گنجور

بخش ۲۰ - اشاره به حدیث شریف موتوا قبل ان تموتوا

دل ازین دیوار خاکی کن جدا
نصب کن بر طاق جان مجتبا
چیست کندن دل از این دیوار خاک
کردنش زآلایش تن صاف و پاک
کی دل از آلایش تن پاک شد
آدمی چون مرد و جسمش خاک شد
چونکه مردی دل ز تن مهجور گشت
آینه دل از ره تن دور گشت
تن شود کی خاک ای مرد سلیم
چون نماند بهر تن امید و بیم
مردن آن نبود که تن بیجان شود
چارسوی این بدن ویران شود
خاک گشتن آن نباشد ای پسر
کافتد اعضایت جدا از یکدیگر
آن بود کاین جسم محنت کیش تو
بی بها باشد چو خاکی پیش تو
دیده پوشی از زیان و سود آن
نبودت باک از نبود و بود آن
دیده ی دل را نیندازی بر آن
آینه ی دل را بپردازی از آن
پشت این آیینه سوی تن کنی
روی آن بر وادی ایمن کنی
دل ذبیح آسا ازین تن برکنی
دیده بر رخسار جانان افکنی
هرچه آن از جنس کالای تن است
می نبینی گرچه فرزند و زنست
مرده باشی نی زجان بلکه از بدن
زنده باشی لیک از جان نی ز تن
دل بود ایستاده اندر راه حسن
هم از آن ره بگذرد اسپاه حسن
خانه ی جسمانیانش جا بود
همنشین با زشت و با زیبا بود
می نیفتد در دلت لیک ای رفیق
هیچ عکسی رهروان این طریق
بگذرد صد کاروان زین رهگذر
می نگردد از یکی دل باخبر
بگذرد صد پادشه با کوکبه
درنیابد گوش دل یک همهمه
غرق گردد گر به توفان بحر و بر
پای دل از آن نگردد هیچ تر
آتش افتد گر به عالم سربسر
درنیابد دل ز گرمی هیچ اثر
تن نشسته در میان خانمان
آستین افشانده دل از این و آن
تن روان در کوچه و بازارها
دل ولی فارغ از این پندارها
دل بود خالی ولیکن از فتن
خلوتی دارد ولی در انجمن
مرده باشد لیک از میل و هوا
زنده باشد لیک در ملک صفا
فارغ از این قوم و کارو بارشان
ایمن از وسواس و از پندارشان
می نبیند آنچه بینند این گروه
گوش او می نشنود مایسمعوه
کور باشد لیک از نادیدنی
کر بود اما زنابشنیدنی
لیک این نادیدنش نه از کوری است
ناشنیدن نه از کری یا دوری است
گر نیابد سرد و گرم روزگار
آن نه از نادانیست و اضطرار
از زن و فرزند اگر عاری بود
نی زبی دردی و بیعاری بود
بلکه جانش را هوای دیگر است
روی دل او را بجای دیگر است
تن در این ویرانه ده با عمرو و زید
دل به ملک جان به جولان و طرید
شعله ای از سینه اش سر بر زده
آتش اندر جمله خشک و تر زده
آتشی اندر دلش افروخته
کانچه آنجا اندر آید سوخته
گشته پیدا در دلش بحر عمیق
کاندر آن گردیده بحر و بر غریق
جرعه ای نوشیده و مستوست از آن
بیخبر از پا و از دستوست از آن
باده ای نوشیده از جام الست
تا ابد از شور آن افتاده مست
آفتابی بر دلش افکنده نور
نیست با آن نور دیگر را ظهور
آری از مشرق چو خورسر بر زند
بارگه بر عرصه خاور زند
اختوران از دیده ها پنهان شوند
همچو یوسف در چه کنعان شوند
خاصه خورشیدی که صد چون آفتاب
پیش آن یک ذره ناید در حساب
خاصه خورشیدی که خورشید جهان
سایه ی سیصد هزارم هست از آن
خاصه خورشیدی که گر گردد عیان
عرش و کرسی باشد و هفت آسمان
خاصه خورشیدی که چون سازد ظهور
نی گذارد موسی و نی کوه طور
از تجلی نحو طور بارقا
صار دکا خر موسی صاعقا
این چه خواهش بود ای موسی دگر
طور را کردی چرا زیر و زبر
این چه آتش بد که باز افروختی
جمله اسرائیلیان را سوختی
