گنجور

بخش ۲۴۱ - اجازه خواستن حضرت علی اکبر از حضرت برای رفتن به جهاد

ای پدر هنگام رخصت دیر شد
دل از این ویرانه دیرم سیر شد
تا به کی بینم همالان سینه چاک
آن یکی در خون و آن دیگر به خاک
تا به کی بینم تو را تنها و فرد
اندر این صحرا میان صد نبرد
رخصتی ده تا کشم تیغ از نیام
آتش اندازم در این قوم لئام
شاهزاده پیش آن شاه ایستاد
سر برهنه کرد و در پایش فتاد
با پدر می‌گفت کای سلطان من
چیست سلطان ای تو جان جان من
جان به لب آمد مرا از انتظار
رخصتی آخر مرا در کارزار
لاابالی گشته‌ام صبرم نماند
مر مرا این صبر در محنت نشاند
ای پدر دیگر نماندم طاقتی
از برای خاطر حق رخصتی
شاهزاده پیش شه در التماس
هفت گردون در ثنا و در سپاس
مدتی بد پیش آن شه زین نسق
دل کباب و جان نهاده بر طبق
چون چنین دیدش شهنشاه جهان
دیده‌ها را کرد سوی آسمان
کای خدا ای پادشاه جسم و جان
ای تو دانا هم به پیدا هم نهان
گرچه جان من علیِ اکبر است
جان ولی در راه تو اولی‌تر است
خوش بود جان در ره تو باختن
سوختن پروانه‌سان و ساختن
پس به رخصت شاه عالم لب گشاد
گفت چون خواهی روی رو خیر باد
هین برو ای نور ظلمت سوز من
ای تو آن خورشید روزافروز من
هین برو ای راحت من جان من
ای گل من سرو من ریحان من
ای تو قربانی و من قربان تو
من به قربان لب خندان تو
من فدای این گل رخسار تو
کشتهٔ گیسوی عنبربار تو
هین بیا تا بوسم آن رخسار را
تا ببویم زلف عنبربار را
گرد آیید ای مقیمان حرم
پرده‌داران خیام محترم
توشه بردارید ازین روی چو ماه
دیده‌ها را سیر سازید از نگاه
بعد از این او را امید دید نیست
بازگشتن زین سفر امید نیست
پس وداع جمله کرد آن شهریار
بر عقاب باد پیما شد سوار
گفت از من بر شما بدرود باد
وعدهٔ دیدار بر محشر فتاد
از شما هر کس رسد سوی وطن
اهل یثرب را چنین گوید ز من
کای شماها شاد و خرم در وطن
یاد آرید از من و ایام من
ای جوانان چون نشینید از نشاط
روز و شب با یکدیگر در یک بساط
از من و دوران من یاد آورید
وز لب عطشان من یاد آورید
یاد آرید ای رفیقان وطن
گاهگاهی در گلستانها ز من
نوجوانی چون ببینید ای مهان
یاد آرید از وفا زین نوجوان
از من ای مادر فراموشت مباد
خالی از آواز من گوشت مباد
صبحدم مادر به جای زلف من
زلف سنبل را به حسرت شانه زن
گر نبینی چشم من را شاد و خَوش
چشم نرگس را به یادم سرمه کش
گر نظر خواهی به شمشاد قدم
لحظه‌ای نه سوی سروستان قدم
ای پدر از من هزارانت سلام
بازگو داری به جدم گر پیام
پس عنان را سوی میدان کرد باز
از قفایش صد هزاران دیده باز
آن یکی گفتا که خورشید سماست
وان دگر گفتا نه این نور خداست
این جهان پُر شد ز بانگ آه آه
بر فلک شد نالهٔ واحسرتا
او روان شد سوی میدان جدال
آفتاب ایستاد محو آن جمال
حوریان سر برکشیدند از قصور
جمله را بر کف قدح‌های بلور
او همی رفت و دویدش در رکاب
گفتی اسماعیل قربان با شتاب
گوییا می‌گفت و می‌رفتش ز پی
لیتنی کنت فداک یا بنی
من فدای چهر مه سیمای تو
بودمی من کاشکی بر جای تو
او روان و صد هزارش دل ز پی
