گنجور

بیست و دوم

هله خیزید که تا خویش ز خود دور کنیم
نفسی در نظر خود نمکان شور کنیم
هله خیزید که تا مست و خوشی دست زنیم
وین خیال غم و غم را همه در گور کنیم
وهم رنجور همی دارد ره جویان را
ما خود او را به یکی عربده رنجور کنیم
غوره انگور شد اکنون همه انگور خوریم
وانچ ماند همه را بادهٔ انگور کنیم
وحی زنبور عسل کرد جهان را شیرین
سورهٔ فتح رسیدست به ما، سور کنیم
ره نمایان که به فن راه‌زنان فرح‌اند
راه ایشان بزنیم و همه را عور کنیم
جان سرمازدگان را تف خورشید دهیم
کار سلطان جهان‌بخش به دستور کنیم
کشت این شاهد ما را به فریب و به دغل
صد چو او را پس ازین خسته و مهجور کنیم
تاکنون شحنهٔ بد او دزدی او بنماییم
میر بودست، ورا چاکر و مأمور کنیم
همه از چنگ ستمهاش همی زاریدند
استخوانهای ورا بر بط وطنبور کنیم
کیمیا آمد و غمها همه شادیها شد
ما چو سایه پس ازین خدمت آن نور کنیم
بی‌نوایان سپه را همه سلطان سازیم
همه دیوان سپه را ملک و حور کنیم
نار را هر نفسی خلعت نوری بخشیم
کوهها را ز تجلی همه چون طور کنیم
خط سلطان جهانست و چنین توقیع است
که ازین پس سپس هر غزلی ترجیع است
خیز تا رقص درآییم همه دست زنان
که رهیدیم به مردی همه از دست زنان
باغ سلطان جهان را بگشودند صلا
همه آسیب بتانست و همه سیبستان
چه شکر باید آنجا که شود زهر شکر؟!
چه شبان باید آنجا که شود گرگ شبان؟!
همگی فربهی و پرورش و افزونیست
چو نهاد این لبون برسر آن شیر لبان
خاص مهمانی سلطان جهانست بخور
نه ز اقطاع امیرست و نه از داد فلان
آفتابیست به هر روزن و بام افتاده
حاجتت نیست که در زیر کشی زله نهان
ز چه ترسیم که خورشید کمین لشکر اوست
که ز نورست مر او را سپر و تیغ و سنان
این همه رفت، بماناد شعاع رویت
که هر آنک رخ تو دید ندارد سر جان
یک زبانه‌ست از آن آتش خود در جانم
که از آن پنج زبانه‌ست مرا پیچ زبان
هر دو از فرقت تو در تف و پیچاپیچ‌اند
باورم می‌نکنی، هین بشنو بانگ امان
شیر را گر نچشیدی بنگر تربیتش
تیر را گر بندیدی بشنو بانگ کمان
مثل او نقش نگردد به نظر در دیده
هیچ دیده بندیدست مثال سلطان
لیک از جستن او نیست نظر را صبری
از ملک تا بسمک از پی او در دوران
هین چو خورشید و مهی از مه و خورشید تو به
می‌ستان نور ز سبحان و بخلقان می‌ده
زو فراموش شدت بندگی و خدمت من
بی‌وفا نیستی، آخر مکن ای جان چمن
خود یکی روز نگفتی، که : « مرا یاری بود »
زود بستی ز من و نام من ای دوست دهن
سخنانی که بگفتیم چو شیر و چو شکر
وان حریفی که نمودیم پی خمر و لبن
من ز مستی تو گر زانک شکستم جامی
نه تو بحر عسلی در کرم و خلق حسن؟
رسن زلف تو گر زانک درین دام فتد
صد دل و جان بزند دست به هر پیچ و شکن
بی‌نسیم کرمت جان نگشاید دیده
چشم یعقوب بود منتظر پیراهن
من چو یوسف اگر افتادم اندر چاهی
کم از آنک فکنی در تک آن چاه رسن؟
نه تو خورشید بدی بنده چو استارهٔ روز؟
نه تو چون شمع بدی بنده ترا همچون لگن؟
بی‌تو ای آب حیات من و ای باد صبا
کی بخندد دهن گلشن و رخسار سمن؟!
تا ز انفاس خدا درندمد روح‌الله
مریمان شکرستان نشوند آبستن
نه تو آنی که اگر بر سر گوری گذری
در زمان در قدمت چاک زند مرده کفن؟
نه تو ساقی روانها بدهٔ ششصد سال؟
تن تن چنگ تو می‌آمد بی‌زحمت تن؟
چند بیتی که خلاصه‌ست فرو ماند، تو گو
کز عظیمی بنگنجید همی در گفتن
هله من مطرب عشقم دگران مطرب زر
دف من دفتر عشق و دف ایشان دف‌تر

