گنجور

سی‌و دوم

شاهنشه مایی تو و بکلربک مایی
هرجا که گریزی، بر ما باز بیایی
گر شخص تو اینجاست من از راه ضمیری
می‌بینمت ای عشوه ده ما که کجایی
آنجا که برستست درخت تو وطن‌ساز
زیرا ز صولست ترا روح‌فزایی
برپایهٔ تخت شه شاهان به سجود آی
تا باز رهد جان تو از ننگ گدایی
ویرانه به جغدان بگذار و سفری کن
بازآ بکه قاف تجلی، که همایی
اینها همه بگذشت بیا، ای شه خوبان
کاستون حیاتی تو، و قندیل سرایی
خوانی بنهادند و دری بازگشادند
مستانه درآ زود، چه موقوف صلایی؟!
گر جملهع جهان شمع و می و نوش بگیرد
سودای دگر دارد مخمور خدایی
اندر قفس ار دانه و آبست فراوان
کو طنطنه و دبدبهٔ مرغ هوایی؟
این هم بگذشت، ای که ز تو هیچ گذر نیست
سغراق وفا گیر، که سلطان وفایی
آن ساغر شاهانهٔ مردانه بگردان
تا گردد جانها خوش و جانباز و بقایی
نه باده دلشور و نه افشردهٔ انگور
از دست خدا آمد، وز خنب عطایی
ای چشم من و چشم دو عالم به تو روشن
دادی به یکی ساغرم از مرگ رهایی
ای مست شده و آمده، که زاهد وقتم
ای رنگ رخ و چشم خوشت داده گوایی
جان شاد بدانست که یکتاست درین عشق
هرچند گرو گردد دستار و دو تایی
خندید جهان از نظر و رحمت عامش
بس کن، که به ترجیع بگوییم تمامش
ای مست شده از نظرت اسم و مسما
وی طوطی جان‌گشته ز لبهات شکرخا
ما را چه ازین قصه که گاو آمد و خر رفت
هین وقت لطیفست، از آن عربده بازآ
ای شاه تو شاهی کن و آراسته کن بزم
ای جان و ولی نعمت هر وامق و عذرا
هم دایه جانهایی و هم جوی می و شیر
هم جنت فردوسی و هم سدرهٔ خضرا
جز این بنگوییم، وگر نیز بگوییم
گویند خسیسان که: « محالست و علالا »
خواهی که بگوییم، بده جام صبوحی
تا چرخ برقص آید و صد زهرهٔ زهرا
هرجا ترشی باشد اندر غم دنیا
می‌غرد و می‌پرد از انجای دل ما
برخیز و بخیلانه در خانه فروبند
کانجا که توی خانه شود گلشن و صحرا
این مه ز کجا آمد و این روی چه رویست؟
این نور خدایست تبارک و تعالا
هم قادر و هم فاخر و هم اول و آخر
اول غم و سودا و بخرید بیضا
آن دل که نلرزیدت و آن چشم که نگریست
یارب، خبرش ده تو ازین عیش و تماشا
تا شید برآرد به سر کوه برآید
فریاد برآرد که تمنیت تمنا
نگذاردش آن عشق که سر نیز بخارد
شاباش زهی سلسلهٔ جذب و تقاضا
در شهر چو من گول مگر عشق ندیدست؟
هر لحظه مرا گیرد این عشق ز بالا
هر داد و گرفتی که ز بالاست لطیفست
گر صادق و جدست و گر عشوه و تیبا
هر عشوه که دربان دهدت دفع و بهانه‌ست
گوید: « که برو » هیچ مرو، شاه بخانه‌ست
بر دلبر ما هیچ کسی را مفزایید
مانندهٔ او نیست کسی، ژاژ مخایید
ور زانک شما را خلل و عیب نمودست
آن آینه پاک آمد، معیوب شمایید
بسته‌ست مگر روزن این خانهٔ دنیا
خورشید برآمد، هله، بر بام برآیید
روزن چو گشاده نبود خانه چو گورست
تیشه جهت چیست چو روزن نگشایید؟
آگاه چو نبویت ز آغاز و ز آخر
چون گوی بغلتید که خوش بی‌سر و پایید
تسلیم شده در خم چوگان الهی
گر در طرب و شادی و، گر رهن بلایید
در خنب جهان همچو عصیرید گرفتار
چون نیک بجوشید، ازین خنب برآیید
ای حاجتهایی که عطاخواه شدستید
آخر بخود آیید، شما عین عطایید
در عشق لقایید شب و روز و خبر نیست
ادراک شما را، که شما نور لقایید
جویی عجب و تو ز همه چیز عجبتر
آن بوالعجبانید که شاهید و گدایید

