ز مردم بمانید در زیر ننگ
هوش مصنوعی: مبادا که مشکلات و سختی‌ها بر شما فشار آورد و باعث شود که در برابر مردم شرمنده و خجالت‌زده بمانید.
جدا گر شود بند از بند من
همین است بهر شما پند من
هوش مصنوعی: اگر بند از وجود من جدا شود، همین نکته می‌تواند برای شما نصیحتی باشد.
ز هر سو کشادند مردم زبان
سخنهایت آورده ما را به جان
هوش مصنوعی: مردم از هر طرف به زبان آوردند و سخنان تو را گفتند، ما را به زحمت انداختند.
یکی گفت تیغی به کارش کنید
همین دم سزا در کنارش کنید
هوش مصنوعی: یکی گفت که باید برای او سلاحی بیاورید و در همان لحظه او را تنبیه کنید.
یکی گفت زندان بود جای او
یکی گفت چاه است مأوای او
هوش مصنوعی: یکی می‌گوید او در زندان است و دیگری می‌گوید مکان او چاهی است.
یکی گفت اینها بود ناپسند
همان به که سازیم در خانه بند
هوش مصنوعی: یک نفر گفت: اینها کارهایی ناپسند هستند، بهتر این است که دور از این مسائل در خانه بمانیم.
هر آن کس که با او زبان برکشاد
جوابش بگفت و سزایش بداد
هوش مصنوعی: هر کسی که با او صحبت کند، او نیز پاسخ می‌دهد و حق او را ادا می‌کند.
در آخر ببردند در یک مکان
در آنجا بوبستند بی ریسمان
هوش مصنوعی: در انتها آنها را به جایی بردند و در آنجا بدون هیچ گونه بندی محکم قرار دادند.
چه خانه جنون کرده تعمیر او
بود قفل وسواس زنجیر او
هوش مصنوعی: این خانه از جنون پر شده و تنها قفل و زنجیر وسواس در آن باقی مانده است.
منقش به دیوار او نام مرگ
لب بام او داده پیغام مرگ
هوش مصنوعی: دیوار او با نام مرگ تزیین شده است و در بالای بام او پیامی از مرگ وجود دارد.
اجل را به خود کرده هر دم رقم
نشسته در اندیشه در کنج غم
هوش مصنوعی: هر لحظه باید منتظر مرگ باشیم، چرا که همیشه در فکر و اندیشه، در گوشه‌ای از غم و اندوه نشسته‌ایم.
ز در ناگاه آواز پایی شنید
ز خود دست شست و ز جان کند امید
هوش مصنوعی: ناگهان صدای پایSomeone از در به گوش رسید؛ او دست از همه چیز شست و امیدش را از زندگی برید.
یکی آمده گفت ای پر ستیز
تو را خان طلب می کند زود خیز
هوش مصنوعی: یک نفر آمده و گفته است: ای پرخاشجوی نازنین، به زودی آماده باش که خان تو را می‌طلبد.
گرفتند و بردند در پیش شاه
دعا کرد و بنشست در پیشگاه
هوش مصنوعی: او را گرفتند و به حضور شاه بردند، در آنجا دعا کرد و در برابر او نشسته است.
ز بعد ثنا گفت ای شهریار
به مهمانیت آمدیم از بخار
هوش مصنوعی: به دنبال تقدیر و سپاس از تو، ای پادشاه، به خانه‌ات آمده‌ایم و این نشان‌دهنده‌ی احترام و ارادت ماست.
به مهمان نکرده کسی این چنین
خصوصا به شاهان روی زمین
هوش مصنوعی: به کسی که به مهمانش احترام نمی‌گذارد، به ویژه اگر آن مهمان پادشاه باشد، این گونه نمی‌توان رفتار کرد.
جواب و سئوالی که شه گفته بود
به رنگی به او هر زمان می نمود
هوش مصنوعی: پاسخ و سوالی که شاه بیان کرده بود، همیشه به نوعی به او نمایش داده می‌شد.
