گنجور

غزل شمارهٔ ۹۳۷

فراغتی دهدم عشق تو ز خویشاوند
از آنک عشق تو بنیاد عافیت برکند
از آنک عشق نخواهد به جز خرابی کار
از آنک عشق نگیرد ز هیچ آفت پند
چه جای مال و چه نام نکو و حرمت و بوش
چه خان و مان و سلامت چه اهل و یا فرزند
که جان عاشق چون تیغ عشق برباید
هزار جان مقدس به شکر آن بنهند
هوای عشق تو و آن گاه خوف ویرانی
تو کیسه بسته و آن گاه عشق آن لب قند
سرک فروکش و کنج سلامتی بنشین
ز دست کوته ناید هوای سرو بلند
برو ز عشق نبردی تو بوی در همه عمر
نه عشق داری عقلیست این به خود خرسند
چه صبر کردن و دامن ز فتنه بربودن
نشسته تا که چه آید ز چرخ روزی چند
درآمد آتش عشق و بسوخت هر چه جز اوست
چو جمله سوخته شد شاد شین و خوش می‌خند
و خاصه عشق کسی کز الست تا به کنون
نبوده است چنو خود به حرمت پیوند
اگر تو گویی دیدم ورا برای خدا
گشای دیده دیگر و این دو را بربند
کز این نظر دو هزاران هزار چون من و تو
به هر دو عالم دایم هلاک و کور شدند
اگر به دیده من غیر آن جمال آید
بکنده باد مرا هر دو دیده‌ها به کلند
بصیرت همه مردان مرد عاجز شد
کجا رسد به جمال و جلال شاه لوند
دریغ پرده هستی خدای برکندی
چنانک آن در خیبر علی حیدر کند
که تا بدیدی دیده که پنج نوبت او
هزار ساله از آن سو که گفته شد بزنند

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فراغتی دهدم عشق تو ز خویشاوند
از آنک عشق تو بنیاد عافیت برکند
هوش مصنوعی: به من آرامش و آسودگی بده، زیرا عشق تو باعث شده که رابطه‌های خانوادگی‌ام دچار مشکلات شود و بی‌ثباتی به بار بیاورد.
از آنک عشق نخواهد به جز خرابی کار
از آنک عشق نگیرد ز هیچ آفت پند
هوش مصنوعی: عشق تنها می‌خواهد که همه‌چیز را از بین ببرد و از هیچ آسیب و مشکل نمی‌آموزد.
چه جای مال و چه نام نکو و حرمت و بوش
چه خان و مان و سلامت چه اهل و یا فرزند
بَوش (بر وزن شوق) یعنی کرّ و فر و خودنمایی همراه با شادی. 
که جان عاشق چون تیغ عشق برباید
هزار جان مقدس به شکر آن بنهند
هوش مصنوعی: جان عاشق مانند تیغی است که عشق را به دست می‌آورد و به خاطر این عشق، هزاران جان مقدس را به شکرگزاری تسلیم می‌کند.
هوای عشق تو و آن گاه خوف ویرانی
تو کیسه بسته و آن گاه عشق آن لب قند
هوش مصنوعی: خواسته‌ایم از عشق تو لذت ببریم، اما همواره نگران ویرانی و آسیب‌های ناشی از آن هستیم. در حالی که به چیزهایی فکر می‌کنیم که آنجا هستند و ما را درگیر عشق کرده‌اند، هنوز طعم شیرین عشق تو را در یاد داریم.
سرک فروکش و کنج سلامتی بنشین
ز دست کوته ناید هوای سرو بلند
هوش مصنوعی: سر خود را پایین بیاور و در مکانی آرام و بی‌خطر نشسته، زیرا از تلاش برای رسیدن به موقعیت‌های بلند و بزرگ، نتیجه‌ای حاصل نخواهد شد.
برو ز عشق نبردی تو بوی در همه عمر
نه عشق داری عقلیست این به خود خرسند
هوش مصنوعی: اگر از عشق دوری کرده‌ای، در تمام عمر نتوانسته‌ای از بوی عشق بهره‌مند شوی. این نشان‌دهنده‌ی آن است که نه عشق واقعی داری و نه عقل، و این موضوع باید تو را به فکر فرو ببرد.
چه صبر کردن و دامن ز فتنه بربودن
نشسته تا که چه آید ز چرخ روزی چند
هوش مصنوعی: شخصی در حال تحمل سختی‌ها و چالش‌هاست و نشان می‌دهد که با صبر و حوصله از مشکلات دوری می‌کند. او منتظر است ببیند روزگار چه پیش خواهد آورد و چه تغییراتی در زندگی‌اش رخ خواهد داد.
درآمد آتش عشق و بسوخت هر چه جز اوست
چو جمله سوخته شد شاد شین و خوش می‌خند
هوش مصنوعی: آتش عشق وارد شد و هر چیزی غیر از او را سوزاند. وقتی همه چیز سوخت، خوشحال و شاداب باش و بخند.
و خاصه عشق کسی کز الست تا به کنون
نبوده است چنو خود به حرمت پیوند
هوش مصنوعی: عشق به کسی که از جهان پیشین تا به امروز وجود نداشته، به عنوان یک پیوند مقدس و محترم در نظر گرفته می‌شود.
اگر تو گویی دیدم ورا برای خدا
گشای دیده دیگر و این دو را بربند
هوش مصنوعی: اگر تو بگویی که او را دیدم، برای خدا چشم دیگری باز کن و این دو چشم را ببند.
کز این نظر دو هزاران هزار چون من و تو
به هر دو عالم دایم هلاک و کور شدند
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد مانند ما به خاطر این نگاه، در این دنیا و آن دنیا به طور مداوم به نابودی و نابینایی دچار شده‌اند.
اگر به دیده من غیر آن جمال آید
بکنده باد مرا هر دو دیده‌ها به کلند
هوش مصنوعی: اگر غیر از آن زیبایی که در چشمان من است، چیز دیگری دیده شود، ای کاش که هر دو چشمم از بین برود.
بصیرت همه مردان مرد عاجز شد
کجا رسد به جمال و جلال شاه لوند
هوش مصنوعی: درک و فهم تمام مردان بزرگ ناتوان شده است. چگونه می‌توان به زیبایی و عظمت یک شاه زیبا دست یافت؟
دریغ پرده هستی خدای برکندی
چنانک آن در خیبر علی حیدر کند
ای کاش خدا حجاب هستی را بر می‌کند چنانکه علی حیدر در خیبر را کند.
که تا بدیدی دیده که پنج نوبت او
هزار ساله از آن سو که گفته شد بزنند
که تا دیده ببیند که پنج‌نوبت شاهی و فرمانروایی او را هزار سال از آن سو (که گفته شد)  بزنند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۹۳۷ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1402/04/11 10:07
مسافر

سلام

این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 950 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است

می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید:

aparat

parvizshahbazi

1402/12/11 04:03
کوروش

که تا بدیدی دیده که پنج نوبت او

 

هزار ساله از آن سو که گفته شد بزنند

 

یعنی چه ؟