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هله خیزید که تا خویش ز خود دور کنیم
نفسی در نظر خود نمکان شور کنیم
هوش مصنوعی: بیدار شوید و از خودتان فاصله بگیرید تا بتوانیم لحظه‌ای در درون خودمان شور و هیجان ایجاد کنیم.
هله خیزید که تا مست و خوشی دست زنیم
وین خیال غم و غم را همه در گور کنیم
هوش مصنوعی: بیدار شوید و از خستگی و غم دوری کنید، بیایید لذت و شادمانی را در آغوش بکشیم و همه اندیشه‌ها و مشکلات را فراموش کنیم.
وهم رنجور همی دارد ره جویان را
ما خود او را به یکی عربده رنجور کنیم
هوش مصنوعی: اندیشه‌های نابجا و پریشان، همواره در پی‌ریزی‌گران روحی زحمت ایجاد می‌کند. ما خود می‌توانیم با یک فریاد، این افکار آشفته را به آرامش برسانیم.
غوره انگور شد اکنون همه انگور خوریم
وانچ ماند همه را بادهٔ انگور کنیم
هوش مصنوعی: اکنون که انگور به مرحله‌ی نهایی رسیده و آماده شده است، بیایید از آن لذت ببریم و هر چه باقی مانده را به شراب تبدیل کنیم.
وحی زنبور عسل کرد جهان را شیرین
سورهٔ فتح رسیدست به ما، سور کنیم
هوش مصنوعی: زنبور عسل به ما خبر می‌دهد که دنیای ما شیرین است و به ما پیامی شاداب و موفقیت‌آمیز می‌دهد، پس بیایید این پیغام را جشن بگیریم.
ره نمایان که به فن راه‌زنان فرح‌اند
راه ایشان بزنیم و همه را عور کنیم
هوش مصنوعی: راهنمایانی که با ترفندهای خود مسافرین را خوشحال می‌کنند، ما باید مسیر آن‌ها را تغییر دهیم و آن‌ها را به بی‌نظمی بیندازیم.
جان سرمازدگان را تف خورشید دهیم
کار سلطان جهان‌بخش به دستور کنیم
هوش مصنوعی: به کسانی که از سرما رنج می‌برند، گرمی خورشید را عطا کنیم و کار پادشاهی را که جهان را آباد می‌کند، بر اساس دستورات او انجام دهیم.
کشت این شاهد ما را به فریب و به دغل
صد چو او را پس ازین خسته و مهجور کنیم
هوش مصنوعی: ما این محبوب را با فریب و نیرنگ به دام انداختیم، اما بعد از این او را رنجیده و تنها خواهیم گذاشت.
تاکنون شحنهٔ بد او دزدی او بنماییم
میر بودست، ورا چاکر و مأمور کنیم
هوش مصنوعی: تا به حال ما دزدی‌های او را به عنوان کارهای خطرناک او نشان داده‌ایم، و او را برای به عهده گرفتن مسئولیت‌ها و وظایف گماشته و خدمت‌کار قرار دهیم.
همه از چنگ ستمهاش همی زاریدند
استخوانهای ورا بر بط وطنبور کنیم
هوش مصنوعی: همه از ظلم و ستم او ناله می‌کردند و به خاطر او، استخوان‌هایشان را به خاطر ویرانی وطن به درد می‌آورند.
کیمیا آمد و غمها همه شادیها شد
ما چو سایه پس ازین خدمت آن نور کنیم
هوش مصنوعی: کیمیا آمد و همه غم‌ها به شادی تبدیل شد. ما هم مانند سایه، پس از این، به خدمت آن نور خواهیم پرداخت.
بی‌نوایان سپه را همه سلطان سازیم
همه دیوان سپه را ملک و حور کنیم
هوش مصنوعی: بی‌پناهان و بی‌نوایان را به سلطنت برسانیم و همه‌ی سپاهیان را به مقام‌هایی چون ملک و حور مبدل کنیم.
نار را هر نفسی خلعت نوری بخشیم
کوهها را ز تجلی همه چون طور کنیم
هوش مصنوعی: هر نفس که می‌کشیم، نوری به درختان می‌دهیم و کوه‌ها را مانند کوه طور روشن می‌سازیم.
خط سلطان جهانست و چنین توقیع است
که ازین پس سپس هر غزلی ترجیع است
هوش مصنوعی: خط سلطان نشانه‌ای از قدرت و حاکمیت است و این یادداشت اعلامی است که از این پس، هر شعر عاشقانه‌ای توام با احترام و ارزش خواهد بود.
خیز تا رقص درآییم همه دست زنان
که رهیدیم به مردی همه از دست زنان
