گنجور

بخش ۲۱۲ - در بیان آوردن ابراهیم ع اسماعیل را در قربانگاه منی

باز آیم بر سر آن داستان
داستان دوستان جانفشان
آمد ابراهیم تا کوی منی
قرة العینش دوان اندر قفا
آمدند اندر منی با صد منی
گفت ایشان را منی صد مرحبا
آمد ابراهیم و فرزندش ز پی
گفتش ابراهیم او را یا بنی
فی المنام انی اری ان اذبحک
ماتری فانظر فان‌الامر لک
دیده‌ام در خواب ای جان پدر
تا ببُرّم از تن پاک تو سر
خواسته از من سرت سلطان من
ای به قربان سر تو جان من
در چه کاری و چه داری در نظر
گر سری داری بیا بگذر ز سر
گفت اسماعیل کای جان پدر
من که باشم جان چه باشد چیست سر
آنچه مأموری بکن آن بی درنگ
زود و زود آخر که آمد وقت تنگ
مرغ جان در سینه‌ام پرواز کرد
دل تپیدن از طرب آغاز کرد
دل تپد از شوق خنجر در برم
سر، گرانی می‌کند بر پیکرم
زود زود ای جان بابا زود باش
بندهٔ فرمان آن معبود باش
گرنه فرمان از خدا بد مر تو را
خود سر خود کردمی از تن جدا
خنجرت کو تا به چشم خود نهم
بوسمش دم پس به دست تو دهم
امر حق را جای آور زود زود
جز صبوری ناید از من در وجود
نیست جای صبر اینجا ای عمو
جای شکر است و نشاط و های و هو
صبر باشد در بلاها و الم
کو الم این عین لطفست و کرم
خون ناپاکم به راهش پاک شد
وین سر من لایق فتراک شد
لایق فتراک شاه آمد سرم
درگذشت از عرش و کرسی افسرم
خون عاشق چون فدای یار شد
خونبهایش رخصت دیدار شد
کشته شد چون در ره دلدار کس
خونبهایش وصل دلدار است و بس
در سرت جانا اگر سودای اوست
سر به کف نه در پی ایمای دوست
کاسه‌ای از استخوان پُر چرک و ریم
بشکن و بستان عوض ملک عظیم
جرعهٔ خون نجس انکار کن
دست در آغوش وصل یار کن
چون سر از تن عاقبت خواهی فکند
رو فکن در پای یار ارجمند
گرگ روزی می‌درد آهوی تن
می‌خرند او را به نیکوتر ثمن
می‌خرند او را به ملک جاودان
ان الله اشتری از قرآن بخوان
تا ندریده است گرگ او را شکم
زود رو بفروش آن را بیش و کم
مشتری حاضر ثمن نقد ای پسر
بهر گرگ این برهٔ خود را مبر
برهٔ خود را به قربانگاه بر
کن فدای آن نگار جان شکر
یا به زیر خنجر فولاد سر
افکن اسماعیل‌وارش ای پسر
کارد بر حلقوم آن نه آشکار
بذل کن آن را به تیغ آبدار
یا به میدان جهاد اکبرش
بربکوب از گُرزه طاعت سرش
خنجر فرمان بر آن کن حکمران
لحظه لحظه بر وی این خنجر بران
با طناب شرع بندش دست و پای
خنجر فرمان نهش بر حلق و نای
زیر این خنجر زند گر پا و دست
بایدش بُرّید پا، دستش شکست
ای برادر این جهاد اکبر است
کار سلمانست و کار بوذر است
گر به میدان شهادت پا نهی
یک نفس از ذبح کردن وارهی
چو به تیری جان برآرد از تنت
نیست آنجا غیر این یک کشتنت
آید اما در جهاد اکبرت
هر نفس صد تیغ و خنجر بر سرت
هر نفس ذبحی و هر دم کشتنی‌ست
نفس را هر ساعتی جان دادنی‌ست
نیمروزی می تپد در خون شهید
باشدش زان پس طلوع صبح عید
در جهاد اکبر اما سالها
باید اندر خون خود زد دست و پا
در به روی خود بزرگی بسته بود
از میان خلق عالم رسته بود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز آیم بر سر آن داستان
داستان دوستان جانفشان
هوش مصنوعی: من دوباره به همان داستان برمی‌گردم، داستان دوستانی که جانشان را برای عشق فدای من کردند.
