گنجور

غزل شمارهٔ ۶۷۹

چو دیوم عاشق آن یک پری شد
ز دیو خویشتن یک سر بری شد
چو ناگاهان بدیدش همچو برقی
برون پرید عقلش را سری شد
در انگشت پری مُهر سلیمان
چو دید آن جان و دل در چاکری شد
چو سر چاکری عشق دریافت
فراز هفت چرخ مهتری شد
چو لب تر کرد او از جام عشقش
بدان خشکی لب او از تری شد
چو شد او مشتری عشق جنی
کمینه بندگانش مشتری شد
چو گاوی بود بی‌جان و زبان دیو
بداد جان و عشقش سامری شد
همه جور و جفا و محنت عشق
بر او شیرین چو مهر مادری شد
مگر درد فراق و جور هجران
که تاب آن نبودش زان بری شد
ز دست هجر او تا پیش مخدوم
که شمس‌الدین است بهر داوری شد
چو دیو آمد به پیشش خاک بوسید
از آتش با ملایک همپری شد
از آن مستی به تبریز است گردان
که از جانش هوای کافری شد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو دیوم عاشق آن یک پری شد
ز دیو خویشتن یک سر بری شد
هوش مصنوعی: وقتی که عاشق آن پری زیبا شدم، تمام ویژگی‌های شیطانی و زشت خود را از دست دادم و تنها به محبت و زیبایی او فکر کردم.
چو ناگاهان بدیدش همچو برقی
برون پرید عقلش را سری شد
هوش مصنوعی: ناگهان او را دید و مانند برق یک مرتبه به جلو پرش کرد و عقلش دچار شوک شد.
در انگشت پری مُهر سلیمان
چو دید آن جان و دل در چاکری شد
هوش مصنوعی: وقتی جان و دل آن انسان انگشتری سلیمان را دیدند، از عشق و ادب به او تسلیم شدند.
چو سر چاکری عشق دریافت
فراز هفت چرخ مهتری شد
هوش مصنوعی: زمانی که عشق را با دل و جان پذیرفتی، به جایگاهی بلند و والا دست پیدا می‌کنی.
چو لب تر کرد او از جام عشقش
بدان خشکی لب او از تری شد
هوش مصنوعی: وقتی که او از جام عشقش جرعه‌ای نوشید، خشکی لب‌هایش به خاطر رطوبت آن حیات دوباره یافت.
چو شد او مشتری عشق جنی
کمینه بندگانش مشتری شد
هوش مصنوعی: زمانی که او عاشق شد، به فرستادگان خود، که بندگانش هستند، نیز عشق ورزید.
چو گاوی بود بی‌جان و زبان دیو
بداد جان و عشقش سامری شد
هوش مصنوعی: انگار گاوی بی‌جان است و روح و عشق او به دست دیو گرفته شده، به طوری که مانند سامری تبدیل به موجودی دیگر شده است.
همه جور و جفا و محنت عشق
بر او شیرین چو مهر مادری شد
هوش مصنوعی: تمام سختی‌ها و مشکلات و رنج‌های عشق برای او به اندازه‌ی محبت مادر، شیرین و دلپذیر شده است.
مگر درد فراق و جور هجران
که تاب آن نبودش زان بری شد
هوش مصنوعی: مگر اینکه دردی از جدایی و سختی دوری باشد که او نتواند تحمل کند، از آن رنج بیرون رفت.
ز دست هجر او تا پیش مخدوم
که شمس‌الدین است بهر داوری شد
هوش مصنوعی: به خاطر دوری او، من به پیش آقایی که شمس‌الدین نامیده می‌شود، رفتم تا درباره این موضوع قضاوت کند.
چو دیو آمد به پیشش خاک بوسید
از آتش با ملایک همپری شد
هوش مصنوعی: زمانی که دیو به او نزدیک شد، از روی ادب زمین را بوسید و از دوزخ به خاطر آتش با فرشتگان هم نشین شد.
از آن مستی به تبریز است گردان
که از جانش هوای کافری شد
هوش مصنوعی: این شخص از شوری و حالتی که در تبریز به او دست داده، آنچنان مجذوب شده که از عمق وجودش، به تردید و شک درباره ایمان خود می‌افتد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۶۷۹ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1396/07/03 13:10
رضا

بداد او جان و عشقش سامری شد

1401/06/24 11:08
همایون

فلسفه میخواهد با تفکر انسان واپسین را به ابرانسان برساند و راه های گوناگون را تجربه کرده است که نتیجه آن کوچک شدن و بی ارزش شدن انسان است که امروز مشاهده می‌کنیم که روز بروز هم پایین تر می‌رود 

در عرفان ایرانی عشق جای تفکر را می‌گیرد و تفکر را برای کارهای کوچکتر وامیگذارد و برای والایی انسان از دادِ عشق و چاکری عشق و مهر عشق و سرّ عشق و برق عشق و آتش عشق بهره می گیرد 

این غزل زیبای جلال دین رموز عاشقی را بسیار شفاف و ‌رسا بیان می کند که چگونه دیو انسان و گاو انسان به پری و  مهتری در می آید

به دادِ جان و عشقش سامری شد

و جادوگری عشق را می آموزد