غزل شمارهٔ ۶۳۹
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۶۳۹ به خوانش هانیه سلیمی
غزل شمارهٔ ۶۳۹ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۶۳۹ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۶۳۹ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
فکر می کنم به جای "کدم ز تک صلصل فخار برآمد" صحیح این باشد: کآدم ز تک صلصل فخار برآمد
چند بیت اول در ستیز با نژاد پرستی است و در ستای انسان دوستی و خدابینی
بیت 6 باید ز از خار جدا شود زخار به عربی معنی نمی دهد ولی ز خار یعنی از خارا سنگ
زخار به فارسی یعنی لبالب و مالامال اما ریشه أش را نمی دانم عربی نیست و فارسی بودنش هم ریودار است
زخار در قاموس عربی نیست ولی زاخر را کریم ترجمه کرده است علامه دهخدا یک زخار به معنی بانگ اورده از زخ فارسی که فریاد است و زخار را عربی دانسته که باید گردن بنهیم
سلام
چقدر خوبه که اینجا یاد می گیریم .
اما جناب کیخا، معنی "کز جوشش آن قلزم زخار برآمد" چی می شه و اساسا" منظور چی بوده ؟
با سپاس از توضیحات آموزنده ی شما :)
با در نظر گرفتن پیشنهاد شما در مورد جدا کردن "ز" از "خار" وضعیت خوانش و کلا" وزن به چه صورت می شه ؟
شروین من در اخرین نوشته پذیرفتنم که همان زخار درست است اما گیر ریشه زخار بودم درست میفرمایید
ممنون امین گرامی .پس به قول شما:
" گردن می نهیم " .منم در گوگل چیزی برای "زخار" خارج از تحقیقات شما پیدا نکردم . یه واژه ی زاخار پیدا کردم که بین جوون ها رایجه و به کار گرفته می شه !! که ......... هیچ !!
توضیحات شما در صفحه ی فیس بوک من میاد و تقریبا" همیشه دنبال می کنم .
بازم ممنون از شما .
شروین جانم چشم چو منی روشن به جان چون توییست ، درود من بر تو باد هزار بار
امین گرامی!
شما بزرگوارین :)
من متخصص ادبیات نیستم اما گاهی چیزهایی الکی در گنجور عزیز می نویسم. در باره "زخار" هم شاید وزن فعّال از زخر باشد که زاخر و مزخور فاعل و مفعلوش باشد. زخر البحر-به گفته ی خلیل بن احمد فراهیدی در العین- یعنی وقتی که امواج دریا بلند شود. از این جهت شاید همان زخار درست باشد. به علاوه نداشتن اینگونه لفظی در فارسی و مشکل خراب شدن وزن الشعر هم موید زخار است. در ضمن بین زخار که صفت قلزم شده با واژه "جوشش" همان مصرع هم ارتباط وجود دارد. ببخشید طالانی شد.
مولانا به سادگی از تکرار زندگی میگوید
با سلام
این غزل دوبار تکرار شده غزل شمارهٔ 650 با این غزل شمارهٔ 639 در 3 بیت اختلاف دارند:
ای قوم گمان برده که آن مشعلهها مرد
آن مشعله زین روزن اسرار برآمد
این نیست تناسخ سخن وحدت محضست
کز جوشش آن قلزم زخار برآمد
یک قطره از آن بحر جدا شد که جدا نیست
کدم ز تک صلصل فخار برآمد
این احتمال وجود دارد که کسی عامدانه مفهوم را تغییر داده چراکه با مفهوم نتاسخ مشکل داشته داشته است. شعر موصوف از این جهت نفی نژاد پرستی است که ارزش انسان را در روح او میبیند همان که از دیده برون مینگرد. نه به جسم میرا و فانی که بسیاری آن را با خود اشتباه میگیزند. با همین مفهوم شمس عزیز از زیان خداوند میفرماید که ما باز سفید خود (حضرت محمد) را فرستادیم تا ناجی شما باشد. پس برای شمس و مولوی صورت فاقد ارزش بوده و درون را میدیدند و حال را فارغ از ملیت و نژاد و باور داشتند که یک روح مینواند در عالب ملیت ها و نژادهای مختلف بر زمین حاضر شود و ...