آمد ابراهیم تا کوی منی
قرة العینش دوان اندر قفا
هوش مصنوعی: ابراهیم به سمت محله من آمد و قرة العینش با شتاب در پی او حرکت کرد.
آمدند اندر منی با صد منی
گفت ایشان را منی صد مرحبا
هوش مصنوعی: جمعیتی با حالتی خوش و شاداب به سراغ من آمده‌اند و زمانی که به آن‌ها گفتم که من از کجا آمده‌ام، آن‌ها با خوشحالی و محبت پاسخ دادند.
آمد ابراهیم و فرزندش ز پی
گفتش ابراهیم او را یا بنی
هوش مصنوعی: ابراهیم و پسرش آمدند و ابراهیم به او گفت: ای پسرم.
فی المنام انی اری ان اذبحک
ماتری فانظر فان‌الامر لک
هوش مصنوعی: در خواب دیدم که تو را قربانی می‌کنم، آنچه را می‌بینی، بنگر که این تصمیم به تو مربوط است.
دیده‌ام در خواب ای جان پدر
تا ببُرّم از تن پاک تو سر
هوش مصنوعی: در خواب دیده‌ام که می‌خواهم سر پاک تو را ببرم، ای جان پدر.
خواسته از من سرت سلطان من
ای به قربان سر تو جان من
هوش مصنوعی: از من فقط خواسته‌ای که برای تو اطاعت کنم، ای کسی که جانم را برای سر تو فدای می‌کنم.
در چه کاری و چه داری در نظر
گر سری داری بیا بگذر ز سر
هوش مصنوعی: اگر در کاری مشغولی و هدفی در نظر داری، اگر اندیشه‌ای داری، پس با تکیه بر آن فکر، از موانع عبور کن و بر مشکلات غلبه کن.
گفت اسماعیل کای جان پدر
من که باشم جان چه باشد چیست سر
هوش مصنوعی: اسماعیل گفت: ای جان پدر، من چه جایگاهی دارم و جان چیست و چه معنایی دارد؟
آنچه مأموری بکن آن بی درنگ
زود و زود آخر که آمد وقت تنگ
هوش مصنوعی: هر کاری که به تو سپرده شده است را بدون تأخیر انجام بده، زیرا زمان به سرعت می‌گذرد و دیر یا زود به پایان می‌رسد.
مرغ جان در سینه‌ام پرواز کرد
دل تپیدن از طرب آغاز کرد
هوش مصنوعی: این جمله توصیف احساسات عمیق و شادابی درونی فرد است. می‌گوید که روح یا احساسات او مانند یک پرنده در سینه‌اش به پرواز درآمده و باعث شده که دلش از شادی و خوشحالی به تپش بیفتد. این احساس می‌تواند بیانگر سرور و نشاط درونی باشد.
دل تپد از شوق خنجر در برم
سر، گرانی می‌کند بر پیکرم
هوش مصنوعی: دل من از شوق بسیار تپش می‌زند، و در آغوشم مانند یک سرگرمی، خنجر زخمی بر جسمم می‌زند.
زود زود ای جان بابا زود باش
بندهٔ فرمان آن معبود باش
هوش مصنوعی: ای جانم، سریع باش و به خواسته‌های معبودت توجه کن و به عنوان بندۀ او عمل کن.
گرنه فرمان از خدا بد مر تو را
خود سر خود کردمی از تن جدا
هوش مصنوعی: اگر نبود فرمان خدا، من خودسرانه از بدنم جدا می‌شدم.
خنجرت کو تا به چشم خود نهم
بوسمش دم پس به دست تو دهم
هوش مصنوعی: دستت را به من بده تا با عشق و محبت، چشمانت را ببوسم.
