گنجور

غزل شمارهٔ ۹۸۹

صبر با عشق بس نمی‌آید
عقل فریادرس نمی‌آید
بیخودی خوش ولایتیست ولی
زیر فرمان کس نمی‌آید
کاروان حیات می‌گذرد
هیچ بانگ جرس نمی‌آید
بوی گلشن به گل همی‌خواند
خود تو را این هوس نمی‌آید
زانک در باطن تو خوش نفسیست
از گزاف این نفس نمی‌آید
بی خدای لطیف شیرین کار
عسلی از مگس نمی‌آید
هر دمی تخم نیکوی می‌کار
تا نکاری عدس نمی‌آید
هیچ کردی به خیر اندیشه
که جزا از سپس نمی‌آید
بس کن ایرا که شمع این گفتار
جانب هر غلس نمی‌آید

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صبر با عشق بس نمی‌آید
عقل فریادرس نمی‌آید
هوش مصنوعی: صبر و عشق نمی‌توانند همزمان با هم پیش بروند و در این شرایط، حتی عقل هم نمی‌تواند به کمک بیاید.
بیخودی خوش ولایتیست ولی
زیر فرمان کس نمی‌آید
هوش مصنوعی: بی‌دلیل خوشحالی در ولایت وجود دارد، اما هیچ‌کس زیر بار فرمان کسی نمی‌رود.
کاروان حیات می‌گذرد
هیچ بانگ جرس نمی‌آید
هوش مصنوعی: زندگی مانند یک کاروان در حال حرکت است و هیچ صدایی از زنگ‌ها به گوش نمی‌رسد.
بوی گلشن به گل همی‌خواند
خود تو را این هوس نمی‌آید
هوش مصنوعی: بوی گلستان می‌آید و گل‌ها به من می‌گویند که به آنجا برو، اما تو هیچ تمایلی به رفتن نداری.
زانک در باطن تو خوش نفسیست
از گزاف این نفس نمی‌آید
هوش مصنوعی: زیرا در درون تو روحی خوش و زیبا وجود دارد و این نفس از روی تصادف و بی‌دلی نمی‌آید.
بی خدای لطیف شیرین کار
عسلی از مگس نمی‌آید
هوش مصنوعی: اگر کسی بی‌خدا و بی‌اعتقاد باشد، نمی‌تواند کارهای خوب و شیرین انجام دهد. مثل این است که از مگس نمی‌توان انتظار داشت که عسلی تولید کند.
هر دمی تخم نیکوی می‌کار
تا نکاری عدس نمی‌آید
هوش مصنوعی: هر لحظه باید کار نیک انجام دهی تا نتیجه‌ی خوب بگیری؛ اگر کار خوبی نکنی، میوه‌ی خوبی هم نخواهی داشت.
هیچ کردی به خیر اندیشه
که جزا از سپس نمی‌آید
هوش مصنوعی: هیچ فردی نمی‌تواند به خوبی فکر کند، زیرا پاداش یا نتیجه افکار بعد از عمل و از جایی دیگر نمی‌آید.
بس کن ایرا که شمع این گفتار
جانب هر غلس نمی‌آید
هوش مصنوعی: بس کن ایرا! شمع این سخن، در کنار هر تاریکی نمی‌تواند ایستاد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۹۸۹ به خوانش عندلیب