شمارهٔ ۱۴ - در بیان تعریف و توصیف نانوا
نگار نانوا آتش مزاج است
ز نانش دین و ایمان را رواج است
چه نان رخسار خوبان گل اندام
چه نان در چرب و نرمی مغز بادام
تماشایش برد از جا گدا را
تمنایش کند صاف اشتها را
بود سرخ و سفید و پخته و نرم
کند سودای او بازار را گرم
خراب پشت و رویش خان و مانها
کباب مغز او دستار خوانها
به راهش چون گدا گردون نشسته
هلالش در بغل نان شکسته
همیشه سایلان خشنود از وی
دکانش خیرگاه حاتم طی
رخش افروخته چون نان گندم
سیه دانه به رویش چشم مردم
شفق در خون ز رنگ خوی پاکش
تنور چرخ باشد سینه چاکش
بنفشه کرده روغن در خمیرش
زبان برگ سوسن خوی گیرش
پر جبرئیل باشد نان پر او
ملایک پر زنان گرد سر او
نباشد در گرو سامان آتش
کباب آب و خالش جان آتش
تنورش سرخ رو از آتش گل
خس و خارش بود مژگان بلبل
خمیر او نمک را آب کرده
گرسنه چشم را در خواب کرده
مه و خورشید نان نه دکانش
فلک یک تخته ای از پیشخوانش
به روی پیشخوانش آرمیده
خمیرش چون جوانان رسیده
بود پرویزن او گردش چرخ
خریدارم سبوسش را به هر نرخ
چو مجنون گردم از گرد دکانش
فتاده بر سرم سودای نانش
مسیحا خورده رشک آرد بیزش
خضر در آرزوی آب ریزش
مرا جوش خریدارانش کشتست
به بالای خمیرش جنگ مشتست
دکان او کشاده خوان احسان
رسانده عاشقان را بر لب نان
نمایان بر فلک نبود ستاره
شده از رشک نانش ماه پاره
تماشا محو بر روی دکانش
هوس در آرزوی پشت نانش
تنور آتشم از اشتیاقش
دلم باشد هلاک نان قاقش
سخن از ایلکش گویم به پرده
غم او استخوانم آرد کرده
به عهد او شده افتاده عاشق
بسی نان گفته و جان داده عاشق
به نانش آرزو هر کس نبردست
ز عمر خویش گویا برنخوردست
نباشد گر به کف تیغ هر اسپش
به چشمان می خورم نان پلاسش
تماشایش به جانم آتش افروخت
مرا رخسار گندمگون او سوخت
به دکانش مقیم روز و شب را
که تا بندم زبان نان طلب را
مرا نان می دهد باغم سرشته
گلوگیر است چون نان نوشته
به من کردست آن کان لطیفه
چو لاله سوخته نانی وظیفه
مرا سودای نان او تنگ کرد
فلک بازار من گرم و خنک کرد
ز وصلش بس که دارد چرخ ناکام
مرا باشد برابر پخته و خام
به او دادم دل از بی اختیاری
نکردم روز اول پخته کاری
نگاه گرم او برده قرارم
ز بی آرامی خود خام کارم
بیا ساقی ز محنت بی نیازم
به جام باده گردان سرفرازم
دری چون سیدا بگشا برویم
سخن از هر چه گویم پخته گویم
شمارهٔ ۱۳ - در تعریف خواجه میرزا محمد شسته گر: نگار شسته گر آب نبات استشمارهٔ ۱۵ - در تعریف خواجه شفیع نقاش: بت نقاش دارد نقش شیرین
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نگار نانوا آتش مزاج است
ز نانش دین و ایمان را رواج است
هوش مصنوعی: عاشق زیبا، مانند نانواست که با آتش درونش، زندگی و معنویت را به دیگران میدهد و به لطف نانش، ایمان و دین را افزایش میدهد.
چه نان رخسار خوبان گل اندام
چه نان در چرب و نرمی مغز بادام
هوش مصنوعی: چه نیکو است چهره زیبای معشوقان و چه دلنشین است لطافت و نرمی مغز بادام.
تماشایش برد از جا گدا را
تمنایش کند صاف اشتها را
هوش مصنوعی: تماشای او گدا را به شدت متاثر میکند و آرزویش باعث میشود تا اشتیاق و ولع برای او بیشتر گردد.
بود سرخ و سفید و پخته و نرم
کند سودای او بازار را گرم
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که رنگ سرخ و سفیدی که اشاره شده نشاندهندهی جذابیت و تازگی است و به گونهای است که باعث میشود بازار رونق بگیرد و زندگی پر جنب و جوش و شادابی را به وجود آورد.