امر حق را جای آور زود زود
جز صبوری ناید از من در وجود
هوش مصنوعی: به فرمان حق باید به سرعت عمل کرد، اما از من جز صبوری چیزی در دسترس نیست.
نیست جای صبر اینجا ای عمو
جای شکر است و نشاط و های و هو
هوش مصنوعی: این جا جایی برای صبر کردن نیست، ای عمو! اینجا زمان شکرگزاری و شادی و سر و صداست.
صبر باشد در بلاها و الم
کو الم این عین لطفست و کرم
هوش مصنوعی: تحمل در مشکلات و ناراحتی‌ها، خود نشانه‌ای از محبت و مهربانی است.
خون ناپاکم به راهش پاک شد
وین سر من لایق فتراک شد
هوش مصنوعی: خون ناپاک من به خاطر راه درست پاک شد واین سر من شایسته نور و روشنایی شد.
لایق فتراک شاه آمد سرم
درگذشت از عرش و کرسی افسرم
هوش مصنوعی: فرومانده‌ای را که شایسته قدرت و عظمت است، از سلطنت و مقامش فراتر رفته‌ام و از هر مقام و منزلتی رها شده‌ام.
خون عاشق چون فدای یار شد
خونبهایش رخصت دیدار شد
هوش مصنوعی: عشق و فدای یار باعث شد که عاشق به دیدار محبوبش نائل شود و این احساس عاشقانه، ارزش و بهای خون عاشق را مشخص کرد.
کشته شد چون در ره دلدار کس
خونبهایش وصل دلدار است و بس
هوش مصنوعی: کسی که در راه عشق معشوق جان خود را از دست می‌دهد، تنها چیزی که می‌تواند به او ارزش بدهد، وصال محبوبش است.
در سرت جانا اگر سودای اوست
سر به کف نه در پی ایمای دوست
هوش مصنوعی: اگر در ذهن تو عشق او وجود دارد، نباید سر را در معرض نگاه دیگران بگذاری و به اشاره‌های دوست توجه کنی.
کاسه‌ای از استخوان پُر چرک و ریم
بشکن و بستان عوض ملک عظیم
هوش مصنوعی: که می‌گوید: ظرفی که از استخوان‌های آلوده پر شده است را بشکن و در عوض آن، حکومتی بزرگ به دست بیاور.
جرعهٔ خون نجس انکار کن
دست در آغوش وصل یار کن
هوش مصنوعی: سعی کن به جای فکر کردن به چیزهای ناپسند و منفی، خود را در آغوش محبت و دوستی با محبوبت قرار دهی و از آن لذت ببری.
چون سر از تن عاقبت خواهی فکند
رو فکن در پای یار ارجمند
هوش مصنوعی: وقتی که روزی جان از بدنت خارج خواهد شد، بهتر است که در آن لحظه به محبوب و عزیزت توجه کنی و در برابر او قرار بگیری.
گرگ روزی می‌درد آهوی تن
می‌خرند او را به نیکوتر ثمن
هوش مصنوعی: گرگ یک روز شکار می‌کند و آهوی ضعیف را می‌درند و آن را با قیمت بیشتری به فروش می‌رسانند.
می‌خرند او را به ملک جاودان
ان الله اشتری از قرآن بخوان
هوش مصنوعی: خداوند او را به بهشت جاوید می‌خرد، پس قرآن را بخوان.
تا ندریده است گرگ او را شکم
زود رو بفروش آن را بیش و کم
هوش مصنوعی: تا زمانی که گرگ هنوز او را نخورده، بهتر است با قیمت مناسب آن را بفروشی.
مشتری حاضر ثمن نقد ای پسر
بهر گرگ این برهٔ خود را مبر
هوش مصنوعی: پسر، وقتی مشتری نقد آمده، مراقب باش که بره‌ات را به دام گرگی ندهی.
برهٔ خود را به قربانگاه بر
کن فدای آن نگار جان شکر
هوش مصنوعی: بره‌ات را به قربانگاه ببر و فدای آن معشوق زیبا و دل‌نواز خود کن.