موسیا این نور مطلق از کجاست
خیره از آن دیده ی عالم چراست
انس و جن و عقل و روح و جسم و جان
هم ملایک هم زمین و آسمان
جملگی در پیش این رخشنده نور
مشت خفاشند و عاجز از ظهور
کور کردی جمله را این نور چیست
آفتابی در شب دیجور چیست
بنگری گر یک نظر در آفتاب
بینی اندر دیده ی خود اضطراب
باشد اندر پیش چشمت روزگار
تا زمانی تیره و تاریک و تار
آفتابی را که چندین آفت است
سال و ماه و روز و شب در نکبت است
گه حضیض و گه هبوط و گه وبال
گه کسوف و گه افول و گه زوال
این بود تأثیرش این مرد گزین
تار سازد دیده ات از آن و این
چون بود پس نور خورشید ازل
نور صاف و خالی از هر غش و غل
نور مطلق را چه باشد پس اثر
کی دهد ره دیگری را در نظر
دیده ای کان بیند آن خورشید را
کی ببیند تیر یا ناهید را
هر دلی کان مشرق این نور شد
فارغ از خود همچو کوه طور شد
در دل هرکس تجلی می کند
دل ز هر سوداش خالی می کند
هیچکس را با دل او کار نیست
غیر یک کس را در آنجا بار نیست
وه چه کس آن کس که جزاونیست کس
هر وجودی از وجودش مقتبس
ای خنک آن دل که در وی جای اوست
حبذا آن سر که پر سودای اوست
آن دلی کانماه را منزل بود
من فدایش کان همایون دل بود
دل فدای نام او و یاد او
کشته ی بیداد او و داد او
دل که یاد دوست باشد در وطن
آب حیوانیست در ظلمات تن
چیست دانی آب حیوان ای کیا
آنکه سازد زنده ی سرمد تورا
ای برادر یاد او را پیشه کن
دل رها از چنگ هر اندیشه کن
بند بردار ای پسر از پای دل
پس ببین جولان روح افزای دل
دل به پرداز از هوای این و آن
بر در دل روز و شب شو پاسبان
تا در آن جز یاد جانان ای پسر
ره نیاید هیچ سودایی دگر
جان ز جانان می پذیرد ای شکوه
یا احبائی الیک حر کوه
حرکوها الروح الی صوب الحبیب
انه فی هذه الدنیا غریب
جان در این ویرانه ده بیگانه است
در دیار قدس او را خانه است
جان در اقلیم صفا دارد وطن
نی به شام و مصر و بغداد و یمن
این جهان زندان جانست ای پسر
میل آن را سوی آن کشور نگر
میل او بر آب صاف و سبزه زار
وان شگفتیهای ایام بهار
آن سرود و بهجت و نور و ضیاء
وان نشاط و وجد از عود و نوا
جمله تأثیر دیار جان بود
جان زهجرش روز و شب نالان بود
جان محبوس اندرین زندان تار
روز و شب نالد ز هجران بهار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل ازین دیوار خاکی کن جدا
نصب کن بر طاق جان مجتبا
هوش مصنوعی: دل خود را از این دنیای مادی و مشکلات آن جدا کن و آن را به معنویت و روحانیت متعالی متصل کن.
چیست کندن دل از این دیوار خاک
کردنش زآلایش تن صاف و پاک
هوش مصنوعی: دل کندن از این دیوار یعنی جدا شدن از دنیای مادی و مشکلات آن. برای پاکسازی دل از آلودگی‌ها و ناپاکی‌های بدن، باید به نوعی به تصفیه و purification پرداخت.
کی دل از آلایش تن پاک شد
آدمی چون مرد و جسمش خاک شد
هوش مصنوعی: زمانی که انسان از زشتی‌های جسمش رها شود و به مرحله‌ای از پاکی برسد، آن زمان است که او واقعاً به انسانیت خود دست پیدا کرده است و جسمش به خاک می‌پیوندد.
چونکه مردی دل ز تن مهجور گشت
آینه دل از ره تن دور گشت
هوش مصنوعی: زمانی که روح مردی از بدنش جدا می‌شود، دل او نیز از مسیر بدن دور می‌افتد.