خراب پشت و رویش خان و مانها
کباب مغز او دستار خوانها
هوش مصنوعی: وضعیت او به شدت خراب است؛ نه وضع ظاهریاش خوب است و نه باطنش. مانند خوراکی که به خوبی پخته نشده و به صورت نامناسبی آماده شده است.
به راهش چون گدا گردون نشسته
هلالش در بغل نان شکسته
هوش مصنوعی: در مسیر او مانند فقیران نشستهام و هلال ماه را در آغوش دارم که مانند نان شکستهای است.
همیشه سایلان خشنود از وی
دکانش خیرگاه حاتم طی
هوش مصنوعی: همیشه افرادی که سؤالی دارند از او راضی هستند، چون فروشگاه او محل خیر و برکت است، مانند حاتم طایی.
رخش افروخته چون نان گندم
سیه دانه به رویش چشم مردم
هوش مصنوعی: چهره او به رنگ نان گندم است و مانند دانههای سیاه، نظرها را به خود جلب میکند.
شفق در خون ز رنگ خوی پاکش
تنور چرخ باشد سینه چاکش
هوش مصنوعی: غروب آفتاب به دلیل رنگ سرخی که از پاکی وجودش به جا میگذارد، مانند تنوری است که در آن آتش میافروزد و سینهاش همچون دل شکستهای در این حال، درد و شوق را احساس میکند.
بنفشه کرده روغن در خمیرش
زبان برگ سوسن خوی گیرش
هوش مصنوعی: بنفشه خود را به روغن تبدیل کرده و در خمیرش مخلوط کرده است، همچنین زبان برگ سوسن را هم به خود گرفته است.
پر جبرئیل باشد نان پر او
ملایک پر زنان گرد سر او
هوش مصنوعی: نان او همچون پر جبرئیل است و فرشتگان در اطرافش جمع شدهاند.
نباشد در گرو سامان آتش
کباب آب و خالش جان آتش
هوش مصنوعی: در این دنیا نباید به چیزهایی که ممکن است باعث درد و رنج شوند، وابسته باشی. زندگی باید آزاد و بدون ترس از خطرات باشد، حتی اگر مشکلات و چالشهایی وجود داشته باشد.
تنورش سرخ رو از آتش گل
خس و خارش بود مژگان بلبل
هوش مصنوعی: تنور پخته شدنش سرخ است و این سرخی ناشی از داغی آتش و زیبا بودن گلها و همچنین به خاطر رنج و غم بلبل است که از مژگانش پیداست.
خمیر او نمک را آب کرده
گرسنه چشم را در خواب کرده
هوش مصنوعی: او به مانند خمیری است که نمک را در آب نرم کرده و چشمان گرسنه را در خواب فرو برده است.
مه و خورشید نان نه دکانش
فلک یک تخته ای از پیشخوانش
هوش مصنوعی: ماه و خورشید مثل نان و دکان هستند و آسمان تنها یک پیشخوان است که همه چیز از آنجا آغاز میشود.
به روی پیشخوانش آرمیده
خمیرش چون جوانان رسیده
هوش مصنوعی: خمیرش روی پیشخوان آرام گرفته و مانند جوانانی که به سن بلوغ رسیدهاند، آماده شده است.
بود پرویزن او گردش چرخ
خریدارم سبوسش را به هر نرخ
هوش مصنوعی: من در پی خرید سبوس پرویز هستم، حتی اگر چرخ زمان هر قیمتی برای آن بگذارد.
چو مجنون گردم از گرد دکانش
فتاده بر سرم سودای نانش
هوش مصنوعی: وقتی به عشق او دچار شوم، مانند مجنون شدهام که از دکانش در آنجا ایستادهام و فکر نان و زندگیام مرا مشغول کرده است.
مسیحا خورده رشک آرد بیزش
خضر در آرزوی آب ریزش
هوش مصنوعی: مسیحا با دیدن خضر حسادت میکند، زیرا خضر آرزوی آبی را دارد که بر زمین بریزد.
مرا جوش خریدارانش کشتست
به بالای خمیرش جنگ مشتست
هوش مصنوعی: من به خاطر تقاضای خریدارانش در تنگنا افتادهام؛ در حالی که بر روی خمیرش، درگیری و رقابت وجود دارد.
دکان او کشاده خوان احسان
رسانده عاشقان را بر لب نان
هوش مصنوعی: دکان او باز است و بر روی میز، نان برای عاشقان آماده شده است.
