گنجور

فصل - علائم ترقی در مراتب توحید

بدان که از علامات ترقی از مرتبه اول و دوم توحید و وصول به مرتبه سیم آن است که آدمی در جمیع امور خود توکل بر خدا کند و همه امور خود را به او واگذارد و دیده از همه وسایط بپوشاند، زیرا که بعد از آنکه بر او روشن شد که به غیر از خدا احدی منشأ هیچ اثری نیست، و دانست که مبدأ هر موجودی و منشأ هر فعلی، از خلق و رزق و عطا و منع و غنا و فقر و مرض و صحت و ذلت و عزت و حیات و ممات و غیر اینها حق سبحانه و تعالی است و اوست منفرد و مستقل به جمیع اینها و انباز و شریکی از برای او در هیچ اثری نیست دیگر در هیچ امری ملتفت به غیر او نمی شود، بلکه بیم او از خدا و امیدش به او و وثوق و اعتمادش بر اوست و کسی را که این مرتبه حاصل نشده و دل او از شوائب شرک خالی نیست و به سبب وساوس شیطانیه ملتفت به وسایط ظاهریه می گردد، همچنان که با آمدن باران اعتماد به نمو زراعت و نباتات می کند.

و از وزیدن باد موافق، مطمئن به سلامتی کشتی می شود و از حدوث بعضی نظرات کواکب و اتصالاتشان امید و بیم به حدوث بعضی حوادث به هم می رساند و از ملاحظه قدرت بعضی از مخلوقات از قهر او خائف و به لطفش امیدوار می گردد، و کسی که ابواب معارف بر او گشوده شد و امر عالم کما هو حقه بر او منکشف گردید می داند که آسمان و زمین و خورشید و ستارگان و ابر و باد و باران و حیوان و انسان، و غیر این ها را مخلوقات، همگی مقهور امر پادشاه بی شریک و وزیر، و در قبضه قدرت او مسخر و اسیرند چون زرع را فاسد خواهد، آمدن باران چه نفع تواند رسانید و اگر کشتی را غرق دریا پسندد، باد موافق چه تواند کرد سری را که او بر خاک افکند که می تواند برداشت؟

بلند آن سر که او خواهد بلندش
نژند آن دل که او خواهد نژندش
گرت عزت دهد رو ناز می‌کن
وگر نه چشم حسرت باز می‌کن
مبادا آنکه او کس را کند خوار
که خوار او شدن کاری‌ست دشوار

و اگر تو را خواهد به ساحل نجات رساند باد مخالف نیز مخالفت نتواند کرد و اگر انبار ترا آباد خواهد بی باران هم گندم تواند داد.

آنکه او از آسمان باران دهد
هم تواند او ز رحمت نان دهد

و التفات آدمی به بعضی از وسائط در نجات و عزت و غنای خود و متوسل به آنها شدن شبیه است به کسی که پادشاهی امر به کشتن او فرموده باشد، سپس پشیمان شده و کاتب را امر کند که منشور عفو او را نوشته ارسال نماید و آن شخص بعد از خلاص شدن، زبان به مدح و ثنای کاغذ یا قلم یا کاتب گشاید و گوید که اگر اینها نبودی مرا نجات میسر نگشتی و کسی که دانست که آنچه بر کاغذ رقم شد از قلم بود و قلم خود مسخر دست کاتب و کاتب را یارای آن نیست که بی امر پادشاه چیزی نویسد بجز شکر پادشاه نکند و به غیر از ثنای او نگوید و منت بجز از او نپذیرد و شکی نیست که جمیع مخلوقات، از ماه و خورشید و آسمان و ستارگان و باد و باران و جماد و حیوان، همگی چون قلم در دست کاتب، و کاتب در خدمت سلطان، مقهور و مسخرند بلکه این از بابت مثالی است که سزاوار آن است گفته شود: «خاک بر فرق من و تمثیل من» قلم کجاست و کاتب کیست؟ «و ما رمیت إذ رمیت و لکن الله رمی» دیده حق بین کو و دل حق شناس کجاست؟ هرگاه موری در کاغذی که در دست کاتب است و آن را سیاه می کند و نور بصرش را امتداد نیست که انگشت کاتب و یا دست او را ببیند، چه جای آنکه خود کاتب را برخورد، پس چنان تصور می کند که این همه نقش بدیع از قلم سر می زند.

و مخفی نماند که مراد از آنچه مذکور شد آن است که کسی که از مرتبه دوم توحید ترقی نموده می داند که منشأ جمیع آثار و مصدر همه افعال خداوند متعال است و دیگری منشأ هیچ امری نمی تواند باشد و این در غیر حرکات و افعال انسان است، زیرا که فی الجمله اختیاری از برای او در افعال و حرکات خود بدیهی، و اجماع و آیات و اخبار در آن صریح است گو اختیار تام و اقتدار بالاستقلال نباشد بلکه اختیار او در همین امور تکلیفیه و اعمال خیر و شر باشد که حکیم علی الاطلاق به جهت مصالحی چند که خود به آنها داناتر است چند روزی زمام اختیار در این امور را به دست خود انسان داده و او را به عالم ابتلا و امتحان فرستاده اند «انا عرضنا الأمانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنا و اشفقن منها و حملها الإنسان» پس انسان، هم مختار است و هم مجبور، اختیار او در امور تکلیفیه و خیرات و شرور، و اجبار او در غیر اینها از حیات و ممات و عزت و ذلت و بیماری و صحت و شفا و فقر و غنا و امثال اینهاست.

