گنجور

نهم

باز این دل سرمستم دیوانهٔ آن بندست
دیوانه کسی باشد، کو بی‌دل و پیوندست
سرمست کسی باشد، کو خود خبرش نبود
عارف دل ما باشد، کو بی عدد و چندست
در حلقهٔ آن سلطان، در حلقه نگینم من
ای کور بمن بنگر، من وردم و شه قندست
نه از خاکم و نه از بادم، نه از آتش و نه از آبم
آن چیز شدم کلی، کو بر همه سوگندست
من عیسی آن ماهم، کز چرخ گذر کردم
من موسی سرمستم،کالله درین ژنده‌ست
دیوانه و سرمستم، هم جام تن اشکستم
من پند بنپذیرم، چه جای مرا پندست؟
من صوفی چرا باشم؟ چون رند خراباتم
من جام چرا نوشم؟ با جام که خرسندست؟
من قطره چرا باشم؟ چون غرق در آن بحرم
من مرده چرا باشم؟ چون جان ودلم زندست
تن خفت درین گلخن جان رفت دران گلشن
من بودم و بی‌جایی، وین نای که نالندست
از خویش حذر کردم، وز دور قمر جستم
بر عرش سفر کردم، شکلی عجبی بستم
بازآمدم از سلطان با طبل و علم، فرمان
سرمست و غزل‌گویان، اسرار ازل جویان
باز این دل دیوانه زنجیر همی برد
چون برق همی رخشد، مانند اسد غران
چون تیر همی پرد از قوس تنم، جانم
چون ماه دلم تابان، از کنگرهٔ میزان
جان یوسف کنعانست، افتاده به چاه تن
دل بلبل بستانست، افتاده درین ویران
می‌افتم و می‌خیزم چون یاسمن از مستی
می‌غلطم در میدان چون گوی از آن چوگان
سلطان سلاطینم، هم آنم و هم اینم
من خازن سلطانم، پر گوهرم و مرجان
پهلوی شهنشاهم، هم بنده و هم شاهم
جبریل کجا گنجد آنجا که من و یزدان؟!
تو حلق همی دری از خوردن خون خلق
ور دلق همی پوشی، مانند سگ عریان
در آخر آن گاوان، آخر چه کنی مسکن؟!
مسکین شو و قربان شو، در طوی چنان خاقان
احمد چو مرا بیند، رخ زرد چنین سرمست
او دست مرا بوسد، من پا ای ورا پیوست
امروز منم احمد، نی احمد پارینه
امروز منم سیمرغ، نی مرغک هرچینه
شاهی که همه شاهان، خربندهٔ آن شاهند
امروز من آن شاهم، نی شاه پریرینه
از شربت اللهی، وز شرب اناالحقی
هریک به قدح خوردند، من با خم و قنینه
من قبلهٔ جانهاام، من کعبهٔ دلهاام
من مسجد آن عرشم، نی مسجد آدینه
من آینهٔ صافم، نی آینهٔ تیره
من سینهٔ سیناام، نی سینهٔ پرکینه
من مست ابد باشم، نی مست ز باغ و رز
من لقمهٔ جان نوشم، نی لقمهٔ ترخینه
گر باز چنان اوجی، کو بال و پر شاهی؟!
ور خرس نهٔ ، چونی با صورت بوزینه؟!
ای آنکه چو زر گشتی از حسرت سیمین بر
زر عاشق رنگ من تو عاشق زرینه
در خانقه عالم، در مدرسهٔ دنیا
من صوفی دل صافم، نی صوفی پشمینه
خاموش شو و پس در، تو پردهٔ اسراری
زیرا که سزد ما را جباری و ستاری