به پند و نصیحت چنان گشت گرم
دل سخت او کرد چون موم نرم
هوش مصنوعی: با شنیدن نصیحت و مشاوره، دل او به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و نرم و پذیرنده شد، مانند موم که به آسانی شکل می‌گیرد.
امامقل اتالیق ز سوی دگر
پی تقویت گرم شد چون شرر
هوش مصنوعی: به دنبال قدرتی از جانب دیگر، او نیز به شدت و آتشین پیشرفت کرد.
عوض بی ز سوی دگر شد روان
شدندش همه چون قلم یک زبان
هوش مصنوعی: جایگزین بی، از سمت دیگر به وجود آمد و همه مانند قلم به یک زبان شدند.
ز هر دو طرف این دو صاحب کمال
کشادند از بهر پرواز بال
هوش مصنوعی: از هر دو طرف، این دو انسان با کمال و صلاحیت، به خاطر بلندپروازی و رشد خود، در حال تلاش و حرکت هستند.
به افسون شود اژدها زیر دست
به زنجیر گردن نهد شیر مست
هوش مصنوعی: زیر تأثیر افسون، اژدها رام می‌شود و به زنجیر می‌افتد، در حالی که شیر شگفت‌زده و مست گردن خود را به زنجیر می‌دهد.
گر آتش زند شعله چون آفتاب
به آتش توان کرد بی آب و تاب
هوش مصنوعی: اگر شعله‌ای مانند آفتاب شعله‌ور شود، می‌توان آن را با آتش و بی‌تابی کنترل کرد.
هماندم طلب کرد رخش مراد
ز دروازه بیرون برآمد چو باد
هوش مصنوعی: او همان لحظه که از او درخواست کردم، مانند باد از دروازه بیرون آمد.
ز دنبال او مردمان فوج فوج
روان بر تماشای دریای موج
هوش مصنوعی: مردم به دنبال او به صورت گروهی در حال حرکت هستند تا زیبایی دریای پر از موج را تماشا کنند.
ستاده به نظاره اش آسمان
ستاره به مه می کند چون قران
هوش مصنوعی: آسمان به تماشای او ایستاده و ستاره‌ها چون ماه ناز می‌کنند.
چو نزدیک شد بر در بارگاه
پیاده روان شد به پابوس شاه
هوش مصنوعی: وقتی که به درِ کاخ نزدیک شد، از اسب پیاده شد و به احترام و برای دیدار پادشاه به سوی او رفت.
دو رخ سود بر مسند خسروی
چو فرزین برون آمد از کجروی
هوش مصنوعی: دو چهره از خوشی بر جایگاه سلطنت نشسته‌اند، مانند فرزین که از انحراف و گمراهی خارج شده است.
نشست و سوی شهر شد رهنما
به تکلیف برخاست آندم ز جا
هوش مصنوعی: او نشسته و به سمت شهر می‌رود، و در آن لحظه که از جا برخاست، به وظیفه‌اش عمل کرد.
بگفتا فلک باد دمساز تو
سر من بود پای انداز تو
هوش مصنوعی: فلک گفت: باد همواره در کنار توست و من بر سر تو هستم که می‌توانم تو را حمایت کنم.
به دولت هماندم شه کامیاب
درآورد پا در هلال رکاب
هوش مصنوعی: در زمان مناسب، شاه به موفقیت و خوشبختی دست یافت و با گام‌های محکم به سمت موفقیت حرکت کرد.
چو روشن شد از مقدمش چشم شهر
قیامت شد آن روز قایم به دهر
هوش مصنوعی: زمانی که مقدم و حضور او آشکار شود، چشمان شهر به تماشای روز قیامت باز می‌شود و آن روز در تاریخ به وقوع می‌پیوندد.
بیا ساقی آن باده لاله گون
که از تیغ موجش زند بوی خون
هوش مصنوعی: بیایید ای ساقی، آن شراب قرمزرنگی را بیاور که از تیز شدن موج‌هایش بوی خون به مشام می‌رسد.
به من ده که شوید ز طبعم ملال
سر دشمنان را کنم پایمال
هوش مصنوعی: به من چیزی بده تا از ناراحتی‌هایم رهایی یابم، و بتوانم دشمنانم را به خاک بیفکنم.