در مورد مصرع"کدم ز تک صلصل فخار برآمد" با توجه به وزن شعر و اینکه اشاره به آیه 14 از سوره الرحمان است:"خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ کَالْفَخَّارِ" بنابراین "کادم" صحیح می باشد. به این معنی که "انسان را از گلی خشک، از گلی سیاه و بدبو آفریدیم"
«صَلْصَالٍ»: گِل خشکیدهای که با زدن تلنگری به صدا در میآید «فَخَّارِ»: سفال.
معنی صلصال در واژه یاب:
(این فرهنگ توسط آقای علیاکبر رستگار در اختیار واژهیاب قرار گرفته است.)
گِل خشکیده که وقتی زیر پا می رود صدا می کند(اصل معنای صلصال عبارت است از صدایی که از هر چیز خشکی چون میخ و امثال آن به گوش برسد ، و اگر گل خشکیده را هم صلصال گفتهاند که در قرآن هم آمده من صلصال کالفخار و من صلصال من حماء مسنون - از گل خشکیدهای از لایهای متعفن بدین جهت است که وقتی روی آن راه میروند صدا میکند .
به احتمال قریب به یقین منظور از سرخ قبا شمس تبریز است که در ادامه اشاره کرده که او ترکی بود که به یغما رفت و کسی که عرب وار برآمد صلاح الدین زرکوب است که به سبب حرفه زرکوبی خود خرقه زنگار یعنی زنگ گرفته داشته.
پر عشق را باید قوی کنیم چرا که اوست که دیده ها را در می یابد و دیده ها از دریافت او عاجزند.
مقصود از سرخ قبا به احنمال قریب به یقین شمس عزیز است که در ادامه اشاره می کند که ترک به یغما رفته است. و احتمالا شخصی که عربوار و در خرقه زنگار برامده است صلاحالدین زرکوب است که بواسطه شغل زرگری جامه زنگار گرفته داشته.
یغما در مصرع اول بیت دوم بدین معنی ست:
( از لغتنامه دهخدا)
یغما. [ ی َ ] (اِخ ) نام شهری در ترکستان که مردمان خوشگل و صاحب حسن دارد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از غیاث ) (از برهان ). نام شهری که خوبان بسیار از آنجا خیزند. شهری حسن خیز بود در ترکستان ، و مردم آن به تاراج و غارت همه چیز و از جمله خوان مشهور شده اند نزد شعرا: بت یغمایی . بتان یغما. خوبان یغما.
معنی مصرع: آن ترک یا زیبا رویی که آن سال در شهر یغما دیدی...
چرا انقدر جنجال بر سر الفاظ...
اگر هوشمندی به معنی گرای که معنی بماند ز صورت به جای
به نظر شما چند بیت اول به تناسخ اشاره داره؟
و اگر نداره مفهومش چیه؟
گمان نمی کنم امیر گرامی
بیشتر به نظر می آید به وحدت وجود اشاره می کند.
همه اطوار هستی از جمادات و ریز ذرات تا ابر کهکشانها در یک نقطه مشترک هستند و آن وجود است، هستی است!
گویا روحی یگانه در همگی دمیده شده که علیرغم صورت های گوناگون معنای مشترکی به موجودات جهان می بخشد. در فلسفه می گویند هر موجودی از دو بخش تشکیل شده وجود و ماهیت، هستی و چیستی!
گویند ماهیت نیز از ترکیب دو بخش ما + هی تشکیل شده است، یعنی ما هی؟ چیست آن؟ چیستی موجودات خطوط فصل آنان را از یکدگر مشخص می کند آن چیزی که من را از اتم و گل بابونه و سمور آبی و یک رویای دلنشین و یک احساس و بی نهایت چیستی دیگر متمایز می کند، همه آن چیزهایی که من را من کرده است و تو را تو، لیک هستی خط فصل موجودات نیست خط وصل آنان است از این حیث که هستند، منِ روفیا با تویِ امیر با یک احساس ناب و اصیل با یک تک یاخته شفاف و بی رنگ در اعماق تاریک اقیانوس با یک جهان موازی همه در یک نقطه مشترکیم و آن هستی است، تو گویی همگی اجزای یک پیکر عظیم هستیم!
این نیست تناسخ سخن وحدت محضست
کز جوشش آن قلزم زخار برآمد
نیم بیت دوم منبع و منشا این هستی مشترک را به دریای جوشانی مانند می کند که جلوه های گوناگون هستی از درون آن بر می خیزند!