تن شود کی خاک ای مرد سلیم
چون نماند بهر تن امید و بیم
هوش مصنوعی: ای مرد نیکوکار، اگر دیگر امید و هراسی برای جسم باقی نمانده است، پس چگونه ممکن است که خاک تن تو به سختی بیفتد؟
مردن آن نبود که تن بیجان شود
چارسوی این بدن ویران شود
هوش مصنوعی: مردن به معنای از دست دادن زندگی نیست، بلکه زمانی است که روح و وجود انسان از حالت نشاط و سرزندگی خارج شده و تنها جسمی بی‌جان باقی می‌ماند.
خاک گشتن آن نباشد ای پسر
کافتد اعضایت جدا از یکدیگر
هوش مصنوعی: اگر اعضای بدن تو از یکدیگر جدا شوند، دیگر به آن معنی نخواهد بود که به خاک تبدیل شوی. در واقع، این فرآیند از هم پاشیدگی و جدایی اعضا را در نظر دارد که نمی‌تواند به عنوان مرگ یا خاک شدن واقعی تعبیر شود.
آن بود کاین جسم محنت کیش تو
بی بها باشد چو خاکی پیش تو
هوش مصنوعی: این جسمی که در خود داری و دشواری‌های زندگی را متحمل می‌شود، برای تو هیچ ارزشی ندارد و مانند خاکی در مقابل تو به حساب نمی‌آید.
دیده پوشی از زیان و سود آن
نبودت باک از نبود و بود آن
هوش مصنوعی: اگر نگاهت به دنیا و شرایط زندگی‌ات نداشته باشی، دیگر برایت مهم نیست که چه چیزی از دست می‌رود یا به دست می‌آید.
دیده ی دل را نیندازی بر آن
آینه ی دل را بپردازی از آن
هوش مصنوعی: نگاه قلبت را به آن آینه نینداز، زیرا که از آن می‌توانی جدا شوی و دوری کنی.
پشت این آیینه سوی تن کنی
روی آن بر وادی ایمن کنی
هوش مصنوعی: اگر به آینه نگاه کنی و به خودت توجه کنی، می‌توانی با دیدن خود، به آرامش و امنیت دست پیدا کنی.
دل ذبیح آسا ازین تن برکنی
دیده بر رخسار جانان افکنی
هوش مصنوعی: دل خود را از این بدن جدا کن و به چهره محبوب بنگر.
هرچه آن از جنس کالای تن است
می نبینی گرچه فرزند و زنست
هوش مصنوعی: هر چیزی که به جسم و دنیا مربوط می‌شود، نمی‌توانی ببینی، حتی اگر فرزند و همسر باشد.
مرده باشی نی زجان بلکه از بدن
زنده باشی لیک از جان نی ز تن
هوش مصنوعی: اگرچه جسمت زنده است و زندگی می‌کنی، اما روح و جانت مرده است. یعنی ممکن است بدنت فعال و در حرکت باشد، اما از نظر روحی و معنوی خالی از زندگی و انرژی باشی.
دل بود ایستاده اندر راه حسن
هم از آن ره بگذرد اسپاه حسن
هوش مصنوعی: دل در مسیر زیبایی ایستاده است و این زیبایی به قدری قدرتمند است که حتی سپاه و لشکر نیز از آن عبور می‌کنند.
خانه ی جسمانیانش جا بود
همنشین با زشت و با زیبا بود
هوش مصنوعی: خانه‌ی انسان‌ها، محلی است که در آن همه النوع موجودات با هم زندگی می‌کنند، چه زیبا و چه زشت.
می نیفتد در دلت لیک ای رفیق
هیچ عکسی رهروان این طریق
هوش مصنوعی: هرچند که در دل تو تصویری از این راهنیست، اما ای دوست، مسافران این جاده هیچ عکسی از آن ندارند.
بگذرد صد کاروان زین رهگذر
می نگردد از یکی دل باخبر
هوش مصنوعی: صدها کاروان از این مسیر عبور می‌کنند، اما هیچ‌کس به دل یکی از آن‌ها توجهی نمی‌کند.
بگذرد صد پادشه با کوکبه
درنیابد گوش دل یک همهمه
هوش مصنوعی: صد پادشاه با همه قدرت و شکوه‌شان می‌گذرد، اما گوش دل هرگز نمی‌تواند حتی یک صدای ناچیز را بشنود.
