غزل شمارهٔ ۷۳۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۷۳۱ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۷۳۱ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۷۳۱ به خوانش نادیا رحمان
حاشیه ها
درود و سپاس
سیروس شمیسا در کتاب عروض و قافیه صفحه 47 تمرینات ، شماره ی 3 نوشته اند( ما به بغداد جهان لاف اناالحق می زدیم ) و در این صفحه ( ما به بغداد جهان جان اناالحق می زدیم) بنابراین مایلم بدانم کدام مصرع صحیح می باشد جان انالحق یا لاف اناالحق
متشکرم.
سلام خسته نباشید این غزل بالایی خیلی عیبو اشتباه داره که من تک تک ابن عیبهارو بعدا میگم توروخدا نسخه اشتباه چاپنکنید.خیلی واژه اشتباه توشه.
درود بر دوستان. به نظر می رسد بغداد جهان جان مقصود است، در مقابل بغداد جهان جسم که شهر بغداد است، قبل از انکه حلاج در زمین بلوای دار بر پا کند ما در بغداد سماوی جهان جان بانگ اناالحق را سر داده ایم. در حالی که لاف انا الحق زدن خواننده را از مقصود کلی غزل دور می نماید.
در یکی از نسخ تقریبا معتبر و قابل اعتنا ، بیت دوم این غزل را به صورت زیر دیدم
ما به بغداد جهان (بانگ) انلحق می زدیم
پیش از آن کین دار و گیر (نغمه )منصور بود
تصور میکنم بانگ در مصرع مناسب تر باشد
بیت اول یاد اور مضمون زیباییست که صوفی ابن فارض مصری در ان خمریه زیبای خود گفتست:
شربنا علی ذکر الحبیب مدامه
سکرنابها من قبل ان یخلق الکرم
.
در گزیده جناب دکتر شمیسا از افلاکی درشان سرودن این غزل چنین امدست:
"چون شیخ مظهرالدین ولد شیخ سیف الدین باخَرزی رحمه الله علیهما به شهر قونیه رسید،کافّهٔ اعاظم و افاضل به زیارت مذکور رفته او را به غایت معزّز داشتند.اتفاقا آن روز حضرت مولانا باجمع یاران به سوی مسجد حرام رفته بودند.شیخ مظهرلدین گفته باشد که عجبا این خبر به سمع مبارک مولانا نرسیده که اَلْقادِمُ یُزار؟[وارد شده را زیارت کنند].مگر دانشمندی از اصحاب مولانا انرا میشنید.ازین جانب حضرت مولانا دربیان تقریر حقایق،بغتةً سرآغاز کرد که ای برادر،قادم ماییم نه تو!تورا و امثال تورا لازم است که به زیارت ما آیید و مشرّف شوید.حاظران مجلس درین نکته و اشارت حیران شدند تا خطاب برکجاست و کیست.بعد ازآن،مثال فرمود که:یکی از بغداد آید ودیگری از خانه و محلهٔ خود بیرون شد،کدام را زیارت اولیٰ تر باشد؟گفتند اوراکه خطهٔ بغداد می آید. زیارت وتعظیم او از واجبات است.فرمود که درحقیقت حال،مااز خطِّهٔ بغدادِ لامکان رسیده ایم.و این شیخ زادهٔ عزیز که رسیده است از محلهٔ این جهان می آید،پس به زیارت و تعظیم اولیٰ تر ماییم نه او!شعر مابه بغداد جهان جان..."(ص144_143)
بسیار ممنون از نقل قولتان. در کتاب سبک شناسی شعر دکتر شمیسا ص 223 اشاره کوچکی به این موضوع شده و من گیج و سردرگم بودم تا اینکه مطلب شما رو خواندم و موضوع بر من روشن شد.