یا شاید بهتر باشد بگوییم جلوه های گوناگون هستی امواج آن دریا هستند، امواج دریا بدون دریا هیچ نیستند، هر چند موج برای خود چیستی دارد ولی هستی اش را از دریا دارد!
در خوانش این غزل، مصرع اول را اشتباه خواندم. صحیح آنطور است که دکتر سروش میخواند: آن سرخ قبایی که چو مه، پار (پارسال) بزآمد؛ امسال...
من مهپار را سرهم (به معنی مهپاره) خواندم.
درود بر روفیای اهل دل که معلوم هست سالک معرفت هست.
در پناه هو
فرضیه یی وجود دارد بر این مبنی که شمسی که در سال 642 قمری بر مولانا رومی وارد میشود همان سلطان جلال الدین خوارزمشاه است.
سلطان جلال الدین خوارزمشاه را سرخ روی ترک چهره ی پارسی دان توصیف کرده اند.
به یقین مولانا جلال الدین رومی از حقیقت شمس که وی همان سلطان جلال الدین خوارزمشاه است مطلع بوده و در این شعر به زیبایی و راز آلودی خبر از دیدار خود در یغما با وی و توصیف لباس تازه سلطان خوارزمشاه در قامت یک عرب اشاراتی دارد.
ریشه این فرضیه کجا است و از چی گرفته شده؟ از نظر زمان یا شخصیت یا هرچیزی که بشه بهش ارجاع داد؟ چندمین باره که با این موضوع برخورد میکنم و میخوام واقعا بدونم این فرضیه از کجا اومده و چقدر میتونه درست باشه و یا بلعکس، ممنون میشم بهم کمک کنید.
آقا مهدی عزیز سلام
این که شمس تبریزی همان جلال الدین خوارزمشاه بوده هیچ نظری ندارم حق پاسخگویی برای جناب طهماسب زاده وکسب فیض همراهان گنجور از فرمایشات ایشان همچنان محفوظ است ولیکن لازم به توضیح است که در تواریخ نقل شده پس از هزیمت سلطان محمد خوارزمشاه از دست مغولان در جزیره آبسکون ایشان سلطنت از دست رفته را به پسرش جلال الدین که از مادری ترکمن بود ، علیرغم نظر قبل ومیل باطنی تفویض کرد بقولی روغن ریخته را نذر امامزاده کرد ،اما جلال الدین جوان ، بر خلاف پدر در مقابله با مغولان بسیار دلاوری وتهور به خرج داد و شجاعانه تمامی عمر خود را با همراهی ترکمانان در جنگ با مغولان و گرجیان گذراند وبه فتوحات قابل تقدیری نیز نایل آمد وخواندن سرگذشت ایشان خالی از لطف وعبرت نیست در مورد مرگ ایشان دو روایت وجود دارد که مورداول این است که در فرارازمغولان پس از شکست در نبرد در منطقه دیار بکر ودر نزدیکی شهر سیلوان توسط شبیخون گروهی یاغی راهزن گرفتار گردید وپس از معرفی خود که از شاهان است وبا وعده حکمرانی به رهبر سارقین از جان اوگذشتند ولی در نبود رهبر راهزنان توسط یکی از سارقین بواسطه کینه ای که از مرگ برادرش به دست خوارزمیان در محاصره اخلاط داشت ناجوانمردانه به قتل رسید ودر سیلوان مدفون گشت ، اما روایت دوم که به سوال شما شاید مربوط باشد این است که نهایتا در ناامیدی به کسوت صوفیان درامد(نسوی ص279و282 جوینی جلد دوم ص190 و191 وشبانکاره ای ص 146) وهمچنین نقلی است از علا الدوله سمنانی که به اختصار چنین است: " من در بغداد در خدمت شیخ نورالدین عبد الرحمان اسفراینی بودم که ایشان سه روز بدون مقدمه از خانقاه بیرون رفته ومراجعت نکردند پس از آن از ایشان سوال شده که کجا بودید در این مدت ، ایشان در پاسخ مریدان فرموده که سلطان جلا الدین خوارزمشاه در آخر عمر خود از سلطنت وپادشاهی کناره گرفته ودر کسوت درویشی وفقر روزگار میگذرانده ودر صف اولیای الهی در آمده بود وچون در آبادی صرصر در نزدیکی بغداد از دنیا رفته است به من از عالم غیب دستور کفن ودفن ایشان داده شده ومن برای این منظور از خانقاه خارج شده ام " شاید همین روایت دلیل این ادعا باشد ولیکن با مراجعه به سالهای وقوع این حادثه بافرض اینکه صحیح باشد در تطابق سن علاالدوله وشیخ نور الدین در هنگام وفات سلطان جلال الدین ، بالغ بر ۹۰ سال داشته البته از سویی شک در صداقت کلام این دو بزرگوار نیز جایز نیست البته دیدار شمس ومولانا در قونیه بوده که این شهریکی از شهرهایی است که از تعرض مغلولان مصون بوده وهیچ نشانه ای از حضور جلال الدین خوارزمشاه هم در این شهر نیست چون جدال او در ابتدای کار مغولان وحتی با خود چنگیز بوده واگر هم بوده شاید پس از دوران نقل شده از سوی شیخ نورالدین یعنی در دوره درویشی وی باشد.