او به سوز و یک جهان در سوگ وی
تیغ نصرت بر کف و اسپر به دوش
بر لبش صد خنده صد چین بر بَروش
ناگهان از طرف میدان شد عیان
همچو خورشید از کنار آسمان
نور وی آن پهنه را روشن نمود
آن فضا را رشک صد گلشن نمود
ساحت میدان سراسر نور شد
نور حق تابیده کوه طور شد
طور سینا یا رب این یا کربلاست
این بود شهزاده یا نور خداست
پهنه و پهنا همه انوار شد
کربلا یکسر تجلی بار شد
صبح صادق بر سپاه شام تافت
آفتابی بر همه اجرام تافت
دیده بگشودند ناگه آن سپاه
عالمی دیدند پر نور اله
دیده‌هاشان خیره شد از آن جمال
سینه‌هاشان چاک چاک از آن جلال
بانگ تکبیر و تبارک زان گروه
غلغله افکند در صحرا و کوه
آن یکی گفتا که پیغمبر رسید
گفت آن یک شیر حق حیدر رسید
ای امیران بنگرید این شاه کیست
شاه چه‌بْود آیتِ الله کیست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای پدر هنگام رخصت دیر شد
دل از این ویرانه دیرم سیر شد
هوش مصنوعی: ای پدر، وقتی که زمان رفتن فرا رسید، قلبم از این خرابی و ویرانی دیگر خسته و دل‌زده شده است.
تا به کی بینم همالان سینه چاک
آن یکی در خون و آن دیگر به خاک
هوش مصنوعی: چقدر باید ببینم افرادی را که یکی در خون خود غرق است و دیگری به خاک افتاده است.
تا به کی بینم تو را تنها و فرد
اندر این صحرا میان صد نبرد
هوش مصنوعی: چقدر باید منتظر بمانم تا تو را در این بیابان، تنها و جدا از دیگران ببینم، در حالی که در میان صد جنگ و نبرد هستم؟
رخصتی ده تا کشم تیغ از نیام
آتش اندازم در این قوم لئام
هوش مصنوعی: اجازه‌ای بده تا شمشیر را از قلاف بیرون بکشم و آتش را در میان این مردم پست برافروزم.
شاهزاده پیش آن شاه ایستاد
سر برهنه کرد و در پایش فتاد
هوش مصنوعی: پرنس در برابر پادشاه ایستاد و به خاطر احترام، سرش را برهنه کرد و در برابرش زانو زد.
با پدر می‌گفت کای سلطان من
چیست سلطان ای تو جان جان من
هوش مصنوعی: با پدر صحبت می‌کرد و می‌گفت: ای پادشاه من، تو چه سلطان بزرگی هستی، تو جان منی.
جان به لب آمد مرا از انتظار
رخصتی آخر مرا در کارزار
هوش مصنوعی: انتظار فرا رسیدن فرصتی تا خسته و بی‌تاب شده‌ام، دیگر صبرم به پایان رسیده و جانم در حال تمام شدن است.
لاابالی گشته‌ام صبرم نماند
مر مرا این صبر در محنت نشاند
هوش مصنوعی: به راحتی و بدون نگرانی زندگی می‌کنم و دیگر صبر و تحملی برایم نمانده است. این صبری که داشتم، در سختی‌ها و دردهایم بی‌فایده شده است.
ای پدر دیگر نماندم طاقتی
از برای خاطر حق رخصتی
هوش مصنوعی: ای پدر، دیگر تاب و توانی برایم نمانده است؛ برای خاطر خدا از من خداحافظی کن.
شاهزاده پیش شه در التماس
هفت گردون در ثنا و در سپاس
هوش مصنوعی: شاهزاده با خواهش و ناله به حضور پادشاه آمده و در ستایش و قدردانی از او به نزد آسمان‌ها به اندازه هفت گردونه دعا می‌کند.
مدتی بد پیش آن شه زین نسق
دل کباب و جان نهاده بر طبق
هوش مصنوعی: مدتی را به سر می‌بردم در کنار آن پادشاه، در حالی که دل و زندگی‌ام به شدت آشفته و پریشان بود.