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز این دل سرمستم دیوانهٔ آن بندست
دیوانه کسی باشد، کو بی‌دل و پیوندست
هوش مصنوعی: این دل شاد و سرمستم همچنان وابسته به آن شخص دیوانه است. دیوانه کسی است که نه دل دارد و نه ارتباطی با دیگران.
سرمست کسی باشد، کو خود خبرش نبود
عارف دل ما باشد، کو بی عدد و چندست
هوش مصنوعی: شخصی ممکن است به قدری غرق در خوشی‌ها باشد که از حال خود بی‌خبر باشد. در عوض، عارف ما فردی است که از تعداد و کمیت فراتر رفته و در عمق احساسات و معانی زندگی غوطه‌ور است.
در حلقهٔ آن سلطان، در حلقه نگینم من
ای کور بمن بنگر، من وردم و شه قندست
هوش مصنوعی: در دایرهٔ آن پادشاه، من همچون نگینی هستم. ای نابینایان، به من نگاه کنید، من سنگ زینتی او هستم و او شیرینی را به همراه دارد.
نه از خاکم و نه از بادم، نه از آتش و نه از آبم
آن چیز شدم کلی، کو بر همه سوگندست
هوش مصنوعی: من نه به خاطر خاک هستم و نه به خاطر باد، نه به خاطر آتش و نه به خاطر آب. من موجودی هستم کامل که به همه چیز قسم خورده‌ام.
من عیسی آن ماهم، کز چرخ گذر کردم
من موسی سرمستم،کالله درین ژنده‌ست
هوش مصنوعی: من مانند عیسی هستم که از آسمان‌ها عبور کرده‌ام و هم‌چون موسی در حال سرمستی هستم، در حالی که کیمیاگری در این دنیای خراب و نابسامان وجود دارد.
دیوانه و سرمستم، هم جام تن اشکستم
من پند بنپذیرم، چه جای مرا پندست؟
هوش مصنوعی: من در حالت دیوانگی و سرمستی به سر می‌برم و اشک‌هایم را می‌ریزم. حالا که این‌طور هستم، دیگر چه جای نصیحت و پند دادن به من وجود دارد؟
من صوفی چرا باشم؟ چون رند خراباتم
من جام چرا نوشم؟ با جام که خرسندست؟
هوش مصنوعی: من چرا باید خود را صوفی بدانم؟ زیرا من فردی آزاد و سرکش هستم. چرا باید به نوشیدن شراب بپردازم؟ وقتی که کسی مثل من که به خوشی و لذت می‌پردازد، نیازی به آن ندارد؟
من قطره چرا باشم؟ چون غرق در آن بحرم
من مرده چرا باشم؟ چون جان ودلم زندست
هوش مصنوعی: چرا من باید تنها یک قطره باشم وقتی که غرق در آن دریا هستم؟ چرا باید مرده باشم وقتی که جان و دلم هنوز زنده است؟
تن خفت درین گلخن جان رفت دران گلشن
من بودم و بی‌جایی، وین نای که نالندست
هوش مصنوعی: بدن من در این مکان تاریک خوابیده و جانم در آن باغ زیباست. من در بی‌جایی هستم و این نای که صدا می‌کند، ناله‌ام را می‌زند.
از خویش حذر کردم، وز دور قمر جستم
بر عرش سفر کردم، شکلی عجبی بستم
هوش مصنوعی: از خودم دوری کردم و از نور ماه فاصله گرفتم. به آسمان سفر کردم و شکلی عجیب و غریب برای خود ساختم.
بازآمدم از سلطان با طبل و علم، فرمان
سرمست و غزل‌گویان، اسرار ازل جویان
هوش مصنوعی: من از دربار پادشاه بازگشته‌ام، با سر و صدای طبل و پرچم، فرمانی در دستانم دارم و در حالی که شاد و شاعرانه صحبت می‌کنم، به دنبال جستجوی رازهای ازل هستم.
باز این دل دیوانه زنجیر همی برد
چون برق همی رخشد، مانند اسد غران
هوش مصنوعی: دل سرکش و دیوانه‌ام دوباره از قید و بندها می‌گریزد. مانند رعد و برق درخشان است و به شدت و شجاعت مانند یک شیر در حال غرش عمل می‌کند.
چون تیر همی پرد از قوس تنم، جانم
چون ماه دلم تابان، از کنگرهٔ میزان
هوش مصنوعی: وقتی که تیر از کمان بدنم رها می‌شود، جانم مانند ماه در دل تابان است که از ستیغ میزان می‌تابد.
جان یوسف کنعانست، افتاده به چاه تن
دل بلبل بستانست، افتاده درین ویران
هوش مصنوعی: جان یوسف در چاه افتاده است، در حالی که دل بلبل باغ به ویرانی گرفتار شده است.
می‌افتم و می‌خیزم چون یاسمن از مستی
می‌غلطم در میدان چون گوی از آن چوگان
هوش مصنوعی: من گاهی زمین می‌افتم و گاهی برمی‌خیزم، مانند یاسمن که در شوری و مستی‌اش در حرکت است. در میدان، مانند گوی‌هایی که در بازی چوگان به این سو و آن سو می‌روند، من نیز به چرخش و جنبش مشغولم.
سلطان سلاطینم، هم آنم و هم اینم
من خازن سلطانم، پر گوهرم و مرجان
هوش مصنوعی: من سلطان بزرگانم، هم به این نام شناخته می‌شوم و هم به آن نام. به عنوان خزانه‌دار پادشاه، سرشار از جواهرات ارزشمند و مرجان هستم.