الله اعلم با صواب آنچه من خوانده بودم این بود وموضوع قابل بررسی وراستی آزمایی است.
در هر صورت با کشته شدن ایشان آخرین پایگاه مقاومت ایرانیان در مقابل تهاجم مغولان فرو ریخت واگر حکام محلی ، اسماعیلیون و خلیفه وقت با آنکه خود را ولی مسلمین میدانست در جنگ با کفار مغول بفرموده همان قرآن که وی مدافع آن بود عمل نموده بودند و با وی همکاری میکرد چه بسا تاریخ بگونهای دیگر رقم میخورد بگذریم که خود خلیفه نیز باوی نبرد کرد
نسوی در ص 281 وی را فردی کوتاه قد ،گندمگون ،عدل گستر ،رعیت پرور وبا گویش ترکی معرفی کرده است که باز با مشخصاتی ظاهری که از شمس دادهاند به نوعی مغایر است.
شاد باشی عزیزم
بی نهایت تشکر، در مورد علا الدوله سمنانی هم جایی خونده بودم، اما بدون دلیل و بدون هیچ شناختی از هر دوی این افراد فقط در حد اطلاعات عمومی، سالها است (شخصا بدون رفرنس) احساس میکنم غیر از جلال الدین و تحولی که در زندگیش پیدا شد و اگر واقعا عبور کرد از همه چیز چه کسی میتونه چنین تحولی در مولانا ایجاد کنه، به شدت (شخصا و شخصا) نیاز دارم به منابع و راهنمایی و انقدر خوب شما توضیح دادین که تشنه تر شدم به دونستن و ازتون خواهش میکنم در حد توان اگر کتاب یا منبعی و یا هر چیزی در تایید و رد این موضوع باز هم دیدین بهم معرفی کنید. من که به دریاش زدم تا چه کنی با دل من
سلام بر شما دوست گرامی
مقاله ای در دانشنامه جهان اسلام تحت عنوان جلال الدین خوارزمشاه منکبرتی دسترسی به تواریخ نوشته شده ، موضوع را تسهیل می نماید و یکی ازمنابع حاشیه بنده بوده ضمنا حاشیه قبلی ام ویراش گردید.
ناگفته نماند که یک حس درونی همانند شما، بنده را هم به نوعی متقاعد کرده که شاید این فرضیه صحیح است ولی تفاوتی در کل موضوع بوجود نمی آورد .خواندن مقالات شمس را هم توصیه میکنم .
و باز تشکر، مقاله دانشنامه جهان اسلام و خوندم (محبوبه شرفی)، به کتابهایی ارجاع داده که حتما باید اونها رو هم نگاه کنم، ممنونم از راهنمایی شما و باز هر چیزی که در این مورد بتونه کمک کنه بیان کنید. بی نهایت سپاس
سلام
این شعر سیر تکامل و تولد ها و مرگ های متعدد یک نفس رو بیان میکنه که مولانا صراحتا مطرح میکنه، این نیست تناسخ سخن وحدت محض است. لازم به ذکر قلزم زخار به معنای امواج دریاست
با تشکر از مدریت سایت
درود.