چون چنین دیدش شهنشاه جهان
دیده‌ها را کرد سوی آسمان
هوش مصنوعی: وقتی شاه جهان چنین منظره‌ای را مشاهده کرد، نگاه‌ها را به سمت آسمان سوق داد.
کای خدا ای پادشاه جسم و جان
ای تو دانا هم به پیدا هم نهان
هوش مصنوعی: ای خدا، ای فرمانروای جسم و روح، تو که هم به آنچه آشکار است و هم به آنچه پنهان است، آگاهی.
گرچه جان من علیِ اکبر است
جان ولی در راه تو اولی‌تر است
هوش مصنوعی: اگرچه زندگی من مانند علی اکبر ارزشمند است، اما جان من در راه تو بیشتر اهمیت دارد.
خوش بود جان در ره تو باختن
سوختن پروانه‌سان و ساختن
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که جان انسان در مسیری که دوست دارد، قربانی می‌شود. مانند پروانه‌ای که برای عشقش می‌سوزد و خود را فدای آن می‌کند. این نشان می‌دهد که عشق و ایمان به چیزی می‌تواند باعث فدای جان و از خودگذشتی شود.
پس به رخصت شاه عالم لب گشاد
گفت چون خواهی روی رو خیر باد
هوش مصنوعی: پس اجازهٔ صحبت از سوی پادشاه به او داده شد و او گفت: هر طور که می‌خواهی، خوش بگذران و خیر و نیکی در مسیرت باشد.
هین برو ای نور ظلمت سوز من
ای تو آن خورشید روزافروز من
هوش مصنوعی: برو ای روشنی‌بخش تاریکی من، ای تو آن خورشید که هر روز به روشنی می‌افزاید.
هین برو ای راحت من جان من
ای گل من سرو من ریحان من
هوش مصنوعی: بشتاب، ای مایه آرامش من، ای جان من، ای گل من، ای سرو من، ای خوشبویی من!
ای تو قربانی و من قربان تو
من به قربان لب خندان تو
هوش مصنوعی: ای تو که خود قربانی عشق هستی و من هم برای تو فدا می‌شوم، من همه چیزم را به خاطر لبخند زیبا و خندان تو تقدیم می‌کنم.
من فدای این گل رخسار تو
کشتهٔ گیسوی عنبربار تو
هوش مصنوعی: من جانم را فدای زیبایی چهره‌ات می‌کنم و برای گیسوان خوشبویت جان می‌دهم.
هین بیا تا بوسم آن رخسار را
تا ببویم زلف عنبربار را
هوش مصنوعی: بیا تا چهره‌ی زیبایت را ببوسم و بوی زلف‌های خوشبویت را حس کنم.
گرد آیید ای مقیمان حرم
پرده‌داران خیام محترم
هوش مصنوعی: ای کسانی که در حرم حضور دارید، جمع شوید و به بزرگداشت و احترام به این مکان پرده‌داران و خیمه‌نشینان بپردازید.
توشه بردارید ازین روی چو ماه
دیده‌ها را سیر سازید از نگاه
هوش مصنوعی: از این دنیا توشه‌برداری کنید و مانند ماه، چشم‌هایتان را با نگاه خود سیراب کنید.
بعد از این او را امید دید نیست
بازگشتن زین سفر امید نیست
هوش مصنوعی: پس از این، او به دیدن دوباره کسی امیدی ندارد و دیگر به بازگشت از این سفر خوشبین نیست.
پس وداع جمله کرد آن شهریار
بر عقاب باد پیما شد سوار
هوش مصنوعی: پس آن پادشاه با همه وداع کرد و سوار بر عقابی که به نسبت باد پرواز می‌کند، شد.
گفت از من بر شما بدرود باد
وعدهٔ دیدار بر محشر فتاد
هوش مصنوعی: او گفت که از من به شما خداحافظی می‌کند و وعده دیدار ما به روز محشر موکول شد.
از شما هر کس رسد سوی وطن
اهل یثرب را چنین گوید ز من
هوش مصنوعی: هر کس به شهر یثرب نزدیک شود، باید به اهل آن بگوید که پیام من از طرف من است.