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شاهنشه مایی تو و بکلربک مایی
هرجا که گریزی، بر ما باز بیایی
هوش مصنوعی: تو پادشاه و فرمانروای ما هستی و هر کجا که بروی، دوباره به سوی ما برمی‌گردی.
گر شخص تو اینجاست من از راه ضمیری
می‌بینمت ای عشوه ده ما که کجایی
هوش مصنوعی: اگر تو اینجا هستی، من از راهی دیگر تو را می‌بینم. ای کسی که با ناز و افسون خود توجه‌ها را جلب می‌کنی، حالا کجایی؟
آنجا که برستست درخت تو وطن‌ساز
زیرا ز صولست ترا روح‌فزایی
هوش مصنوعی: در جایی که درخت تو رشد می‌کند و به سرزمین تو جان می‌بخشد، زیرا وجود تو از جایی دیگر نشأت می‌گیرد و برای حیات بخشیدن به این مکان آمده‌ای.
برپایهٔ تخت شه شاهان به سجود آی
تا باز رهد جان تو از ننگ گدایی
هوش مصنوعی: بر روی تخت پادشاهان سجده کن تا جانت از خفت و ذلت گدایی رهایی یابد.
ویرانه به جغدان بگذار و سفری کن
بازآ بکه قاف تجلی، که همایی
هوش مصنوعی: ویرانه‌ها را به جغدان (پرنده‌ای شبیه جغد) بسپار و به سفری برو، و دوباره به مکانی بازگرد که قاف تجلی وجود دارد، چرا که آنجا همای آسمانی است.
اینها همه بگذشت بیا، ای شه خوبان
کاستون حیاتی تو، و قندیل سرایی
هوش مصنوعی: اینها همه گذراست، بیایید ای زیبا رویان، زندگی واقعی شماست و روشنایی خانه‌تان.
خوانی بنهادند و دری بازگشادند
مستانه درآ زود، چه موقوف صلایی؟!
هوش مصنوعی: خواندنی برپا کردند و در را باز کردند. بیا و زود وارد شو، چرا که چه چیزی مانع ورود توست؟
گر جملهع جهان شمع و می و نوش بگیرد
سودای دگر دارد مخمور خدایی
هوش مصنوعی: اگر تمام جهان پر از شمع و شراب و نوشیدنی باشد، باز هم کسی که خدا را می‌پرستد، آرزویی غیر از این‌ها را در دل دارد.
اندر قفس ار دانه و آبست فراوان
کو طنطنه و دبدبهٔ مرغ هوایی؟
هوش مصنوعی: اگر در قفس دانه و آب زیادی باشد، پس چرا نشانی از زیبایی و عظمت پرندهٔ آزاد وجود ندارد؟
این هم بگذشت، ای که ز تو هیچ گذر نیست
سغراق وفا گیر، که سلطان وفایی
هوش مصنوعی: این هم گذشت، ای کسی که هیچ راهی به تو نمی‌رسد. خوبی را در دلت نگه‌دار، چرا که کسی که وفادار است، به اوج خود می‌رسد.
آن ساغر شاهانهٔ مردانه بگردان
تا گردد جانها خوش و جانباز و بقایی
هوش مصنوعی: جام زیبا و مردانه را بچرخان تا جان‌ها شاد و دلیری و دوام پیدا کنند.
نه باده دلشور و نه افشردهٔ انگور
از دست خدا آمد، وز خنب عطایی
هوش مصنوعی: نه شراب نشاط‌آور است و نه عصاره‌ٔ انگور، بلکه این نعمت‌ها از سوی خداوند و از خزانه‌ٔ او نازل شده‌اند.
ای چشم من و چشم دو عالم به تو روشن
دادی به یکی ساغرم از مرگ رهایی
هوش مصنوعی: ای چشم من، تو بیداری دو جهان را به من نشان دادی. با یک باده، مرا از مرگ نجات دادی.
ای مست شده و آمده، که زاهد وقتم
ای رنگ رخ و چشم خوشت داده گوایی
هوش مصنوعی: ای کسی که به مستی درآمده‌ای، تو از زاهدان و دنیاطلبان وقت مرا پر کرده‌ای، چون زیبایی چهره و چشمانت زندگی‌ام را تحت تأثیر قرار داده است.
جان شاد بدانست که یکتاست درین عشق
هرچند گرو گردد دستار و دو تایی
هوش مصنوعی: روح شاد می‌داند که عشق تنهاست، حتی اگر ظاهر کارها و نشانه‌ها نشان‌دهنده‌ی دوگانگی و اختلاف باشند.
خندید جهان از نظر و رحمت عامش
بس کن، که به ترجیع بگوییم تمامش
هوش مصنوعی: جهان از لطف و بخشش عمومی خداوند شاد است، کافی است که ما هم به اوج خوشی و زیبایی برسیم و همه چیز را در یک هماهنگی به پایان برسانیم.