زخّار ، آشفته -پرجوش و خروش
بنظر میرسد که این شعر منسوب به مولاناست و از او نیست؛ زیرا لقب "رومی" بعدها به جناب مولانا منسوب شده و نه در زمان حیات وی. همچنین شعر همراستا با اندیشههای مولانا نیست و هم دایره لغات آن قرابتی با شعر مولانا ندارد.
دوست گرامی ziquan،
من البته دانش کافی برای اثبات یا رد انتساب این غزل به مولانا ندارم اما در خصوص واژه ی "رومی" در این غزل لازم به ذکر است که این واژه به عنوان تخلص و یا لقب مولانا در غزل به کار نرفته است. دوگانه "روم و زنگ" و یا "رومی و زنگی" در ادبیات ایران از دیرباز برای بیان شاعرانه تضاد سفیدی و سیاهی، خوبی و بدی و یا زشتی و زیبایی استفاده میشده است. "روم" سرزمینی باستانی بوده است که ایتالیای امروزی در آنجا قرار دارد و "زنگ" نام دیگر کشور قدیمی حبشه که امروز کشور اتیوپی و چند همسایه آن در آن محل قرار دارند. رومیان سفید پوست بودند و زنگیان (حبشیان) سیاه پوست و ایرانیان بین این دو. در ادبیات ایران - بدون هیچ کاربرد نژاد پرستانه ای- واژه رومی به عنوان سمبل سپیدی و "زنگی" به عنوان سمبل سیاهی به کار رفته و تقابل و تضاد سپید و سیاه و روشنی و تاریکی با این دو واژه بیان شده است.
مثلا فردوسی در شاهنامه سروده است:
چو اندر هوا شب علم برگشاد
شد آن روی رومیش زنگی نژاد
و یا نظامی در اسکندر نامه:
سیاه اژدهایی که در هیچ بوم
نیامد چو او تند شیری ز روم
حبش داغ بر روی فرمان اوست
سیه پوشیِ زنگ از افغان اوست
مولانا نیز این دوگانه را چه در غزلیات و چه در مثنوی چندین بار دیگر به کار برده است. خالی از لطف نیست که به شاهکار بی نظیر حافظ در به کار بردن این دوگانه هم اشاره ای کنیم که به زیبایی تمام سرود:
غمی که چون سپهِ زنگ مُلک دل بگرفت
ز خیلِ شادیِ رومِ رُخت زداید باز
لذا در این غزل نیز به گمانم "رومی" نه به عنوان تخلص مولانا بلکه به معنای روی سپیدی که در دوران تیرگی (دوران حبش) پنهان بوده و امروز برون آمده است، و با تضاد شاعرانه آن به کار رفته است. تخلص مولانا در این غزل همان "شمس الحق تبریز" است که در بیت پایانی سروده است.
دوست عزیز آقا اسدی سلام
ضمن تشکر از روشنگری حضرتعالی در تکمیل عرایض شما جدا از معنایی که به درستی فرمودید، مقصود از بکار بردن لفظ رومی برای جناب مولانا یا در نوشتارهای ایشان ، بواسطه امپراتوری روم شرقی به مرکزیت قسطنطنیه یا همان استامبول فعلی است که به نوعی محل سکونت ایشان بوده حتما مستحضرید که امپراتوری بزرگ روم در سده چهارم میلادی شامل دوبخش غربی وشرقی بوده که بخش شرقی آن یا بیزانس شرقی شامل سرزمینهایی ازجنوب شرقی اروپا و غرب آسیا بود که بواسطه اختلافات بین کاتولیکها وپروتستانها تضعیف ودر نهایت در جنگی توسط عثمانیان به رهبری سلطان( محمد فاتح) محمت دوم سقوط کرد کلیسای بزرگ ایاصوفیه پس از تسلط مسلمانان تبدیل به مسجد فعلی گردید. کتاب سقوط قسطنطنیه با قلم شیوای زنده یاد ذبیحاله منصوری روایت داستانگونه ای از این واقعه را به مخاطب ارایه میدهد.