سلام، در اینجا بغداد یعنی خداداد ،بغ در زبان ایران قدیم یعنی خدا ،و نسخه صحیح هم لاف انالحق
به نام خدا
با سلام خدمت دوستان
درست این بیت به صورت زیر باید باشد:
ما به بغداد جهان جام انا الحق می زدیم
پیش از این کاین دار و گیر و نکتة منصور بود
بدین معنی که پیش از این که این هنگامة منصور و داستان آن در این جهان به وجود آید و بر سر زبان ها بیفتند،ما به بغداد جهان (= جهان ازلی) از شراب لایزالی وحدت با جق نوشیده ایم و قبلاَ اناالحق گفته ایم.
البته لاف اناالحق هم درست می نماید، چون به نوعی به شطحیات و لاف صوفیان نیز می تواند اشاره کند. اما به دلیل اینکه مولوی عقیده دارد که در جهان ازل جان ها همه با حق یکی بودند و هیچ امتیازی میان آنان نبود، جام انالحق بهتر می نماید. ضمن اینکه جام اناالحق در آثار مولوی سابقه دارد.
توضیج جام انا الحق زدن با توجه به آرای عرفانی مولوی و هم مشربانش بسیار است و در این مقال چندان نمی توان توضیج داد و فقط به اختصار اشارتی شد.
با تقدیم احترام
متن بالا مطابق با نسخه تصحیح شده دکتر شفیعی کدکنی می باشد و کاملا صحیح است.
ما به بغداد جهان کوس انالحق می زدیم
من این بیت رو به این صورت دیده بودم
وحدت عابد و معبود؟!
حلاج گفته است انالحق و بایزید گفته است سبحانی ما اعظم شانی. ابن عربی در ترجمان الاشواق آورده است:
رایت ربی به عین قلبی
فقلت: ما انت؟ قال انت
قریب به همین مضمون را مولانا در غزلیات آورده:
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
آنکه چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
مکش ای دوست تو بر سایه ی خود خنجر خویش
این قبیل اقوال تمام عرصه عالم را درنوردیده و پردههای هستی را دریده و میان خالق و مخلوق هیچ تفاوتی نگذاشته است به این معنا که مخلوق را فاقد هستی و تعین و ماهیت دانسته و حق را همه چیز قلمداد کرده است. در این مقام است که عارف به نقطه وحدت آفاقی و وحدت انفسی میرسد و میسراید:
... به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنای ته وینم
ریشه نظریه وحدت آفاقی و انفسی در نظریه وحدت وجود است که وجود علی الاطلاق را ذات حق تعالی میداند و تعینات و ممکنات عالم را مظهر تجلی اسما و صفات و نیز مظهر تجلی افعال الهی دانسته است. توضیح اینکه در اثر فیض اقدس است که از ذات الهی اسما و صفات الهی متجلی میشود و عوالم غیبی ملکوت و جبروت ظهور مییابد و در اثر فیض مقدس است که از اسما و صفات الهی افعال الهی پدید مییابد که عالم ناسوت را شامل میشود. پس اگر در آینه عالم هستی درست بنگریم چیزی جز جمال جمیل الهی را نمینمایاند.
به پیش آینه دل هر آنچه میدارم
به جز جمال جمیلت نمینماید باز
حتی چنین اقوالی از لسان عارفان کُمّل شیعی نظیر آیت الله سید علی قاضی طباطبایی بیان شده است. آنجا که زیر لب زمزمه کرده است:
در هر چه بنگرم تو پدیدار بوده ای
ای نانموده رخ تو چه بسیار بوده ای
اما تا چه اندازه این قبیل اقوال با روح عرفان ناب اسلامی همخوانی دارد؟
آیات قرآن را شاهد میآوریم:
۱. اینما تولوا فثم وجه الله
نفرمود که هر جا بنگرید خدا را میبینید که خداوند قابل رویت نیست (لاتدرکه آلابصار). و نیز به موسی فرمود که (لن ترانی ابدا). دلیل این مطلب آن است که وجود را کماهی نمیتوان دید بلکه آنچه دیده میشود مظاهر قدرت و خلاقیت وجود است یعنی موجوداتی که در اثر افاضه وجود نمود یافته اند. این مظاهر و مخلوقات نشانه ها و آیات و اماره هایی مبنی بر وجود حق تعالی و دال بر علم و حکمت و قادریت و خالقیت اوست. عجبا که دود میتواند دلیل وجود آتش باشد ولی این همه مخلوقات و موجودات نمیتوانند نشانه و دال مبنی بر بودن وجود یعنی حق تعالی باشند! خلاصه آنکه معنای (وجه الله) در آیه کریمه همین مخلوقات الهی است که از آنها به آیات الهی اشاره شده است. دلیل خلقت این همه آیه و نشانه این است که بر همگان ثابت شود خداوند حق است. سنریهم آیاتنا فی الآفاق و .....