ای مست شده از نظرت اسم و مسما
وی طوطی جان‌گشته ز لبهات شکرخا
هوش مصنوعی: ای کسی که از زیبایی‌ات مست شده‌ام، تو که با نام و حقیقت خود دل‌انگیز هستی، مانند طوطی‌ای هستی که جانش به خاطر لب‌های شکرینت از عشق تو پریشان است.
ما را چه ازین قصه که گاو آمد و خر رفت
هین وقت لطیفست، از آن عربده بازآ
هوش مصنوعی: ما چه کار به این داستان داریم که گاو آمد و خر رفت؛ این زمان زیبا و دلپذیر است، از آن سر و صدا و جنجال بگذارید.
ای شاه تو شاهی کن و آراسته کن بزم
ای جان و ولی نعمت هر وامق و عذرا
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو فرمانروایی کن و بر بزم خود زیبا و دلپذیر بیفزا، ای جان و حمایتگر هر عاشق و معشوق.
هم دایه جانهایی و هم جوی می و شیر
هم جنت فردوسی و هم سدرهٔ خضرا
هوش مصنوعی: تو هم مانند دایه‌ای هستی که جان‌ها را nourished می‌کند و هم سرچشمه‌ی شرابی که حیات‌بخش و شیرین است. تو بهشت فردوسی و درختی سبز هم به حساب می‌آیی.
جز این بنگوییم، وگر نیز بگوییم
گویند خسیسان که: « محالست و علالا »
هوش مصنوعی: اگر غیر از این بگوییم، حتی اگر بگوییم، باز هم کج‌فکران می‌گویند: «این امکان‌پذیر نیست و بی‌معناست.»
خواهی که بگوییم، بده جام صبوحی
تا چرخ برقص آید و صد زهرهٔ زهرا
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که ما صحبت کنیم، یک جام شراب به ما بده تا چرخ زمان به گردش درآید و صدها ستاره مانند دختر زهرا بدرخشند.
هرجا ترشی باشد اندر غم دنیا
می‌غرد و می‌پرد از انجای دل ما
هوش مصنوعی: هر جا که غمی وجود داشته باشد، دل ما به خاطر این غم از کوره درمی‌رود و ناراحت است.
برخیز و بخیلانه در خانه فروبند
کانجا که توی خانه شود گلشن و صحرا
هوش مصنوعی: از خواب بیدار شو و درهای خانه را محکم ببند؛ زیرا در آنجا می‌توانی به جای آشفته‌گی، جایی دلپذیر و سرسبز بسازی.
این مه ز کجا آمد و این روی چه رویست؟
این نور خدایست تبارک و تعالا
هوش مصنوعی: این ماه از کجا آمده و این چهره چه زیبایی دارد؟ این نور، نور خدای بزرگ و والا است.
هم قادر و هم فاخر و هم اول و آخر
اول غم و سودا و بخرید بیضا
هوش مصنوعی: او توانمند و بزرگوار است و هم در آغاز و هم در پایان وجود دارد. ابتدا از غم و اندوه سخن می‌گوید و سپس به مسائل مهم می‌پردازد.
آن دل که نلرزیدت و آن چشم که نگریست
یارب، خبرش ده تو ازین عیش و تماشا
هوش مصنوعی: دل‌هایی که نلرزیدند و چشمانی که نگاهمان نکردند، ای خدا، توخبرشون بده از این لذت و تماشای زیبایی‌ها.
تا شید برآرد به سر کوه برآید
فریاد برآرد که تمنیت تمنا
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق و شوق به اوج برسد، بر بالای کوه فریاد خواهد زد که آرزوی تو آرزوست.
نگذاردش آن عشق که سر نیز بخارد
شاباش زهی سلسلهٔ جذب و تقاضا
هوش مصنوعی: عشق آن‌قدر قوی است که حتی اجازه نمی‌دهد سرم را بخاراند، چه برسد به اینکه از او فاصله بگیرم. آفرین بر این زنجیره‌ی جذابیت و خواسته‌ها.
در شهر چو من گول مگر عشق ندیدست؟
هر لحظه مرا گیرد این عشق ز بالا
هوش مصنوعی: در این شهر، آیا کسی مثل من فریب خورده عشق را ندیده است؟ عشق هر لحظه مرا از بالا به خودش مشغول و گرفتار می‌کند.
هر داد و گرفتی که ز بالاست لطیفست
گر صادق و جدست و گر عشوه و تیبا