شاد باشی
دوست گرامی آقا رضا، سپاس فراوان از توضیحات شما
زنگار - (رنگ سبز) پار-(پارسال) یغما) - نام شهری در ترکستان که زیبارویان آن معروف بودند(
تناسخ - خارج شدن روح از یک کالبد و داخل شدن آن به کالبد دیگر
قلزم- اقیانوس، بحر، دریا
زخار - پرآب؛ مواج
کآدم - که آن دم
صلصل - چشمه آب
خداوند به حضرت ابراهیم پیمان بست که هیچ وقت بشر را تنها نمیگذارد و هر دوره برای راهنمایی انسان پیغمبری را میفرستد. و همه پیمبران در حقیقت یکی هستند. در این غزل از آمدن این فرستادگان در دورهای مختلف میگوید.
آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد
امسال در این خرقه زنگار برآمد
آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی
آنست که امسال عرب وار برآمد
آن کسی که پارسال با لباس سرخ آمد امسال با لباس سبز میاد
آن کسی که آن سال از شهر یغما ترکستان آمد امسال بصورت عرب آمد
این نیست تناسخ سخن وحدت محضست
کز جوشش آن قلزم زخار برآمد
این حلول روح در بدن دیگری نیست . این در حقیقت همان شخص است که از جوشش این اقیانوس پر آب آمده
رومی پنهان گشت چو دوران حبش دید
وقتی زمان سیاهی رسید سپیدی پنهان شد
گر شمس فروشد به غروب او نه فنا شد
از برج دگر آن مه انوار برآمد
اگر خورشید غروب کرد خورشید نمیمیرد دوباره طلوع میکند
خداوند در قرآن مجید به طلوع و غروب پیمبرانش قسم میخورد
فَلَا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشَارِقِ وَالْمَغَارِبِ إِنَّا لَقَادِرُونَ ﴿۴۰﴾ سوره ۷۰: المعارج
یک قطره از آن بحر جدا شد
که جدا نیست..
سلام
وقتی که چند بار غزل وحاشیه جناب طهماسب زاده را مجددا خواندم وذکر وقایعی که در حاشیه قبلی نوشتم ،دیدم این فرضیه با تقارن زمانی تاریخ زندگانی مولانا، امکان صحت آن وجود دارد وغزل به نوعی، انگار به این مطلب اشاره میکنه واینکه شیخ نورالدین اسفراینی در بغداد بوده وشخصیت شمس در ابهامه و موارد دیگه ولی چرا فقط در یکجا اشاره شده و رمز گونه مولانای عزیز چه پرداختی خدا بهتر میداند .
گفتار رها کن بنگر آینه عین
کان شبهه و اشکال ز گفتار برآمد
سلام عرض ادب البته همه نظرات شما خیلی خوب بود ولی به غیر از یه نفر بقیه تفسیر این ابیات رو اشتباه گفتن.
در اینجا مولانا به سادگی تمام داره میگه که ما از روز الست تا به امروز بارها و بارها زندگی کردیم در اقلیم های مختلف و اینقدر این چرخه ادامه پیدا میکنه تا به تکامل برسیم اونجا هم میگه این تناسخ نیست بلکه وحدت محض است و اونجایی که میگه این باده همان است اگر شیشه بدل شد یعنی نفس اون انسان همون است فقط قالب های مختلفی رو انتخاب میکنه برای زندگی در این دنیا اگر میخواهید به واقعیات پی ببرین این موضوع رو یکی در سوره بقره آیه ۲۷ بررسی کنید که میگه اول ما شما رو زنده میکنیم و سپس میمیرانیم و همه ی شما به سوی خدا باز میگردید و یکیم کتاب های استادانی مثل برایان ال وایس و همچنین دکتر نیوتن که سفر روح بی نظیر ترین کتابش هست رو بخوانید بعد میتونید راحت تر به موضوع این اشعار پی ببرید
فقط تعصب بار به این قضیه نگاه نکنید
درود ارادت
نظر اقای جنت زیبا و دلنشین بود
به قول استاد قمشه ای،( یه دونه قدرت هست اگه باهاتون آشتی باشه، همه نقش ها باهاتون آشتی هستندو اگر.... )
اگه سرخ قبا اومد و عشق بهت نثار کرد و در زمانش ناپدید شد نگرانش نباش
دوباره همون عشق توی یه لباس دیگه، توی یه نقش دیگه بهت میرسه
آن یار همانست اگر جامه بدر شد
یار همون خداونده اگنه سرخ قبا و عرب و.... همه گی نقش هستند
همانطور که قبلاً گفتم این غزل مربوط به ظهور پیامبران الهی است که همه در حقیقت یکی هستند و یک هدف دارند برای تربیت نوع بشر این خود یکی از مظاهر توحید است یک خدا یک دین یک بشر. مانند معلم مدارس هر معلم بهاندازه فهم دانشآموز درس میدهد و معلم بعد همین کار را ادامه میدهد؛ ولی همه در یک مقام هستند.