و ممکن است همین مراد باشد از آنچه در حدیث مشهور وارد شده است که «لا جبر و لا تفویض بل امر بین امرین» یعنی «از برای انسان نه جبر مطلق است و نه تفویض و اختیار مطلق، بلکه امری است متوسط میان این دو امر» شاید مراد از «امر بین الأمرین»، قدرت و اختیار امکانی بوده باشد، زیرا که انسان اگر چه مختار و قادر باشد و لکن اختیار و قدرتش نیز مانند وجودش خواهد بود «متاع البیت یشبه صاحب البیت» یعنی «اسباب خانه به صاحب خانه شبیه است» و وجود انسان، وجود امکانی است، نه به مثابه وجود صرف است که وجود واجبی باشد، و نه عدم صرف، بلکه وجودی است مشوب به عدم، و عدمی است مشوب به وجود.

پس همچنین قدرت و اختیاری که خداوند در انسان موجود کرده نه اختیار و قدرت صرف می تواند بود، زیرا که اختیار صرف مختص پروردگار و عین وجود مقدس اوست، پس چگونه می تواند شد که از برای دیگری ثابت باشد؟ و چون اختیاری از برای انسان ثابت شده پس بی اختیار صرف هم نیست بلکه امری است میان اختیار مطلق و بی اختیاری محض

و شاید هم مراد از «امر بین الأمرین»، قدرت و اختیاری باشد که متوسط و بسته به قدرت و اختیار غیر است، زیرا که انسان اگر چه مختار باشد اما اختیار او از دیگری است و آن دیگری قادر بر سلب اختیارش در عین اختیار هست و شکی نیست که چنین اختیاری اگرچه از بی اختیاری بالاتر است و لیکن از اختیار مطلق فروتر می باشد، و مرجع این وجه نیز به وجه دوم است.

و بدان که ثبوت اختیار به هر یک از این سه معنی از برای انسان منافاتی با اختیار مطلق در جمیع امور از برای خدا ندارد، بلکه همچنان که اختیار مشوب به بی اختیاری فی الجمله از برای انسان ثابت است، اختیار منزه از شایبه بی اختیاری در همان موارد از برای خدا نیز هست، «یضل من یشاء و یهدی من یشاء» و استبعادی نیست در اینکه دو کس را در امری اختیار باشد، خصوصا با وجود اختلاف در اختیار و از این معلوم می شود که در جمیع افعال و احوال، چشم از وسائط پوشیدن و متوسل به صاحب اختیار مطلق شدن منافات با ثبوت نوع اختیاری از برای انسان ندارد، زیرا که اگر چه در بعضی افعال او را فی الجمله اختیاری باشد اما اختیار خدا بیشتر و قدرت او کامل تر است پس بر هر کس لازم است که در هر امری که از برای او نوع اختیاری هست به حکم شریعت مقدسه اختیار و قدرت خود را فی الجمله به کار برده و در توفیق و اتمام آن از حضرت آفریدگار استمداد نماید، و در آنچه از تحت قدرت او بیرون است امیدوار به لطف و کرم پروردگار باشد.

فصل - توحید و اقسام آن: ضد صفت شرک، توحید است و از برای آن اقسامی چند است:فصل - آشنائی با اسرار ملک و ملکوت: بعضی از عرفا گفته اند که خداوند عالم به قدرت کامله خود گویا نمود در حق ارباب دلهای آگاه و اصحاب مشاهده، هر ذره ای را که در آسمانها و زمینها موجودند تا اینکه تسبیح و تقدیس ایشان را شنیدند و گواهی ایشان را به انکسار و عجز خود استماع نمودند که به آنها گویا بودند به زبان واقع، که نه عربی است و نه عجمی، نه متضمن بانگ و آواز و نه مشتمل بر حروف و الفاظ است و آن را نمی توان شنید مگر به گوش هوش و سمع ملکوتی و این نوع مکالمه که ذرات وجود را با رب قلوب است مناجات نیز گویند و از برای آن نهایت و انجامی نیست، زیرا که منبع آن از دریای محیط کلام حق است که نهایت ندارد «قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی و لو جئنا بمثله مددا» و چون که گفتگوی ایشان از اسرار ملک و ملکوت است و هر کسی محرمیت آنها را ندارد بلکه قبور اسرار، سینه آزادگان است و بس، پس به این جهت با هر کسی به تکلم در نیایند بلکه گفتگوی ایشان با خاصان درگاه و محرمان بارگاه است و ایشان نیز آنچه می شنوند با دیگران حکایت نکنند.

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.