هوش مصنوعی: هر چیزی که از بالا به پایین می‌آید، اگر با صداقت و جدیت باشد یا با ناز و فریب، لطیف و زیباست.
هر عشوه که دربان دهدت دفع و بهانه‌ست
گوید: « که برو » هیچ مرو، شاه بخانه‌ست
هوش مصنوعی: هر ناز و کرشی که او به تو می‌کند، فقط بهانه‌ای است که بگوید برو. اما نرو، چون شاه هنوز در خانه است.
بر دلبر ما هیچ کسی را مفزایید
مانندهٔ او نیست کسی، ژاژ مخایید
هوش مصنوعی: هیچ کس به پای معشوق ما نمی‌رسد، بنابراین بیهوده درباره‌اش صحبت نکنید یا شایعه نپراکنید.
ور زانک شما را خلل و عیب نمودست
آن آینه پاک آمد، معیوب شمایید
هوش مصنوعی: اگر آینه شما را ناقص و معیوب نشان می‌دهد، بدانید که نقص و عیب از خودتان است، نه از آینه.
بسته‌ست مگر روزن این خانهٔ دنیا
خورشید برآمد، هله، بر بام برآیید
هوش مصنوعی: به جز روزنه‌ای که در این دنیای زودگذر وجود دارد، همه‌چیز بسته است. خورشید طلوع کرده، بیایید بر بام‌ها بروید و از زیبایی‌های آن لذت ببرید.
روزن چو گشاده نبود خانه چو گورست
تیشه جهت چیست چو روزن نگشایید؟
هوش مصنوعی: زمانی که در خانه‌ای روزنه‌ای وجود نداشته باشد، آن خانه به مانند قبر می‌ماند. اگر روزنه‌ای باز نشود، تیشه به چه کاری می‌آید؟
آگاه چو نبویت ز آغاز و ز آخر
چون گوی بغلتید که خوش بی‌سر و پایید
هوش مصنوعی: وقتی که از حقیقت وجودی خود آگاه باشی و به آغاز و پایان زندگی پی ببری، مثل گوی‌ای خواهی بود که با شادی و بدون نیاز به سر و پا در حال چرخش است.
تسلیم شده در خم چوگان الهی
گر در طرب و شادی و، گر رهن بلایید
هوش مصنوعی: انسانی که در مسیر الهی قرار دارد، چه در شادی و نشاط باشد و چه در چالش‌ها و مشکلات، تسلیم خواست و اراده الهی است.
در خنب جهان همچو عصیرید گرفتار
چون نیک بجوشید، ازین خنب برآیید
هوش مصنوعی: در چرخش دنیا مانند چوبی هستید که درگیر مشکلات و چالش‌ها شده‌اید. اگر به خوبی و با تلاش به جلو پیش بروید، از این وضعیت سخت رهایی خواهید یافت.
ای حاجتهایی که عطاخواه شدستید
آخر بخود آیید، شما عین عطایید
هوش مصنوعی: ای خواسته‌هایی که به دنبال برآورده شدن هستید، اکنون به خود بیایید؛ زیرا شما خود نمایانگر نعمت و بخشش هستید.
در عشق لقایید شب و روز و خبر نیست
ادراک شما را، که شما نور لقایید
هوش مصنوعی: در عشق، ملاقات را شب و روز تجربه می‌کنید و از آنچه درک می‌کنید، بی‌خبرید، زیرا شما خود نور ملاقات هستید.
جویی عجب و تو ز همه چیز عجبتر
آن بوالعجبانید که شاهید و گدایید
هوش مصنوعی: یک جویباری وجود دارد که شگفت‌انگیز است، اما تو از همه چیز شگفت‌انگیزتر هستی. این عجیب‌تر از آن است که من شاهد آن هستم و در عین حال خودم نیازمند چیزی هستم.

حاشیه ها

1397/09/10 21:12
فائزه

واژه گلبرگ صحیح نیست. اصل بکلربک است، وام گرفته شده از ترکی به معنی بیک بیکها، امیر امیران.
مرحوم دهخدا می گوید :
بکلر. [ ب ِ / ب َ ل َ ] (ترکی ، اِ) بگلر. بیگلر. لفظ ترکی است و بمعنی بزرگ و امیر است چه بیک یا بک بمعنی بزرگ است و «لر» مخفف «لار» است که ضمیر جمع غایب باشد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به بکلربک و بکلربکی شود :
هست طاغی بکلر زرین قبا
هست شاکر خسته ٔ صاحب عبا.
مولوی .

1398/11/18 16:02
Tala

اول غم و سودا و به آخر ید بیضا

1402/02/21 14:04
حبیب سعادت

با درود واژه بگلربک در دیوان تصحیح شده مرحوم فروزانفر هم به همین صورت آمده  و از نظر معنایی هم درست است.