پهلوی شهنشاهم، هم بنده و هم شاهم
جبریل کجا گنجد آنجا که من و یزدان؟!
هوش مصنوعی: من هم بنده‌ای هستم در کنار شهنشاهان و روح القدس (جبریل) نمی‌تواند در جایی که من و خداوند هستیم، جا بگیرد.
تو حلق همی دری از خوردن خون خلق
ور دلق همی پوشی، مانند سگ عریان
هوش مصنوعی: تو با کشتن مردم، بر خود عزت و جلال می‌بخشی و مانند سگی برهنه به ظاهر می‌پردازی.
در آخر آن گاوان، آخر چه کنی مسکن؟!
مسکین شو و قربان شو، در طوی چنان خاقان
هوش مصنوعی: در پایان زندگی، تو چه چاره‌ای داری برای سکونت؟ بیچاره شو و فدای او شو، مانند آن سلطانی که در طویله است.
احمد چو مرا بیند، رخ زرد چنین سرمست
او دست مرا بوسد، من پا ای ورا پیوست
هوش مصنوعی: وقتی احمد مرا می‌بیند، چهره‌اش زرد و غمگین می‌شود. او به خاطر حالتی که دارد، با حالتی سرمست و غرق در احساس، دست مرا می‌بوسد و من هم با پاهای خود به او نزدیک می‌شوم.
امروز منم احمد، نی احمد پارینه
امروز منم سیمرغ، نی مرغک هرچینه
هوش مصنوعی: امروز من شخصی متفاوت از گذشته هستم و به جای آنکه مانند گذشته به چیزهای کوچک و بی‌اهمیت توجه کنم، بزرگتر از آنهام را می‌بینم و خود را در جایگاه والاتری می‌یابم.
شاهی که همه شاهان، خربندهٔ آن شاهند
امروز من آن شاهم، نی شاه پریرینه
هوش مصنوعی: شاهی که برتر از همه شاهان است و همه‌ی شاهان تحت فرمان او هستند، امروز من آن شاه هستم و نه شاهی که تنها به زیبایی و دلربایی مشهور است.
از شربت اللهی، وز شرب اناالحقی
هریک به قدح خوردند، من با خم و قنینه
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها از نوشیدنی divine و حقیقتی که در آن است، به مقدار خودشان تناول کردند، اما من با پیاله و ظرف خودم از آن می‌نوشم.
من قبلهٔ جانهاام، من کعبهٔ دلهاام
من مسجد آن عرشم، نی مسجد آدینه
هوش مصنوعی: من محل توجه و عشق مردم هستم، من نقطه‌ی کانونی دل‌ها هستم. من معبد و جایگاه روحانی کسانی هستم که به معنویت و پاکی اهمیت می‌دهند، نه فقط جایی برای عبادت در روزهای خاص.
من آینهٔ صافم، نی آینهٔ تیره
من سینهٔ سیناام، نی سینهٔ پرکینه
هوش مصنوعی: من مانند آینه‌ای شفاف هستم، نه آینه‌ای تاریک. من سینه‌ای پاک و بی‌آلایش دارم، نه سینه‌ای پر از کینه و حسد.
من مست ابد باشم، نی مست ز باغ و رز
من لقمهٔ جان نوشم، نی لقمهٔ ترخینه
هوش مصنوعی: من همیشه در حالت شیدایی و سرخوشی هستم، نه به خاطر زیبایی‌های باغ و گل‌ها. بلکه آنچه که برایم اهمیت دارد این است که از حقیقت زندگی و عشق بهره‌مند شوم، نه اینکه تنها به لذت‌های زودگذری بسنده کنم.
گر باز چنان اوجی، کو بال و پر شاهی؟!
ور خرس نهٔ ، چونی با صورت بوزینه؟!
هوش مصنوعی: اگر دوباره به همان عظمت و بلندی برگردی، پس پر و بال پادشاهی کجاست؟ و اگر مثل یک خرس نباشی، پس چرا با ظاهری شبیه به میمون زندگی می‌کنی؟
ای آنکه چو زر گشتی از حسرت سیمین بر
زر عاشق رنگ من تو عاشق زرینه
هوش مصنوعی: ای کسی که به زیبایی طلا مثل زرق و برق نقره، از حسرت آن به رنگ عشق من تبدیل شده‌ای. تو عاشق زیبایی طلایی هستی.
در خانقه عالم، در مدرسهٔ دنیا
من صوفی دل صافم، نی صوفی پشمینه
هوش مصنوعی: در محفل عرفان و عبادت، در مدرسهٔ زندگی، من فردی هستم با دل پاک و بی‌آلایش، نه کسی که فقط ظاهری از درویشی داشته باشد.
خاموش شو و پس در، تو پردهٔ اسراری
زیرا که سزد ما را جباری و ستاری
هوش مصنوعی: ساکت باش و پشت در، زیرا که پرده‌ای از اسرار وجود دارد و این برای ما مناسب است که در خفا بمانیم و از دیده‌ها دور باشیم.

حاشیه ها

1392/05/27 02:07
امیر مصطفی ذوالفقار

یکی از بهترین اشعاری بود که ازش خوندم واقعا ممنون بابت گرآوری این اشعار....

1402/04/11 10:07
مسافر

سلام

قسمتی از این ترجیعات توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 951 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است

می توانید ویدیو و صوت شرح  ترجیع را در آدرسهای  زیر پیدا کنید:

parvizshahbazi

aparat