گنجور

شمارهٔ ۳۸۸

به کویت از سر خود سجده مقبل نمی دانم
به درگاه تو خود را بنده قابل نمی دانم
صف مژگان او زیر و زبر کردست عالم را
به دور نرگس او سحر را باطل نمی دانم
جفاجویی که چون خورشید تیغ او علم نبود
جهان را گر شبیخون آورد قاتل نمی دانم
در و دیوار در فریاد شد از پنبه گوشم
کسی را اینقدر از خویشتن غافل نمی دانم
بپا زنجیر شد یک سوزن بیرشته عیسی را
بلای بدتر از همراه ناقابل نمی دانم
حیات آدمی چون آب دایم رو به ره دارد
که من این کاروان را پای در منزل نمی دانم
گشادی می شود از عشقبازی بسته گیها را
به دستم گر فتد هر عقده یی مشکل نمی دانم
مرا هر چند همچون شمع آن بدخوی می سوزد
تمنای به غیر از سوختن در دل نمی دانم
نباشد سیدا آسایشی در عالم امکان
نظر تا می کنم این دشت را منزل نمی دانم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به کویت از سر خود سجده مقبل نمی دانم
به درگاه تو خود را بنده قابل نمی دانم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که آیا سجده‌ام به درگاه تو قابل است یا نه، و به مکان تو می‌رسم، اما خود را شایسته بندگی نمی‌دانم.
صف مژگان او زیر و زبر کردست عالم را
به دور نرگس او سحر را باطل نمی دانم
هوش مصنوعی: مژگان زیبای او، نظم و آرامش دنیا را به هم زده است و من نمی‌دانم که چگونه می‌توان سحر و جادو را در مقابل نگاه نرگس او نادیده گرفت.
جفاجویی که چون خورشید تیغ او علم نبود
جهان را گر شبیخون آورد قاتل نمی دانم
هوش مصنوعی: جفاگری که همچون خورشید با شمشیرش معروف شده است، اگر حتی جهان را مورد حمله قرار دهد، برای من قاتل محسوب نمی‌شود.
در و دیوار در فریاد شد از پنبه گوشم
کسی را اینقدر از خویشتن غافل نمی دانم
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر احساس عمیق شخصی است که در اطرافش همه چیز به نوعی فریاد می‌زند و او گویی در دنیای خود غرق شده است. او به خود می‌گوید که هیچ‌کس را تا این حد از خود بی‌خبر و غافل نمی‌بیند. به نوعی نشان‌دهنده تنهایی و انزوای او در میان دیگران است.
بپا زنجیر شد یک سوزن بیرشته عیسی را
بلای بدتر از همراه ناقابل نمی دانم
هوش مصنوعی: مراقب باش که یک سوزن هم می‌تواند عیسی را به زنجیر کشد. من بلایی بدتر از همراهی با آدم‌های بی‌ارزش را نمی‌دانم.
حیات آدمی چون آب دایم رو به ره دارد
که من این کاروان را پای در منزل نمی دانم
هوش مصنوعی: زندگی انسان مانند آبی است که همیشه در حال حرکت و جریان است. من این کاروان را در حالتی نمی‌بینم که به یک نقطه ثابت و ایستگاه برسد.
گشادی می شود از عشقبازی بسته گیها را
به دستم گر فتد هر عقده یی مشکل نمی دانم
هوش مصنوعی: عشق و محبت سبب می‌شود که موانع و مشکلات به آسانی حل شوند، به طوری که اگر هر نوع دشواری به دستم بیفتد، احساس نمی‌کنم که سخت است.
مرا هر چند همچون شمع آن بدخوی می سوزد
تمنای به غیر از سوختن در دل نمی دانم
هوش مصنوعی: هرچند که آن فرد بدخلق مانند شمع مرا می‌سوزاند، اما نمی‌دانم که دل‌تنگی دیگری جز این سوختن در درونم وجود دارد یا نه.
نباشد سیدا آسایشی در عالم امکان
نظر تا می کنم این دشت را منزل نمی دانم
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ آرامشی وجود ندارد، وقتی به این دشت نگاه می‌کنم، آن را منزل و مکانی برای سکونت نمی‌دانم.