هوش مصنوعی: بیا تا جشن بگیریم و شادی کنیم، چرا که با کمک زنان از قید مشکلات آزاد شده‌ایم.
باغ سلطان جهان را بگشودند صلا
همه آسیب بتانست و همه سیبستان
هوش مصنوعی: باغی که متعلق به پادشاه جهان بود، باز شد و صدای خوشی به گوش رسید. این صدا نشانگر زیبایی و خوشی‌هایی بود که در آنجا وجود داشت و همه را به وجد آورد.
چه شکر باید آنجا که شود زهر شکر؟!
چه شبان باید آنجا که شود گرگ شبان؟!
هوش مصنوعی: در جایی که زهر به شیرینی تبدیل می‌شود، چه شکر و قدردانی لازم است؟ و در جایی که گرگ به جای شبان ظاهر می‌شود، چه کسی باید سرپرستی کند؟
همگی فربهی و پرورش و افزونیست
چو نهاد این لبون برسر آن شیر لبان
هوش مصنوعی: همه چیز به شکوفایی و رشد و افزایش تعلق دارد، مانند زمانی که این لب‌ها بر روی آن شیرین لب‌ها قرار می‌گیرد.
خاص مهمانی سلطان جهانست بخور
نه ز اقطاع امیرست و نه از داد فلان
هوش مصنوعی: این مهمانی که در آن هستیم، ویژه و خاص است، چرا که از اموال و دارایی‌های امیر یا از عدالت دیگری تأمین نشده است، بلکه به خاطر مقام و عظمت خود سلطان جهان است. پس باید از آن لذت ببریم.
آفتابیست به هر روزن و بام افتاده
حاجتت نیست که در زیر کشی زله نهان
هوش مصنوعی: نور خورشید از هر پنجره و سقف به داخل می‌تابد و نیازی نیست که برای برآورده کردن خواسته‌هایت به دنبال پنهان‌کاری بر روی زمین باشی.
ز چه ترسیم که خورشید کمین لشکر اوست
که ز نورست مر او را سپر و تیغ و سنان
هوش مصنوعی: از چه می‌ترسی، در حالی که نور خورشید به عنوان سپر و سلاحی در اختیار اوست و همیشه در کمین دشمنانش قرار دارد؟
این همه رفت، بماناد شعاع رویت
که هر آنک رخ تو دید ندارد سر جان
هوش مصنوعی: این همه کسان که رفتند و جان باختند، سرانجامی ندارند مگر نور و زیبایی تو که هرکسی که چهره‌ات را ببیند، جانش زنده و سرحالی تازه پیدا می‌کند.
یک زبانه‌ست از آن آتش خود در جانم
که از آن پنج زبانه‌ست مرا پیچ زبان
هوش مصنوعی: یک شعله از آتش وجودم است که باعث شده زبانم به پنج سمت مختلف بپیچد و نتوانم به درستی سخن بگویم.
هر دو از فرقت تو در تف و پیچاپیچ‌اند
باورم می‌نکنی، هین بشنو بانگ امان
هوش مصنوعی: هر دوی ما به خاطر جدایی تو در حال رنج و عذاب هستیم. اگر فکر می‌کنی که حقیقت را نمی‌گویم، به صدای ناله ما گوش بده و درک کن که چه درد و فشاری بر ماست.
شیر را گر نچشیدی بنگر تربیتش
تیر را گر بندیدی بشنو بانگ کمان
هوش مصنوعی: اگر طعم شیر را نچشیدی، به نحوه تربیت او نگاه کن. و اگر تیر را گرفته‌ای، به صدای کمان گوش بسپار.
مثل او نقش نگردد به نظر در دیده
هیچ دیده بندیدست مثال سلطان
هوش مصنوعی: هیچ چشمی نمی‌تواند مانند او را ببینند، چون او به گونه‌ای متفاوت و خاص است که نمی‌توان درک کرد. او مانند یک سلطان است که در راس قرار دارد و هیچ کس به پای او نمی‌رسد.
لیک از جستن او نیست نظر را صبری
از ملک تا بسمک از پی او در دوران
هوش مصنوعی: اما نظر به او باعث صبوری نمی‌شود، بلکه از لطف و قدرت توست که به خاطر او در این دنیا در تلاش هستیم.
هین چو خورشید و مهی از مه و خورشید تو به
می‌ستان نور ز سبحان و بخلقان می‌ده
هوش مصنوعی: به مانند خورشید و ماه درخشان، از نور و زیبایی خود بهره‌مند شو و از فیض و خلقت پروردگار، به وجود آورنده‌ی نور و زیبایی، استفاده کن.
زو فراموش شدت بندگی و خدمت من
بی‌وفا نیستی، آخر مکن ای جان چمن
