سیپنجم
زهی دریا زهی بحر حیاتی
زهی حسن و جمال و فر ذاتی
ز تو جانم براتی خواست از رنج
یکی شمعی فرستادش، براتی
ز تندی عشق او آهن چو مومست
زهی عشق حرون تند عاتی
ولیکن سر عشقش شکرستان
ز نخلستان ز جوهای فراتی
شکر لب، مه رخان جام بر کف
تو میگو هر کرا خواهی که: « هاتی »
ز هر لعل لبی بوست رسیده
تو درویشی و آن لعلش زکاتی
در آن شطرنج اگر بردی تو، شاهی
ولی کو بخت پنهان؟! چونک ماتی
خداوند شمس دین دریای جانبخش
تو شورستان درین دولت، مواتی
زهی شاهی، لطیفی، بینظیری
که مجموعست ازو جان شتاتی
اگر تبریز دارد حبهٔ زو
چه نقصان گر شود از گنجها، تی
هزاران زاهد زهد صلاحی
ز تو خونش مباح و او مباحی
زهی کعبه که تو جانبخش حاجی
زهی اقبال هر محتاج راجی
هر آن سر کو فرو ناید به کیوان
ز روی فخر، بر فرقش تو تاجی
نهاده سر به تسلیم و به طاعت
به پیشت از دل و جان هر لجاجی
زهی نور جهان جان، که نورت
نه از خورشید و ماهست و سراجی
همه جانها باقطاع مثالت
که بعضی عشری، و بعضی خراجی
خداوند! شمس دینا! این مدیحت
بجای جاه و فرت هست هاجی
ایا تبریز، بستان باج جانها
که فرمان ده توی بر جان و باجی
مزاج دل اگر چون برف گردد
ز آتشهای تو گردد نتاجی
هرآن جان و دلی کان زنده باشد
ز مهر تستشان دایم تناجی
در آن بازار کز تو هست بویی
زهی مر یوسفان را بیرواجی
به چرخ چارمت عیسیست داعی
به پیش دولتت چاوش ساعی
ز شاه ماست ملک با مرادی
که او ختمست احسان را، و بادی
گر احسان را زبان باشد بگردد
به مدح و شکر او سیصد عبادی
بدان سوی جهان گر گوش داری
چه چاوشان جانندش منادی!
دهان آفرینش باز مانده
ازان روزی که دیدستش ز شادی
همی گوید به عالم او به سوگند
که: « تا زادی، چنین روزی نزادی »
یکی چندی نهان شو تا نگردد
همه بازار مهرویان کسادی
بدیدم عشق خوانی را فتاده
به خاک و خون بگفتم: « چون فتادی؟ »
که تو خونریز جمله عاشقانی
تو نیزک دل چنین بر باد دادی؟! »
بگفتا: « دیدهام چیزی که صد ماه
ازو سوزند در نار ودادی »
خداوند شمس دین! آخر چه نوری؟
فرشته یا پری، یا تش نژادی
به تبریز آ دلا، از لحر عشقش
چو بندهٔ عیب ناک اندر مزادی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زهی دریا زهی بحر حیاتی
زهی حسن و جمال و فر ذاتی
هوش مصنوعی: آفرین بر دریا، آفرین بر زندگی، آفرین بر زیبایی و جمال و شکوه طبیعی.
ز تو جانم براتی خواست از رنج
یکی شمعی فرستادش، براتی
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی رابطه عاطفی و احساسات عمیق را توصیف میکند. شخصی به دیگری اطمینان داده و از او درخواست میکند که دردی که دارد را با فرستادن یک شمع، که نماد عشق و نور است، کاهش دهد. این شمع میتواند نشانهای از امید و روشنایی در میانهی تاریکیها باشد. به عبارت دیگر، او در پی این است که محبت و توجهی از طرف معشوق خود دریافت کند تا بر رنجهایش غلبه کند.
