گنجور

غزل شمارهٔ ۹۲۹

ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد
هر آن که توبه کند توبه‌اش قبول مباد
هزار شکر و هزاران سپاس یزدان را
که عشق تو به جهان پر و بال بازگشاد
در آرزوی صباح جمال تو عمری
جهان پیر همی‌خواند هر سحر اوراد
برادری بنمودی شهنشهی کردی
چه داد ماند که آن حسن و خوبی تو نداد
شنیده‌ایم که یوسف نخفت شب ده سال
برادران را از حق بخواست آن شه زاد
که ای خدای اگر عفوشان کنی کردی
وگر نه درفکنم صد فغان در این بنیاد
مگیر یا رب از ایشان که بس پشیمانند
از آن گناه کز ایشان به ناگهان افتاد
دو پای یوسف آماس کرد از شبخیز
به درد آمد چشمش ز گریه و فریاد
غریو در ملکوت و فرشتگان افتاد
که بهر لطف بجوشید و بندها بگشاد
رسید چارده خلعت که هر چهارده تان
پیمبرید و رسولید و سرور عباد
چنین بود شب و روز اجتهاد پیران را
که خلق را برهانند از عذاب و فساد
کنند کار کسی را تمام و برگذرند
که جز خدای نداند زهی کریم و جواد
چو خضر سوی بحار ایلیاس در خشکی
برای گم شدگان می‌کنند استمداد
دهند گنج روان و برند رنج روان
دهند خلعت اطلس برون کنند لباد
بس است باقی این را بگویمت فردا
شب ار چه ماه بود نیست بی‌ظلام و سواد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد
هر آن که توبه کند توبه‌اش قبول مباد
هوش مصنوعی: به خاطر عشق به چهره زیبای تو، ای منبع آرزوها، هر کسی که از کرده خود پشیمان شود، از دل پذیرفته خواهد بود.
هزار شکر و هزاران سپاس یزدان را
که عشق تو به جهان پر و بال بازگشاد
هوش مصنوعی: بسیار سپاسگزارم از خداوند که عشق تو را همچون پر و بالی برای جهان گشود.
در آرزوی صباح جمال تو عمری
جهان پیر همی‌خواند هر سحر اوراد
هوش مصنوعی: هر روز صبح، جهانی کهن و پیر در تلاش است تا زیبایی و جمال تو را ببیند و به خاطر آن دعا و نیایش می‌کند.
برادری بنمودی شهنشهی کردی
چه داد ماند که آن حسن و خوبی تو نداد
هوش مصنوعی: برادری از خود نشان دادی و مقام شاهانه‌ای را در حق من به کار بردی، اما در عوض چه چیزی به من دادی که همان زیبایی و خوبی تو را نداشت؟
شنیده‌ایم که یوسف نخفت شب ده سال
برادران را از حق بخواست آن شه زاد
هوش مصنوعی: به ما گفته‌اند که یوسف به مدت ده سال شب‌ها نمی‌خوابید تا برادرانش را از حق و حقوقشان آگاه کند.
که ای خدای اگر عفوشان کنی کردی
وگر نه درفکنم صد فغان در این بنیاد
هوش مصنوعی: ای خدا، اگر مرا ببخشایی، می‌پذیرم، وگرنه به خاطر درد و رنجی که دارم، فریاد بلندی سر می‌دهم و اعتراض می‌کنم.
مگیر یا رب از ایشان که بس پشیمانند
از آن گناه کز ایشان به ناگهان افتاد
هوش مصنوعی: خداوند، از این افراد چیزی نگیر؛ زیرا آنها از گناهی که ناگهان مرتکب شده‌اند، به شدت پشیمان هستند.
دو پای یوسف آماس کرد از شبخیز
به درد آمد چشمش ز گریه و فریاد
هوش مصنوعی: یوسف با درد پاهايش به حالت آماس در آمده، از شب تا صبح به خاطر گریه و فریاد چشمش به سوزش افتاده است.
غریو در ملکوت و فرشتگان افتاد
که بهر لطف بجوشید و بندها بگشاد
هوش مصنوعی: در آسمان و در عالم ملکوت صدایی بلند شد و فرشتگان به شوق و شادابی آمدند، زیرا لطف و رحمت خداوند بر دل‌ها نشست و زنجیرها و قید و بندها را گشود.
رسید چارده خلعت که هر چهارده تان
پیمبرید و رسولید و سرور عباد
هوش مصنوعی: بهار و جوانی با خود نعمت و زیبایی به همراه می‌آورد و هر یک از ما در این دوران، با ویژگی‌های خاص خود، مملو از شور و نشاط هستیم. این دوران، زمانی است که می‌توانیم به اوج خود برسیم و به دیگران نیز انگیزه و امید بدهیم.
چنین بود شب و روز اجتهاد پیران را
که خلق را برهانند از عذاب و فساد
هوش مصنوعی: پیران و بزرگانی که در دین و علم تلاش می‌کردند، هر روز و هر شب می‌کوشیدند تا مردم را از عذاب و فساد نجات دهند و راهی درست به آنان نشان دهند.
کنند کار کسی را تمام و برگذرند
که جز خدای نداند زهی کریم و جواد
هوش مصنوعی: برخی افراد به کار دیگران می‌رسند و آن را به پایان می‌رسانند، در حالی که فقط خداوند از آن باخبر است. چه خوب است خداوند که مهربان و بخشنده است.
چو خضر سوی بحار ایلیاس در خشکی
برای گم شدگان می‌کنند استمداد
هوش مصنوعی: چنان‌که خضر به سوی دریا می‌رود، ایلیاس نیز در خشکی به کمک گمشدگان می‌آید.
دهند گنج روان و برند رنج روان
دهند خلعت اطلس برون کنند لباد
هوش مصنوعی: ثروت و خوشی را به انسان می‌دهند و از او سختی‌ها را می‌برند. لباس زیبا و مجللی به او می‌پوشانند و او را از رنج‌ها نجات می‌دهند.
بس است باقی این را بگویمت فردا
شب ار چه ماه بود نیست بی‌ظلام و سواد
هوش مصنوعی: به اندازه کافی است، بگذار فردا شب درباره‌اش صحبت کنم. حتی اگر ماه هم باشد، بدون تاریکی و سیاهی نیست.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۹۲۹ به خوانش عندلیب