غرق گردد گر به توفان بحر و بر
پای دل از آن نگردد هیچ تر
هوش مصنوعی: اگر در طوفان دریا غرق شوم، دل من هیچ‌گاه از تو ترسی به خود نخواهد گرفت.
آتش افتد گر به عالم سربسر
درنیابد دل ز گرمی هیچ اثر
هوش مصنوعی: اگر آتش در تمام دنیا بیفتد، دل هیچ تاثیری از گرما نخواهد گرفت.
تن نشسته در میان خانمان
آستین افشانده دل از این و آن
هوش مصنوعی: شخصی در خانه نشسته و با دست‌هایش آستین را بالا زده است، دلش از فکر و نگرانی به این سو و آن سو می‌رود.
تن روان در کوچه و بازارها
دل ولی فارغ از این پندارها
هوش مصنوعی: جسم انسان در خیابان‌ها و بازارها در حال رفت و آمد است، اما دل او از این دنیای مادی و دغدغه‌ها بی‌خبر و آزاد است.
دل بود خالی ولیکن از فتن
خلوتی دارد ولی در انجمن
هوش مصنوعی: دل هر چند خالی است، اما در سکوت و خلوت خود، حالتی از آرامش و تفکر دارد، در حالی که در جمع و انجمن ممکن است این احساسات به راحتی نمود پیدا نکنند.
مرده باشد لیک از میل و هوا
زنده باشد لیک در ملک صفا
هوش مصنوعی: این جمله به بیان نوعی تضاد اشاره دارد. فردی ممکن است از نظر فیزیکی و در دنیای مادی مرده باشد، اما هنوز هم از لحاظ میل و خواسته‌های درونی زنده و فعال است. از سوی دیگر، فردی می‌تواند از نظر جسمی زنده باشد، اما در درون خود احساس بی‌قراری و کدورت داشته باشد. به نوعی، این عبارت به تفاوت میان وجود مادی و حال درونی انسان‌ها می‌پردازد.
فارغ از این قوم و کارو بارشان
ایمن از وسواس و از پندارشان
هوش مصنوعی: بی‌توجه به این مردم و کارهایشان، از شک و تردید و افکارشان در امانم.
می نبیند آنچه بینند این گروه
گوش او می نشنود مایسمعوه
هوش مصنوعی: آنچه این گروه می‌بینند، او نمی‌بیند و آنچه ما می‌شنویم، گوش او نمی‌شنود.
کور باشد لیک از نادیدنی
کر بود اما زنابشنیدنی
هوش مصنوعی: نابینا باشد، اما اگر چیزی را نبیند، دلیل بر کر بودن او نیست؛ چون ممکن است چیزهایی را بشنود.
لیک این نادیدنش نه از کوری است
ناشنیدن نه از کری یا دوری است
هوش مصنوعی: اما نادیده گرفتن او نه به خاطر ناتوانی در دیدن است، و نشنیدن او هم نه به دلیل ناشنوا بودن یا فاصله داشتن.
گر نیابد سرد و گرم روزگار
آن نه از نادانیست و اضطرار
هوش مصنوعی: اگر انسان در برابر ناملایمات زندگی دچار سردرگمی و سردرگمی شود، این به خاطر نادانی و ناچاری او نیست.
از زن و فرزند اگر عاری بود
نی زبی دردی و بیعاری بود
هوش مصنوعی: اگر کسی از زن و فرزند بی‌بهره باشد، در واقع دلی پر از درد و غم ندارد و بی‌پناهی او را آزار نمی‌دهد.
بلکه جانش را هوای دیگر است
روی دل او را بجای دیگر است
هوش مصنوعی: او به دنبال چیز دیگری است و روحش به سمت دیگری کشیده شده، در حالی که دلش به جای دیگری تعلق دارد.
تن در این ویرانه ده با عمرو و زید
دل به ملک جان به جولان و طرید
هوش مصنوعی: در این جهان بی‌ثبات، زندگی را با افرادی چون عمرو و زید سپری کن، اما دل خود را به دنیای بزرگتر (ملک) و روح خود را به حرکت و آزادی بسپار.
شعله ای از سینه اش سر بر زده
آتش اندر جمله خشک و تر زده
هوش مصنوعی: از سینه او شعله‌ای به بیرون آمده که آتش هر چیزی را خشک و تر می‌سوزاند.