ز تندی عشق او آهن چو مومست
زهی عشق حرون تند عاتی
هوش مصنوعی: ز شدت عشق او، آهن نرم و قابل انعطاف شده است. چه عشق شدیدی که مانند حرون، تند و بیتاب است.
ولیکن سر عشقش شکرستان
ز نخلستان ز جوهای فراتی
هوش مصنوعی: اما سرچشمه عشق او مانند باغ شکر و نخلستانها از آبهای فرات سرازیر است.
شکر لب، مه رخان جام بر کف
تو میگو هر کرا خواهی که: « هاتی »
هوش مصنوعی: لبهای شیرین و زیبا، با جام در دست، به تو میگویند هر کسی را که بخواهی، برایش بگو: «بیا»!
ز هر لعل لبی بوست رسیده
تو درویشی و آن لعلش زکاتی
هوش مصنوعی: از هر لبی که بوی شکر میآید، تو با درویشی و آن شکر به نوعی زکات و بخشش است.
در آن شطرنج اگر بردی تو، شاهی
ولی کو بخت پنهان؟! چونک ماتی
هوش مصنوعی: اگر در بازی شطرنج پیروز شوی و شاه را شکست دهی، بخت نهان کجاست؟ چون ممکن است به ناگهان دچار شکست شوی.
خداوند شمس دین دریای جانبخش
تو شورستان درین دولت، مواتی
هوش مصنوعی: خدای بزرگ، چشمهی نور ایمان و پرتوی زندگی توست. در این دنیا، تو مانند جایی پر از شادی و نشاط به نظر میرسی.
زهی شاهی، لطیفی، بینظیری
که مجموعست ازو جان شتاتی
هوش مصنوعی: چه خوشا شاهی لطیف و بینظیر که جانها از وجود او زندگی میگیرند.
اگر تبریز دارد حبهٔ زو
چه نقصان گر شود از گنجها، تی
هوش مصنوعی: اگر تبریز دارای حبهای از زو باشد، چه آسیبی به داراییها و گنجینهها وارد میشود؟
هزاران زاهد زهد صلاحی
ز تو خونش مباح و او مباحی
هوش مصنوعی: هزاران عابد و زاهد وجود دارند که به خاطر زهد و اعمالشان میتوانند خون تو را حلال بدانند، در حالی که خودشان از نظر معنوی قابل قبول نیستند.
زهی کعبه که تو جانبخش حاجی
زهی اقبال هر محتاج راجی
هوش مصنوعی: چه نیکوست کعبهای که جان بخش حاجیان است و چه خوشبخت است هر کسی که به آنجا رو آورد و حاجت خود را بخواهد.
هر آن سر کو فرو ناید به کیوان
ز روی فخر، بر فرقش تو تاجی
هوش مصنوعی: هر کسی که با تکبر و فخر از سر کوی کسی بگذرد، بر سرش تاجی قرار دادهای.
نهاده سر به تسلیم و به طاعت
به پیشت از دل و جان هر لجاجی
هوش مصنوعی: با کمال میل و از روی رغبت، همهٔ مقاومتها را کنار گذاشته و خود را به تو تسلیم کردهام.
زهی نور جهان جان، که نورت
نه از خورشید و ماهست و سراجی
هوش مصنوعی: ای نور بخش جان، خوشا به حال تو که روشنیات نه از خورشید و ماه است و نه از چراغی.
همه جانها باقطاع مثالت
که بعضی عشری، و بعضی خراجی
هوش مصنوعی: همه موجودات به نوعی تحت تأثیر و نمونهای از وجود تو هستند؛ برخی از آنها مانند عشریاند و برخی دیگر مانند خراجی.
خداوند! شمس دینا! این مدیحت
بجای جاه و فرت هست هاجی
هوش مصنوعی: پروردگارا! ای نور دین! این ستایش من به خاطر مقام و جایگاه توست.