کای شماها شاد و خرم در وطن
یاد آرید از من و ایام من
هوش مصنوعی: ای شما که در سرزمین خود شاد و خوشحالید، مرا و روزهای من را به یاد داشته باشید.
ای جوانان چون نشینید از نشاط
روز و شب با یکدیگر در یک بساط
هوش مصنوعی: ای جوانان، وقتی که از شادی و نشاط روز و شب کنار هم می‌نشینید و با یکدیگر وقت می‌گذرانید، چطور است؟
از من و دوران من یاد آورید
وز لب عطشان من یاد آورید
هوش مصنوعی: از من و زمانی که در آن زندگی می‌کنم یاد کنید و به یاد لب‌های تشنه‌ام باشید.
یاد آرید ای رفیقان وطن
گاهگاهی در گلستانها ز من
هوش مصنوعی: ای دوستان وطن، گاهی به یاد من در گلستان‌ها باشید.
نوجوانی چون ببینید ای مهان
یاد آرید از وفا زین نوجوان
هوش مصنوعی: اگر نوجوانی را ببینید، ای بزرگان، یاد وفای او را گرامی بدارید.
از من ای مادر فراموشت مباد
خالی از آواز من گوشت مباد
هوش مصنوعی: ای مادر، هرگز فراموشم نکن و صدای من را از گوش‌هایت دور نکن.
صبحدم مادر به جای زلف من
زلف سنبل را به حسرت شانه زن
هوش مصنوعی: صبح زود، مادر به جای شانه کردن زلف من، زلف سنبل را با حسرت شانه می‌زند.
گر نبینی چشم من را شاد و خَوش
چشم نرگس را به یادم سرمه کش
هوش مصنوعی: اگر چشم من را خوشحال و شادمت ببینی، می‌توانی به یاد من، سرمه‌ای به چشم نرگس بگذاری.
گر نظر خواهی به شمشاد قدم
لحظه‌ای نه سوی سروستان قدم
اگر می‌خواهی شمشاد قدّ مرا ببینی، یک دم پا در گلستان بگذار.
ای پدر از من هزارانت سلام
بازگو داری به جدم گر پیام
هوش مصنوعی: ای پدر، هزاران بار به تو سلام می‌رسانم؛ اگر پیامی برای جدّم داری، آن را بازگو کن.
پس عنان را سوی میدان کرد باز
از قفایش صد هزاران دیده باز
هوش مصنوعی: سپس کنترل را به سمت میدان برگرداند و از پشت سرش صد هزار چشم به او خیره شدند.
آن یکی گفتا که خورشید سماست
وان دگر گفتا نه این نور خداست
هوش مصنوعی: یکی گفت که این نور همان خورشید است و دیگری پاسخ داد که نه، بلکه این نور متعلق به خداست.
این جهان پُر شد ز بانگ آه آه
بر فلک شد نالهٔ واحسرتا
هوش مصنوعی: در این دنیا، صداهای دل شکستگی و ناله‌های اندوه به گوش می‌رسد و آسمان پر از ناله‌های افسوس و حسرت شده است.
او روان شد سوی میدان جدال
آفتاب ایستاد محو آن جمال
هوش مصنوعی: او به سمت میدان جنگ رفت و در آنجا برای لحظه‌ای در برابر زیبایی خورشید متوقف شد و مجذوب آن شد.
حوریان سر برکشیدند از قصور
جمله را بر کف قدح‌های بلور
هوش مصنوعی: زنانی زیبا و دل‌فریب از کاخ‌ها بیرون آمدند و در دست‌هایشان جام‌های شفاف و بلوری را داشتند.
او همی رفت و دویدش در رکاب
گفتی اسماعیل قربان با شتاب
هوش مصنوعی: او همچنان در حال حرکت بود و در کنار او به سرعت می‌دوید، گویی که اسماعیل قربانی در حال شتاب است.
گوییا می‌گفت و می‌رفتش ز پی
لیتنی کنت فداک یا بنی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد او در حال گفتن چیزی بود و در عین حال به دنبال نوشیدن بود، گویی می‌گوید: «ای پسر، من برای تو فدای همه چیز می‌شوم».