آتشی اندر دلش افروخته
کانچه آنجا اندر آید سوخته
هوش مصنوعی: در دل او آتشی روشن شده که هر چیزی که وارد آن شود، دچار آسیب می‌شود.
گشته پیدا در دلش بحر عمیق
کاندر آن گردیده بحر و بر غریق
هوش مصنوعی: در دل او دریایی عمیق وجود دارد که در آن غرق شده است و این دریا به شدت گسترده و وسیع است.
جرعه ای نوشیده و مستوست از آن
بیخبر از پا و از دستوست از آن
هوش مصنوعی: نوشیدنی را سرکشیده و در حالت مستی به سر می‌برد، غافل از اینکه نه به پاهایش و نه به دستانش تسلطی دارد.
باده ای نوشیده از جام الست
تا ابد از شور آن افتاده مست
هوش مصنوعی: نوشیدنی از جام قدس به من داده شده که تا ابد با سرمستی آن شاد و سرخوش هستم.
آفتابی بر دلش افکنده نور
نیست با آن نور دیگر را ظهور
هوش مصنوعی: دل او پر از نور است و درخشندگی‌اش خود را نشان می‌دهد، اما با وجود این نور، هیچ روشنی دیگری نمی‌تواند جلوه‌گری کند.
آری از مشرق چو خورسر بر زند
بارگه بر عرصه خاور زند
هوش مصنوعی: بله، وقتی خورشید از سمت شرق تابش می‌کند، به شکوه و زیبایی خود بر زمین و سرزمین‌های شرق می‌افزاید.
اختوران از دیده ها پنهان شوند
همچو یوسف در چه کنعان شوند
هوش مصنوعی: اسب‌ها از دیدگان پنهان می‌شوند، مانند یوسف که در چاه کنعان پنهان شده بود.
خاصه خورشیدی که صد چون آفتاب
پیش آن یک ذره ناید در حساب
هوش مصنوعی: به‌طور خاص، خورشیدی وجود دارد که به اندازه‌ی آفتاب نورانی و بزرگ است و در مقایسه با آن، یک ذره هم اهمیت ندارد.
خاصه خورشیدی که خورشید جهان
سایه ی سیصد هزارم هست از آن
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که خورشید بسیار درخشان و بزرگی وجود دارد که از خورشید معمولی که در جهان می‌بینیم، سایه‌ای به اندازه‌ی سیصد هزار برابر بزرگ‌تر دارد. به نوعی اشاره به عظمت و روشنایی خاص این خورشید دارد که در مقایسه با دیگران بی‌نظیر است.
خاصه خورشیدی که گر گردد عیان
عرش و کرسی باشد و هفت آسمان
هوش مصنوعی: ویژگی‌های خاص خورشید به قدری عظیم و روشن است که چنانچه نمایان شود، عرش و کرسی و هفت آسمان نیز در برابرش کوچک به نظر می‌آیند.
خاصه خورشیدی که چون سازد ظهور
نی گذارد موسی و نی کوه طور
هوش مصنوعی: خورشیدی که به ویژه ظهور می‌کند، موسی و نی را در کوه طور رها نخواهد کرد.
از تجلی نحو طور بارقا
صار دکا خر موسی صاعقا
هوش مصنوعی: از درخشش و ظهور الهی بر کوه طور، صاعقه‌ای به پا شد که موسی را دچار شگفتی کرد.
این چه خواهش بود ای موسی دگر
طور را کردی چرا زیر و زبر
هوش مصنوعی: چرا ای موسی، خواسته‌ای به وجود آوردی که کوه طور را این‌گونه به هم ریختی؟
این چه آتش بد که باز افروختی
جمله اسرائیلیان را سوختی
هوش مصنوعی: این چه شعله‌ی بدی است که دوباره روشن کرده‌ای و همه‌ی بنی‌اسرائیل را سوزانده‌ای؟
موسیا این نور مطلق از کجاست
خیره از آن دیده ی عالم چراست
هوش مصنوعی: ای موسی، این نور خالص و روشن از کجا می‌آید و چرا چشمان عالم به آن خیره شده‌اند؟
انس و جن و عقل و روح و جسم و جان
هم ملایک هم زمین و آسمان
هوش مصنوعی: موجودات و نیروهای مختلفی مانند انسان‌ها، جن‌ها، عقل، روح، جسم و جان در کنار فرشتگان و عناصر زمین و آسمان وجود دارند.