یا به زیر خنجر فولاد سر
افکن اسماعیل‌وارش ای پسر
هوش مصنوعی: ای پسر، مانند اسماعیل که سرش را زیر خنجر فولاد نهاد، تو نیز آماده باش.
کارد بر حلقوم آن نه آشکار
بذل کن آن را به تیغ آبدار
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی نجات بخش و مهربانانه اشاره دارد. شخصی که در خطر است، به جای استفاده از خشونت و آسیب رساندن، باید با محبت و عطوفت به او کمک کند. در واقع، پیام آن این است که باید در شرایط سخت و دشوار، به جای کارهای خشن، از راه‌های مسالمت‌آمیز و انسانی برای حل مشکل استفاده کرد.
یا به میدان جهاد اکبرش
بربکوب از گُرزه طاعت سرش
هوش مصنوعی: در میدان بزرگ جهان، به او اقتدار و قدرت ببخش تا از طریق فرمانبری و عبودیت، به اوج برسد.
خنجر فرمان بر آن کن حکمران
لحظه لحظه بر وی این خنجر بران
هوش مصنوعی: با قدرت و دقت، در هر لحظه باید از این خنجر تیز استفاده کنی و بر دیگران تسلط پیدا کنی.
با طناب شرع بندش دست و پای
خنجر فرمان نهش بر حلق و نای
هوش مصنوعی: با قوانین شرعی او را به شدت کنترل کن و با قدرتی که داری، او را محدود کن تا نتواند هیچ حرکتی بکند.
زیر این خنجر زند گر پا و دست
بایدش بُرّید پا، دستش شکست
هوش مصنوعی: اگر کسی زیر این خنجر بیفتد، باید پایش و دستش را قطع کرد، چون در این حال حتی اگر پایش بشکند، چاره‌ای جز این نیست.
ای برادر این جهاد اکبر است
کار سلمانست و کار بوذر است
هوش مصنوعی: ای برادر، این جنگ بزرگ‌تر از هر نبرد دیگری است و این کار متعلق به سلمان و ابوذر است.
گر به میدان شهادت پا نهی
یک نفس از ذبح کردن وارهی
هوش مصنوعی: اگر به میدان جنگ قدم بگذاری، دیگر از کشتن و قربانی کردن نخواهی ترسید.
چو به تیری جان برآرد از تنت
نیست آنجا غیر این یک کشتنت
هوش مصنوعی: در آنجا جز از قتل تو چیزی دیگری نمی‌تواند جان تو را بگیرد. اگر ضربه‌ای به تو بزند، مانند تیر، جانت را از بدن نخواهد کشید.
آید اما در جهاد اکبرت
هر نفس صد تیغ و خنجر بر سرت
هوش مصنوعی: هر نفس که به تو نزدیک می‌شود، در واقع با خود سختی‌ها و چالش‌های زیادی را به همراه دارد.
هر نفس ذبحی و هر دم کشتنی‌ست
نفس را هر ساعتی جان دادنی‌ست
هوش مصنوعی: هر لحظه از زندگی ما به نوعی پایان دادن به چیزی است و هر نفس که می‌کشیم فرصتی برای از دست دادن یا تجدید حیات است. در هر ساعتی که می‌گذرد، ممکن است زندگی‌ را از دست بدهیم یا به نوعی دوباره جان بگیریم.
نیمروزی می تپد در خون شهید
باشدش زان پس طلوع صبح عید
هوش مصنوعی: در میانه روز، نبضی به خون شهید می‌زند و پس از آن، صبح عید طلوع می‌کند.
در جهاد اکبر اما سالها
باید اندر خون خود زد دست و پا
هوش مصنوعی: در تلاش برای مبارزه و تلاش درونی، سال‌ها باید در سختی و چالش‌ها تلاش کرد و مانند کسی که در درون خود در حال جنگ است، فعالیت کرد.
در به روی خود بزرگی بسته بود
از میان خلق عالم رسته بود
هوش مصنوعی: بزرگی در دل خود را بر روی دیگران بسته بود و از میان مردم گزارشی غیرعادی داشت.