من فدای چهر مه سیمای تو
بودمی من کاشکی بر جای تو
هوش مصنوعی: من فدای چهره زیبا و ماهرویت هستم. ای کاش من جای تو بودم.
او روان و صد هزارش دل ز پی
او به سوز و یک جهان در سوگ وی
هوش مصنوعی: او روح و جانش را فدای عشق و محبتش کرده و دل‌های بسیاری را به خاطر او در آتش عشق می‌سوزاند و تمامی جهان در غم و اندوه او به سر می‌برد.
تیغ نصرت بر کف و اسپر به دوش
بر لبش صد خنده صد چین بر بَروش
شمشیر پیروزی در دست و سپر بر دوش، بر لبش صد خنده و بر ابروانش صد چین.
ناگهان از طرف میدان شد عیان
همچو خورشید از کنار آسمان
هوش مصنوعی: ناگهان چیزی از سوی میدان به وضوح ظاهر شد، همچون خورشید که از کنار آسمان نمایان می‌شود.
نور وی آن پهنه را روشن نمود
آن فضا را رشک صد گلشن نمود
هوش مصنوعی: نور او آن منطقه را پر از روشنایی کرد و آن فضا را به گونه‌ای زینت بخشید که صد گلستان به چشم می‌آید.
ساحت میدان سراسر نور شد
نور حق تابیده کوه طور شد
هوش مصنوعی: میدان به‌طور کامل روشن شد و نور حقیقت در آن تابید، به‌گونه‌ای که کوه طور نیز درخشان گردید.
طور سینا یا رب این یا کربلاست
این بود شهزاده یا نور خداست
هوش مصنوعی: ای پروردگار، آیا اینجا طور سیناست یا کربلا؟ آیا اینجا محل حضور شهزاده یا نور الهی است؟
پهنه و پهنا همه انوار شد
کربلا یکسر تجلی بار شد
هوش مصنوعی: کربلا به طور کامل از نور پر شده و همه جا روشنایی و جلوه‌های divine را به نمایش گذاشته است.
صبح صادق بر سپاه شام تافت
آفتابی بر همه اجرام تافت
هوش مصنوعی: صبح روشنی بر لشکر شام تابید، مانند آفتابی که بر همه چیز می‌تابد و همه را روشن می‌کند.
دیده بگشودند ناگه آن سپاه
عالمی دیدند پر نور اله
هوش مصنوعی: ناگهان، دیدگانشان را باز کردند و سپاهی را مشاهده کردند که جهانی را پر از نور الهی در برابر خود می‌یافتند.
دیده‌هاشان خیره شد از آن جمال
سینه‌هاشان چاک چاک از آن جلال
هوش مصنوعی: چشمانشان از زیبایی او خیره شده و سینه‌هایشان پر از شور و هیجان است که نشان‌دهنده عظمت آن جمال است.
بانگ تکبیر و تبارک زان گروه
غلغله افکند در صحرا و کوه
هوش مصنوعی: صدای تکبیر و تبارک از آن گروه، صدایی پرخروش و شیوایی را در دشت و کوه به وجود آورد.
آن یکی گفتا که پیغمبر رسید
گفت آن یک شیر حق حیدر رسید
هوش مصنوعی: یکی گفت که پیامبر آمد و گفت آن یک شیر حقیقت، علی بن ابی‌طالب، رسید.
ای امیران بنگرید این شاه کیست
شاه چه‌بْود آیتِ الله کیست
هوش مصنوعی: ای امیران! به این شاه توجه کنید که چه کس و چه مقامی است. او کیست و نشانه‌های بزرگی او چگونه است؟

حاشیه ها

1404/04/15 16:07
احمد خرم‌آبادی‌زاد

به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی است

کار ویرایش مثنوی طاقدیس به پایان رسید، اما

1-چندتایی از بیت‌ها در این مجموعه شعر–به دلایلی ناشناخته–بدون قافیه هستند.

2-گفتنی است که ملا احمد نراقی واژگان بسیار گسترده‌ای داشته و در واژه‌پردازی زبردست بوده است.