جملگی در پیش این رخشنده نور
مشت خفاشند و عاجز از ظهور
هوش مصنوعی: همه در برابر این نور درخشان مانند خفاش‌هایی هستند که قادر به دیده شدن نیستند و نمی‌توانند خود را نشان دهند.
کور کردی جمله را این نور چیست
آفتابی در شب دیجور چیست
هوش مصنوعی: تو تمام دیدگان را با این نور چشمانت نابود کردی، این روشنایی چه چیزیست؟ آیا این آفتاب در دل شب تاریک چه می‌کند؟
بنگری گر یک نظر در آفتاب
بینی اندر دیده ی خود اضطراب
هوش مصنوعی: اگر یک نگاهی به آفتاب بیندازی، در چشمانت آشفتگی و تردید را مشاهده خواهی کرد.
باشد اندر پیش چشمت روزگار
تا زمانی تیره و تاریک و تار
هوش مصنوعی: زندگی تو تا زمانی که در برابر چشمانت تاریک و غمگین است، همین‌طور ادامه خواهد داشت.
آفتابی را که چندین آفت است
سال و ماه و روز و شب در نکبت است
هوش مصنوعی: خورشیدی که در آسمان وجود دارد، تحت تأثیر مشکلات زیادی مانند سال، ماه، روز و شب قرار دارد و این تحت تأثیرات منفی و ناخوشایند است.
گه حضیض و گه هبوط و گه وبال
گه کسوف و گه افول و گه زوال
هوش مصنوعی: گاهی به اوج می‌رویم و گاهی به پایین‌ترین نقطه می‌رسیم، گاهی دچار مشکلات می‌شویم، گاهی تحت تأثیر قرار می‌گیریم و گاهی از اوج به پایین می‌آییم و از بین می‌رویم.
این بود تأثیرش این مرد گزین
تار سازد دیده ات از آن و این
هوش مصنوعی: این شخص به قدری تأثیرگذار است که چشمانت را به زیبایی‌ها و نکات ریز زندگی باز می‌کند و باعث می‌شود توانایی دیدن و درک زیبایی‌ها را پیدا کنی.
چون بود پس نور خورشید ازل
نور صاف و خالی از هر غش و غل
هوش مصنوعی: نور خورشید از ابتدا، نوری خالص و بدون هیچ گونه ناخالصی است.
نور مطلق را چه باشد پس اثر
کی دهد ره دیگری را در نظر
هوش مصنوعی: نور مطلق چگونه می‌تواند اثر بگذارد، در حالی که هیچ چیز دیگری را در نظر نمی‌گیرد؟
دیده ای کان بیند آن خورشید را
کی ببیند تیر یا ناهید را
هوش مصنوعی: چشم کسی که نور خورشید را می‌بیند، چگونه می‌تواند تیر یا ناهید را ببیند؟
هر دلی کان مشرق این نور شد
فارغ از خود همچو کوه طور شد
هوش مصنوعی: هر دلی که از نور این حقیقت بهره‌مند شود، همچون کوه طور، از خودخواهی و دگرگونی‌ها رها می‌گردد.
در دل هرکس تجلی می کند
دل ز هر سوداش خالی می کند
هوش مصنوعی: در قلب هر فردی، زیبایی و نور وجود او را روشن می‌کند و این نور، دل را از هر چیزی که باعث ناراحتی و دلتنگی است، پاک و خالی می‌سازد.
هیچکس را با دل او کار نیست
غیر یک کس را در آنجا بار نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس در آنجا به دل او توجهی ندارد، جز یک نفر که در آن مکان بار سنگینی به دوش دارد.
وه چه کس آن کس که جزاونیست کس
هر وجودی از وجودش مقتبس
هوش مصنوعی: چه کسی است که جز خداوند، منبع و سرچشمه‌ای برای وجود خود ندارد؟ هر موجودی از وجود او بهره‌مند است.
ای خنک آن دل که در وی جای اوست
حبذا آن سر که پر سودای اوست
هوش مصنوعی: دل‌هایی که در آن محبت خداوند جای دارد، بسیار خوشایند و خنک است. همچنین، سرهایی که در فکر و خیال عشق او هستند، بسیار باارزش و پر از سود و نفع‌اند.