نمایان بر فلک نبود ستاره
شده از رشک نانش ماه پاره
هوش مصنوعی: در آسمان، ستارهای که به خاطر نانش، به ماه حسود شده است، نمایان نیست.
تماشا محو بر روی دکانش
هوس در آرزوی پشت نانش
هوش مصنوعی: به تماشای جمال او نشستهام و دل به آرزوی شکار خوشبختی و روزیاش سپردهام.
تنور آتشم از اشتیاقش
دلم باشد هلاک نان قاقش
هوش مصنوعی: دل من بهقدر اشتیاقی که دارم مثل تنور داغ و پرحرارت است و به خاطر نان و نعمتش همیشه در خطر هلاکت است.
سخن از ایلکش گویم به پرده
غم او استخوانم آرد کرده
هوش مصنوعی: من دربارهٔ ایل خودم صحبت میکنم و غم آنچنان سنگین است که انگار تمام استخوانهایم را سخت کرده است.
به عهد او شده افتاده عاشق
بسی نان گفته و جان داده عاشق
هوش مصنوعی: عاشق به خاطر عهد و پیمانی که با معشوق دارد، خیلی صمیمی و بیپروا خود را تسلیم عشق کرده است. او برای عشق خود جان و دلش را داده و از جانفشانیهایش سخن ها گفته است.
به نانش آرزو هر کس نبردست
ز عمر خویش گویا برنخوردست
هوش مصنوعی: هر کس که آرزوی نان و روزی دارد، در واقع از عمر خود چیزی کسب نکرده و گویی از زندگی واقعی خود دور شده است.
نباشد گر به کف تیغ هر اسپش
به چشمان می خورم نان پلاسش
هوش مصنوعی: اگر تیغ هر سوارکار را در دست داشته باشم، از خوراک و نان او استفاده میکنم.
تماشایش به جانم آتش افروخت
مرا رخسار گندمگون او سوخت
هوش مصنوعی: دیدن او آتش عشق را در دل من شعله ور کرد و چهرهی گندمگونش جانم را سوزاند.
به دکانش مقیم روز و شب را
که تا بندم زبان نان طلب را
هوش مصنوعی: برای کسب روزی و تأمین نیازهای خود، تمام وقت و انرژیام را صرف این کار کردهام تا بتوانم از زبانم برای درخواست نان و معیشت استفاده کنم.
مرا نان می دهد باغم سرشته
گلوگیر است چون نان نوشته
هوش مصنوعی: باغی که من در آن زندگی میکنم، به من روزی میدهد، اما گلهای آن به قدری زیبا و جذاب هستند که ساختار زندگیام را تحت تأثیر قرار میدهند و در واقع، نوعی فشاری به من وارد میکنند.
به من کردست آن کان لطیفه
چو لاله سوخته نانی وظیفه
هوش مصنوعی: او به من لطفی کرده است مانند لالهای که در آتش سوخته است و حالا به کاری مشغول شده است.
مرا سودای نان او تنگ کرد
فلک بازار من گرم و خنک کرد
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر من را به فکر واداشته که برای تأمین نان و معیشت به شدت تلاش کنم، در حالی که دنیا و شرایط متفاوت و متغیر هستند.
ز وصلش بس که دارد چرخ ناکام
مرا باشد برابر پخته و خام
هوش مصنوعی: از آنجایی که وصالش برایم خوشایند نیست، زمانه بدبخت من را میبیند، که در برابر همه چیز، چه آماده و پخته و چه خام و ناپخته، قرار گرفتهام.
به او دادم دل از بی اختیاری
نکردم روز اول پخته کاری
هوش مصنوعی: به خاطر بیاختیاری و شوقی که داشتم، دل خود را به او اهدا کردم، بدون اینکه در نظر بگیرم که شاید در آغاز کار، احساسم خام و ناپخته باشد.
نگاه گرم او برده قرارم
ز بی آرامی خود خام کارم
هوش مصنوعی: نگاه محبتآمیز او آرامش را از من گرفته و من در بیقراری خود گرفتار شدهام.
بیا ساقی ز محنت بی نیازم
به جام باده گردان سرفرازم
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیا و برایم میریز که از درد و رنج آزاد شدهام و اکنون با سر بلندی زندگی میکنم.
دری چون سیدا بگشا برویم
سخن از هر چه گویم پخته گویم
هوش مصنوعی: در این جا میگوید که در این فضا یا مکان، مانند یک بزرگوار و مهماننواز، فرصت گفتوگو و بیان سخنان را فراهم کردهایم و من هر چیزی که بخواهم بگویم، به شیوهای روشن و با فهم کامل بیان میکنم.