هوش مصنوعی: از یاد بردی که در خدمت و بندگی من بوده‌ای، اما بدان که من به تو وفادار نیستم. جانم، پس بیشتر این کار را نکن.
خود یکی روز نگفتی، که : « مرا یاری بود »
زود بستی ز من و نام من ای دوست دهن
هوش مصنوعی: تو هیچ‌وقت به من نگفتی که حامی من هستی، اما به سرعت از من فاصله گرفتی و نام من را بر زبان نیاوردی، ای دوست.
سخنانی که بگفتیم چو شیر و چو شکر
وان حریفی که نمودیم پی خمر و لبن
هوش مصنوعی: کلمات ما شیرین و خوشمزه بودند و در مقابل رقیبی که داشتیم، به دنبال لذت و شیرینی نوشیدنی‌ها بودیم.
من ز مستی تو گر زانک شکستم جامی
نه تو بحر عسلی در کرم و خلق حسن؟
هوش مصنوعی: من در اثر مستی تو اگر هم جامی را بشکنم، چه اهمیتی دارد؟ تو در کرامت و زیبایی مثل دریا هستی.
رسن زلف تو گر زانک درین دام فتد
صد دل و جان بزند دست به هر پیچ و شکن
هوش مصنوعی: اگر زلف تو به دام بیفتد، دل و جان بسیاری تحت تاثیر قرار می‌گیرند و برای رهایی از این پیچیدگی، دست به تلاش می‌زنند.
بی‌نسیم کرمت جان نگشاید دیده
چشم یعقوب بود منتظر پیراهن
هوش مصنوعی: بی‌نسیم کرمت، جانم رهایی نمی‌یابد و دیده‌ام مانند چشم یعقوب به پیراهنی که منتظر است، امیدی دارد.
من چو یوسف اگر افتادم اندر چاهی
کم از آنک فکنی در تک آن چاه رسن؟
هوش مصنوعی: اگر من مانند یوسف در چاه بیفتم، آیا تو کمکی به من خواهی کرد یا نه؟
نه تو خورشید بدی بنده چو استارهٔ روز؟
نه تو چون شمع بدی بنده ترا همچون لگن؟
هوش مصنوعی: آیا تو مانند خورشید نیستی که من چون ستاره‌ای در روز در کنارت باشم؟ یا آیا تو مانند شمع نیستی که من تو را مانند یک لگن در کنار خود حس کنم؟
بی‌تو ای آب حیات من و ای باد صبا
کی بخندد دهن گلشن و رخسار سمن؟!
هوش مصنوعی: بدون تو، ای منبع حیات و ای نسیم صبحگاهی، چگونه می‌تواند باغ‌ها وشکوفه‌های زیبای سمن به شادی بپردازند و خندانی بزنند؟
تا ز انفاس خدا درندمد روح‌الله
مریمان شکرستان نشوند آبستن
هوش مصنوعی: تا زمانی که نفس خدا به وجود نیاید، روح‌الله مانند مریم، شکوفا و بارور نخواهد شد.
نه تو آنی که اگر بر سر گوری گذری
در زمان در قدمت چاک زند مرده کفن؟
هوش مصنوعی: تو آنقدر با ارزش نیستی که اگر وقتی از کنار مقبره‌ای رد شوی، مرده‌ای که در آنجا دفن است، به خاطر تو از کفن بیرون بیاید و توجه کند.
نه تو ساقی روانها بدهٔ ششصد سال؟
تن تن چنگ تو می‌آمد بی‌زحمت تن؟
هوش مصنوعی: آیا تو می‌توانی به راحتی روح‌ها را به ششصد سال پیش برگردانی؟ آیا تن و بدن افراد به آسانی به دستان تو می‌آید بدون هیچ زحمتی؟
چند بیتی که خلاصه‌ست فرو ماند، تو گو
کز عظیمی بنگنجید همی در گفتن
هوش مصنوعی: این چند بیت که خلاصه و مختصر است، از عظمت و اهمیت زیادی برخوردار است، طوری که در عبارت‌های کم‌توانسته‌اند تجربه‌های زیادی را جای دهند.
هله من مطرب عشقم دگران مطرب زر
دف من دفتر عشق و دف ایشان دف‌تر
هوش مصنوعی: بیا، من نوازنده عشق هستم و دیگران فقط نوازنده‌هایی عادی هستند. من دفتر عشق را دارم و ساز آنها تنها سازهایی بی‌اهمیت است.

حاشیه ها

1403/08/12 12:11
گزنفون

بیت چهارم از بند دوم:

همگی فربهی و پرورش و افزونیست

چو نهاد «این لبون» بر سر آن شیر لبان

غلط است و صحیح آن به این صورت است:

چو نهاد «ابن لبون» بر سر آن شیر لبان

ابن لبون یا ابن اللبون ؛ شتر کره ٔ دوساله یا به سال سوم درآمده