۲. «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق». به استناد این آیه کریمه کسی که اهل سیر و تفکر در آفاق و انفس است سرانجام بر او منتج خواهد شد که خداوند این آیات را به باطل خلق نکرده(و یتفکرون فی خلق السماوات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا...) و حقانیت خدا را با تمام وجود احساس خواهد کرد(حتی یتبین لهم انه الحق). منظور از حق چیست؟ حق یا حاق الحقیقه همانا ذات خداوند است و فقط اوست که وجود حقیقی و استقلالی دارد و غیر او هر آنچه هست تابع و طفیل آن حقیقت محض است و واقعیت و حقیقت خود را از حقیقت لم یزل الهی وام میگیرد. این است که در سراپرده عالم هستی امر باطل وجود ندارد و خداوند عالم را به باطل خلق نکرده است چرا که باطل جنبه عدمی دارد و زائل است(جاء الحق و زهق الباطل آن الباطل کان زهوقا)
این تعالیم قرآنی ما را سوی شناختی عارفانه و موحدانه از هستی رهنمون میگردد و جایی برای شطح باقی نمیگذارد.
شمس تبریزی به درستی بر حلاج خرده گرفته است و بیان داشته که اگر به عالی ترین مراتب فنا رسیدی باید بگویی هو الحق نه انالحق چرا که انا باطل است و فقط هو حق است. قرآن کریم نیز همین ادبیات را برگزیده و فرموده است (انه الحق).
در کلام و سیره انبیا و اولیای الهی رنگی از شطحیات بایزیدی و حلاجی نمیبینیم بلکه آنچه میبینم چیزی جز فقر و فنای علی الاطلاق در پیشگاه حضرت حق نیست. فی المثل رسول اکرم با آن همه مقاماتی که عقل یارای فهم آن را و زبان توان گفتنش را ندارد به درگاه الهی عرضه میدارد:
ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک.
همچنین آن نفس نفیس مصطفی، صاحب شأن هل اتی، مخصوص لفظ لافتی، همسر صدیقه کبری (س)، «دردی کش لجه کبریا که آمد به شانش فرود انما» در محراب مناجات به درگاه الهی خاشعانه ندبه میکرد:
إِلَهِی أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الْمُذْنِبُ وَ مَمْلُوکُکَ الْمُنِیبُ (الْمَعِیبُ) فَلاَ تَجْعَلْنِی مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُ وَجْهَکَ وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَنْ عَفْوِکَ
این گونه مناجات کردن با حق اولاً نشانه علم کامل سالک است که (انما یخشی الله من عباده العلما) و ثانیا سبب صفای بیشتر دل میشود و قرب الهی را موجد میگردد(الا بذکر الله تطمئن القلوب).
از کلام گوهر بار معصومین حتی یکبار هم کلامی از سر شطح شنیده نشده با آنکه غرق در توحید و یکتاپرستی بودند.
جواب مولانا به سوال شمس در این مسئله که چرا رسول اکرم عرض کرد الهی ماعرفناک.... ولی بایزید گفت سبحانی... ؟ حسن ختام مبحث ماست.
مولانا گفت: این بدان خاطر بود که مصطفی (ص) دریانوش بود و از دریای معارف الهی هرچه مینوشید باز هم اظهار عطش میکرد و خود را در عبادت و عرفان ناتمام میدید اما بایزید با نوشیدن یک جرعه از آن دریای بی پایان مست و لایعقل شد و شطح سبحانی بر زبان جاری کرد.

مولانا