ایا تبریز، بستان باج جانها
که فرمان ده توی بر جان و باجی
هوش مصنوعی: آیا تبریز، باغی است که جانها در آن قربانی میشوند و تو فرمانروایی میکنی بر جانها و به بهای آنها استفاده میکنی؟
مزاج دل اگر چون برف گردد
ز آتشهای تو گردد نتاجی
هوش مصنوعی: اگر دل مانند برف تحت تاثیر آتشهای تو قرار گیرد، نتیجهای خواهد داشت.
هرآن جان و دلی کان زنده باشد
ز مهر تستشان دایم تناجی
هوش مصنوعی: هر کس که جان و دلش زنده و پرنشاط باشد، همیشه در عشق و محبت تو میغلتد و با تو در ارتباط و نزدیکی خواهد بود.
در آن بازار کز تو هست بویی
زهی مر یوسفان را بیرواجی
هوش مصنوعی: در آن بازاری که نفحات تو جریان دارد، یوسفان (مردان زیبا) به خاطر بیطرفی و بیتوجهی، از خرید و فروش دور ماندهاند.
به چرخ چارمت عیسیست داعی
به پیش دولتت چاوش ساعی
هوش مصنوعی: در آسمان، ستارهای به نام عیسی وجود دارد که به طور مداوم و با تلاش به سمت ترقی و رفاهم پیش میرود و مانند نوید دهیدندهای به تو بشارت میدهد.
ز شاه ماست ملک با مرادی
که او ختمست احسان را، و بادی
هوش مصنوعی: ملك ما به خاطر رضایت شاه است که او اوج بخشش و نیکوکاری است.
گر احسان را زبان باشد بگردد
به مدح و شکر او سیصد عبادی
هوش مصنوعی: اگر احسان و نیکی سخن بگویند، آنگاه مدح و ستایش او به سههزار عبادت میرسد.
بدان سوی جهان گر گوش داری
چه چاوشان جانندش منادی!
هوش مصنوعی: اگر به اطراف خود گوش فرا دهی، متوجه خواهی شد که چه ندای روحنوازی در آن سوی جهان وجود دارد.
دهان آفرینش باز مانده
ازان روزی که دیدستش ز شادی
هوش مصنوعی: دهان آفرینش از روزی که شگفتی و شادی را دید، بسته مانده است.
همی گوید به عالم او به سوگند
که: « تا زادی، چنین روزی نزادی »
هوش مصنوعی: او به همه میگوید که قسم میخورد: «ای کاش تا زمانی که هستی، چنین روزی را به دنیا نیاوری.»
یکی چندی نهان شو تا نگردد
همه بازار مهرویان کسادی
هوش مصنوعی: مدتی پنهان شو تا بازار زیبایانی که در آن هستند، کساد نشود و رونق خود را حفظ کند.
بدیدم عشق خوانی را فتاده
به خاک و خون بگفتم: « چون فتادی؟ »
هوش مصنوعی: من عشق را دیدم که در حالت بدی به زمین افتاده و خونین شده بود. از او پرسیدم: «چرا به این حال افتادی؟»
که تو خونریز جمله عاشقانی
تو نیزک دل چنین بر باد دادی؟! »
هوش مصنوعی: آیا تو همه عاشقانی را که دلشان را به تو دادهاند، به این راحتی نابود کردی؟
بگفتا: « دیدهام چیزی که صد ماه
ازو سوزند در نار ودادی »
هوش مصنوعی: او گفت: «چیزی دیدهام که اگر صد ماه در آتش بسوزد، ارزش آن را دارد.»
خداوند شمس دین! آخر چه نوری؟
فرشته یا پری، یا تش نژادی
هوش مصنوعی: خداوندی که نور وجودش مثل نور خورشید است! چه نوری دارد؟ آیا فرشته است یا پری، یا از نوع دیگری است؟
به تبریز آ دلا، از لحر عشقش
چو بندهٔ عیب ناک اندر مزادی
هوش مصنوعی: ای دل، به تبریز برو و در عشق او غرق شو، مانند بندهای که در چنگال عیوب و نقصهای خود گرفتار است.