هر دین مانند چهارفصل سال وقتی میایند؛ مانند بهار روحانی بشر را شکوفا میکند بعد در تابستان الهی مردمان آماده بهثمررسیدن میشوند و در پاییز الهی کمکم شروع به ریزش میکنند در زمستان خشک و تاریک میشود اینجا است که مولانا میگوید:
رومی پنهان گشت چو دوران حبش دید / امروز در این لشکر جرار برآمد
گر شمس فروشد به غروب او نه فنا شد / از برج دگر آن مه انوار برآمد
آن باده همانست اگر شیشه بدل شد / بنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد
رومی و شمس منظور پیامبر الهی و حبش یعنی زمستان تاریک که بشر از راه خدا خارج شده. ولی دوباره با دستی پر برمیگردد و بهار الهی دین جدید شروع میشود. باده منظور کلام الهی مثل قران مجید
ای قوم گمان برده که آن مشعلهها مرد / آن مشعله زین روزن اسرار برآمد
چراغی را که خدا روشن میکند خاموش نمیشود
مولانا در غزلی دیگر وحدت پیامبران الهی را اینطور بیان میکند:
هر نبی و هر ولی را مسلکی است /لیک با حق میبرد جمله یکی ست
صد کتاب ار هست جز یک باب نیست /صد جهت را قصد جز محراب نیست
این طُـرُق را مخلصش یک خانــــه است /این هــزاران ســـنبل از یک دانه است
فکر میکنم همانطور که جناب عباس جنت اشاره کردن این غزل موضوع وحدت مظاهر مقدسه رو توضیح میده:
1-سرخ قبا به حضرت مسیح و شهادت ایشون اشاره میکنه که پارسال (در ظهور قبل) ظاهر شدند و منظور از امسال ظهور فعلی و منظور از خرقه زنگار لباس حضرت محمد میباشد یعنی حضرت محمد رجعت حضرت مسیح میباشند
2- این بیت تکرار معنی بیت قبلی است و ترک اشاره به حضرت مسیح و عرب وار اشاره به حضرت محمد است
3- مظاهر مقدسه به دوستی تشبیه شده اند که در هر ظهور لباس جدیدی به تن میکند اما خودش شخص واحدی است
4- در این بیت روح القدس یا حقیقت مظاهر مقدسه به شراب و هیکل جسمانی مظاهر مقدسه به پیاله تشبیه شده است و در هرچند در هر ظهور پیاله تغییر میکند ولی شراب واحد است. در این تشبیه خداوند ساقی الهی است و حافظ نیز در اولین شعر دیوان خود از این تشبیه استفاده میکند
5- اعلام به نوع بشر که گمان نکنند که سلسه ظهورات الهی قطع شده است و اعلام اینکه مولانا چون روزن اسرار به ظهور بعدی بشارت میدهد
6و7- وحدت مظاهر مقدسه را نباید به معنی صحیح بودن تناسخ دانست. مظاهر مقدسه مانند موجها و قطره های دریای الهی هستند و از جوهره یی مخصوص خلق شده اند
8- منظور از رومی در اینجا روز و منظور از دوران حبش شب است. در آثار عرفا زمان حضور مظاهر مقدسه به روز و زمان عدم حضور مظاهر مقدسه به شب تشبیه شده است.
9- مظاهر مقدسه به خورشید تشبیه شده اند که هر چند هر روز از برج متفاوتی نسبت به روز قبل طلوع میکند ولی حقیقت او یکیست
10- مولانا مانند اشعار دیگرش حقیقت ظهور بعدی را در لایه هایی از رمز و تشبیه بیان میکند و خود را از افشای کامل آن منع میکند
11- هنگامی که ظهور بعد (شمس الحق تبریز) ظاهر شد تصور نکنید و نگویید که او از این عالم زاییده شده. هر چند جسم او از این جهان است ولی روح و حقیقت او مانند ماه از آسمان اسرار است.