آن دلی کانماه را منزل بود
من فدایش کان همایون دل بود
هوش مصنوعی: کسی که آن دل را در امن و امان خود جای داده، من برای او فدایی می‌شوم؛ زیرا آن دل، دل رفیع و باارزشی است.
دل فدای نام او و یاد او
کشته ی بیداد او و داد او
هوش مصنوعی: دل من فدای نام و یاد اوست و من قربانی ظلم و عدل او هستم.
دل که یاد دوست باشد در وطن
آب حیوانیست در ظلمات تن
هوش مصنوعی: وقتی دل به یاد دوست باشد، زندگی در وطن مانند آب حیات‌بخش در تاریکی‌های بدن است.
چیست دانی آب حیوان ای کیا
آنکه سازد زنده ی سرمد تورا
هوش مصنوعی: آب حیات چیست ای عزیز؟ آن که تو را برای همیشه زنده می‌کند.
ای برادر یاد او را پیشه کن
دل رها از چنگ هر اندیشه کن
هوش مصنوعی: ای برادر، به یاد او بیفت و این کار را به عنوان هدف خود قرار بده. دل خود را از چنگال هر گونه فکر و اندیشه رها کن.
بند بردار ای پسر از پای دل
پس ببین جولان روح افزای دل
هوش مصنوعی: بندها را از دل خود بگسل و اجازه بده که احساسات و روحیه‌ات آزادانه حرکت کند.
دل به پرداز از هوای این و آن
بر در دل روز و شب شو پاسبان
هوش مصنوعی: دل خود را از آرزوهای دلبخواهی و آشفته نگه‌دار. در هر لحظه از روز و شب، مراقب آن باش و از آن محافظت کن.
تا در آن جز یاد جانان ای پسر
ره نیاید هیچ سودایی دگر
هوش مصنوعی: تا زمانی که یاد محبوب در دل تو هست، هیچ میل و آرزوی دیگری راهی نخواهد داشت.
جان ز جانان می پذیرد ای شکوه
یا احبائی الیک حر کوه
هوش مصنوعی: روح انسان از محبوب خود پذیرایی می‌کند، ای زیبایی، یا کسی که به تو علاقه‌مند است، حرارت عشق همچون کوه است.
حرکوها الروح الی صوب الحبیب
انه فی هذه الدنیا غریب
هوش مصنوعی: روح به سمت معشوق حرکت می‌کند، زیرا او در این دنیا غریب و دور از خانه است.
جان در این ویرانه ده بیگانه است
در دیار قدس او را خانه است
هوش مصنوعی: در این خرابه، روح او غریب و بی‌خانمان است، اما در سرزمین مقدس، او دارای منزلت و خانه‌ای است.
جان در اقلیم صفا دارد وطن
نی به شام و مصر و بغداد و یمن
هوش مصنوعی: روح انسان در سرزمینی آرام و پاک زندگی می‌کند و وابستگی به مکان‌هایی مانند شام، مصر، بغداد و یمن ندارد.
این جهان زندان جانست ای پسر
میل آن را سوی آن کشور نگر
هوش مصنوعی: این دنیا مانند زندانی برای روح است، ای پسر، تمایلات و آرزوهایت را به سمت سرزمین دیگر معطوف کن.
میل او بر آب صاف و سبزه زار
وان شگفتیهای ایام بهار
هوش مصنوعی: او به آرامش آب‌های زلال و زیبایی‌های طبیعت در فصل بهار علاقه دارد و از شگفتی‌های این دوران لذت می‌برد.
آن سرود و بهجت و نور و ضیاء
وان نشاط و وجد از عود و نوا
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف احساساتی می‌پردازد که ناشی از موسیقی و نواهای دلنشین است. آن شادی و روشنایی و سرزندگی که با صدای ساز و آهنگ ایجاد می‌شود، به زندگی رنگ و طراوت می‌بخشد.
جمله تأثیر دیار جان بود
جان زهجرش روز و شب نالان بود
هوش مصنوعی: تمام تأثیرات از دیار محبوب نشأت می‌گیرد و جانم به خاطر فقدان او روز و شب در حال گله و شکایت است.
جان محبوس اندرین زندان تار
روز و شب نالد ز هجران بهار
هوش مصنوعی: روحی که در این زندان تیره گرفتار شده، در روز و شب از جدایی بهار ناله و فریاد می‌زند.